فصل دوم:تولد فراموش نشدنیبعد از شام هری فرصت بیشتری برای فکردن به اتفاقاتی که در طول بعدازظهر رخ داده بود داشت.روی تختش دراز کشیده بود وسعی می کرد اتفاقات روزش را هضم کند:رسیدن دابی به عنوان یک عضو جدید محفل از طرف او.اگراو را نپذیرند؟- اون خونه منه ومن میتونم یه جن خونگی توش د...
فصل اول مرگ خواران در هاگوارتزيكي ديگه از اون روزهاي باروني بود هري و رون هرميون طبق معمول اون روز ها توي برج گريفيندور مونده بودند و به تكاليف عقب موندشون ميرسيدن هري كه دلش براي پرواز با آذرخش تنگ شده بود نگاهي به آسمون انداخت و گفت : آخه چرا ؟؟ رون كه تمام دستهاي خودشو با مر...
در انطرف دیوار برروی تابلویی به رنگ ارغوانی نوشته شده بود : 2/1 8 هرسه ی انها اکنون با دهان باز به قطار سرخی که در رو به رویشان بود چشم دوخته بودند درست در روبه روی دیواری که از ان گذشته بودند قطاری زیبا وجود داشت که کاملا سرخ بود و نشانی طلایی که به شکل شاهین بود در جلوی لوکوموتی...
هری سعی کرد تا خود را به لبه ی پرتگاه برساند تا شايد راه نجاتی يابد.به پايين پرتگاه نگاه کرد موجهای بلندی را ديد که خود را به سنگهای عظيم می کوفتند و سپس کفی سفيد از آن ها بجا می ماند . اگر کسی ازاينجا به پايين پرتاب می شد مسلما اگر از صخره ها جان سالم به در می برد موجهای وحشی دري...
تدی اسنیپ
۱۴:۳۵ جمعه ۳ شهریور ۱۳۸۵
| دفعات بازدید: 455
جیمز وسط خیابان پرید و فریاد زد : وایستن. لیلی با عجله او را کنار کشید و گفت: این چه طرز تاکسی گرفتنه؟ جیمز با تعجب گفت: چی گرفتن؟ پتونیا دستش را برای یک تاکسی زردرنگ تکان داد . تاکسی ترمز زد. سیریوس و جیمز با تحسین به او نگاه می کردند. جیمز با چشمانی گرد شده گفت: چه طور این کارو کر...
قسمت چهارم- اوه مامان ...اینو ببین !- ماتیس ... بیرکا ، اینا چی هستند ؟ قیافه ی ماریا متعجب و در عین حال خشمگین بود . بیرکا با دیدن چهره ی مادرش با انگشت به پدرش اشاره کرد .- بابا گفت اجازه میده من برم مدرسه ....بیرکا با دیدن چهره ی اخم آلود پدرش حرفش را قورت داد.ماریا : ماتیس چی شد ؟ شما...
داستان های هری پاتری هرچند وقت یکبار در سایت قرار می گیرند. *****************نام داستان اما حیف...بخش اول: بار دیگر در دره رویاهای من بی انتها شده اند. گاهی اوقات از نگاه کردن به گذشته ام هراس دارم. گاهی می ترسم گذشته بار دیگر مرا در آتش خشم بسوزاند. 20 سال زجر آور. که 10 سال آن کمی آرام ت...
هری پاتر و وارث ولدورتفصل چهارم:حمله مرگ خورانصبح روز بعد هری با صدای جیغ بلندی بیدار شد.هری که اعصابش خورد بود گفت"رون دیگه منو اینطوری صدا نکن"چشماشو باز کرد رون توی تخت نبود.افتاب بیرون اومده بود حتما الان ظهر بود.هری از تخت بلند شد که با اولین قدم م...
هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.