هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: بنیاد مورخان
پیام زده شده در: ۱۲:۱۱ یکشنبه ۱ مهر ۱۳۹۷
نتایج ترین های تالار خصوصی گریفیندور (خرداد و تابستان 97):

بهترین نویسنده گریفیندور: تاتسویا موتویاما

فعال ترین عضو گریفیندور: ملانی استانفورد

تازه وارد: اشلی ساندرز

بهترین دانش آموز گریفیندور: ملانی استانفورد

بهترین بازیکن کوییدیچ گریفیندور: ملانی استانفورد و تاتسویا موتویاما




پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۹:۳۸ یکشنبه ۱ مهر ۱۳۹۷
دوئل لودو بگمن و سلینا مور


موضوع : شئ مجهول


-هرمیون تو میدونی این چیه؟
-خب معلومه این یه "دئودورانته"!
-دئو چی چی!؟
-ای بابا...چجوری بگم خب؟ عطر یا ادکلن ، یه چیزی مثل اونه .
-آهان !! خب عطر چیه؟
-ای باباااااا ، لودو "بویه خوب" ، خب؟
اسپری ، دئودورانت یا ادکلن چیزیه که مشنگ ها برای مراسم مختلف از انواع اونا استفاده میکنن و میتونه در روابط روز مرشون خیلی تاثیر گذار باشه.
-اوه ، چه چیز مهمی !

رون که رویه کاناپه یه قرمز رنگ و کهنه ای دراز کشیده بود و دو لوپی داشت شیرینی کیشمیشی میخورد وارد گفت و گویه دو نفره یه لودو و هرمیون شد .

-من که بازم نفهمیدم این دمودورات دقیقا چیه ولی این شیرینی هایی که بهت داده خیلی خوش مزس لودو یادت باشه از اون دختر مشنگه دستور پختش رو بپرسی ، شاید مامانم بتونه درستش کنه.
-اونا فقط شیرینیه کیشمیشیه رون و لازم نیست لودو چیزی از اِما بپرسه ، خودم برات درست میکنم .

هرمیون هم زمان که با رون صحبت می کرد به لودو هم که دهنش رو باز نگه داشته بود و داشت اسپری رو تو دهنش خالی میکرد و سعی داشت با جفت چشماش هم به نوک اسپری در حال خالی شدن نگاه کنه خیره شده بود .

-چیزه لودو ، اون که دیگه تموم شده و دیره برای اینکه بهت بگم خوراکی نیست ، بهتره حالا بندازیش دور ، تا باهاش یه بلایی سر خودت نیاوردی ، باشه؟

لودو سرشو به نشانه تایید تکون میده و اسپری رو به داخل شومینه یه روشن رو به روش پرت میکنه ، این حرکت لودو جیغ هرمیون رو که با وحشت به شومینه نیگاه میکنه در میاره و رون با دهن پر از شیرینی و باز به هرمیون خیره میشه ....

بووووووووووووووووم...

فلش بک

لودو به همراه یه دختر جوان داخل یک کافی شاپ نشسته بودن ، فضای کافی شاپ کاملا عاشقانه بود و با وجود تعداد کمی میز و صندلیه دو نفره مکان دنج و مناسبی برای قرار های این مدلی بود .
روی میز یک جعبه شیرینی به هم راه یک شئ استوانه ای کادو پیچ شده بود در اطراف این دو چند شمع کوتاه و قرمز رنگ روشن در احساسی تر کردن اون ملاقات نقش زیادی داشت.

-وای عزیزم تولدت مبارک ، شرط میبندم فکرشم نمیکردی من حواسم به تولدت باشه !!!
-باید بگم که میدونستم یادت مونده ، چون اون کاغذ رنگی که چسبوندی رو در یخچالت تاریخ تولد من روش نوشته شده بود و مطما بودم اونو برای اینکه یادت بمونه اونجا زدی ولی توقع نداشتم این همه زحمت بکشی عزیزم !
-وای لودو تو حواست به همه چیز هست ، من قصد داشتم سورپرایزت کنم ولی تو میدونستی!!
-اِما واقعا سورپرایز قشنگیه ، من تاحالا اینجا نیومدم ، خیلی جای دنجیه .
راستی این دوتا چیه ؟ برای منه؟
-اوهوم ، کادوی تولدته ، این جعبه همون شیرینییه که تو خونه من خوردی و خوشت اومد ، اینم نمیگم چیه بهتره بری خونه خودت بازش کنی .

بعد چند ساعت و خوردن کیک شکلاتی تولد لودو ، دو نفر به سمت خونه های خود رفتن ، لودو در مسیر کاغذ کادویه اون شئ رو باز کرد و با تعجب به استوانه یه مشکی رنگ که روش طرح 4×8 بود رو با تعجب بررسی کرد .
لودو تا جلوی در خانه شماره ۱۲ گریمولد درگیر اون شئ بود و با بی توجهی به اعضای خانه وارد آشپز خانه شد و اسپری رو گذاشت جلوی رون .

-این چیه لودو!؟
-نمیدونم ، اینو اِما برای تولدم داد با این شیرینیا ، من که سر درنیاوردم ازش ، ببین تو میتونی بفهمی چیه؟

رون در شیرینی رو باز و دوتا از کیشمیشیارو تو دهنش جا کرد او اسپری رو در دست گرفت و با چرخوندنش روش متمرکز شد .
اون که دیگه داشت نا امید میشد شروع به تکون دادن اسپری کرد و با سرد شدن بدنه یه اسپری با تعجب به سمت زمین پرتش کرد .
(قطعا همه تجربه تکون دادن هر اسپریی رو قبل استفاده داشتید و میدونید که بدنه اون سرد میشه ، اگرم نداشتید همین الان قبل قضاوت برید تجربه کنید )
اسپری که با سر به زمین فرود میاد صدای پیسی ازش در میاد و بوی ملایمی تو محیط پخش میشه...

-صدای چی بود؟
-از این چیز تو بود فکنم .
-چرا پرتش کردی ؟ اگه خطر ناک باشه چی؟
-اینو ول کن لودو ، چه بوی خوبی میاد !!
-ای بابا شیکمو لابد بوی غذاییه که لی لی داره میپزه ، میگم اینو چرا پرت کردی؟
-خب وقتی تکونش دادم دستم شروع به سرد شدن کرد ، باور کن یه لحظه حس کردم تمام وجودم مور مور شد ، چرا اینجوری نگام میکنی؟ به جون کریچر راست میگم !!

کریچر که همون اطراف به بهونه تمیز کردن آشپزخونه داشت فضولی این دورو میکرد برگشت و با اخم به رون خیره شد .

-ارباب یه کاری میکنید با وایتکس بپاچم رو صورت کک و مکیتون ، کریچر اعتراض داره ، کریچر میگه اگه شما راست میگی چرا جون خودتون رو قسم نمیخورید؟
-نمیدونم!
-هویج.

کریچر با گفتن این کلمه از آشپزخونه بیرون میره .
بعد چند ساعت و پیس پیس کردن فراوان با اسپری رون که جعبه شیرینی رو جلوش گذاشته بود دو لوپی میخورد به بحث بین لودو و هرمیون گوش می کرد .
غروب شده بود و هوا به سمت سرد شدن میرفت رون ، لودو و هرمیون جلوی شومینه روشن پناهگاه نشستن و هر کس مشغول کار خودشه .


پایان فلش بک

بووووووووووووم....

ساکنین پناهگاه از طبقه های بالاتر به سمت صدا دویدن و با صحنه دلخراشی روبه رو شدن .


تصویر کوچک شده


پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۴:۴۱ یکشنبه ۱ مهر ۱۳۹۷
فضای گاتیک راه پله های خانه باشکوه خاندان بلک حتی از منزل پدری لرد سیاه هم برای مرگخواران ترسناک تر به نظر می اومد. هر چی باشه همین ایل و تبار بلک اینا در دوره ای روحیه کاذب دادن به امثال لرد ولدمورت که برن گنگ تشکیل بده واسه ماگل کشی.

لینی: هک! یه لوموس بزن من دید ندارم.
هک: نیشو! بیا بیرون از تو شلوارم. اینجا چیزی واسه ترسیدن نیست. خالیه راه پله. ده بیا بیرون لامصب! خارش میدی!
لینی: تو جورابتم هک! اون یکی دیگه ست.
هک: به چه حقی میخاره؟ کروشیو!

طلسم شکنجه ای میره تو شلوار جین هک و به ویبره میندازتش. اون پایین ترا پیکسی با هزار ادا اصول بال بال میزنه و از داخل جوراب هک میاد بیرون و چند پله بالاتر میشینه رو قاب بالای تابلوی نقاشی که تصویرش با تکه های روزنامه پوشیده شده. تابلوی به طور پیشفرض یه "خون لجنی" ضعیفی میگه اما نظرش برمیگرده بر اساس نتایج آزمایش خون که لینی میگیره جلوش و به خواب میره. قبل از اینکه هکتور از آخرین پله از پاگرد اول بالا بیاد فضا کلا سیاه سفید میشه.

- لن! کجا رفتی؟ بیا اینجا. فکر کنم کوررنگی گرفتم از استرس!
- نه. منم نمیتونم رنگی ببینم. فکر کنم به تاریخ پیوستیم.
- بیا ببین اینه که از دماغم داره میپاچه بیرون خونه یا نه؟
- هوووم. بذار ببینم. ئممم. بو نداره. بذارم بچشم.
- نیش نزن لامصب. از کجا بدونم زیکایی ایدزی چیزی نداری؟ بچش فقط.
- خودم بلدم. بذار کارمو بکنم.
- چیه؟ خونه؟ زود باش. وااای. سرم گیج میره. تاره همه چی. دارم یه نور سفیدی می بینم.
- هوووق! دماغته.
- آخیش. اربابو شکر. فکر کردم خونه. مرسی که دماغمو گرفتی. دستمال نداشتم.
- چوبدستی هم نداشتی؟ معجونی؟ آستینی؟ هیچی؟
- دیگه تو استرس که کار نمیکنه مغز! همه مثه شما نخبه نیستن که.

یهو در اتاقی در انتهای پا گرد باز میشه و جن خانگی مفلوکی که همون کریچر باشه به همراه جغد سر بریده ای پرت میشه بیرون و به دنبالش دعوای زن و شوهری که به راه پله میکشه:

جینی: واسه من فیلم بازی نکن هری! میرم خونه مامانم.
صدایی از طبقه پایین: کجا میری مادر جان؟ من اینجام تو آشپزخونه.دادیم اجاره اون لونه مرغو.
هری: من توضیح میدم برات جینی جان. اینطوری که فکر میکنی نیست اصن.
جینی: دیگه چیو میخوای توضیح بدی. دختره چشم بادومی جومونگ باز ورداشته بهت نامه ابراز دلتنگی نوشته.
هری: بهرحال کله زخمی بودن دردسرهای خودشو داره دیگه. اکس های آدم گاهی ابراز ارادت میکنن در نقش هوادار.
جینی: غلط میکنن. من...
هری: ای بابا. ولم کن دیگه زن. هفت هشت سال آزگار دامبل پشمک باهام بازی کرد نذاشت جوونی کنم. اونهمه فرند ریکوئست رو مجبور شدم رد کنم در حالیکه شماها زرت زرت میرفتین دیت تو هاگزمید. ریشو فرستاد دنبال نخود سیا منو. سفرهای علمی ماجرایی. هورکراکس بازی... ولدی بازی. آخرم که ترکوندمشون، ولدی و خودش باز زنده شدن، کرکر خنده به ریش نداشته م. چی میخواین از جون من؟ مگه یه جادوگر چقدر ظرفیت داره؟ ای تو روحت رولینگ! بذارین تفریحمو بکنم دیگه.

با پایان سخنرانی کوبنده پاتر، فضای سیاه و سفید راه پله رنگی میشه دوباره. جای کله قطع شده جغد توی دست کریچر، گل محمدی در میاد. جینی بدون اینکه جوابی بده چمدونو میگیره دستش میره پایین سمت آشپزخونه و تو راه هم هرماینی میاد بهش میگه که آره تو سال هفتم که نبودی و تو هاگ بازی بازی میکردی، منم پشم و مو شوعرتو زدم یه بار و جینی مصمم تر میشه واسه طلاق! هری هم برمیگرده تو اتاق و درو محکم پشت سرش می بنده. کریچر جغد بی سرو ور میداره میره تو لونه ش.

هیچکس همچنان متوجه حضور غیر عادی لینی و هک نمیشه. این دو در حالیکه نگاه های متعجبی رد و بدل میکنن و به تسترال شانسی شون ایمان میارن، به سمت طبقه بالاتر قدم ورمیدارن، جایی که به آخرین اتاق منتهی می شد. اتاق دامبلدور...


ویرایش شده توسط حسن مصطفی در تاریخ ۱۳۹۷/۷/۱ ۴:۴۹:۱۳

تصویر کوچک شده



پاسخ به: بنیاد مورخان
پیام زده شده در: ۰:۵۴ یکشنبه ۱ مهر ۱۳۹۷
نتایج 46 امین دوره‌ی ترین‌های تالار خصوصی ریونکلاو (خرداد و تابستان 97)

بهترین نویسنده: لادیسلاو زاموژسلی
فعال‌ترین عضو: لایتینا فاست
بهترین عضو تازه وارد: آندریا کگورت
بهترین دانش آموز هاگوارتز: پنه لوپه کلیرواتر
بهترین بازیکن کوییدیچ: -


The MUSIC is making me growing
The only thing that keeps me awake is me knowing
There's no one here to break me or bring me down

Onlyتصویر کوچک شدهaven


پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۲۳:۴۸ شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۷
خلاصه:

لرد سیاه سه ماموریت برای سه تا از مرگخوارا داره. ماموریت ها یکی یکی باید انجام بگیرن.
اولین ماموریت به هکتور داده می شه که بره دامبلدور رو بیاره و تحویل لرد سیاه بده!
لینی هم مصرانه همراه هکتور می ره.
لینی و هکتور به مقصد محفل آپارات می کنن. هکتور به شکل مبل در اومده و لینی به شکل سنجاق سینه...که جلب توجه نکنن.

..................

-بسه دیگه...بازی بسه! باید دامبلدور رو پیدا کنیم.

-دنبال پروفسور دامبلدور می گردین؟ طبقه بالا داره به گلدونا خاک می ده. می دونین که. آبمون جیره بندی شده. پروفسور هم خاکا رو بر می دارن، با نیروی عشق پر می کنن و دوباره به گلدون منتقل می کنن که گیاها خوشحال بشن. پروفسور نابغه هستن!

لینی و هکتور ترسیدند. آنها دستگیر شده بودند!
ولی محفلی اطلاعات دهنده، بدون توجه به آن ها دوان دوان به طرف آشپزخانه رفت.

-اینجا اونقدر شلوغ و کوچیکه که اینا همدیگه رو نمی شناسن! بیخودی سنجاق سینه و مبل شدیم! راتو بکش بریم بالا...قیافه فرزند روشنایی به خودت بگیر.

هکتور آنقدر خبیث بود که اصلا نمی دانست چگونه می تواند یک فرزند روشنایی باشد. سعی کرد لبخند شیطانی روی صورتش را پاک کرده و لبخندی پدرانه به جای آن بکارد.

ولی سخت بود!

نتیجه، چیزی شبیه چهره جوکر از آب در آمد...ولی همین هم قابل قبول بود.

هکتور و لینی روشنایی، شانه به بال هم با قدم های مصمم از پله ها بالا رفتند.




پاسخ به: مهد کودک دیاگون
پیام زده شده در: ۲۳:۲۳ شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۷
خلاصه:
لرد سیاه مرگخواران را به مهد کودک دیاگون فرستاده تا آنها به بچه ها از همین دوران شکل گیری شخصیت و روحیات، سیاه بودن را یاد بدهند.
هر یک از خدمت گزاران لرد ولدمورت، به شیوه خود به یاد دادن جادوی سیاه و چگونگی سیاه بودن به بچه های مهد کودک مشغول شدند.
بعضی شیوه خشونت آمیز مثل تمرینات سخت بدنی یا نشان دادن فیلم وحشتناک را برگزیدند و برخی دیگر از راه گفتگو استفاده کردند. گرچه چندان به نظر نمی آمد که در آموزش سیاهی به بچه ها موفق بوده باشند.

***

گویل از اینکه پاسخ مورد انتظارش را نگرفته بود، بد طوری شوکه شد. سپس چند ثانیه پوکر فیس شد و در آخر هم جیغ بنفشی کشید.
- قدرتمندترین نیرو عشق نیست. قدرتمندترین نیروی جهان طلسم آوداکداوارای اربابه!

بچه مذکور در مغزش فرو رفت و به بخش حافظه بلند مدت مراجعه کرد. کمی در آنجا گشت و گذار کرد و دریافت که تناقضی بین دانسته هایش به وجود آمده است؛ اما پیش از اینکه بخواهد حرفی به زبان بیاورد، گویل به او گفت:
- ببین بچه... تکرار کن قدرتمندترین نیروی جهان طلسم آوداکداوارای اربابه!
- قدرتمند ترین نیروی جهان عشقه!

گویل دندان هایش را به هم فشرد و دستش را بر سرش کوبید. رفت که ضربه ای به پس گردن بچه مذکور بزند تا عقلش سر جا بیاید اما سیم های بخش " پس گردن دیگران زدن " در مغزش پاره شدند و او از انجام این مهم عاجز ماند.

گویل چند دقیقه بدون هیچ هدفی به بچه و همچنین اطرافش نگاهی انداخت که ناگهان چشمش به هکتور افتاد.
- هی هکتور... تو مگه معجون مرگخوار کننده نداده بودی؟ چرا کار نکرد پس؟
- آها چیزه یادم رفت بهت بگم اشتباهی معجون سفید کننده بهت دادم ... و اینکه معجونش برگشت ناپذیره یعنی نمیشه با یه معجون دیگه سیاهش کرد و معجون مرگخوار کننده هم نداریم!

گویل لحظات سختی را سپری می کرد. آمپر بدنش به بالاترین حد خود رسیده بود. به سرعت به سمت معجون های هکتور رفت تا آنها را با شیشه شان روی سر معجون ساز مذکور بشکند اما پیش از آنکه بخواهد معجونی در دست بگیرد، از فرط عصبانیت مغزش پوکید و بدنش متلاشی و پودر شد و به اعماق زمین نفوذ کرد.

چند دقیقه بعد

پس از سر به نیست شدن گویل، هکتور راه های زیادی را برای آشنا کردن بچه با سیاهی به کار برده بود اما هیچ کدام نمی توانست اثر معجون سفید کننده را خنثی کند.
کمی نیز نگذشت که دیگر مرگخواران با چهره هایی که کلافگی در آن موج میزد، در حالی بچه ای را با خود می کشیدند به هکتور نزدیک شدند.

آنها از روش های زیادی همچون خشونت و نشان دادن فیلم ترسناک و روش های مسالمت آمیز همچون گفتگو استفاده کرده بودند اما انگار فایده ای نداشت. بچه ها نه تنها سیاه نشده بودند، بلکه عقل خود را کامل از دست داده بودند.
و حالا خورندگان مرگ، به دنبال معجون مرگخوار کننده هکتور بودند.

یکی از آنها روبه روری هکتور آمد.
- معجون مرگخوار کننده بده میخوایم اینا رو خیلی سریع سیاه کنیم.

هکتور دوباره اشتباهی معجون سفید کننده داد.
- بیا!

چند دقیقه بعد

- خب اینم از آخرین بچه که اونم این معجون رو خورد.

هکتور تازه متوجه شد که چه گندی را دوباره زده است.
- اوه دوباره اشتباه کردم و معجون سفید کننده دادم ... و اینکه معجونش برگشت ناپذیره یعنی نمیشه با یه معجون دیگه سیاهش کرد و معجون مرگخوار کننده هم نداریم!
- ینی چی؟
- چی ینی چی؟

همینطور گفتگو بین هکتور و مرگخوار مورد نظر ادامه داشت که ناگهان صدایی همه آنان را در جای خود میخکوب کرد.

بلاتریکس لسترنج در حالی که بچه ای در کنارش حضور داشت گفت:
- خدمت گزاران ارباب ... من این بچه رو به سیاهی کشوندم و فکر می کنم شما هم تونسته باشین جادوی سیاه رو به بقیه بچه ها هم یاد بدین... درست میگم آلکتو؟

آلکتو آب دهانش را به سختی قورت داد. بقیه هم همینطور. آنها نمی توانستند به بلاتریکس بگویند که چه فاجعه ای رخ داده است. دروغ هم نمی توانستند بگویند؛ ولی می توانستند دروغ بگویند و پیش از آنکه دروغ شان معلوم شود، فلنگ شان را ببندند.
آلکتو سری به نشانه تایید تکان داد.

- خیلی خب... بچه ها رو جمع کنید و تو گونی بندازید و به خونه ریدل ببرید ... ارباب باید روی بچه ها نظارت داشته باشن.

و مرگخواران که چاره ای جز پذیرفتن امر بلاتریکس نداشتند، بدون توجه به چه آینده ای که ممکن است در انتظارشان باشد، با کروشیویی بچه ها را در گونی انداختند و پشت سر بلاتریکس رهسپار خانه ریدل ها شدند.



ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۳۱ ۲۳:۴۱:۲۷
ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۳۱ ۲۳:۴۶:۲۸
ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۹۷/۷/۱ ۲۱:۴۴:۴۵



تصویر کوچک شده


پاسخ به: عضویت در کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۲:۳۱ شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۷
ما هم عضو میشیم ، البته اگه قوانین و مقررات تغییر نکرده.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بنیاد مورخان
پیام زده شده در: ۲۱:۲۸ شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۷
نتیجه رای گیری ترین های محفل ققنوس تابستان97


فعالترین عضو محفل ققنوس : گادفری میدهرست

بهترین نویسنده محفل ققنوس : لاديسلاو زاموژسلی

بهترین عضو تازه وارد محفل ققنوس: پنه‌ لوپه کلیرواتر




پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۲۱:۰۷ شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۷
خلاصه:

مرگخوارا روحی رو دستگیر کردن و باید اونو شکنجه کنن. ولی شکنجه کردن روح کار ساده‌ای نیست! تصمیم می‌گیرن روح رو به نوبت وارد بدن مرگخوارا بکنن و به تناسب شخصیتی که روح توشه شکنجه‌ش بدن.
روح یکی یکی وارد بدن مرگخوارا می شه، تا اینکه موفق می‌شه از دستشون فرار کنه و راهشو به سمت خونه گریمولد کج می‌کنه. حالا روح وارد بدن یکی از محفلیا (گادفری) شده و مرگخوارا که تا میدون گریمولد روحو تعقیب کردن، دارن دنبالش می‌گردن.

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

دامبلدور با چشمانی که به شکل قلب در اومده بود، در حال تماشای فیلم عشق‌آلودش بود که متوجه رخ دادن حرکاتی عجیب در گادفری می‌شه.
- فرزند روشنایی! چرا اینقد وول می‌خوری؟ تمرکزمون رو به هم می‌زنی خب!
- نمی‌دونم پروفسور. ببخشید.
- عمو عمو. همه وقتی مث شما پیر شن دستگاه تمرکزشون خراب می‌شه؟

مالی که معلوم نیست چرا همیشه وسیله‌ی آشپزخونه‌ای برای تنبیه فرزندان بی‌شمارش داره، ملاقه‌ای از تو جیبش در میاره و می‌کوبه فرق سر بچه‌ش.
ویزلیِ مو قرمز اما دست‌بردار نیست.
- چیه خب، پیر شده دیگه. نشده؟

ضربه‌ی دیگه‌ای از ناحیه‌ی سر به ویزلیِ سرکش داستان وارد می‌شه، اما با این تفاوت که این‌بار گادفری هم از ضربه خوردن بی‌بهره نمی‌مونه.
- منو چرا زدی؟

مالی اشاره‌ای به دامبلدور و فیلم می‌کنه و همگان را با ملاقه‌ای که تهدیدکنان تکون می‌داد، به سکوت دعوت می‌کنه... در واقع مجبور می‌کنه!

در حالی که محفلیون به تماشای فیلم لبریز از عشقشون ادامه می‌دن و گادفری که روح تو بدنش رفته بود هر از گاهی احساسات عجیبی بهش دست می‌داد، مرگخوارا وسط میدون جلسه به راه انداخته بودن و دنبال روح می‌گشتن.

- گفتین محفلی که ممکنه روح توش رفته باشه کجا بود؟
- خونه شماره 12 گریمولد!

مرگخوارا یه نگاه به آدرس و یه نگاه به محوطه‌ی بین خونه‌ی شماره‌ی یازده و سیزده که عاری از هرگونه خونه‌ی شماره‌ی دوازدهی هست می‌کنن و به شکل علامت سوال در میان!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۳۱ ۲۱:۳۶:۱۴



پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۲۱:۰۰ شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۷
خلاصه:

مرگخوارا روحی رو دستگیر کردن و باید اونو شکنجه کنن. ولی شکنجه کردن روح کار ساده‌ای نیست! تصمیم می‌گیرن روح رو به نوبت وارد بدن مرگخوارا بکنن و به تناسب شخصیتی که روح توشه شکنجه‌ش بدن.
روح یکی یکی وارد بدن مرگخوارا می شه، تا اینکه موفق می‌شه از دستشون فرار کنه و راهشو به سمت خونه گریمولد کج می‌کنه. حالا روح وارد بدن یکی از محفلیا (گادفری) شده و مرگخوارا که تا میدون گریمولد روحو تعقیب کردن، دارن دنبالش می‌گردن.

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

دامبلدور با چشمانی که به شکل قلب در اومده بود، در حال تماشای فیلم عشق‌آلودش بود که متوجه رخ دادن حرکاتی عجیب در گادفری می‌شه.
- فرزند روشنایی! چرا اینقد وول می‌خوری؟ تمرکزمون رو به هم می‌زنی خب!
- نمی‌دونم پروفسور. ببخشید.
- عمو عمو. همه وقتی مث شما پیر شن دستگاه تمرکزشون خراب می‌شه؟

مالی که معلوم نیست چرا همیشه وسیله‌ی آشپزخونه‌ای برای تنبیه فرزندان بی‌شمارش داشت، ملاقه‌ای از تو جیبش در میاره و می‌کوبه فرق سر بچه‌ش.
ویزلیِ مو قرمز اما دست‌بردار نبود.
- چیه خب، پیر شده دیگه. نشده؟

ضربه‌ی دیگه‌ای از ناحیه‌ی سر به ویزلیِ سرکش داستان وارد می‌شه، اما با این تفاوت که این‌بار گادفری هم از ضربه خوردن بی‌بهره نمی‌مونه.
- منو چرا زدی؟

مالی اشاره‌ای به دامبلدور و فیلم می‌کنه و همگان را با ملاقه‌ای که تهدیدکنان تکون می‌داد، به سکوت دعوت می‌کنه... در واقع مجبور می‌کنه!

در حالی که محفلیون به تماشای فیلم لبریز از عشقشون ادامه می‌دن و گادفری که روح تو بدنش رفته بود هر از گاهی احساسات عجیبی بهش دست می‌داد، مرگخوارا وسط میدون جلسه به راه انداخته بودن و دنبال روح می‌گشتن.

- گفتین محفلی که ممکنه روح توش رفته باشه کجا بود؟
- خونه شماره 12 گریمولد!

مرگخوارا یه نگاه به آدرس و یه نگاه به محوطه‌ی بین خونه‌ی شماره‌ی یازده و سیزده که عاری از هرگونه خونه‌ی شماره‌ی دوازدهی هست می‌کنن و به شکل علامت سوال در میان.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۳۱ ۲۱:۰۵:۵۲







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.