هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: کافه تریا مادام پادیفوت
پیام زده شده در: ۱۹:۰۵ پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۷
خلاصه:
همه چیز در دنیای جادوگری تغییر کرده و برعکس شده. هکتور معجون نمیسازه و فروتن شده، دامبلدور به اسنیپ شک داره، بلاتریکس موهاشو صاف کرده و قربون صدقه میره، لرد با همه مهربونه. در این بین تنها کراب تغییر نکرده و می خواد با تاسیس ارتش صورتی ها قدرت رو در این دنیای جدید به دست بگیره. تا الان فقط لینی عضو شده و عضو گیری ارتش در کافه مادام پادفوت در حال جریانه.
-------------------------------------------------------

کراب با دستمال صورتی اش عرقش را پاک کرد و جرعه ای از نوشیدنی اش را خورد تا تاثیر بوگارت را از ذهنش بشوید. تازه واردی که به سمت میز می آمد، دختری بود که لبخند مرموزی بر لب داشت و لباس تنگش مانند موهایش به رنگ صورتی آدامسی بود. کراب با خوشحالی فکر کرد که بلاخره شخص مناسبی را برای ارتشش یافته است.
-هی! برای عضو شدن تو ارتش من اومدی، مگه نه؟
-نه من برای معامله اومدم... ارتش؟ این پوشش کارتونه؟ ملان هستم.

کراب که با نشستن ساحره ای صورتی و مشتاق درکنارش، فرصت معرفی ایده درخشانش را یافته بود چندبار پشت سرهم پشت چشم نازک کرد تا دختر متوجه ی سایه ی صورتی اکلیلی چشمانش شود.
-پوشش مون به رنگ صورتی هست ملان جان. من رییس ارتش، کراب هستم. اینم لینی معاونم. شما هم به نظر ما کاملا واجد شرایطی. فقط باید قوانین رو رعایت کنی، مثل آرایش کامل، پوشیدن رنگ های شاد... .

ملانی با تعجب به کراب زل زد.
-شوخی می کنی؟ گفتن فقط برای معامله این شکلی اید.
-کی گفته؟ چه معامله ای؟ فکرکنم اعلامیه رو اشتباه چاپ کردن، ما اینجا اشخاص مشتاق و مناسبی مثل شمارو عضو ارتشمون می کنیم و ...اوه داشت یادم می رفت. داغ پاپیون صورتی!
-واستا واستا آبجی با هم بریم. اینجا چه خبره، من برای گرفتن پوست ها اینجام. هیشکی ملانی رو داغ نمیزنه.
-داغ نیس که... اسمشه. اصلا اسمشو میذاریم هات پاپیو... چرا... چرا موهات قرمز شد؟
-چون دوس داشت. مردم مخشون تاب پیدا کرده... شانس آوردی به دل نمی گیرم.

کراب که با ترس به دختر ملوس قبلی که حالا با موهای سرخ و چاقوهای ریزی در دستش از میز آنها دور می شد، نگاه می کرد روی صندلی اش وا رفت.
-لینی دیدی چقدر جامعه پر از گرگ شده؟ تازه چاقو هم داشت... همون بهتر که رفت اصن. ایش.

کراب سرخورده نشد. کراب فهمید که اول از همه به یک محافظ نیاز دارد.

در این لحظه او چشمش به هیکل قوی و آشنایی در کنار پیشخوان افتاد که بلوز بلندی پوشیده و دکمه ی یقه اش را هم بسته بود. صدای او که با مادام پادفوت حرف می زد، تا میز آنها می آمد.
-السلام علیک خواهر... خواهرم حجابت رو رعایت کن. جامعه خرابه. گوهری در صدف باش. این نوشیدنی ها چیه میدی دست جوونا... .

-رودولف میتونه محافظ خوبی باشه. لینی، برو راهنماییش کن!


ویرایش شده توسط ملانی استانفورد در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۲۹ ۲۰:۰۷:۳۵

بپیچم؟


پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۱۹:۰۰ پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۷
ترم جدي هاگوارتز کى شروع مى.شه؟
بايد ثبت نام کنيم؟
چجورى ثبت نام کنيم؟


تا حالا کسی با گیتار زده تو سرت!؟


پاسخ به: اعضاي سایت خودشونو معرفی کنن
پیام زده شده در: ۱۶:۵۹ پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۷
نام:
رومينا
سن
13
شهر تولد و محل زندگى
تهران
علايق
اهنگ گوش دادن بخصوص اريانا.جمع کردن عکس ها اريانا.کتاب خوندن.وب گردى.موزيک ويديو ديدن.رياضى!.دعوا با معلم ها( که هميشه برام دردسر داره!). نوشتن.خل بازى( دخترا مى دونن منظورم چيه).صحبت کردن با دوستان.ازار و عذيت . کاردن کا رهاى يواشکى.دعوا با پسرا ( خب جودو ياد گرفتن به چه دردى مى خوره؟ )
اشنايى با هرى پاتر
خب وقتى ده سالم بودم تلويزيون رو روشن کردم ديدم داره هرى پاتر ديدم خوشم اومد رفتم کتاباشو خوندم.
کتابايي که خوندم زياده خوباشو مى گم
زوال ( زوال خاندان اشر)
هرى پاتر
خانه ى افعى
روياى دونده
اکو


تا حالا کسی با گیتار زده تو سرت!؟


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۶:۵۲ پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۷
فاینال


دورا ویلیامز VS ماتیلدا استیونز


سوژه: ارسال!
خودتون رو به یه دلیلی برای یکی و به یه روشی ارسال کردین. کی و چه طور و چراش با خودتون ولی هرسه رو مشخص کنین!

تا ۱۱:۵۹ یکم وقت دارین!


ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۳۰ ۱۵:۵۲:۵۶
ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۳۰ ۲۳:۲۹:۳۷



پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۱۶:۴۶ پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۷
خلاصه:
دندون نجینی به اشتباه کشیده شده. لرد مرگخواراشو مامور کرده تا از یک محفلی استخون بگیرن تا جایگزین دندون نجینی بشه. مرگخوارا بیل ویزلی رو دزدیدن ولی تا این لحظه هیچ استخونی تو بدنش پیدا نکردن.
------------------------------------

-یعنی یه محفلی استخون دار نبود تو اون خراب شده؟ چرا این؟
-همه شون انقدر پیاز خوردن نرم تن شدن.
-لرد سیاه بهونه قبول نمی کنه.

همه ی مرگخواران جز رودولف در جای جای اتاق نشسته و به دوراهی استفاده از یک محفلی دیگر و قبول شکست و یا سر هم کردن بیل ویزلی ترکیده شده فکر می کردند. ریونی های جمع هم با تلاش بسیار در حال شکستن دوراهی و پیدا کردن راه جدیدی بودند. در آن میان رودولف که آلوده به امیا و احشای بیل شده بود و تیک های عصبی پیدا کرده بود در چهارچوب اتاق نشسته و به آرامی زیر لب تکرار می کرد.
-ارباب... هیک... محفلی فلج... هیک... ارباب غر... .

-محفلی ها استخون بشو نیستن. باید مواد اولیه ی دیگه ای رو پیدا کنیم.
-هیک... باشگاه دوئل... استخون داره... هیک.

خانه ریدل

لرد که بر صندلی خفن و سیاه خود در بالای سالن نشسته بود، با بی صبری خط و خال های نجینی را نوازش می کرد.
-یاران ما با دندانی سفید و تیز بر می گردند نجینی، قبل از آن که حوصله مان سر برود.


بپیچم؟


پاسخ به: شیطنت های گریفیندوری
پیام زده شده در: ۱۵:۱۱ پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۷
دو عدد گولاخ از بروبچ گریفیندور در سرسرای عمومی مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز قدم زنان ایستاده بودند و به سمت تالار خصوصی می رفتند! پس از اینکه به تابلوی بانوی چاق رسیدند، کلمه عبور را گفتند و پس از کنار رفتن بانو، پشت او رفتند و از دیدرس خارج شدند.

در تالار خصوصی به سمت خوابگاه دختران رفتند و فردی که یک گام جلوتر حرکت می کرد در را باز کرد.
- ا وا خاک به سرم! :دختر با دست محکم به گونه خود می زند:
- ادوارد تو باز بدون در زدن در رو باز کردی؟ چند بار باید بهت بگم؟
- به هر حال ما همه از یه خونواده هستیم، خانواده گریف! این حرفا اینجا معنایی نداره.

دو پسر تازه وارد روی یکی از تخت ها نشستند.
- خب بچه ها! بیکاریم امشب. با یه کوییدیچ چطورین؟
- این کیه؟
- نیوته، نیوت!
- نه نیوت. بذار این امتحانا رو به سلامتی بدیم بعد! به هرحال نمیشه این ایام از دخترا همچین انتظاری داشت.
- خیله خب! کوییدیچ نمیریم. ولی به انتخاب خودتون یه حرکت هیجان برانگیز دیگه انتخاب کنین. از پسرا هم نمیشه انتظار شیطنت نکردن داشت!
- یافتم! یه کاری میکنیم که به درسمون هم مربوط شه. اینجوری به ارزش ها هم لطمه ای وارد نمیشه.
- چیکار؟
- میریم دفتر اسلاگ، سوالا رو برمیداریم میایم تالار.
- ولی این کار خلاف قوانینه!

دو پسر تازه وارد فهمیدند هرمیون پشت کوهی از کتب مشغول مطالعه است. هرچند هنوز هم او را نمی دیدند.
- ببین هرمیون جان، ما کار بدی نمیکنیم. به خاطر صلاح همه تشخیص دادیم جای سوالا تو تالار امن تره از دفتری که هر چهار گروه میتونن بهش دسترسی داشته باشن.
- دقیقا ادوارد درست میگه. این کار حتی به صلاح خود پروفسور اسلاگهورن هم هست. تصور کن دانش آموزای همه گروهها بیان سوالا رو بخونن، چقد براش بد میشه! ولی وقتی اینجا باشه عمرا ملت اسلی و هافل و ریون نمیتونن بهش دسترسی پیدا کنن. به نظرم باید طی یه مراسم رسمی از ما تقدیر کنه حتی.
- به هر حال من مخالفم!

به دلیل اینکه ماموریت سری بود، ترجیح بر این بود که افراد کمتری از اهداف اسلاگ دوستانه آن آگاهی داشته باشند. چه رسد به اینکه در ماموریت شرکت داشته باشند! بنابراین به جز ادوارد، نیوت، بارناباس، فنریر، گلرت، آلیشیا، لیزا، الکتو و پروتی به افراد دیگر اطلاعی ندادند. به محض اینکه بروبچ گریف از پشت بانوی چاق بیرون آمدند، رودولف را مشاهده کردند.
- هوووم! چه ساحره هایی! کجا تشریف میبرین؟
- به تو مربوط نیست ایکبیری.
- ولی امور همه ساحره های قلعه به من مربوطه. همممه!
- ببین عزیزم. ما با بچه ها میریم یه دور میزنیم. بعد با هم صحبت می کنیم.
- پس من شب میام.
- نه دیگه. شب نه. فردا صبح.
- هوممم یه ذره بد میشه. ولی باشه.

رودولف از سر راه آن ها کنار رفت. و بچه ها آرام آرام بدون اینکه توجه کسی را جلب کنند با همان تعداد اندک به دفتر مدیر مدرسه رسیدند. در این قسمت از پلن، بدون جلب توجه کار پیش نمیرفت. بنابراین، باید یکی از دانش آموزان با اسلاگهورن مشغول صحبت میشد و تا دیگر اعضای اندک دار و دسته به سرعت وارد دفتر شوند و ماموریت خود را انجام دهند و تا صحبت به پایان نرسیده و پروفسور در را نبسته، بیرون آمده و به مکان قبلی خود بازگردند. اول باید مطمئن میشدند که مدیر هنوز از دفترش خارج نشده است. فنریر پشت در رفت و گوشهای خود را به در چسباند. پس از چند لحظه انگشت شست خود را به بروبچ نشان داد. جهت آن مشخص میکرد که به موقع رسیده اند یا نه. رو به بالا بود. به این معنی که تا اینجا همه چیز به خوبی پیش رفته است.

- کاش جیگر رو هم خبر کرده بودیم.
- بیتربیت. جیگر؟ کدوم جیگر؟
- سینوس؟ کسینوس؟
- آرسینوس.

در این هنگام، پروفسور اسلاگهورن مدیر گرامی مدرسه از دفتر خارج شد. دانش آموزان جست زدند و پشت دیوار پنهان شدند. فنریر به عنوان یک پروفسور جلو رفت و وظیفه خطیر مشغول نمودن هوریس را بر عهده گرفت.
- سلام پروف چطوری؟ چه خبر؟ کم پیدایی؟

فنریر همان طور که صحبت میکرد دستش را با مهارت روی شانه مدیر قرار داد، و با چند حرکت او را به نحوی هدایت نمود که پشت او به بروبچ و درب دفتر قرار بگیرد. و بچه های گریف از این فرصت نهایت سوءاستفاده را کرده و وارد دفتر شدند.

- خب هرکسی یه دستش رو بیاره بالا میخوام سرشماری کنم ببینم چند چندیم.
- خب سرها رو بشمار که بالا هم هستن خودشون. با دست اصلا قضیه از بیخ مشکل پیدا میکنه میشه دست شماری.
- بحث فلسفی نکن با من. هرمیون رو نیوردیم که این چیزا رو نگه تو جاشو گرفتی؟
- خیله خب حالا. خودت هم زود باش جای فک زدن. آوردیم بالا دستارو. وقت نداریم.
- آره دارم میبینم. ولی چیزای دیگه ای هم میبینم. مث اون بزمجه که دو تا دستشو آورده بالا.
- عه دیدی؟ میخوام رایمون بیشتر شه گزینه ما رای بیاره خب.
- واقعا این احمق فرق رای گیری و سرشماری رو نمیدونه؟
- خودتم احمقی. منم احمقم که با شما اومدم ماموریت. هممون احمقیم. خودم میشمارم. یک، دو، سه، چهار، پنج، شش، هفت! بیشتر بودیما؟
- خودتو نشمردی خب.

صدای شبیه فریاد فنریر به گوش رسید.
- آره دیگه الان بچه های گریف همه خوابیدن. فردا صبح مراتب رو بهشون اطلاع میدم.

همه شواهد حاکی از این بود که وقت آن ها به پایان رسیده است. قرار بود وقتی به لحظات پایانی صحبت نزدیک میشوند، فنریر با چند کلمه مشخص مثل خواب و بچه ها به آن ها اطلاع دهد که خارج شوند و درون دفتر مدیریت گیر نیفتند.

- احمقا پشت سر من بیاین! صبر کن من نگاه کنم ببینم کسی نباشه. خیلی خب آروم همه احمقا پشت سر من. خاک بر سر من. خاک بر سر تو. خاک بر سر همه.

بچه ها آرام و بی صدا از پشت سر پروفسور عبور کردند و بدون اینکه منتظر فنریر بمانند به سمت تالار خصوصی رفتند. فنریر که به طور عجیب و مشکوکی دستش هنوز با بدن اسلاگ تماس داشت، بالاخره دست خود را برداشت.
- خب دیگه پروف. دیروقته. من میرم بخوابم.

پروفسور که فنریر حتی به او اجازه نداده بود جمله آخرش را تمام کند، به سمت فنریر خیره ماند و او را که دست از پا درازتر برای تنبیه دانش آموزان به تالار خصوصی می رفت، نگاه می کرد.


ویرایش شده توسط بارناباس کاف در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۲۹ ۱۵:۱۶:۴۲


پاسخ به: مدال مرلين
پیام زده شده در: ۰:۲۱ پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۷
از اونجایی که هر لحظه ممکنه پاتیلم ته بگیره و ارتباطم قطع بشه با توضیحات مختصری رایم رو میدم.

لرد ولدمورت: جادوگر ماه، بهترين ناظر، فعاليت بالا و باكيفيت

فعالیت لرد همیشه و در هر شرایطی بالا و با کیفیت بوده و هست. کمکشون به بقیه، چه تازه وارد و چه قدیمی. فعالیتشون هیچ وقت محدود به انجمن خودشون نبوده و به همه ی انجمن ها کمک کردن تا فعال تر باشن. و این قدر انجمن تحت نظارتشون خوب و منظم هست که همه با علاقه توش فعالیت کنن.

بهترين ناظر، بهترين نويسنده: هوريس اسلاگهورن

پست های هوریس تقریبا همیشه خوندین. ضمن اینکه تونست ترم هاگوارتزو بدون حاشیه و به خوبی برگزار کنه.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: مدال مرلين
پیام زده شده در: ۲۲:۴۹ چهارشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۷
لرد ولدمورت:

بهترین ناظر - فعالیت بالا و با کیفیت - جادوگر ماه - بهترین پاپا - پاپای ماه

یه کم سخته دلیل گفتن برای لردسیاه. اینقدر که مجموع همه‌ی دلایل رو با هم دارن. نظارت و فعالیت ایشون همواره عالی بوده. مخصوصن وقتی که برای نقد میذارن. شخصن تا جاییکه میتونم نقدهاشون رو حتا اگر برای بقیه باشه هم می‌خونم. شاید خیلیا بگن لردسیاه همیشه ازش تقدیر میشه، ولی کار آسونی نیست یک پیوستگی رو در سطح بالا برای فعالیت و مسوولیت حفظ کردن. و این کاریه که ایشون انجام میده و شایستگی اینو دارن که جادوگر ماه و سال و دوران و قرن باشن. درضمن فراموش نکنید که پاپای منم هستن.

بانز:

بهترین نویسنده.

واقعن طنز بانز رو دوست دارم. و همیشه هروقت می‌بینم جایی پست زده میرم می‌خونم تا روانم شاد بشه. و همیشه دوس دارم بخاطر نویسندگیِ خوب‌ش ازش تعریف و تشکر کنم. مرسی که هستی و اینقد بامزه می‌نویسی.

هوریس اسلاگهورن:

بهترین ناظر.

بالاخره یک ترم خوب رو در هاگوارتز شاهد بودیم بعد از مدت‌ها. کلا چون به هاگوارتز علاقمندم خیلی از نظم و هماهنگی و برنامه‌ریزی هوریس خوشم اومد طی این مدت و به‌نظرم ایشون هم شایسته‌ی قدردانیه.


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: نقد پست های انجمن محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۰:۱۷ چهارشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۷


اشلی، سلام. به نقدستونِ محفل ققنوس خوش اومدی!

اشلی، یه چیزی رو همین اول بهت بگم. خیلیم ربطی به محتوای رولت نداره. همینجوری کلّی میگم. در واقع این نکته رو باید به همه‌ی تازه‌واردای سایت جادوگران گفت.
و اون نکته اینه که سلیقه‌ی عمومیِ اعضای هرکدوم از سایت‌ها، سلیقه‌ی بیننده‌های برنامه‌های تلویزیونی، سلیقه‌ی مردمِ هر کشوری با بقیه فرق می‌کنه.

بیا در مورد هرکدوم یه مثال بزنیم...

مثلاً تو برو یه رمان عاشقونه بنویس، شخصیت اصلیش هم یه دختر دورگه‌ی ایرانی/کُره‌ایه، دوس‌پسرشم اهل چینه. ینی رمانت کافیه همینا رو داشته باشه! حالا برو توی سایتا و انجمنایی که ملّت رمان‌هاشونو به اشتراک می‌ذارن و توئم رمانت رو به اشتراک بذار... شک نکن کولاک می‌کنی با این رمانت! با این شخصیت اصلی که یه دختر ایرانی/کُره‌ایه! صدها تعریف و کامنت مثبت و هزاران لایک گیرت میاد! شک نکن!

حالا تو برو همین رمان موفق و پُرمخاطب رو توی سایت جادوگران بفرست... کسی نمی‌خونه.
چرا؟
چون سلیقه‌ی عمومیِ اعضای جادوگران، ۱۸۰ درجه فرق داره با سلیقه‌ی عمومیِ اعضای سایتای رمان عاشقونه! اعضای جادوگران چیز دیگه‌ای دوس دارن، از چیز دیگه‌ای لذت می‌برن، فازشون فرق می‌کنه!

در مورد برنامه‌های تلویزیونی هم همینطوره. برنامه‌ی خندوانه رو مثال می‌زنم، چون تقریباً همه دیدن.
همه می‌دونن که جناب‌خان، تنها چیز خنده‌داریه که توی این برنامه می‌بینیم. من خودم خیلی وقتا سعی کرده‌م ازش تقلید کنم و سوژهاشو بیارم توی رولای مختلف.
ولی باور کن، اونقد که سوژه‌هاش و حرفاش و شوخیاش توی تلویزیون و در قالب صوتی و تصویری خنده‌داره، توی سایت و در قالب متن، همونقد بی‌مزه از آب در میاد! باور کن همینطوره! ینی خودمم تعجب کردم از اینکه چجوری همچین چیز بامزه‌ای اگه دچار تغییر قالب بشه، چقد می‌تونه لوس و بی‌مزه بشه...
حتی برعکسش هم صدق می‌کنه. همین رولای جادوگران رو اگه به حالت صوتی و تصویری در بیاری، ممکنه خیلیاشون کیفیت‌شونو از دس بدن. حتی بعضیاشون هم ممکنه نامفهوم بشن!

در مورد فرهنگ شهرها و کشورهای مختلف هم بازم داستان همینه. مثلاً اگه یه جوک سانسورشده و غیرمستقیم در مورد مشروبات الکلی برا یه شخص ایرانی تعریف کنی، ممکنه براش جالب باشه. همین اصطلاح "نوشابه‌ی زرد" ممکنه براش جالب باشه. ولی همین جوک رو اگه برا یه شخص آمریکایی تعریف کنی، میگه: خب؟

چیزی که برامون جالبه، ممکنه براشون بی‌مزه باشه. محدودیتی که داریم، باعث میشه سوژه‌ی مشروبات الکلی متفاوت و جالب به نظر بیاد... ولی اونجا، نه.

اینا رو گفتم تا تو یا هرکسی که این نقد رو می‌خونه، بدونه که خیلی سوژه‌ها حتی اگه فوق‌العاده جذاب هم باشن... اگه تغییر حالت بدن، اگه تغییر قالب بدن، اگه تغییر مکان بدن، ممکنه جذابیت‌شون حتی به صفر هم برسه!

خب، حالا که این نکته رو گفتم، بریم سراغ نقد رولت. (عجب مقدمه‌ی طولانی‌ای شد! )

نقل قول:
ﺩﺭﺑﻰ ،ﺩﺍﻏﺎﻥ ﺟﻠﻮﻳﻢ ﻇﺎﻫﺮ ﺷﺪ.


این اولین جمله‌ی رولته. همین اول یه غلط نگارشی به چشم میاد. اون ویرگول دقیقاً چیه اون وسط؟ ویرگول کارش ایجاد مکث و فاصله بین دو کلمه یا دو جمله‌س.
دو کلمه‌ی «دربی» و «داغان» باید با همدیگه نوشته و خونده بشن. ینی یه دربی که داغان هستش.
اصلاً معنی نداره که دربی رو بگیم... بعد مکث کنیم... بعد داغان رو بگیم.

کلاً پُستت غلط نگارشی زیاد داره. مثلاً اینو ببین:
نقل قول:
ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺩﺭ ﺑﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺯ ﺷﺪ.

«دستم را به سمت در بردم» و «در خود به خود باز شد» دوتا جمله‌ی جدا هستن که تو اونا رو چسبیده نوشتی. این اشتباهه. باید از همدیگه جدا بشن. یا با استفاده از نقطه، یا با استفاده از «و».

در کل غلط نگارشی زیاد داری متأسفانه. مثلاً وسط فعل «می‌کردم» نقطه گذاشتی. ینی چی خب؟ نقطه وسط فعل واسه چی؟
یا مثلاً یکی دیگه از اشتباهاتت اینه که بعضاً بین علامت و کلمات فاصله می‌ذاری. درستش اینه که کلمه رو بنویسی، بعدش یه علامت نگارشی بذاری، بعدش فاصله بذاری و کلمه‌ی بعدی رو بنویسی. یه نگاهی به همین پُستم بندازی، کاملاً متوجه میشی که علامت‌گذاری صحیح چجوریه.

نقل قول:
ﺩﺭﺑﻰ ،ﺩﺍﻏﺎﻥ ﺟﻠﻮﻳﻢ ﻇﺎﻫﺮ ﺷﺪ. ﺧﺎﻧﻪ ﻯ 12 ﺧﻴﺎﺑﺎﻥ ﮔﺮﻳﻤﻮﻟﺪ.
ﭘﻨﺎﻫﮕﺎﻩ ﻗﻘﻨﻮﺱ.
ﻗﻘﻨﻮﺱ ﻫﺎﻳﻰ ﮐﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﺷﮏ ﺯﺧﻢ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﻣﻰ ﮐﺮﺩﻧﺪ.
ﻗﻘﻨﻮﺱ، ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻋﺠﻴﺒﻰ ﺑﻮﺩ. ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺣﺎﻝ ﺯﻳﺒﺎ ﺑﻮﺩ.
ﺍﻓﮑﺎﺭ ﺣﺎﻻ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﺑﻮﺩ؛ ﺑﺎﻳﺪ ﺩﺭ ﻣﻰ ﺯﺩﻡ.
ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺩﺭ ﺑﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺯ ﺷﺪ.


اون قسمتی که پُررنگ کردم رو می‌بینی؟ اون بخش اضافه‌ی این قسمت بود.
می‌دونی، توصیف خوبی بود. ولی جاش اینجا نبود. توی این موقعیت که یه در جلوت ظاهر شده، خواننده‌ی پُست انتظار داره که فوراً در رو باز کنی و بری تو! حال و حوصله نداره که اون وسط وایسی و فک کنی که ققنوس عجب چیز خفنیه.
بعد جالب اینجاس که خودتم گفتی «افکار حالا اضافه بود» ... ینی خودتم می‌دونستی که اون افکار اضافه بودن و بهتر بود اونا رو نمی‌نوشتی.

نقل قول:
ﭼﻮﺏ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﺩﺭﺍﻭﺭﺩﻡ. ﻭ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺭﺍﻩ ﺭﻭ ﺭﺍ ﺗﻰ ﮐﺮﺩﻡ.

من بار اولی که این جمله رو خوندم، فک کردم راهرو رو با چوب‌دستیت تی زدی!
دیگه خودت ببین غلط املایی چه بلایی می‌تونه سر متن بیاره!
به هر حال اگه بخوام جمله‌ت رو اصلاح کنم، درستش میشه این: «چوب‌دستی‌ام را در آوردم و به سرعت، راهرو را طی کردم.»

حالا اینجا رو داشته باش:
نقل قول:
- ﺑﺮﺍﻯ ﭼﻰ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻯ ﮐﻤﮏ ﺑﻴﺎﺭﻯ ؟ ﮔﻠﺪﻭﻥ؟

- ﭼﻰ ﻣﮕﻪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺣﻤﻠﻪ ﻧﺸﺪﻩ؟

- ﻧﻪ ﺑﺎﺑﺎ ﺯﺩﻩ ﺑﻪ ﺳﺮﺗﺎ! ﺩﺍﺭﻳﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﺗﮑﻮﻧﻰ ﻣﻰ ﮐﻨﻴﻢ.


نقل قول:
- ﻃﻠﺴﻤﻰ ﭼﻴﺰﻯ ﺑﻬﺖ ﺯﺩﻥ ﺍﻳﻦ ﻃﻮﺭﻯ ﺷﺪﻯ؟

- ﻧﻪ ﻧﻪ .

- ﭘﺲ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺑﺮﻭ ﺑﺎﻻ!

- ﺑﺎﺷﻪ ﺑﺎﺑﺎ ﺭﻓﺘﻢ!


بهتره که بین چند دیالوگ فاصله نذاری. دوتا اینتر نزن! یه اینتر بزن. فقط یه اینتر بزن! اینجوری تمیزتر و جمع و جورتر میشه. ینی این‌شکلی:
نقل قول:
- ﻃﻠﺴﻤﻰ ﭼﻴﺰﻯ ﺑﻬﺖ ﺯﺩﻥ ﺍﻳﻦ ﻃﻮﺭﻯ ﺷﺪﻯ؟
- ﻧﻪ ﻧﻪ .
- ﭘﺲ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺑﺮﻭ ﺑﺎﻻ!
- ﺑﺎﺷﻪ ﺑﺎﺑﺎ ﺭﻓﺘﻢ!


حالا این گفتگوی بین اشلی و خانم گرنجر رو ببین:
نقل قول:
- ﺷﻤﺎ ﻣﺮﮒ ﮐﻴﻮ ﺩﻳﺪﻥ؟
- ﺧﺐ ﺗﻮﻯ ﻧﺒﺮﺩ ﻫﺎﮔﻮﺍﺭﺗﺰ ﺧﻴﻠﻰ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻣﻮﻥ ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﺭﻓﺘﻦ.
ﺣﺎﻻ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺗﻮ ﭘﺎﮎ ﮐﻦ.
- ﭼﺮﺍ ﺗﺴﺘﺮﺍﻝ ﺭﻭ ﺧﺎﮎ ﻧﻤﻰ ﮐﻨﻴﺪ؟
- ﺧﺐ ﺑﺎﻳﺪ ﻳﻪ ﻧﻔﺮ ﺑﺎﺷﻪ ﮐﻪ ﻣﺜﻞ ﻣﺎﮔﻞ ﻫﺎ ﺧﺎﮎ ﮐﻨﺘﺶ.
- ﺑﺎﺷﻪ.


دیالوگ اول غلط املایی داره... «شما مرگ کیو دیدن؟» ... باید بگی «شما مرگ کیو دیدین؟» ، پس حتماً به تناسب فاعل و فعل دقت کن.

بعد، توی دیالوگ دوم، واسه چی اینتر زدی و رفتی خط بعدی؟ توی دیالوگا همچین کاری نمی‌کنیم.
نکته‌ی دیگه هم اینه که به نظر میاد خانم گرنجر می‌خواد درباره‌ی نبرد هاگوارتز توضیح بده، ولی با گفتن جمله‌ی «حالا پنجره‌تو پاک کن» یهو بی‌حوصله میشه و انگار حوصله‌ی حرف زدن نداره.
دیالوگِ آخرِ این گفتگو هم که اشلی میگه، «باشه» هستش که اصلاً جواب مناسبی برا دیالوگ قبلی نیس. یه جورایی انگار خودِ اشلی هم یهویی دیگه حال و حوصله‌ی بحث با خانم گرنجر رو نداره.

وقتی رولت رو می‌نویسی، با صدای بلند، توصیفات ‌و دیالوگا رو بخون. اینجوری راحت متوجه میشی که لحن و آهنگ جملاتت ایراد داره و چقد غلط املایی/تایپی داری.

راستش چیز دیگه‌ای ندارم که در مورد رولت بگم. خیلی از مشکلاتت با «بیشتر نوشتن» حل میشن، با خوندن رولای اعضای سایت حل میشن. توصیه می‌کنم که نقدای بقیه رو هم بخونی. خیلی از مشکلاتی رو که تو داری، بقیه هم دارن. بنابراین هرچی نقد گیرت میاد، بخون. اینجوری زودتر پیشرفت می‌کنی.
موفق باشی!


How do i smell?


پاسخ به: مدال مرلين
پیام زده شده در: ۲۰:۰۶ چهارشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۷
سام علیکم خدمت همگی.

فعاليت بالا و با كيفيت، جادوگر ماه: هوریس اسلاگهورن
بنظرم به خاطر زحمات این ترم و برقرار کردن یه هاگ با کیفیت، سوژه های عالی اسلاگ و همچنین نقدهای خوبی که برای خود من انجام دادن لیاقت این رنک رو دارن. هم فعالیت بالا محسوب میشه هم باکیفیت.

بهترین نویسنده، بهترین ناظر: فنریر گری بک
در عنوان دومی که شکی نیست. فنر یکی از دلایل مسلم قهرمانی گریف و انگیزه دادن به من و بقیه دوستام بوده و همیشه راهنمای خوبی برامون بوده. نویسندگیش هم، سریال جدیدشون عالیه و بقیه ی پستاش هم من میخونم و میخندم.

بهترین تازه وارد: رون ویزلی
تلاش رون توی هاگ و کویی و همچنین فعالیتش توی محفل واقعا خوب بوده و به نظر من بهترین تازه وارده.





بپیچم؟






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.