حالا همه محفلیا معجون خورده جلوی لرد با لبخند شیطانیش ایستاده بودن. اما بعد از گذشت مدت کوتاهی، به نظر می رسید یه اتفاق اشتباهی افتاده. چون کوچکترین تغییری در محفلیا ایجاد نشده بود و اونا بی حوصله و بی قرار مشغول خمیازه کشیدن شدن.
- آقا اجازه؟ تا کی باید اینجا وایستیم؟
- آواداکداورا!
لرد اصلا اعصاب نداشت.
- خوب می گم... می خواین من برای درست کردن معجون کمکتون کنم؟
- فضولیش به تو نیومده! کروشیو!
محفلیا دیگه حوصلشون سر رفته بود. اینجوری پیش می رفت با این آواداکداورا های لرد به جز زنجیره ویزلیا دیگه کسی توی محفل نمی موند؛ ولی خوب کسی جرات نداشت حرفی بزنه.
بالاخره نجینی به حرف اومد:
- پاپا به نظرم بدینشون من بخورم تموم شه بره پی کارش!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil532066574d9f2.gif)
از اینا مرگخوار در نمیاد!
- آوادا... چیز... نه دخترم! بهتره که من فعلا یادم بمونه هکتور رو بکشم، بعدشم مرحله دوم شکنجه رو شروع کنیم!
- مرحله دوم؟
لرد دوباره لبخند شیطانی زد.
- آره! چیزی که اینا درگیرشن، عشقه! باید فکری کنم تا این عشق ازشون جدا بشه!