هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۸:۲۲ چهارشنبه ۴ مهر ۱۳۹۷
فکر نکنم بالاى 15 بگيرم ولى هستم


ویرایش شده توسط اشلی ساندرز در تاریخ ۱۳۹۷/۷/۴ ۱۸:۲۸:۱۷

تا حالا کسی با گیتار زده تو سرت!؟


پاسخ به: كلبه سپيد
پیام زده شده در: ۱۸:۱۳ چهارشنبه ۴ مهر ۱۳۹۷
وقتی دامبلدور از خونه خانوم فیگ بیرون اومد، تنها فکرش درگیر این بود که آیا واقعا ازدواجش ممکنه بتونه اون همه مشکل رو برطرف کنه؟ نبود ویزلیا، تاریکی و بی کسی گریمولد، و درد اونهمه سخنرانی با عشقی که حالا روی دستش مونده بودن.

"چطور می تونه محفلیا رو برگردونه؟" این سوال مدام توی ذهنش تکرار می شد وجوابی براش نداشت. اما خب، اون دامبلدور بود و فیلم ایرانی هم نگاه می کرد. پس، فهمید که همیشه یه راه حل وجود داره!

.............

تیتر روزنامه پیام امروز که جدیدا به انحطاط کشیده شده بود و کلی آدم منحطط اونجا با گرفتن پول از ملت خبرای الکی چاپ می کردن حالا نشانگر یه چیز بود:

بیماری وحشتناک آلبوس دامبلدور، جامعه جادوگری را نگران کرده است!

دامبلدور همینطور که لبخند شیطانی به لب از دفتر روزنامه بیرون می رفت چند تا ابرو بالا انداخت و در این لحظه عزیز حسابی بابت ابرو داشتنش مرلینو شکر کرد. این ترفند فیلم ایرانی می تونست حس عشق رو در محفلیا بیدار کنه و اونا رو به خونه گریمولد بکشونه.
تنها چیزی که دامبلدور نیاز داشت این بود که یک جذابیت برای گریمولد پیدا کنه تا محفلیا دوباره اون همه کار و فعالیتو به خاطر بیارن؛ که خب فکر به یه جنگ با مرگخوارا جهت تفریح بد نبود.
اگه فرضیه هاش درست از آب در می اومدن مرگخوارا برای کشتنش به گریمولد میومدن و این رویارویی... خب، خیلی هم جالب می شد!


ویرایش شده توسط پنه‌ لوپه کلیرواتر در تاریخ ۱۳۹۷/۷/۴ ۱۸:۲۱:۳۴
ویرایش شده توسط پنه‌ لوپه کلیرواتر در تاریخ ۱۳۹۷/۷/۵ ۱۴:۵۰:۲۵

💙
خوشی ها حتی در بدترین لحظات هم می تونن پیدا بشن ، فقط در صورتی که یادتون بمونه چراغ ها رو روشن کنید. (پروفسور جانِ جانان😍)💙

🎈ریونکلاوو عشقه!🎈


پاسخ به: اگه کلاه گروه بندی رو سرتون بگذارن تو کدوم گروه می افتید؟ چرا؟
پیام زده شده در: ۱۸:۱۰ چهارشنبه ۴ مهر ۱۳۹۷
اولش عاشق اسلیترین بودم و وقتی افتادم ریونکلا خیلی ناراحت شدم بعد که فکر کردم فهمیدم دیدم من از نظر هر دو دنیا باهوشم
الان هم عاشق ریونکلا هستم
رای من ریونکلا


Only Raven



پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۷:۳۰ چهارشنبه ۴ مهر ۱۳۹۷
اشلی، من همیشه ۲۶ می‌گیرم. ینی همیشه ۴ تا نمره از دس میدم و به ۳۰ نمی‌رسم.
این ۴ نمره یه طرف، این ۲۶ ـی که می‌گیرم یه طرف.
نمره‌ی ۲۷ رو به رولای در حد استاندارد میدن. من معمولاً ۲۶ می‌گیرم. پس میشه گفت که من حتی استاندارد هم نیستم. ینی من مث خودت، کاملاً متوسطم و در نتیجه، اعلام دوئل می‌کنم باهات.
دو هفته.



پ.ن: +


ویرایش شده توسط یوآن بمپتون در تاریخ ۱۳۹۷/۷/۴ ۱۷:۴۵:۲۳

How do i smell?


پاسخ به: الگوی شما کدام شخصیت هری پاتر است؟ چرا؟
پیام زده شده در: ۱۶:۰۱ چهارشنبه ۴ مهر ۱۳۹۷
دراكو و نجيني


اتش در پس شعله های سیاهی معنا پیدا میکند.


پاسخ به: یادگارهای سالازار اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۵:۵۹ چهارشنبه ۴ مهر ۱۳۹۷
كيگانوس گفت:
-ام نميخوام ناراحتتون كنم ولي بليط كي داره؟

با اين حرف همه به هم نگاه كردند. هيچكس يادش نبود. بليط بگيرد. در حالي كه تا دو دقيقه ديگر كانتر بسته و تا پنج دقيقه ديگر هواپيما به راه مي افتاد.
كيگانوس كه كيسه هاي ريال را از سلينا گرفته بود گفت:
-اگه بخاطر اون كتاب نبود الان تو سالن مون داشتم گوشتمو ميخوردم ديگه.

و با تمام قدرت شروع به دويدن كرد. كانتر حدود ٥ دقيقه با آنها فاصله داشت اما جوري كه كيگانوس دويد رسيدن به كانتر يك دقيقه بيشتر طول نكشيد. اما تا خواست پول ها را بدهد با اين اعلاميه مواجه شد.
نقل قول:
ريال ايران به دليل بسيار كم ارزش بودن پذيرفته نمي باشد لطفا سوال نفرماييد

-واي نه!

دلش مي خواست حساب سلينا را براي اينكه او پيشنهاد داده بود ريال بگيرند برسد. وقتي از اطلاعات پرسيد كه پرواز بعدي به ايران كي است و آن ها گفتند سه ماه ديگر حسابي در شوك فرو رفت. از اين بدتر نميشد. و حالا او فقط ٣٠ ثانيه فرصت داشت تا اسليتريني ها از سه ماه تاخير نجات دهد.....


اتش در پس شعله های سیاهی معنا پیدا میکند.


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۳:۵۹ چهارشنبه ۴ مهر ۱۳۹۷
حالا همه محفلیا معجون خورده جلوی لرد با لبخند شیطانیش ایستاده بودن. اما بعد از گذشت مدت کوتاهی، به نظر می رسید یه اتفاق اشتباهی افتاده. چون کوچکترین تغییری در محفلیا ایجاد نشده بود و اونا بی حوصله و بی قرار مشغول خمیازه کشیدن شدن.

- آقا اجازه؟ تا کی باید اینجا وایستیم؟
- آواداکداورا!

لرد اصلا اعصاب نداشت.

- خوب می گم... می خواین من برای درست کردن معجون کمکتون کنم؟
- فضولیش به تو نیومده! کروشیو!

محفلیا دیگه حوصلشون سر رفته بود. اینجوری پیش می رفت با این آواداکداورا های لرد به جز زنجیره ویزلیا دیگه کسی توی محفل نمی موند؛ ولی خوب کسی جرات نداشت حرفی بزنه.
بالاخره نجینی به حرف اومد:
- پاپا به نظرم بدینشون من بخورم تموم شه بره پی کارش! از اینا مرگخوار در نمیاد!
- آوادا... چیز... نه دخترم! بهتره که من فعلا یادم بمونه هکتور رو بکشم، بعدشم مرحله دوم شکنجه رو شروع کنیم!
- مرحله دوم؟

لرد دوباره لبخند شیطانی زد.
- آره! چیزی که اینا درگیرشن، عشقه! باید فکری کنم تا این عشق ازشون جدا بشه!


💙
خوشی ها حتی در بدترین لحظات هم می تونن پیدا بشن ، فقط در صورتی که یادتون بمونه چراغ ها رو روشن کنید. (پروفسور جانِ جانان😍)💙

🎈ریونکلاوو عشقه!🎈


پاسخ به: مرکز پذیرش کاندیداهای وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۲:۵۷ چهارشنبه ۴ مهر ۱۳۹۷


مدت زمان عضویت در بخش ایفای نقش (و حتما در صورت داشتن شناسه پیشین، آن را ذکر کنید):

ده سال و یک ماه و ۸+۸ روز. :دی

کورمک مک‌لاگن / تایبریوس مک‌لاگن (مک)
عمه مارج
بلاتریکس لسترنج

شرح "سوابق اجرایی-خدماتی /فعالیت‌های آزاد" قبلی در وزارت سحر و جادو یا مجموعه‌های وابسته (آزکابان و موزه):

شرکت در انتخابات سال 88 با شناسه‌ی عمه مارج!

شرح "سوابق برجسته/خدمات نظارتی-مدیریتی" در انجمن‌های ایفای نقش:

ندارم چون حوصله ندارم. :دی البته گمونم با مک چند روز ناظر گریفیندور بودم. حدود 9 سال گذشته از اونروزا و دقیق یادم نیست و مطمئن نیستم!

شرح برنامه‌های آینده خود برای وزارت سحر و جادو و مجموعه‌های وابسته:


- خوردن تمامی جامعه‌ی جادوگری
- سیطره‌ی هر چه بیشتر لردسیاه بر جامعه‌ی جادوگری
- نیش محکمی بودن بر دهانِ جامعه‌ی جادوگری
- فراگیر کردن پیتزا() در جامعه‌ی جادوگری
- سرکوب شور و نشاط در جامعه‌ی جادوگری
- له کردن مشنگ‌ها زیر پای اصیل‌زاده‌های جامعه‌ی جادوگری
- جامعه‌ی جادوگری

شعار انتخاباتی:

پیـتزا!


نماد انتخاباتی:

تصویر کوچک شده



ویرایش شده توسط نجینی در تاریخ ۱۳۹۷/۷/۴ ۱۵:۲۱:۳۶

"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۱:۲۳ چهارشنبه ۴ مهر ۱۳۹۷
-تو اصیل زاده ای؟ من همیشه آرزو داشتم تو موهای یه اصیل زاده... .
-پناه بر لرد. چقد حرف میزنی، کروشیو!

کروشیوی بِلایی که از وراجی های غذای نجینی خسته شده بود، به مقصد voldemort1 در موهایش به راه افتاد.

کروشیو کوله پشتی شکنجه هایش را در پشتش بالا انداخت، کفش آهنی به پا کرد و به دنبال سرنوشتش به راه افتاد. سرنوشت هم موذیانه او را به جای خوف و خفنی آورده بود.

کروشیوی قصه ی ما نگاهی به جنگل انبوه و تاریک موهای بلاتریکس کرد، با ناامیدی فکر کرد که با این پیچ و خم ها راه بس دشوار است و مقصد بس بعید. ولی او دست بردار نبود، او کروشیویی بود که با نمرات عالی از طلسموارتز فارغ التحصیل شده بود. طلسم با شکنجه کردن چندین طره از مو و جیغ های آنها در اطرافش، راهش را می شکافت و پیش می رفت. شپش ها و راه گم کردگان دوان دوان از جلوی راهش کنار می رفتند.

بعد از دقایقی که او به تیره ترین و پیچ پیچی ترین قسمت جنگل موهای بلا رسیده بود، ناغافل پروتگویی سردرگم و زیبا از بیشه ای بیرون پرید و به کروشیو برخورد کرد. همانطور که کروشیو خم شده بود تا جزوه های دفاع پروتگو را جمع کند، آنها یک دل نه صد دل عاشق هم شدند و همدیگر را خنثی کرده به جزایر نجینی آپارات کردند.

اما غذای نجینی همچنان وراجی می کرد.
-وای، طلسم نابخشودنی! شما یه اصیل زاده ی واقعی هستین.


بپیچم؟


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۶:۴۳ چهارشنبه ۴ مهر ۱۳۹۷
به وضوح دنبال پرنسس ارباب رفتن در نظر مرگخواران وظیفه ای پرشکوه بود. هر مرگخواری نمی توانست به سادگی به آن دست یابد. در نتیجه دور هم حلقه زدند تا ببینند این افتخار باید نصیب چه کسی شود. بالاخره خانه ی ریدل هاست. هرکسی نمی تواند که از راه برسد و زارت برود دنبال پرنسس.

- ما حاضریم.

مثل این که می تواند.

مرگخوارها امان ندادند. چون بالاخره وظیفه ای با عظمت بود و مرگخوار داوطلب باید مرد و مردانه پای وظیفه ای که خورده بود می ایستاد! در نتیجه بدون این که ببینند چه کسی داوطلب شده است، به سبک دعواهای برره ای روی کله اش پریدند و با سیم هدفون و موی ضخیم و غلاف کاتانا و هرچه دم دستشان آمدند داوطلبشان را طناب پیچ کردند. قبل از این که گرد و خاک فرو بنشیند، بلاتریکس اعلام کرد:
- خب مشخص شد. من میرم پرنسس رو میارم و غذاشم میشه...

گرد و خاک نشست. چهره ی داوطلب اول مشخص شد.
- تو دیگه کی هستی؟!
- ما voldemurt1 هستیم. اگر تأییدمون کنید بقیه ی داستان این که چطوری از اینجا سر در آوردیم هم بهتون می گیم.

مرگخوارها چند لحظه ای مات و مبهوت به همدیگر نگاه کردند. کمی بیشتر باز به یکدیگر نگاه کردند. آنوقت بلاتریکس دولا شد و voldemurt1 را میان موهایش جا داد. بعدش هم برای آوردن نجینی به راه افتاد.

ظاهراً مرگخوارها اهمیتی به ادامه ی داستان voldemurt1 نمی دادند.


I will keep quiet
You won't even know I'm here
You won't suspect a thing
You won't see me in the mirror
But I crept into your heart
You can't make me disappear
Til I make you






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.