فنریر که بار اول از دست کمد جون به در برده بود، اومد دراز کشید روی تختش، بعد هم سریع شروع کرد به خر و پف کردن و خوابش برد.
کمد هم اومد یه دست نوازش به سر فنریر کشید، یه لبخند شیطانی و پدرانه هم بهش زد و بعد هم پایه ورچین پایه ورچین از اتاق فنریر رفت بیرون تا واسه یه مرگخوار دیگه کمین کنه.
فنریر چندساعت خیلی خوب و راحت خوابید. و بعد از شدت گرسنگی بیدار شد. فنریر وقتی گرسنه میشد اصولا همه چیز و همه کس رو به شکل گوشت و سوسیس کالباس میدید. البته به غیر از لرد. فنریر حتی موقع گرسنگی هم از لرد میترسید. اوایل مرگخوار شدنش حتی یه بار ردای مرگخواریش رو خورده بود، که همین باعث شده بود لرد دیگه بهش ردای مرگخواری نده و فنریر هم دیگه همیشه یه ردای پاره پوره و سیاه پوشیده بود که هیچوقت هم اجازه نمیداد بشورنش که یه وقت رنگ سیاهیِ ناشی از تماس با دود و واکس کفشش از بین نره.
فنریر از اتاقش رفت به سمت آشپزخونه. مرگخوارا هم که میدیدن آب دهنش راه افتاده، خیلی آروم فاصله شون رو باهاش زیاد میکردن. هیچکدومشون دلشون نمیخواست توسط فنریر گاز گرفته بشن.
گرگینه آب دهن سرازیر بالاخره به آشپزخونه رسید. اصلا هم توجه نکرد که به جای یخچال، یه کمد سیاه توی آشپزخونه گذاشته شده. کمدی که با یه نگاه وحشیانه و پلید بهش نگاه میکنه.
فنریر در کمد رو باز کرد و با یه در دیگه رو به رو شد. این یکی در رو هم باز کرد و با یه اتاق تاریک توی کمد رو به رو شد.
- گرفتاری شدیم این وقت گرسنگی. چرا اتاقارو ریختید تو یخچالا؟
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil53cfcaaa5eebb.gif)
هیچکس جواب فنریر رو نداد. مرگخوارا فکر میکردن فنریر به خاطر گرسنگی داره هذیون میگه. فنریر هم که جوابی نشنید و البته انتظار شنیدن جوابی رو هم نداشت، پرید توی کمد. کمد هم درش رو بست و یه آروغ بلند هم زد که بازم مرگخوارا فکر کردن کار فنریره.
فنریر دور تا دور اتاق تاریک رو گشت تا کلید روشن کردن چراغ رو پیدا کنه. و البته پیدا هم کرد.
وقتی چراغ روشن شد، فنریر روی دیوار رو به روش یه نقاشی متحرک دید...
نقاشی از هفت تا تیکه گوشت استیک آبدار که دارن هفت تا فنریر گرسنه رو میخورن...
فنریر اصلا اهمیتی نداد. نقاشی نمیتونست بهش آسیب برسونه، ولی تیکه های گوشت، سوسیس و کالباسی که از روی کف و سقف اتاق کم کم داشتن بهش نزدیک میشدن، ممکن بود بتونن.
فنریر یه نفس عمیق کشید. به گوشت ها، سوسیس ها و کالباس هایی که داشتن با کارد و چنگال بهش نزدیک میشدن نگاه پر از تاسفی کرد، و بعد با تمام سرعت به سمتشون دوید...
مرگخوارای بیرون از آشپزخونه، حدود ده دقیقه صداهایی مثل پاره شدن و تیکه تیکه شدن گوشت رو شنیدن... و بعد هم فنریر رو دیدن که سیر شده، شکمش هم قلمبه شده و داره انگشتاش رو با خوشحالی لیس میزنه.
مرگخوارا امیدوار بودن که فنریر شام شبشون رو نخورده باشه، وگرنه مجبور میشدن بگیرن شکمش رو پاره کنن و شام شبشون رو دوباره بردارن و بذارن تو یخچال!