هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خانه اصیل و باستانی گونت ها
پیام زده شده در: ۳:۴۰ دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۷
#26

سالازار اسلیترینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۶ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۵۴ چهارشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۷
از تالار اسرار
گروه:
مـاگـل
پیام: 272
آفلاین
لرد سیاه همچنان خشمگین روی تخت نشسته بود و ملت داشتن پاچه هاشو میخواروندن !

بلاتریکس همچنان میخواست معجون سبز رنگ رو به لرد سیاه بده
آنتوانین همچنان پشت سر هم در حال انجام وظیفه ی ماساژوریش بود

لرد سیاه که از عصبانیت عضلاتش منقبز شده بود زیر لب نا سزا میگفت و هر 30 ثانیه یک بار نگاهی تهدید امیز به دالاهوف میکرد و دالاهوف نیم خیز خشک می شد
ناگهان لرد فریاد زد بس کنید !

ملت همه در جا سیخ شدند و سکوتی فرا تر از مرگ خانه را فرا گرفت
صدای قیییززززززز بلند و نا هنجاری سکوت را شکاند و در پس آن صدای رسا تر به گوش رسید

- لرد سسیاه

صدا بلند شد و به فریادی جیغ مانند تبدیل شد
همه وحشت زده به گوشه کنار خانه پناه بردند اما لرد لبخند زد
( بلاتریکس : مای لرد جونم این تیکه ترسناکه ها مثلا باید بترسیم لرد : اه چی میگی بابا جدمه دیگه ترس نداره که ! )

لرد به آرامی از تختش برخواست گویی بر هوا قدم گذارده باشد
نرم و بی صدا به سمت در رفت

پیکره ای سبز پوش و بلند قد جلوی در ایستاده بود . قدمی به جلو برداشت ؛ نور ماه از پنجره موهای نقره فامش را درخشان کرد

لرد سرش را خم کرد
- سالازار اسلیترین !
سالازار نگاهی سرد و بی روح به لرد می اندازد
- تام ماروولو ریدل !
جرقه ای کوچک از آتش خشم درونی لرد در چشمانش لحظه ای می درخشد
- چه چیز باعث حضور سالازار اسلیتری در این خانه شده
سالازار در جواب به لرد خیره می شود و ارتباطی ذهنی برقرار میکند . . . .

-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=
لرد چشماش رو باز میکنه ! :
بلاتریکس در حال دادن تنفس مصنوعی به لرده - :bigkiss:

دالی (دالاهوف ) یه قابلمه گرفته دستش و با رتیم میزنه به ته قابلمه - بلاتریک تنفس باید ریتم داشته باشه جانم
با من فوت کن
یک هوشت دو هوشت یک هوشت دو هوشت

لرد چشم در چشم بلاتریک پلکهاشو باز میکنه :bigkiss:

(بینندگان شنوندگان و خوانندگان عزیز این قسمت بخاطر خشونت زیاد سانسور شد !)

بلاتریکس در حالی که نصف سرش کچل شده نشسته و با تعجب به دالی که جای دستاش با پاهاش عوض شده نگاه میکنه !
لرد گویی که دارد با خود سخن میگوید گفت : میدونم کجاست
کسی زنده نخواد ماند

بلا و دالی :
. . .

*-*-*-*-*
به علت نصفه شب بودن و آلبالو گیلاس چیدن چشمان بنده از ویرایش معذورم ! باشد که رستگار شوید !
خوش باشید و موفق
یا حق!


ویرایش شده توسط سالازار اسلایترین در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۳۰ ۳:۴۲:۱۳

نمایشنا


Re: خانه اصیل و باستانی گونت ها
پیام زده شده در: ۲۱:۰۷ یکشنبه ۲۹ دی ۱۳۸۷
#25

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
دامبل در کیسه رو باز کرد.
-چارلی اون دستکشای پوست اژدهاتو بده ببینم.این بدجوری نگاه میکنه.

چارلی به دامبلدور در پوشیدن دستکشها کمک کرد.دامبل با احتیاط دستش را درکیسه کرد.ملت محفلی با دیدن چشمان خشمگین نجینی چند قدم عقبتر رفتند.دامبلدور با دست دیگرش سر نجینی را نوازش کرد.
-آفرین پسر خوب.آروم باش.آروم.تو دیگه قراره اینجا زندگی کنی.ببین از اینجا خوشت میاد؟

فش فش خشمناک نجینی کاملا نشان میداد که چقدر از محل زندگی جدیدش خوشش آمده.دامبلدور چوب دستیش را روی سر نجینی گذاشت و وردی را زمزمه کرد.چشمان نجینی حالت گیجی پیدا کرد.دامبلدور به آرامی مار را روی زمین گذاشت.
-خب.این کمی آرومش میکنه.ضمنا فعلا با این طناب میبندمش.منتظر چی هستین؟کمک کنین به محل زندگیش عادت کنه.باهاش کلی کار دارم.

خانه ریدل ها:

-ارباب جون من...فقط یه لقمه بخور.

لرد سیاه روی تختخوابش نشسته و به دیوار روبرویش زل زده بود.دو مرگخوار شانه هایش را ماساژمیدادند و بلاتریکس در مقابل چشمان خشمگین رودولف دستان اربابش را با محبت گرفته بود.نارسیسا سعی میکرد مایع سبز رنگی را به زور به خورد لرد بدهد و بلیز زابینی در تلاش بود تا آخرین تکه نان و پنیرش را در دهان بگذارد.
-ارباب غذا که نخوردی...نون و پنیر بلیزم که نخوردی.اینو بخور.معجون آرامش بخشه.

آنتونین که وظیفه ماساژیکی از شانه های لرد را برعهده داشت روی صورت لرد خم شد.
-ارباب باور کنین اتاق تسترالها رو هم گشتیم.نیست که نیست.شاید وقت جفت گیریش شده و رفته خواستگاری اون مار زرده که تو جنگل...

نگاه تهدید آمیز لرد آنتونین را ساکت کرد.

محفل ققنوس:

ملت محفلی دور نجینی خشمگین جمع شده بودند.هری به چشمان مار خیره شد.
-حس میکنم..من دارم درونشو حس میکنم.من الان نجینی هستم...من مارم...دارم توی یه تونل تاریک...

با ضربه چارلی هری به گوشه ای پرتاب شد.
-برو بینیم با...دیروزم ادعا میکردی هیپوگریفی.ببینم؟قرصای این ماهت تموم نشده که؟؟

هری گریه کنان درحالیکه زیر لب چیزهایی درباره جیغ یک زن و نور سبز رنگ میگفت به اتاقش رفت.جیمز سیریوس پاتر کنجکاو کمی به مار غول پیکر نزدیک شد.
-اصلا این چرا اینجوری زل زده به یویوی من؟اصلا این چی میخوره؟اصلا این وقت غذا خوردنش نشده؟




Re: خانه اصیل و باستانی گونت ها
پیام زده شده در: ۹:۱۱ یکشنبه ۲۹ دی ۱۳۸۷
#24

ریـمـوس لوپـیـنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۶ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۶
از قلمروی فراموش شدگان !
گروه:
مـاگـل
پیام: 395
آفلاین
جـــــیـــــــــــغ......نجینی دزدیده شده!

لرد همچنان به جیغ زدن خود ادامه می داد و مرگ خواران بیشتری رو به سوی اتاق خواب خود می کشید .

بلا در حالی که داشت خمیازه می کشید رو به لرد کرد و گفت : مای لرد فکر کردم این محفلی ها رو سرمون خراب شدن و این صدای اون جیمز .....

لرد نگاهی از روی خشم به بلا و دیگر مرگ خواران کردو گفت : نجینی عزیزمو دزدیدن. زود باشید به گروه های سه نفری تشکیل شید و همه جای که به نظرتون می رسه رو بگردید .

ملت مرگ خوار : ( ) نجینی رو دزدیدن !

لرد فریادی از روی خشم کشیدو گفت : شما ها که وایستادید منو بروبر نگاه می کنید نشنیدید چی گفتم ؟

ملت مرگ خوار به سرعت متواری شدند.

بیرون اتاق لرد

بارتی روبه ملت مرگ خوار کرد و گفت : با پیژامه بابام حال کردید ؟
کرشیوی از طرف بلا به طرف بارتی پخ شد و بارتی نقش دیوار شد .

بلیز رو به بلا کرد و گفت : حالا باید چی کار کنیم ؟
بلا : نمی دونم ولی زود تر حاضر شید و تو سالن جمع شید تا بیبینم باید چی کار کنیم .

خانه 12 گریمولد ( محفل ققنوس )

جیمز با جیغی بلند حضور خود و تدی رو به محفلیون اعلام کرد .

جیــــــــــــــــــــــــغ ما اومدیم .

دامبلدور که از پلکان اتاق خواب خود داشت پایین می آمد رو به تدی کردو گفت :
-چطور بود ؟
- خوب و عالی . بی سرو صدا کار انجام شد . راستی این جیغ خفه کن شما خیلی کمک کرد .

جیمز نگاهی با اندوه بسیار به رفیق خود نثار کرد . رو به دامبلدور کرد و گفت :

این هم چیزی که خواسته بودید . کرم لرد رو اوردیم ولی خیلی سنگین بود .

دامبل در کیسه رو باز کردو


در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !


Re: خانه اصیل و باستانی گونت ها
پیام زده شده در: ۲۰:۱۱ شنبه ۲۸ دی ۱۳۸۷
#23

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
مـاگـل
پیام: 588
آفلاین
سوژه جدید:

- پیست پیست....بیا اینجا.سر و صدا نکن الان همه میفهمن.
-باشه...الان اومدم.چیزی پیدا کردی؟
- آره...گمونم اینجا خوابیده.من بلندش میکنم،تو کیسه رو میگری و من میندازمش تو کیسه.فهمیدی؟اون نور چوبدستی رو بگیر اینجا ببینم خودشه یا نه.

فرد سیاه پوش نور چوبدستی خود را بر روی سبدچوبی گرفت.از ان طرف،فرد دیگری که جوراب تنگی را بر صورت خود کشیده بود به سوی سبد رفته و نگاهی به آن انداخت.فرد جوراب خود را از سر دراورد و به آرامی،خطاب به مرد دیگر گفت:
پوف..آدم خفه میشه تو این جوراب. روت به دیوار بوی مرلینگاه میده.خدارو شکر یارو توی سبده.وقتی گفتم سه من یا رو رو از تو سبد برمیدارم،تو کیسه رو باز میکنی و من میندازم...
- تدی!ده بار گفتی اینو.زود باش فقط.میخوام برم خونه با یویوم بازی کنم.

تد ریموس با دلخوری نگاهی به جیمز کرد و بعد شروع به شمردن کرد:
یک...دو...سه.

تد فرد خوابیده در سبد را برداشت.
- اهم...زود باش دیگه!کیسه رو باز کن.
- ای وای ببخشید.

جیمز کیسه را باز کرد و تد ریموس فرد را بداخل کیسه انداخت.
-سنگین بود خیلی!حالا زود باش تا کسی نیومده و هوا روشن نشده بریم از این جا.


فردا صبح:

لرد به آرامی از روی تخت خواب خود بلند شد. سوسوی نور از لابلای پردهای کثیف اتاق به داخل راه یافته بودند.لرد کش و قوسی به بدن خود داد و همان طور که به آینه نگاه میکرد با خود گفت:
عجب شبی!هی صدای شکستن شیشه میومد.

لرد نگاهش رااز آینه به تخت خود نمود که ناگهان،شیشهای شکسته پنجره توجهش را جلب کرد.
-واو!خواب نبوده...واقعا شیشه شکست...احتمالا این آنتونی و بارتی داشتن باز ساعت 12 شب کویدیچ باز ی میکردن تو حیاط.یادم باشه قبل از صبحانه چندتا کروشیو بهشون بزنم.
لرد از کنار شیشهای شکسته گذشتو به سوی سبدی چوبی،که با حروف بزرگ و بدخت اسم"نجینی"بر روی آن نوشته شده بود رفت.
-جـــــیـــــــــــغ......نجینی دزدیده شده!


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۸ ۲۰:۱۳:۰۴

تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: خانه اصیل و باستانی گونت ها
پیام زده شده در: ۱۹:۰۰ شنبه ۲۵ آبان ۱۳۸۷
#22

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
مـاگـل
پیام: 588
آفلاین
لرد در صندلی راحتی خود فرو رفته بود.با بیحصلگی نگاهش را از بازتی که نزدیک بود نجینی را خفه کند به ساعت دوخت.در فکر خود،اسم تمامی ساحرهایی که میشناخت را مرور کرد:
مری باود.سارا.نارسیسا.بلاتریکس.سوروس...نه.این یارو فقط موهاش بلند بود.تانکس.ریتا اسکیتر.جادوگر شهر از.زهرا خانم،همسایه پیشین لرد،گابریل...صبر کن ببینم!گابریل.کسی که لرد همیشه بیشتر از دودقیقه به وی خیره میشد.ولی گابریل یک محفلیه.نمیشه.یکی دیگه.آنیتا دامبلدور.جسیکا پاتر!همینه.جسیکا پاتر.همین باید باشه.
لرد سریعا از جای خود پرید و به سوی اتاقش رفت.


گرمای آتش صورتش را نوازش میکرد.جسیکا همین طور که با موهای سیاه خود بازی میکرد در حال خواندن روزنامه بود.ناگهان،چغد کوچکی از لابلای پنجره بداخل تالار خصوصی گریفندور شد.بوی نامه جسیکارا بیاد گلهای خانه ریدل میانداخت.جسیکا نامه را باز نمود و شروع به خواندن کرد.
جسیکا:


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: خانه اصیل و باستانی گونت ها
پیام زده شده در: ۹:۵۴ جمعه ۳ آبان ۱۳۸۷
#21

گیلدروی لاکهارت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۷ سه شنبه ۳۰ مهر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۵۸ پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۷
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 72
آفلاین
لرد که به شدت عصبانی شده بود . نگاهی به مرگخوارانش انداخت و نامه را با وردی بس مخفو سوزاند . به سرعت نگاهی به ساعتش انداخت و آهی کشید .
الان وقت خرابکاری های یکی دو مرگخوار بود ... گیلدی و مونتی در حالیکه با همدیگه صحبت می کردن از راه پله پایین میومدن که پاشون به نجینی که مشغول بازی کردن با بارتی بود گیر کرد و با سر رفتن تو پله های بعدی و همینجوری قل خوران پایین میومدن و به لرد نزدیکتر می شدن .

لرد که به شدت احساس خطر می کرد به سرعت پاهایش را به میزی که جلویش قرار داشت فشار داد و صندلیش کمی عقب تر رفت تا آن دو جلویش بیفتند .

پس از لحظاتی گیلدی و مونتی به این شکل به بارتی نگاه می کردند و مشغول نزدیک شدن به او بودند که لرد گفت : مرگخوارای بوقی ! من باید برم بیرون این یارو کاساندرا تریلانی رو ببینم ... شلوغ نکنینا .

از جایش بلند شد و ردایش را مرتب کرد ، سپس ادامه داد :
- بلیز الان نرو دستشویی . صبر کن !
- چشم یا لرد . امر بفرمایین . در خدمتم .
- کاری ندارم . فقط می گم صبر کن من برم بعد برو دستشویی

و به سرعت به سمت در رفت و از آنجا خارج شد . بلیز هم که به شدت در شرایط ضروری و قرمز یا سفید یا آبی یا هر چیز دیگه ای بود به سمت دستشویی روانه شد و ...

لحظاتی بعد صدای داد و فریاد بلیز از درون مرلینگاه خانه ی ریدل به گوش همگان رسید و موجبات ترس و وحشت آنها را بشدت فراهم کرد و همه به سرعت به سمت مرلینگاه روانه شدند تا از سلامت بلیز و بلایی که بر سرش آمده آگاهی پیدا کنند .


ویرایش شده توسط گيلدروی لاكهارت در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۳ ۱۰:۳۷:۴۰


Re: خانه اصیل و باستانی گونت ها
پیام زده شده در: ۱۳:۱۸ چهارشنبه ۱ آبان ۱۳۸۷
#20

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
مـاگـل
پیام: 588
آفلاین
-احمق اشکال از شیر گازه!شیش ساعت دارن میگردن هنوز هم پیدا نکردن.
- ای وای لرد از کجا فهمیدین؟میگم خیلی ای کیوتون بالاستا.

لرد با بیحوصلگی نگاهی به ساعت انداخت و سپس دستش را کمی بجلو برد.چندی بعد،نجینی از طبقه بالا،درست در دستان لرد افتاد.لرد نگاهی به نجینی انداخت و سپس با صدای زیر و بلندی گفت:
بارتی.بچه سرخوش.چند بار بهت گفتم روی پله ها با این مار بازی نکن؟دیروز هم همی.... .هیچی.

لرد نجینی را بگوشه ای انداخت و بر روی مبل نشست.برای چندمین بار نگاهی به ساعت انداخت.ناگهان،برق در چشمان قرمز لرد دیده شد.لرد دستان خود را بهم مالید و سپس خطاب به آنی مونی گفت:
مونی،میگم برو پشت در.یکم اون ور تر....آها همون جا خوبه.صبر کن حالا.

لرد دوباره به ساعت نگاهی اداخت و سپس زیر لبی،شروع به شمردن کرد:
سه...دو...یک.
ناگهان،در با شدت زیادی باز شد.لوسیوس به سرعت وارد خانه شد و بسوی نارسیسا رفت. بعد از گذشت چند ثانیه،در خودبخود بسته شد و بعد،چهره آنی مونی که بطور مضحکی به لرد خیره شد بود از پشت آن نمایان شد.لرد قهقه زنان به آنی مونی خیره شد.در همان لحظه،جغدی با سرعت وارد اتاق شد و به لرد برخورد نمد.
- حیوون نفهم!کوری؟کله به این بزرگی رو نمیبینی؟صد بار گفتن با پست جغدی برام نفرستین من با این موجودات نمیتونم کار کنم.مگه مارا چشن با این کفترا میفرستن؟

لرد بزور نامه را از پای جغد جدا نمود و شروع به خواندن آن شد:
یا لرد عزیز(زنتیکه پاچخوار!).نامه را گرفتم.چه لحن عاشقانه ای.من نیز همان اول عاشق کله و دماغ زیبای شما شده بودم(تنها کسی نبودی که شدی!).من نیز برای شما جان میدام.من نیز نیاز برهبری بزرگ داشتم امیدوارم بتونم شما را امروز در پارک بزرگ،جلوی خوانگان ببینم.عاشق شما،کاساندرا.

لرد بفکر فرو رفت.
پارک؟کدوم پارک؟این خرابه رو میگه؟عجب!!یک جای این نامه درست نیست.باید یک اشتباهی شده باشه.باید شده باشه
لرد نامه را دوباره گرفت و برای دومین بار خواند.ناگهان،چشمانش گشاد شد:
کاساندرا!!من با این زنتیکه باشم!کاساندرا تریلیانی؟این نامه مال سیبیل بود.این زنتیکه ریش هم نداره نامه منو جواب داده.حالا چکار کنم؟


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۱ ۱۳:۵۴:۱۸

تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: خانه اصیل و باستانی گونت ها
پیام زده شده در: ۲۳:۲۱ سه شنبه ۳۰ مهر ۱۳۸۷
#19

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
مـاگـل
پیام: 392
آفلاین
شیطان کمی با خود فکر کرد تا تمام زیبایی های نهان و آشکار سیبل را به خاطر آورد و نامه را چنین آغاز کرد :

« پاک ترین دوشیزه

ای که هیچ چشم ناپاکی بر تو نظر نیفکنده !
ای که شیرین ترین لبخند را بر لبان خود جاری میسازی ، زمانی که طالع مرگ را برای آن کله زخمی از میان گوی بلورینت خارج می کنی !
ای که عینک قاب شاخی ات در مصاف با ته استکان ، همیشه پیروز است ...

مهربانانه ترین کروشیوی من بر تو باد ! { ویرایش نگارنده : در این قسمت ، شیطان لعین(؟) رجیم (؟) منفور (؟) با جادو چندین شکلک بر کاغذ ظاهر کرد }

دیشب رخ عزیزت ، در خواب دیده بودم ... حیران ز رویای خویش ، از جای برجهیدم ... گویا به خواب شیرین ، ضحاک دیده بودم !!!

سیبل عزیز ، چنان از دوریت دلتنگ و بی قرارم ، که تمامی مرگخواران خویش را روزانه دو بار می سوزانم و غذای نجینی را به در و دیوار می پاشانم { ویرایش نگارنده : هیچ کس نمی تواند ، مای لرد را به دروغگویی متهم کند }

زیباروی من ، قدم بر دیدگان بلا و فرق سر نارسیسا بگذار و به خانه ریدل درآی تا بلیز را قربانیت کنم و مورگان را فرش راهت سازم .

در انتظار دیدار تو ، چشم بر هر ته استکانی می دوزم ، بلکه تو باشی که با دیدگان درخشانت به من می نگری !

بای تیل های »

لرد پس از دوباره خوانی نامه ای که توسط شیطان نگاشته شده بود ، لبخند شیرینی به سبک لردی ( ) زد ، پایین نامه را ممهور نموده ، به پای هرمس ( که از پرسی ویزلی به ارث برده بود ) متصل نموده ، به مقصد سیبل تریلانی روانه نمود .

***

منزلگاه تریلانی

کاساندرا تریلانی روی صندلی راکی خود لم داده ، درحال تاب خوردن بود :
- آهای دختر ... بدو برو یه چایی قند پهلو واسه این جد پیرت بیار ...



Re: خانه اصیل و باستانی گونت ها
پیام زده شده در: ۲۰:۰۲ سه شنبه ۳۰ مهر ۱۳۸۷
#18

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
مـاگـل
پیام: 1014
آفلاین
قلم را بر روی کاغذ فرود آورد تا سیاهی دیگری را این بار بر روی کاغذ بوجود آورد ، اگر مجبور نبود هرگز اینکار را نمی‌کرد اما شاید امکانش نبود . لحظه ای با خود اندیشید ، کار خیلی سختی بود ، کسی را عاشق خود کردن ... اما هر چه بود از بوی نان سوخته و خوردن غذای نجینی بهتر بود .

ساعاتی اینچنین گذشت ، دو ، سه ... چهار ... ساعات همینطور در حال گذشتن بود اما هنوز یک کلمه هم بر روی کاغذ نگارش نشده بود . افکار متعددی را با خود مرور میکرد ، شاید دختر مناسب را پیدا نکرده بود ! پس دوباره گزینه ها را از نظر گذراند .

- ببینم از محفلیا مری بد نیستا ! اه اه شنیدم شرایطش برای عشق و اینا خیلی سخته گابر چی ؟ اینم بد نیستا ! اوه اوه فکرشو بکن چی میگن من رو باهاش ببینن ! فیل و فنجونیم ! اما تو خوشگلی چیزی ازش کم ندارم نه ... نه همین سیبل به صد تا محفلی میچربه

سپس دوباره شروع به نوشتن کرد گرچه خیلی سخت بود اما این بار عزم خود را جزم کرده بود که چیزی را روی کاغذ بیاورد ، هرچه بود او لرد سیاه بود و فریب دادن دیگران برایش سخت نبود . کافی بود دو روز او را عاشق خود کند و بعد از آنکه از این نفرین خلاصی می‌یافت دیگر نیازی به او نبود ! پس شروع کرد ...


به نام عشق ( در افکار لرد )

سیبیل عزیز امیدوارم که هر روز طول این سیبیلت دراز تر و فراختر و گنده تر و سیاهتر بشه ... روزی هفت هشتا محفلی بکُشی بندازی جلو پای من ... میخوام این سارای بوقی رو له کنی ! منم میخوام خفش کنم ...

- بوقی فکر نمیکنی این برای جلادت هم خوب نیست ؟!!
لرد : تو دیگه کی هستی ؟
- من فرشته عشق هستم ! بیا اینم قلبم ...
لرد : برو بوقی من تو رو ندیده بهترم ! عشقم کجا بود ... میتونی یه کاری بکن از دست بوی نون سوخته خلاص بشم .
- عوضش من میتونم کمکت کنم تا نامه رو بنویسی !
لرد : اوهوم اوهوم من میخوامت ... تو از الان مرگخوار شدی . بیا این چنگال رو جای قلبت بگیر

شیطان ! مشغول نوشتن نامه شد تا لرد را از این مخمصه نجات دهد ...


خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!


Re: خانه اصیل و باستانی گونت ها
پیام زده شده در: ۱۸:۲۷ سه شنبه ۳۰ مهر ۱۳۸۷
#17

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
چشمان لرد روي تقويم ثابت مانده بود و به اين فكر ميكرد كه تا كي بايد با بوي غذاي سوخته از خواب بيدار شود.با همان حالت بهت زده به آني موني نگاه كرد.
-موني...واي به حالت اگه فردا با بوي نون سوخته بيدار بشم.
و به اتاقش رفت.روي صندلي نشست.آهي كشيد و به فكر فرو رفت.
-چرا هر چي من از اين عشق لعنتي فرار ميكنم باز سرم مياد؟حالا چيكار بايد بكنم.اگه تئوري آني موني درست باشه چي؟اگه واقعا مجبور بشم يكي رو عاشق خودم بكنم.اي خدا من از سه شنبه ها بدم مياد.كاش لااقل پنجشنبه تكرار ميشد.

لرد سياه فكر كرد و فكر كرد و همانجا روي صندلي خوابش برد.در خواب همه ساحره هايي كه ميشناخت با يك ظرف پر از غذاي نجيني تعقيبش ميكردند.لرد با وحشت فرار ميكرد.ناگهان همه ساحره ها تبديل به آني موني ميشدند كه با خنده بلندي بطرف لرد مي آمد و جسد نجيني را كه لاي نانهاي سوخته گذاشته بود به لرد نشن ميداد.

لرد سياه براي بار سوم در طول آنشب از خواب پريد.
-نه ممكن نيست.فردا همه چي عادي ميشه.مطمئنم.

صبح روز بعد لردبا صداي فش فش نجيني از خواب بيدار شد.لبخندي زد.خبري از بوي نان سوخته نبود.از جا بلند شد و د اتاقش را باز كرد.همزمان با باز شدن در بوي سوخته وحشتناكي به داخل اتاق هجوم آورد.لرد سياه برگشت و روي تختخواب نشست.
-نه...بازم داره تكرار ميشه.ديگه نميتونم تحمل كنم بايد يه كاري بكنم.بدون اينكه كسي بفهمه.چون اونا متوجه نيستن هر روز داره تكرار ميشه.اگه چيزي بهشون بگم ممكنه فكر كنن ديوونه شدم.حتي ممكنه ديگه ازم اطاعت نكنن.

صداي نارسيسا از پايين پله ها به گوش رسيد.
-سرورم بيدار شدين؟صبخانه تون آمادس.

لرد سياه با عصبانيت در اتاقش را بست.
-اون غذاي نجينيه ابله.ببر بده بهش.

لرد به طرف تختخوابش برگشت و از زير تخت آلبوم كهنه اي را برداشت.آلبوم هديه مونتگومري به مناسبت اولين پوست اندازي نجيني بود.آلبوم را باز كرد.عكس همه ساحره هايي كه مونتي (و البته لرد)ميشناختند در آْلبوم به او لبخند ميزد.
-خوب كيو ميتونم عاشق خودم كنم؟البته با اين قيافه جذاب همه عاشقم ميشن.بهتره مرگخوار باشه.ولي بايد مواظب باشم دردرسر درست نشه.بلا..اوه اوه..نه اون كه هميشه آويزونه به ردام.نارسيسا؟لوسيوس لرد مرد سرش نميشه.قيمه قيمه ام ميكنه.سيبل؟سيبل تريلاني؟اوهوم..هم پيره و هم زشت.اين يكي ميتونه سوژه خوبي بشه.

چهره لرد سياه با تصور موهاي وحشتناك و چشمان از حدقه بيرون زده سيبل در هم رفت.قلم را برداشت. لبخند مخوفي زد و سعي كرد كه اولين نامه عاشقانه زندگيش را براي سيبل تريلاني بنويسد.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.