هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


"خبرهای فوری جادوگران" تنها زمانی ظاهر می‌شود که وقایعی خاص در جامعه‌ی جادویی جادوگران در حال به وقوع پیوستن باشد. با ما همراه باشید تا از جدیدترین خبرها مطلع شوید.


اگر می‌خواهید از وقایعی که در جریان است جا نمانید، بهتر است هرچه زودتر در محل حادثه حضور پیدا کنید و خودی نشان دهید!




پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۸:۵۹ شنبه ۷ مهر ۱۳۹۷
قبل از آن که لرد و مرگخوارهای تازه از راه رسیده بفهمند اوضاع از چه قرار است، مدیر هتل در حال دسته بندی و فرستادنشان به جاهای مختلف بود.
- تو و تو کف سالن رو دستمال بکشید. مسئول پنجره ها تو و تویید. تو و تو و تو میز و صندلیا رو بچینید. تو که چاقو دستته بجنب برو آشپزخونه. تو آرایشگر عروسی؟! اینجا چیکار میکنی برو آرایشگاه دیگه! شما دوتا! تو که نامرئی هستی، فکر نکنی میتونی از زیر کار در بریا!

مدیر در اینجا همانطور که به بانز اشاره میکرد، یقه ی آمی را هم که در آستانه ی ناپدید شدن بود گرفت و به میان جمع برگرداند. ضمناً با دست دیگرش به نجینی و فنریر اشاره کرد:
- اون جونورارم برگردونید تو آکواریوم و جاهاشون. هی، یکی بیاد این صابونارم برداره ببره!

منظورش از صابون ها لینی و هکتور بودند که هنوز داشتند کف می کردند!

- بجنبید بجنبید مشغول کاراتون شید، کلی کار داریم!

و همه ی مرگخوارهای مات و مبهوت را به حال خودشان گذاشت و رفت. البته تقریباً همه به جز تعدادی: تاتسویا همان موقع طبق دستور مدیر به سمت آشپزخانه رفته بود. چون همانطور که همه می دانند، سامورایی فقط اطاعت می کند. کراب تقریباً جست زنان به سمت آرایشگاه دویده بود و دو بانوی قلچماق هم لینی و هکتور در حالا بلوپ بلوپ کردن را بردند بیندازند در ماشین لباسشویی.

- فسسسس.

این دیالوگ نجینی هیچ احتیاجی به ترجمه نداشت. پرنسس مدت ها بود که گرسنه بود. در نتیجه، مرگخوارها کاری را کردند که هر انسان صاحب خرد دیگری می کند: بلافاصله به یاد آوردند باید بروند سر کارهایشان. مانند موهای بلاتریکس از هرطرف گریختند و مانند موهای لرد، ناپدید شدند!
- فسسس؟
- فسسس دخترمان. فسسس.


I will keep quiet
You won't even know I'm here
You won't suspect a thing
You won't see me in the mirror
But I crept into your heart
You can't make me disappear
Til I make you


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادویی
پیام زده شده در: ۷:۴۸ شنبه ۷ مهر ۱۳۹۷
-همه جا كثيفه... اين چه وضعشه... اه اه... خاك اينجا، خاك اونجا! اه اه!... اين كمد زشت چيه اينجا؟
-زشت موهاته!
-هى... كى بود؟!
-من! اينجا... تو كمد!

بلاتريكس با شك به كمد زشت رو به رويش نگاه و در كمد را باز كرد.
-اگه مردى بيا بيرون تا نشونت بدم زشت موهاى منه يا تويى!
-تو بيا تو!

بلاتريكس وارد شد... اما كمد خالى بود. با حرص از كمد خارج شد و...

بوم!

با سر به ستون ضخيم و سياه رنگى اصابت كرد.
چندين ثانيه زمان برد تا علامت هاى شومى كه دور سرش مى چرخيدند ناپديد شده و بتواند موقعيتش را بفهمد.
قدم به قدم ستون هاى سياه رنگ و كلفتى كه طولشان معلوم نبود تا كجا ادامه دارند، ديده مى شد.
كمد همچنان پشت سرش بود.
-چه بلايى سر خونه اومد؟... سه ثانيه هم اون تو نبودم! كن فيكون شد؟!

به آرامى و با چوبدستى كشيده جلو رفت.
-هى... اين چقدر شبيه... شبيه آچار چرخيه كه امروز قايم كردم!

آچار چرخى كه به طور اتفاقى در ميان وسايل لايتينا يافته و به نظرش، بسيار خوش دست براى استفاده در شكنجه گاه آمده بود؛ آن را از لايتينا قرض گرفته بود، البته لازم نديد اين موضوع را به لايتينا هم اطلاع دهد و آن را قايم كرده بود. در ميان...
-موهام! اينو تو موهام قايم كردم!... يعنى من الان تو موهامم؟!

دانستن همين كه در ميان موهايتان مشغول به قدم زدن هستيد، حتى براى بلاتريكس لسترنج ها هم عجيب است... البته شايد هم ترسناك!
-اونم شامپومه كه بعد حموم گذاشتم تو موهام... من الان دارم روى سر خودم راه مى رم!... ايناهم موهاى منن!

بلاتريكس نمى خواست در ميان جنگل موهايش محبوس شود. كمد هنوز همانجا بود و حالا مى دانست كه هميشه مى تواند براى ماجراجويى و كمى خودشناسى، از طريق كمد وارد موهايش شود... پس ترجيح داد فعلا ماجرا را هضم و بعدا دوباره به روى سرش برگردد. پس به كمد برگشت... غافل از آنكه كمد، هربار محل جديدى را براى مسافرانش در نظر مى گيرد!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: سالن دوئل انفرادی
پیام زده شده در: ۷:۰۰ شنبه ۷ مهر ۱۳۹۷
سوژه: ‌وفاداری


تصویر کوچک شده










"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۲:۲۸ شنبه ۷ مهر ۱۳۹۷
مدت هاست که محفل به من نیاز داره !!
به قول شاعر که میگه ؛

لودو در پناهگاه و ما گرد جهان میگردیم


آلبوس بازار کسب و جذب محفل خوابیده ، زودتر منو بپذیر و بازار گرمی کن .


سلام لودو عزیزم،

فعالیت خوبی داشتی تو این مدت عضویتت، سطح کیفی پست هات رو هم بالا بردی اگرچه به نظرم میرسه به نکاتی که تو نقد ها گفته میشه دقت کافی نداری و تو پست های بعدیت بهشون اهمیتی نمیدی. با این حال میخوام بهت اعتماد کنم و فرصت عضویت در محفل ققنوس رو بدم.
این به این معنی نیست کارت تموم شده، هنوز جای پیشرفت هست. از اعضای محفل کمک بگیر تا هر روز بتونی از روز قبلت بهتر بشی. استعداد و انگیزه اش رو داری، با کمی راهنمایی و تلاش خودت میتونی جزء بهترین های سایت بشی.

تایید شد.
به محفل ققنوس خوش اومدی



ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۷/۷/۸ ۰:۵۰:۱۲

تصویر کوچک شده


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادویی
پیام زده شده در: ۲۳:۵۷ جمعه ۶ مهر ۱۳۹۷
-باز کن!

کمد با جدیت قسمت بالایش را به دو طرف تکان داد.
-عمرا...جونمو بخوا...اینو نخوا!

لرد سیاه با یک چوب لباسی که ردای سیاه رنگی به آن آویزان بود جلوی کمد ایستاده بود.
-تو جان نداری بی مقدار...و ما برای خریدت گالیون خرج کردیم. باید گوش به فرمان ما باشی.

کمد با دستگیره اش به بالا اشاره کرد.
-حالا گذشته از این که همه رداهای شما یک مدل و یک رنگ هستن، من می خوام باز کنم به جون شما...این نمی ذاره. می گه تازه تمیزت کردم. درتو باز نکن که گرد و خاک نشه.

لرد سیاه بدون نگاه کردن به بالا، می توانست حدس بزند که مسئول این نافرمانی کیست!
-وینکی؟...تو برگشتی؟ و به محض برگشتن دماغتو تو کار ما فرو کردی؟ ما باید لباسمان را بیاویزیم...برای همین کمد ابتیاع نمودیم.

وینکی از بالای کمد برای لرد سیاه دست تکان داد.
-وینکی جن مبرگشته خوب...ولی وینکی نتونست همچین اجازه ای داد. مبارزه با پلیدی های داخل کمد جزو مهمترین وظایف وینکی بود. وینکی این وظیفه را از داخل چک لیستش خط زد. دیگه نتونست دوباره نوشت. وینکی نوشتن بلد نبود. فقط خوندن و خط زدن بلد بود. ارباب تونست ردا رو با خودش برد و زیر تشک تختخوابش گذاشت که تا صبح صاف و صوف موند.

لرد سیاه علاقه ای به ادامه بحث با یک کمد و یک جن تازه برگشته نداشت...

ردایش را برداشت و محل را ترک کرد...




پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۲۳:۳۰ جمعه ۶ مهر ۱۳۹۷
کراب که هر دو دستش را روی سرش گذاشته بود که مبادا قطره ای آب روی صورتش بپاشد دوان دوان از این سوی حمام به آن سو می دوید.
-ارباب...خواهش می کنم...شما می دونین یه کرم پودر الان چنده؟ یه رژ گونه؟ نکنین این کارو با من...ارباااااااااب...راه فرار!

کراب داشت هذیان می گفت. برای این که سرش را به طرف زمین خم کرده بود و به آب های جاری شده زل زده بود.

-کراب...ما گورکنیم؟ تو گورکنی؟...کدوممون گورکنیم که بخواییم از راه زمین فرار کنیم؟

-زمین نه ارباب...این آب ها رو ببینین. حباب ها و کف ها رو ببینین. اینا دارن می رن. جزیره رو ترک می کنن. ما هم می تونیم همراهشون بریم! جاری بشین ارباب!

لرد سیاه تصور می کرد که آب در خاک جزیره فرو می رود و باعث رشد و نمو هر چه بیشتر گیاهان جزیره می شود. ولی آمی طوماری پر از تحقیقاتش به لرد نشان داد که خبر از لوله کشی شدن جزیره می داد.

برای همین بود که لرد و مرگخواران یکی یکی جاری شدند و به داخل لوله ها فرو رفتند...و نجینی که تازه طعم ملکه شدن را چشیده بود و برای فهمیدن وضعیت به حمام سرک می کشید، فس فس کنان به دنبالشان خزید!


شنا کردن در لوله های تنگ و تاریک به همراه مقادیری کف و آب و لینی کار سختی بود.
کراب مطمئن بود که اثری از کرم پودر و رژ گونه اش باقی نمانده...

تا این که روزنه ای را در مقابلشان دیدند!

بلاتریکس سرش را از روزنه بیرون برد که مطمئن شود که خطری لرد را تهدید نمی کند.
-امنه ارباب...نه درختی هست و نه جزیره ای...یه جای گرم و راحت و متمدن!

لرد و مرگخواران از لوله خارج شدند. در حال سروسامان دادن به ظاهرشان بودند که مردی به ظاهر مشنگ، در مقابلشان ظاهر شد.
-هی...شماها...خدماتی های جدید هتل هستین؟ تو چرا اینقدر کچلی؟ ...مهم نیست...من فکر می کردم یادم رفته درخواست بدم. ولی به موقع رسیدین. امشب سرمون حسابی شلوغه. باید به اتاقا رسیدگی کنین. تو سالن پایین یه مراسم عروسی برگزار می شه. حواستون به آشپزخونه هم باشه. این صفحه رو می بینین؟ هر عددی که روشن شد فوری باید خودتونو به اون اتاق برسونین و ببینین چی می خوان. حواستونو جمع کنین. اگه درست کار نکنین از غذا و جای خواب خبری نیست.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۷/۷/۶ ۲۳:۴۵:۳۳



پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۲۳:۲۹ جمعه ۶ مهر ۱۳۹۷
مرگخوارا همه کله‌ها رو از پرده‌هایی که اونا رو از هم جدا کرده بود بالا میارن و به لرد خیره می‌شن. لرد با چهره‌ی ترسناکی، دست به سینه وایساده بود و به نظر منتظر چیزی بود.

- چیزی شده ارباب؟
- منتظر به نظر می‌رسین!
- حوله بدم خدمتتون؟

لرد نمی‌دونست مرگخوارا دقیقا پیش خودشون چی فکر کردن که جرات گفتن چنین چیزایی رو پیدا کردن! بنابراین می‌ذاره سخن تک‌تک مرگخوارا به اتمام برسه و بعد جواب تک‌تکشونو همراه با صابون چند تیکه شده، مستقیم می‌کوبه تو سرشون.
- بله که چیزی شده... یکی ما رو زد و سر مبارکمون کف کرده... منتظریم بدونیم کی جرات کرده ما رو نشونه بره!

لرد با هر جمله صابونی رو به سمت مرگخواری نشونه می‌رفت. مرگخوارا که اوضاع رو آشفته می‌دیدن، ترسان و لرزان، به آرومی کله‌ها رو پایین میارن و پشت پرده‌های جداکننده ناپدید می‌شن. این وسط فقط لینی و هکتور که همچنان تو شوکِ اتفاق افتاده بودن، در معرض دید باقی می‌مونن.
لرد که موشکافانه اطرافو می‌پایید، با دیدن هکتور و لینی تا ته قضیه رو می‌ره.

دقایقی بعد:

- تندتر! بجوین! قورتش بدین! نبینم چیزیشو تف کنین!

لینی و هکتور در حالی که صابونی تو حلقومشون فرو رفته بود، به سختی اونو می‌جون و می‌خورن و قورت می‌دن. به نظر میومد حداقل تا چند ساعت هرچی می‌گفتن همراه با حباب خارج می‌شد و مقادیری دهنشون کف می‌کرد!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۷/۷/۶ ۲۳:۳۵:۱۰



پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۲۳:۱۱ جمعه ۶ مهر ۱۳۹۷


پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۲۲:۵۰ جمعه ۶ مهر ۱۳۹۷
کمی اونورتر از فنریز، صدای جار و جنجال و دعوایی توی حموم پیچیده بود.

- مال منه بدش به خودم!
- نمیدم مال خودمه. من زودتر برش داشتم.

لینی و هکتور در حالی که هر کدوم یک سر صابونی رو گرفته بودن، در دو جهت مختلف اون رو میکشیدن. لینی بکش، هکتور بکش... لینی بکش، هکتور بکش... همینجوری بکش بکش بود که صابون از دستشون لیز خورد و توی هوا به پرواز در اومد.

- پرت شد هوا!

لینی و هکتور سر جاشون وایساده بودن و مسیر حرکت صابون رو توی هوا دنبال می کردن. صابونی که در مسیر حرکتش اول از همه از روی سر کراب رد شد. کرابی که حاضر نبود سرش رو زیر دوش ببره.
- نمیخوام اگه سرم رو بشورم آرایشم پاک میشه. ریملم اصل اصله. میدونی الان ریمل چقدر گرونه؟ من از وقتی اومدم آزکابان سرمو نشستم که آرایشم پاک نشه. حالا که بین این همه آدمم میگی سرمو بشورم؟ محاله این کارو بکنم.

صابون از روی سر کراب هم رد میشه و به سمت بلاتریکس میره.

بلاتریکس در حالی که یه دستش توی موهاش بود، مشغول جیغ و داد بود.
- این چه وضعشه. دستم این تو گیر کرده یکی بیاد بهم کمک کنه!

صابون از بالای سر اون هم گذشت و به بالای سر لرد رسید. و این بار از بالای سر لرد رد نشد. بلکه مستقیم توی سر لرد خورد!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: فروشگاه لوازم جادویی
پیام زده شده در: ۲۲:۳۵ جمعه ۶ مهر ۱۳۹۷
فنریر که بار اول از دست کمد جون به در برده بود، اومد دراز کشید روی تختش، بعد هم سریع شروع کرد به خر و پف کردن و خوابش برد.
کمد هم اومد یه دست نوازش به سر فنریر کشید، یه لبخند شیطانی و پدرانه هم بهش زد و بعد هم پایه ورچین پایه ورچین از اتاق فنریر رفت بیرون تا واسه یه مرگخوار دیگه کمین کنه.

فنریر چندساعت خیلی خوب و راحت خوابید. و بعد از شدت گرسنگی بیدار شد. فنریر وقتی گرسنه میشد اصولا همه چیز و همه کس رو به شکل گوشت و سوسیس کالباس میدید. البته به غیر از لرد. فنریر حتی موقع گرسنگی هم از لرد میترسید. اوایل مرگخوار شدنش حتی یه بار ردای مرگخواریش رو خورده بود، که همین باعث شده بود لرد دیگه بهش ردای مرگخواری نده و فنریر هم دیگه همیشه یه ردای پاره پوره و سیاه پوشیده بود که هیچوقت هم اجازه نمیداد بشورنش که یه وقت رنگ سیاهیِ ناشی از تماس با دود و واکس کفشش از بین نره.

فنریر از اتاقش رفت به سمت آشپزخونه. مرگخوارا هم که میدیدن آب دهنش راه افتاده، خیلی آروم فاصله شون رو باهاش زیاد میکردن. هیچکدومشون دلشون نمیخواست توسط فنریر گاز گرفته بشن.

گرگینه آب دهن سرازیر بالاخره به آشپزخونه رسید. اصلا هم توجه نکرد که به جای یخچال، یه کمد سیاه توی آشپزخونه گذاشته شده. کمدی که با یه نگاه وحشیانه و پلید بهش نگاه میکنه.

فنریر در کمد رو باز کرد و با یه در دیگه رو به رو شد. این یکی در رو هم باز کرد و با یه اتاق تاریک توی کمد رو به رو شد.
- گرفتاری شدیم این وقت گرسنگی. چرا اتاقارو ریختید تو یخچالا؟

هیچکس جواب فنریر رو نداد. مرگخوارا فکر میکردن فنریر به خاطر گرسنگی داره هذیون میگه. فنریر هم که جوابی نشنید و البته انتظار شنیدن جوابی رو هم نداشت، پرید توی کمد. کمد هم درش رو بست و یه آروغ بلند هم زد که بازم مرگخوارا فکر کردن کار فنریره.

فنریر دور تا دور اتاق تاریک رو گشت تا کلید روشن کردن چراغ رو پیدا کنه. و البته پیدا هم کرد.
وقتی چراغ روشن شد، فنریر روی دیوار رو به روش یه نقاشی متحرک دید...
نقاشی از هفت تا تیکه گوشت استیک آبدار که دارن هفت تا فنریر گرسنه رو میخورن...

فنریر اصلا اهمیتی نداد. نقاشی نمیتونست بهش آسیب برسونه، ولی تیکه های گوشت، سوسیس و کالباسی که از روی کف و سقف اتاق کم کم داشتن بهش نزدیک میشدن، ممکن بود بتونن.
فنریر یه نفس عمیق کشید. به گوشت ها، سوسیس ها و کالباس هایی که داشتن با کارد و چنگال بهش نزدیک میشدن نگاه پر از تاسفی کرد، و بعد با تمام سرعت به سمتشون دوید...

مرگخوارای بیرون از آشپزخونه، حدود ده دقیقه صداهایی مثل پاره شدن و تیکه تیکه شدن گوشت رو شنیدن... و بعد هم فنریر رو دیدن که سیر شده، شکمش هم قلمبه شده و داره انگشتاش رو با خوشحالی لیس میزنه.
مرگخوارا امیدوار بودن که فنریر شام شبشون رو نخورده باشه، وگرنه مجبور میشدن بگیرن شکمش رو پاره کنن و شام شبشون رو دوباره بردارن و بذارن تو یخچال!








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.