هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: داستان‌های تکمیل‌شده :: هری پاتر و انتقام نهایی

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 24


اینم یک کمی رون و هرمیون.
فصل بیست و چهارم
روزهای شلوغ


فردای آن روز هری در حالی که همه خبرنگاران پشت سرش راه می افتادند. به وزارت رفت و یکراست به سمت سالن کنفرانس حرکت کرد ( مد آی مودی او را هدایت می کرد).
چند تن از بزرگان و کله گنده ها دور میزی نقره ای نشسته بودند. از سقف بیش از پنجاه لوستر بزرگ آویزان بود. حدود پنج خبرنگار هم وارد اتاق شدند و از افتخار به خود می بالیدند. در بین افراد دور میز هری چند نفر از جمله کورنلیوس فاج ، دولوروس آمبریج ، پرسی ویزلی و دالویش( محافظ شخص وزیر که اسکریم ژور معمولا از او استفاده نمی کرد) را شناخت. از بعضی نگاهها به راحتی میتوانست بفهمد که ، از اینکه پسری هفده ساله برای آن ها صحبت میکرد ناراحت شده بودند. بالاخره هری نگاهی به کل جمعیت کرد و گفت: آقایون و خانم ها خوش آمدید. ابتدا به همه مرگ وزیر جادگری رو تسلیت میگم. از اونجایی که همه میدونید ما برای چی اینجا جمع شدیم مستقیما میرم سر بحث اصلی...
دولوروس امبریج با لحن بدی حرف هری را قطع کرد و گفت: و من که نمیدونم چی؟
سپس در حالی که انتظار داشت همه به هری بخندند به جمعیت نگاه کرد ولی بعد متوجه شد که هری تسلط بیشتری بر روی جمع دارد در نتیجه ساکت شد.
هری گفت: خب بحث ما در مورد جانشین وزیره.
با گفتن این جمله چشم بعضی ها به وضوح بازتر شد. هری ادامه داد: و از اونجایی که مشاور وزیر مسئول انتخاب این فرد هست من دیشب جلسه ای با چند نفر داشتم.
آمبریج که دوباره تصمیم گرفته بود هری را اذیت کند گفت: اوه... البته با چندتا بچه.
اینبار جمعیت نتوانستند خود را کنترل کنند. خنده سرد آمبریج در این بین برای هری واضح تر بود. با خونسردی رویش را به سمت او برگرداند و گفت: برای اطلاعتون باید بگم که در غیبت وزیر مشاور اون که من باشم مسئولیت رو عهده دارم. حالا هم تصمیم گرفتم شما رو برای همیشه از وزارت اخراج کنم.
یک لحظه سالن ساکت شد. سپس آمبریج خنده وحشیانه ای سر داد و با صدای خیلی بلندی گفت: برای چی تو حق نداری این کارو بکنی. احمق!! بیشعور!! دیوونه!!
هری گفت: شما چندین جرم دارید: 1- توهین کردن به وزیر موقت. 2- ایجاد اختلال در هنگام جلسه. 3- شکنجه کردن یک پسر بچه پانزده ساله که برمیگرده به دو سال پیش. 4- توهین کردن به کسانی که من باهاشون جلسه داشتم.
آمبریج نگاهی خشم آلود به هری انداخت. وضعیت درست مثل دو سال پیش بود ولی حالا نقش ها عوض شده بود. این آمبریج بود که بخاطر حرفی که زده بود ، تنبیه می شد. خبرنگاران با اشتیاق تمام صحنه را میدیدند و از همه چیز موشکافانه نت برداری میکردند.
هری این حالت را به یاد داشت وقتی که آمبریج به حد مرگ عصبانی میشد. ناگهان حرکت عجیبی از آمبریج سر زد ، چوبش را بالا گرفت و سریعا چند طلسم به سمت هری فرستاد. قدرت هری در تمرکز باعث شد بتواند به سرعت فکر کند. چوبش با دستش فاصله نسبتا زیادی داشت. فقط یک راه مانده بود: جادوی پیشرفته...
سریعا سپر دفاعی درست کرد طلسمها به آن خوردند و به اطراف رفتتند. اینبار همه با تعجب به هری نگاه میکردند حتی آمبریج هم شیفته جادوی بدون چوب شده بود. هری به سرعت و یواشکی چوبش را در دستش گرفت و بالا آورد. می دانست که اگر جادوی پیشرفته را جلوی دیگران انجام دهد همانطور که دامبلدور گفته بود جایش در آزکابان بود. با دیدن چوب در دستان او نگاه همه خالی شد و هری فهمید حرکتش به موقع بوده است. چند تن از اورور ها که برای امنیت آنجا بودند آمبریج را بردند. هری می دانست که او را به آزکابان میبرند. حمله به وزیر جادوگری کار خطرناکی بود.
هری ادامه داد: بله از بحث خارج نشیم. دیشب وزیر جادوگری انتخاب شد و حالا من ایشون رو به شما معرفی میکنم.( همه چشمها روی هری قفل شده بود ) ایشون قبلا لیاقتشون رو با کارهایی که کردن نشون دادن. آقای آرتور ویزلی از این به بعد وزیر جادوگری خواهند بود. چند نفری دست زدند ولی بقیه هنوز قادر به حرکت نبودند. کم کم آنها نیز به جمعیت اضافه شدند.هری گفت: و حالا من شما رو با جناب وزیر تنها میزارم.
آقای ویزلی که کمی سرخ شده بود کنار هری رفت. هری به آرامی در گوشش گفت: خداحافظ. من دیگه میرم. و دستی پشت او زد.
وقتی هری خارج شد صحنه ای را دید که تصمیم گرفت برگردد ولی فشار جمعیت مانع از آن می شد و دیگر دیر شده بود. حالا او توسط جمعیت خبرنگاران کنجکاوی که سعی داشتند هویت وزیر را کشف کنند محاصره شده بود. سوالها از در و دیوار می بارید:
آقای پاتر وزیر جاوگری کیه؟
آیا شما اونو قبول دارید؟!
درسته که میگن شما وزیرو از بین دوستانتون انتخاب کردید؟!!!
..........
هری دستانش را بالا برد. همه ساکت شدند. هری در حالی که لبخندی گوشه لب داشت ، گفت: شما بعدا همه چیز رو میفهمید. خداحافظ.
و قبل از اینکه دوباره همهمه ایجاد شود آپارات کرد.
در گریمولد غوغایی بود. به محض اینکه هری آنجا رسید خانم ویزلی او را در بغل کرد: چه خبر بود؟ صداتو از رادیو شنیدیم ولی معلوم نشد چه مشکلی بین تو دولوروس پیش آمد.
رون ، هرمیون و جینی هم پشت سر مادرشان بودند. جینی ادای مادرش را در می آورد. هری خیلی خودش را کنترل می کرد تا نخندد. سپس همه چیز را در آشپزخانه برای آنها تعریف کرد. جینی از سرعت عمل هری به وجد آمده بود ( هری گفته بود که سریع با چوبش سپر دفاعی درست کرده است). رون که حالا کاملا به هری حسودیش می شد گفت: هنوز برام سخته که باور کنم پدرم وزیر جادوگریه.
هرمیون گفت: ولی لازم نیست دیگه خودتو بگیری.
و با این گفته نگاه معنی داری به رون کرد. خانم ویزلی نگاهش در بین آن دو نفر گیر کرده بود گفت: ببینم شما دارید یه چیزی رو از بقیه مخفی می کنید؟
رون گفت: نه !
هرمیون گفت: تمومش کن رون احتیاج نیست خجالت بکشی. بگو.
رون ناگهان دچار لکنت زبان شده بود: م... من .. با .... نه خودت بگو هرمیون.
هرمیون آهی کشید و گفت: خب باشه. خانم ویزلی من و رون یه تصمیمهایی گرفتیم.
خانم ویزلی که کم کم داشت موضوع رو می فهمید گفت: آها... چه تصمیهایی؟
هرمیون گفت: این که با هم... با هم... چیزه... ازدواج کنیم!!!!!
هر فکر کرد روابط رون و هرمیون به خطرناک ترین حدش رسیده بود. خانم ویزلی برخلاف هری وجینی اصلا تعجب نکرد. با ظاهری کلافه گفت: شما هنوز خیلی کوچیک هستید.
رون و هرمیون که گویا انتظار چنین چیزی را میکشیدند هردو با هم شروع به غر زدن کردند. هرمیون مدام می گفت: ولی پدر و مادر من گفتند مشکلی نیست.
خانم ویزلی با صدای بلندی گفت: ولی بعدا که بزرگ می شید!
بعد از چند لحظه رون و هرمیون ساکت شدند و خنده عجیبی کردند ، سپس همدیگر را در آغوش گرفتند.
وقتی هری جریان آمبریج را برای دامبلدور تعریف کرد ، دامبلدور گفت: عالیه هری. خیلی خوبه. حالا دیگه میتونی جادوی پیشرفته انجام بدی. دو روز دیگه برای امتحان میان سالت به همون جایی که قولشو بهت دادم می برمت. راستی طلسم نابود کردن جاودانه سازها رو که یادت هست؟
هری سری تکان داد و پرسید: خب اینجایی که میخوایم بریم کجاست و شما از کجا کشفش کردید؟
دامبلدور گفت: جایی که میخوایم بریم خیلی دوره. جایی در مصر.
هری گفت: مصر؟!همون جایی که اهرام زیادی داره ؟
دامبلدور گفت: آره!! در این کشور تعداد جادوگران کمه ولی اکثرا قوی هستن و تعداد زیادی از آنها در جادوی پیشرفته ماهرند. یکی از دوستانم که جادوگر توانایی هم هست در آنجا زندگی میکند و او نیز به محفل پیوسته و مدتی پیش به من خبر داد که در نقطه ای از شمال این کشور مرگ ها متعددی کشف شده. وقتی خودش برای اکتشاف به آنجا رفت تعداد زیادی مرگخوار را دید.
هری گفت: خب کی باید بریم اونجا من که وقت خالی ندارم؟
دامبلدور گفت: امیدوارم پیدا کنی چون این مسأله خیلی مهم تر از کارهای وزارته. میتونی فردا از آرتور مرخصی بگیری؟
هری گفت: خیلی خب اشکالی نداره.
هری همان موقع به وزارت خانه رفت و با وجود نارضایتی آقای ویزلی از او مرخصی دور روزه گرفت. هری عصر آن روز را تا شب مشغول صحبت با رون ، جینی و هرمیون بود.
جین سعی داشت هری را وادار کند که او را نیز همراه خودش ببرد. و رون و هرمیون تقریبا تمام شب را به هم نگاههای زیرزیرکی میانداختند و می خندیدند. هری گفت: نه نه نه... چند بار بگم نه؟! نمیشه جینی اینبار مسأله فرق داره. این امتحان منه و قراره خودم از خودم دفاع کنم. اونم در برابر حدود بیست ، سی تا مرگخوار. بعید نیست که یه موقع ولدمورت اونجا ظاهر بشه.
جینی گفت: خب اصلا چرا میرید اونجا چرا یه جای دیگه نمیرید؟ یه جایی که امن تر باشه.
هری گفت: چون دامبلدور حدس میزنه ولدمورت می خواد مصر رو تصرف کنه ولی هنوز مسئولین اون کشور نمی دونن و قبل از اینکه این اتفاق بیفته و مرگخوارای اونجا تعدادشون زیاد بشه من باید جلوشونو بگیرم.
جینی با اصرار گفت: اصلا چرا دامبلدور خودش اینکارو نمی کنه؟
هری که به رون و هرمیون که مشغول پچ پچ بودند نگاه می کرد گفت: آخه میخواد یه تیر و دو نشون بزنه! هم میخواد این کار انجام بشه هم اینکه منو امتحان کرده باشه. هی شما دوتا چی می گید باهم؟ بلند بگید ما هم بشنویم.
هرمیون با لحن خاصی گفت: داریم واسه زندگی آینده مون برنامه ریزی می کنیم!!
جینی با تعجب به هری نگاه کرد. انگار که هرمیون و رون جریان را خیلی جدی گرفته بودند. رون گفت: راستی هری هنوز نظرتو در این مورد به ما نگفتی؟
هری که انتظار نداشت چنین سوالی از او بپرسند گفت: اوه... خب... خوبه. آفرین!
هرمیون گفت: چی می گی هری؟ انگار حالت خوب نیست.
هری گفت: آخه چی بگم؟ مهم اینکه خودتون بخواید بقیه چیزا مهم نیست.
رون گفت: آفرین پرفسور! اینو که خودمونم می دونستیم.
و تا آخر شب که بچه ها به خوابگاهشان بروند حسابی با هم شوخی کردند.
قبلی « هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 23 هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 25 » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم

فرستنده شاخه
arsam
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۸ ۱۹:۴۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۸ ۱۹:۴۶
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۲۶
از: اینجا انجا همه جا
پیام: 28
 خوبه
واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم

فرستنده شاخه
loony lovegood
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۹ ۱۷:۳۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۹ ۱۷:۳۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۸
از: اتاق یک کشاورز
پیام: 21
 1
همین طور که قبلا گفتم باحال بود :
1- غلط های املاییت خیلی کمه ولی بازم اگه لطف کنی و چند بار نوشتتو بخونی می تونی همون یه خرده رو هم برطرف کنی.
2- توی بخش 19 گفته بودی که آمبریج از پست مشاور وزیر اخراج شده پس در این قسمت باید مشخص می کردی که علت حضور اون توی این جلسه چیه.
3- آفرین به تو ! مقدار این بخشت از بخش های دیگه بیش تر بود ولی با این حال کیفیت نوشتت مثل همیشه خوب بود.
4- توی انتخاب فعل ها، جاشون و زمانشون یه خورده دقت کن!
البته در هر حال داستانت خیلی خوبه.
موفق باشی

فرستنده شاخه
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۹ ۱۱:۴۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۹ ۱۱:۴۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 جواب
هستی جان مرسی از نظرت. ولی به نظر تو اسنیپ آدم ضعیفی بود؟ توجه داشته باشیم که دامبلدور همیشه از اون میخواست که در موقع مشکلاتش بهش کمک کنه و وقتی دامبلدور نتونست جاودانه ساز رو نابود کنه ، اسنیپ تونست این کارو بکنه.
هری+پاتر عزیز ممنون از نقد بیطرفانه ات
ولی هری دیگه انقدر آموزش دیده و تمرین کرده و مطالعه داشته که حتی خودش هم اگه نمیخواست به این حد میرسید. تازه من خودمم این جوری دوست دارم و از کجا باید بدونم خواننده های عزیز چه جوری دوست دارن؟
هومان عزیز ممنون از طرفداریت.

فرستنده شاخه
harry+potter
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۸ ۲۳:۳۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۸ ۲۳:۳۹
عضویت از: ۱۳۸۴/۹/۳
از:
پیام: 37
 badi chi shod?hahaha
aghaye toopolooooo shoma ke in ghadr khob minevisi chera toolesh midi dar zemn in ye naghade kamelan bitarafanas shoma dari az vagheiyat farar mikoni va harry ro on tor ke na shoma balke hameye ma doost darim neshon midi na on tor ke hast(kheyli koshk neveshtam)vali kheyli toooooope

فرستنده شاخه
Hasti2003
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۸ ۲۲:۵۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۸ ۲۲:۵۵
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۳۰
از:
پیام: 1
 ؟؟؟
داستانت خیلی خوب بود. مطمئنم اگه فرصت بیش تری داشتی خیلی بهتر از اینم می نوشتی. ولی یه مشکلی هست: فکر نمی کنی اگه اسنیپ و دامبلدور جاشون رو با هم عوض کرده باشن یه مشکلی به وجود میاد؟ آخه مسلّماً فقط جادوگر بزرگی مثل دامبلدور می تونه به اون راحتی به جاودانه ساز برسه.گذشتن از موانع ولدمورت از اسنیپ بر نمی یاد!

فرستنده شاخه
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۸ ۲۲:۳۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۸ ۲۲:۳۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 سلام
کینگزلی جان ممنون که هنوز با مایی من امروز فرستادم فردا میاد.
حالا هم کمی فصلا طولانی تر شده نمیشه سریع فصلها رو بدم.

فرستنده شاخه
kingzli shekelbolt
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۸ ۱۹:۵۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۸ ۱۹:۵۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۲۹
از:
پیام: 63
 badiii
pas chi shod na be on moghe ke har rooz midadi na be hala

فرستنده شاخه
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۸ ۱۷:۰۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۸ ۱۷:۰۵
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 باشه
خب فصل بعدیو الان میفرستم بخونید بعدا میفهمید یعنی چی " حالتون گرفته بشه"

فرستنده شاخه
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۷ ۲۳:۰۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۷ ۲۳:۰۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 بله
ای بابا چرا اینقدر غر میزنید؟
حالا فصل بعدیو که دادم حالتون حسابی گرفته شد میفهمید.
خفن جان من که گفتم نمرده.

فرستنده شاخه
Simon_Finigan
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۷ ۲۰:۳۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۷ ۲۰:۳۹
عضویت از: ۱۳۸۴/۶/۱۲
از: خونمون کنار سیموس
پیام: 20
 !
فصل بعدی رو بذار دیگه حوصلمون سر رفت!!!!!!! :poser:

فرستنده شاخه
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۷ ۱۸:۲۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۷ ۱۸:۲۹
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 فصل بعدی
عمو آلبوس جون ببخشید که جوابتونو ندادم.
ایشالا فردا فصل بعدیو میزارم.

فرستنده شاخه
erfan2006
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۷ ۱۶:۴۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۷ ۱۶:۴۶
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۱۸
از: زیر آسمان شهر
پیام: 10
 جوابمو ندادی
جواب منو ندادی که پرسیدم بعدیو کی میزاری؟

فرستنده شاخه
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۷ ۱۶:۰۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۷ ۱۶:۰۶
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 سلام
خفن جان ممنون از نظرت ولی من نگفتم که مرده گفتم انقدر لت و پار! شده بود که دیگه مرده فرض میشه.

فرستنده شاخه
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۵ ۲۲:۵۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۵ ۲۲:۵۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 سلام
خرزو خان عزیز و اما آرش جان مرسی.
خفن جان شما برو جواب قبلیمو بخون.
تازه اگه میخواستم اون اتفاقی که بین هری و وزیر افتاد رو بنویسم که همون موقع مینوشتم

فرستنده شاخه
Jerry
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۵ ۲۱:۱۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۵ ۲۱:۱۵
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۱۸
از: اینجا تا شیراز راه درازیست!
پیام: 154
 بااااااااااااااااااااا باااااااااااااااااااااا
خيلي خوب مي نويسي .
فقط در مورد ازدواج رون وهرميون بايد بگم

فرستنده شاخه
Emma.arash
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۵ ۱۸:۵۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۵ ۱۸:۵۷
عضویت از: ۱۳۸۳/۱۱/۱۶
از: هاگوارتز
پیام: 20
 سلام
عالی بود.....
واقعا خوب مینویسید.....
میشه بگی فصل بعدی را کی میذارید؟
تپولو جان خواهش میکنم زود بذار.

فرستنده شاخه
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۵ ۱۸:۳۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۵ ۱۸:۳۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 مرسی
لونا جان خوش اومدی به جمع ما
مرسی از نظرت ولی چرا اینقدر عصبانی؟

فرستنده شاخه
loony lovegood
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۵ ۱۵:۲۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۵ ۱۵:۲۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۸
از: اتاق یک کشاورز
پیام: 21
 llll
باحال بود. ممنون

فرستنده شاخه
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۵ ۱۵:۱۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۵ ۱۵:۱۹
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 ممنون
حالتون خوبه؟
خب خفن عزیز به نظر شما اسکریم ژور با اون وضعش بیشتر به انسان زنده شبیه بود یا مرده؟
ارباب سیاه عزیز سلام منو به داداش برسون امیدوارم هرچه زودتر بیان. ولی اگه آی پی هردوتون یکی باشه( یعنی از یک دستگاه کامپیوتر استفاده کنید ) فکر کنم مشکل پیدا کنید.
slipknot عزیز ممنون

فرستنده شاخه
samuel black
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۵ ۱:۰۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۵ ۱:۰۲
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۲۲
از: از اعماق سایه های شب
پیام: 98
 داداشم داره میاد
هه هه هه
به کمال افتخار به اطلاعتون میرسونم هه داداشم هم
در این سایت عضو شد ولی نامش هنو نیومده
اسمش شاهزاده خون اشامه ها ها ها
اسمش باهاله ؟
توپول جون ما دوتیمون داستانتو میخونیم و برات نقدش میکنیم

فرستنده شاخه
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۴ ۱۴:۴۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۴ ۱۴:۴۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 مرسی
ممنون اما دو برره جان

فرستنده شاخه
اما ديو برره
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۴ ۱۴:۳۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۴ ۱۴:۳۵
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۶
از: از هر جا به تو چه؟
پیام: 27
 سلام
فكر كنم اولين پيا مي باشه كه ميفرستم
بايد بگم داستانت عاليه و حرف نداره

فرستنده شاخه
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۴ ۱۴:۳۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۴ ۱۴:۳۰
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 راستی
راستی در مورد عید گفتید
من نمیتونم در مدت عید براتون فصلها رو بفرستم ولی داستانو ادامه میدم.

فرستنده شاخه
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۴ ۱۴:۲۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۴ ۱۴:۲۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 سلام
اول از همه تشکر می کنم.
بعدش خفن جان من کی گفتم وزیر مرده؟
بهروز عزیز اینقدر عجله نکن هنوز خیلی زوده بابا!!

فرستنده شاخه
Arious
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۳ ۲۱:۵۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۳ ۲۱:۵۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۷/۲۰
از: دفتر پيام امروز
پیام: 111
 يه معرفي
بچه ها فقط مي خواستم يه وبلاگ نسبتا خوب رو بهتون معرفي كنم. با خبرهايي جديد و خوب!

www.muggle.blogfa.com

فرستنده شاخه
sia
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۳ ۱۹:۴۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۳ ۱۹:۴۵
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۳
از: میدان گریملود شماره ی 12
پیام: 290
 مرسی
عالیه.محشره.حرف نداره.
فقط فصل بعدیو زودتر بده :bigkiss:

فرستنده شاخه
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۳ ۱۶:۰۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۳ ۱۶:۰۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 سلام
ببخشید نمیشه یکی یکی جوابارو بدم.
از همه تشکر میکنم.
بهروز جان نمیشه آخه زشته یه مقدار.
ارباب سیاه عزیز با کمال افتخار خیلی خوشحال هم میشم.
هومان پاتر جان نه دیگه مزاحم هری پاتر نشدم چون خود فصل با زبون خوش اومد.

فرستنده شاخه
shadi.
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۳ ۱۴:۱۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۳ ۱۴:۱۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۱۰
از: بالای سر جسد ولدی!
پیام: 993
 آفرین!!!!!!!!!!!!!!!!!!
آفرین از پشت کارت خوشم اومد.همین طور از قوه ی تخیلت!!!!!!!!!!!

فرستنده شاخه
kingzli shekelbolt
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۳ ۱۳:۵۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۳ ۱۳:۵۰
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۲۹
از:
پیام: 63
 belakhare
kheyli khob bood vali chera jadidan en ghhadr ba fasele midi ghablana behtar boodi

فرستنده شاخه
Simon_Finigan
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۳ ۱۲:۰۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۳ ۱۲:۰۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۶/۱۲
از: خونمون کنار سیموس
پیام: 20
 مرسی
خیلی خوب بود دستت درد نکنه :bigkiss:
به نظر من هم بامزه گی های فردوجرج تو داستانت کمه!
فصل بعدی رو امروز فردا بده که حداقل تا قبل عید بخونیمش!!!!!!!!!!! ;-)
سریعتر بده!!!!!!!

فرستنده شاخه
مو مشکی
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۳ ۱۲:۰۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۳ ۱۲:۰۹
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۲/۶
از: همین نزدیکی
پیام: 3
 آفرین خوفه
سلام تازه یک هفته است که عضو سایت شده ام . ولی اکثر داستان های بجه ها را خوانده ام . به نظر من داستانت خیلی خوب است . فقط مراقب باش به دام سبک فیلم های فارسی که همگی پر از عشق و عاشقی و ازدواج است و خیلی دیگر این موضوع لوس شده نیفتی . موفق باشی.

فرستنده شاخه
samuel black
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۳ ۱۱:۵۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۳ ۱۱:۵۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۲۲
از: از اعماق سایه های شب
پیام: 98
 وب ما
توپول جان
ما (یعنی من و دوستم) یه وبلاگ زدیم اگه خواستی داستانات تو وب ما بیاد یا به ادرسم ای میل بزن یا همین جا جواب بده
my email:best_men_2006@yahoo.com
اگه خواستی به وب ما سر بزنی ادرسش اینه
ashghaldooni.blogfa.com
جوابتو سریع تر بهم بده
در ضمن قدم تمامی اعضای جادوگران به روی چشم :

فرستنده شاخه
dadli
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۳ ۹:۴۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۳ ۹:۴۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۲۳
از:
پیام: 34
 ترکوووووووووووووووووونده
بابا دمت گرم تو این فصل دیگه ترکوندیی

فرستنده شاخه
voltan
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۳ ۸:۱۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۳ ۸:۱۶
عضویت از: ۱۳۸۳/۶/۷
از: 127.0.0.1
پیام: 1391
 خوب بید
دستت دردنکنه خیلی خوب بود

فرستنده شاخه
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۲ ۲۳:۴۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۲ ۲۳:۴۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 خب
ممنون از همه بهروز جان پیشنهادتونو یادم نمیاد متأسفانه اگه میشه یه بار دیگه بگید.

فرستنده شاخه
kimi
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۲ ۲۳:۴۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۲ ۲۳:۴۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۴
از: سه دسته جارو
پیام: 180
 خیلی عالی و بی نقص
این فصل واقعا شاهکاره و میشه گفت تمام ایراد ها رو در این فصل از بین بردی .واقعا اگه این جوری پیش بره فکر کنم خودت یه رولینگ بشی!!!!!!
پ.ن:مرسی از اینکه داستان رو به ایران نیاوردی فکر کنم مصر جای مناسبی باشه.

فرستنده شاخه
SHAGGY_MEISAM
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۲ ۲۲:۵۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۲ ۲۲:۵۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۹/۲۰
از: bestwizards.com
پیام: 403
 راست ميگه
كارت عالي بود خيلي قشنگ بود بازم از اين مقاله ها جور كن

فرستنده شاخه
samuel black
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۲ ۲۲:۴۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۲ ۲۲:۴۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۲۲
از: از اعماق سایه های شب
پیام: 98
 عالیه
این فصلت واقعا خوب بود چکیده ای از همه کسانی که
همیشه تو کتابهای هری پاتر بودن و تو فصلهای قبلی نا خواسته حذف شده بودن دوباره وارد شدن غیر از فرد وجرج به نظر من داستان به این دو تا احتیاج داره
درضمن قضیه رون و هرمیون رو اواخر داستانت میاوردی بهتر نمیشد؟
ولی زیادم فرق نمیکرد دمت گرم
فصل بعدیم مهم نیست کی بدی مهم اینه که کامل بدی
ارباب سیاه
راستی با تشکر از توجه به نقد های دری وری ما

فرستنده شاخه
behrooz.963
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۲ ۲۲:۲۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۲ ۲۲:۲۲
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۲/۱
از: نیو جرسی
پیام: 32
 سلام
توپول جان داستانت داره قشنگ تر میشه...سریع تر بنویس و حتما روی پیشنهاد من فکر کن...

فرستنده شاخه
samuel black
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۲ ۲۲:۰۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۲ ۲۲:۰۵
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۲۲
از: از اعماق سایه های شب
پیام: 98
 یوهووووووووووووووووووو
من همین الان داستانتو سیو کردم تا بخونم ولی مطمعنم که داستان خوبیه امیدوارم مایوس نشوم
ارباب سیاه راستی عکسم باهاله

فرستنده شاخه
behrooz.963
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۲ ۲۱:۵۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۲ ۲۱:۵۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۲/۱
از: نیو جرسی
پیام: 32
 عجب..
چشم ما به فصل بعد روشن شد.. به این کسی که این فصل را اینقدر دیر گذاشت پیشنهاد میکنم از عصاره خرمالو یا گرد سنجد برای اونجاش استفاده کنه..

فرستنده شاخه
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۲ ۲۱:۴۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۲ ۲۱:۴۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 سلام
خوشحالم بالاخره این فصلم اومد.خیلی ممنون از نظرهاتون پانسی جان و عمو آلبوس عزیز.

فرستنده شاخه
erfan2006
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۲ ۲۰:۵۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۲ ۲۰:۵۹
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۱۸
از: زیر آسمان شهر
پیام: 10
 توپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپه
خیلی عالی بود :bigkiss:
فقط بگو کی بعدیو می زاری

فرستنده شاخه
niloofar radcliffe.
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۲ ۲۰:۵۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۲ ۲۰:۵۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۱
از: تالار اصلي اسليترين كنار پنجره ي غم
پیام: 191
 ايولا داداش........
بابا دمت گرم دست رولينگ رو از پشت بستي خيلي باحال بود دستت درد نكنه

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.