هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۰:۴۸ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۷
سلام.
دوئل با ایشون.
هماهنگ شده.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۲۰:۴۷ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۷
خلاصه:

لرد از کشتن پدرش کمی متاسفه و می خواد این قضیه رو جبران کنه.
تصمیم می گیره به گذشته برگرده و رضایت پدرش رو جلب کنه. برای این کار از مرگخوارا می خواد که براش یه زمان برگردان تهیه کنن.
مرگخوارا زمان برگردان پیدا نمی کنن...به جاش چیزی به اسم زمان سرگردان می خرن که لرد با چرخوندنش از زمان و مکانی به زمان و مکان دیگه می ره. لرد از وسط یه زمین فوتبال سر درمیاره و به خاطر به هم زدن نظم مسابقه می‌کننش تو گونی.

تصویر کوچک شده


- ما اعتراض داریم! این برخوردهاتون تاوان سختی داره ... مگر دستمون به چوبدستیمون نرسه.

لرد که احساس می‌کرد با داد و فریاد پشت در بازداشتگاه ابهتش خدشه دار می‌شود، دست از این کار کشید و برگشت تا با محل سکونت موقتش آشنا شود.

- خوب ... حداقل تاریک و سیاهه. اتاقی متناسب با شانمون برامون فراهم کردن!

با این که می‌دانست همه چیزش را گرفته‌اند، ناامیدانه دست به گردنش برد و دوباره نبود زمان سرگردان را حس کرد.

- ولی لباسمون با این یقه مسخره اصلا مناسب نیست.

- اتفاقا منم به لباسم معترضم!

تازه متوجه حضور یک هم اتاقی شد.

- مراقب باش! پای آقا رو لگد نکنی.

یا شاید دو تا. چشمانش را تنگ کرد تا در آن نور کم دقیق تر ببیند ... هیچکس جلوی پایش نبود. فقط همان نفر اول که اکنون به نشانه اعتراض لباسش را درآورده و به گوشه‌ای انداخته بود.

- آقا؟ بانز رو می‌گی؟
- نخیر! این‌ها می‌ترسن ...
- از بانز؟
- از حرف ... حرف حق ... قدرت کلمه!

مرد این را گفت و مشغول زمزمه‌های زیر لب شد. لرد اندکی به کارهای او و حرف‌های اندیشید ...

- ببینم ... تو جادوگر نیستی؟
- جادو؟ نه ... نه ... این قدرت‌ها از جانب خداست.
- اتفاقا ما هم قدرت‌هایی داریم که ...
- هیس ... ساکت شو بذار بشنوم!

بیش از آن که به لرد برخورده باشد، درمورد آن مرد عجیب کنجکاو شده بود.

- چی رو؟
- صدای پای بهار رو ... داره میاد ... نزدیکه!
- بهار؟

اصلا از این که هم اتاقیش اشخاصی را می‌دید که او نمی‌دید و صداهایی را می‌شنید که او نمی‌شنید و قدرت‌هایی داشت که او از آن سر در نمی‌آورد، راضی نبود.

- اسفندیار! حکمت اومده.
- نگفتم؟ حق آمد و باطل نابود شد. زنده باد آزادی ...
- خفه بابا! منتقل می‌شی زندون.

اگرچه در بند بود، اما هنوز قدرت اراده‌اش را داشت و دوباره به قدرتمندترین شخص آن اتاق تبدیل شد.


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۹:۴۶ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۷
جادوفلیکس


توجه:
سریالی که در ادامه می خوانید، قرار نیست به هیچکدام از اصول پذیرفته شده رول نویسی پایبند باشد و صرفا خود را در فرم روایی رول نویسی محصور کند. به همین دلیل، خواندن آن به منتقدان و تازه واردان توصیه نمی شود.
همینطور، این سریال برای کسانی که مشکل قلبی دارند، مناسب نیست.


اینکی و آرسینوس بدون اینکه ذره ای به اتفاقات دو پست گذشته و سوژه ای که داشتن طبقش پیش میرفتن توجه کنن، راهشونو میکشن و سوژه رو نیمه کاره رها میکنن تا عالم و آدم بدونن که تو این سریال هیچ کاری با منطق و اصول انجام نمیشه و اگه با خیال این اومدین سریال ببینین که دو دقیقه دور خانواده بشینین و تخمه بشکنین و چهارتا داستان نازنازی هم وسط کار ببینین و گهگداری هم بخندین و چیزی یاد بگیرین و دوتا ایده بگیرین واسه رول بعدیتون، باید با کمال ادب عرض کنم که: ☝️


تصاویر شاد و رنگی رنگی ای روی صفحه تلویزیون پخش شدن و دوربین به تدریج زوم آوت شد تا یه سری آدمک گوگولی مگولی با لباس های رنگین کمونی رو نشون بده که پائفی رور وارانه دارن دور خودشون و دور محوطه چمنی جلوی دوربین میچرخن. انقدر میچرخن و حتی میچرن تا اینکه تبدیل میشن به گرداب و همه چیزو تو خودشون غرق میکنن و خودشونم در حالی که عین عنترایی که دچار ماه گرفتگی شدن تو گل گیر کردن، به اسامی بازیگرا که داره از پایین صفحه میاد به سمت بالا، نگاه میکنن.

اسامی بازیگرا به زبانی نامشخص و عجیب و غریب، در حالی که بندری و بریک دنس میزدن، حرکت کردن و رفتن تا هیچ گونه اسپویلی صورت نگیره و هرکس بتونه سریال رو به خودش بگیره.


ماجراهای اوپس کده

نویسندگان، کارگردانان، مسئولان موسیقی متن، تدوین و بقیه چیزا:
وینکی
فنریر گری بک


اپیزود چهارم: چسب



خلاصه که جوهر و سینوس رفتن و رفتن و رفتن و همچنان به روتین اژدهاکشی و سر زدن به دانجن های ده طبقه d&d و کشتن تایتان های که اتک آن هیومنز کرده بودن و دزدان دریایی که میوه شیطانی میخوردن و ناروتوهایی که شیپودن بودن، ادامه دادن و به RESPECTشون اضافه کردن و کلی xp گرفتن و لول آپ کردن و اسکیل جدید یاد گرفتن و خوشحال شدن.
بعد از چندین ماه ماجراجویی بی هدف دور سرزمین اوپس، اینکی و ویرسینوس به قبیله خفنی رسیدن که خیلی قبیله بود و حتی جنگ های قبیله ای و مراسم قربانی کردن برای خدای ماه و خورشید هم داشت.

-اینکی قبیله پیدا کرد! اینکی به ویرسینوس پیشنهاد کرد دوتایی لباس خفن پوشید و تفنگای خفن داشت تا مردم قبیله فکر کرد اینکی و ویرسینوس خداشون بود و اونا رو پرستید و به نامشون قربانی کرد و سرزمین های جدید رو فتح کرد و تا جایی پیش رفت که اینکی و ویرسینوس حاکمان دنیای جدید شد و نظم نوین جهانی رو ساخت و بعد نابودش کرد و بعد هم کل دنیا رو نابود کرد و به ریش ملتی که داشت مُرد، خندید.
-به به. دقیقا!
-چه ویرسینوس بی ذوقی! ویرسینوس هنوز مثل ویرسینوس مدیر دو سه سال پیش رفتار کرد که. چه وضعش بود؟
-موافقم.

و اینکی و ویرسینوس سرشونو انداختن و وارد قبیله شدن.
-اوه... چسب دوقلو بود اینا چرا؟ وات د تارت؟

اهالی قبیله به محض دیدن اینکی و ویرسینوس به سر و صورتشون زدن و داد و فریاد کردن و روی هم پریدن و همدیگه رو به هم چسب زدن و بعضا از شدت فشار ترکیدن و باقیمونده هم بدون توجه به موج چسبی که تو هوا پخش میشد و همه جا رو چسبناک کرده بود، به داد زدنشون ادامه دادن.
-ناچسب! ناچسب! ناچسب! ناچسبا بهمون حمله کردن.

اینکی و ویرسینوس خیلی ترسیده بودن و داشتن کم کم چسب خودشون رو هم به تلاطم موج چسب های پراکنده تو هوا اضافه میکردن. تا اینکه تو کسری از ثانیه، دردی رو توی بنیاد وجودشون احساس کردن و دنیا پیش چشمشون سیاه شد.

روشنایی

اینکی در تکاپویی برای بیدار کردن ویرسینوس، یکی از بُردارهاشو گاز گرفت و باعث شد ویرسینوس بصورت تابعش در بیاد.

ویرسینوس: تصویر کوچک شده


-آخ!

چسب های دوقلو با ابراز رضایت از به هوش اومدن گروگان هاشون، سر تکون دادن و عقب رفتن تا رهبرشون، چسب سه قلو، با وضوح کامل روی تخت پادشاهیش دیده بشه.
قلوی وسطی، درحالیکه قلوهای سمت چپ و راستش رو به سبک دون کورلئونه نوازش میکرد، گفت:
-ما چسب سه قلو هستیم... اولین با نام او، چسب آندال ها و مردم اولیه، ته نگرفته، کالیسی دریای بزرگ چسبناک، ملکه آنسوی چسب ها، آورنده نبرد بر سر ناچسب ها و رهبر نهضت آزادی خواهانه و مساوات طلبانه فمیچسب ها. این ناچسب ها با چه جرئتی حق خودشون دونستن که از مرز مقدس ما عبور کنن؟

ویرسینوس: تصویر کوچک شده

اینکی: تصویر کوچک شده


-به قیافه شون نمیخوره از سپاه دشمن باشن. میذاریم به عنوان برده بهمون خدمت کنن. آزادشون کنین.

در کسری از ثانیه، چسب هایی که اینکی و ویرسینوس رو به هم بسته بودن، آب شدن و روی زمین پاشیدن.

-بیارینشون نزدیک تر و چسباتونم از روی زمین تمیز کنین. زشته.

چسب های دوقلو، اینکی و ویرسینوس رو بردن نزدیک و چسب هاشونم تمیز کردن چون زشت بود.

-اینکی توی دهن چسب سه قلو زد! هیچکی تا حالا اینکی رو چسب نزده بود! اینکی با چسب سه قلو، چسب سه قلو رو به خودش چسب زد! وینکی جن مچسوپ!
-دقیقا. ژووووون.
-ببندین دهنتونو تا دهنتونو ندادیم تبدیل به چسب کنن و باهاش بقیه اعضاتونو به هم چسب بزنن و از باقیمونده تون چسب درست کنن تا به هم چسبتون بزنن و دوباره از باقیمونده تون چسب بسازن و به هم چسبتون بزنن تا اینکه حتی سلول هاتون هم به چسب تبدیل بشه و تا جایی پیش بره که چسباتون هم به چسب تبدیل شه و تبدیل به چسبی بشین که تموم دنیا رو به هم چسب میزنه و دنیا هم به چسب تبدیل بشه و خود سوپریم لیدر، دراکولای کبیر، مجبور شه دوباره بیگ بنگ رو از اول بنگ بنگ کنه.

با شنیدن اسم حضرت مقدس، تمامی چسب ها به منبع نامشخصی تعظیم کردند.
-سوپریم لیدر، حضرت دراکولا!
-:-؟
-:-"
-خب... ما در جنگ هستیم! جنگی یک بار و برای همیشه علیه ناچسب هایی که به حقوق برابر ما احترام نمیذارن. ما سالها سعی کردیم به این پست های رذل بفهمونیم که در سطح مان و هیچکس از طبقه ما بالاتر نیست و اگه ما رو در طبقه پایین تری میدونن، باید اونا رو هم تا طبقه خودمون پایین بکشونیم.

چسب سه قلو به ساختمان چند طبقه ای اشاره کرد که در دوردست دیده میشد.
-زمین های ما رو گرفتن، توش ساختمون ساختن و جرئت کردن از سکونتگاه و قبیله ما هم بلندتر بسازنش. غیرقابل قبوله! غیرقابل قبول!
-ولی اگه درست نگاه کنین که تو یه ارتفاعین دوتاتون ها! خطای دیده. نیست؟ :-؟

چسب سه قلو، چوب کبریتی از درش درآورد و توی چشم ویرسینوس کرد.
-نه! میگفتیم... ما برای هفتصد سال سعی کردیم بهشون نشون بدیم که این کاراشون برامون غیرقابل قبوله! و نشونشون بدیم که ما چیزی بیشتر از چسبیم و حق و ارتفاع ساختمونمون باید کاملا مساوی با ناچسب ها باشه! نتیجتا صد سال اول رو به این شکل سپری کردیم که راهی پیدا کنیم که ظاهرمون رو دقیقا شبیه ناچسب ها کنیم. تموم چسب هامون رو خالی کردیم، تیوب خالیمون رو بریدیم و براش دست و پا گذاشتیم و روی درمون چشم و دهن و دماغ کشیدیم. نشد! صد سال بعدی، مسیر عکسش رو رفتیم و تموم چسب هامون رو ریختیم توی ظرف و بعنوان چسب خالص زندگی کردیم. نشد بازم! صد سال بعد خودمون رو تبدیل به ساختمون کردیم! به گیاهخواری رو آوردیم و فقط توتیا میخوردیم. نشد بازم! صد سال بعد هم تصمیم گرفتیم ساختمونمونو کثیف کنیم و بذاریم کثیف بمونه چون به هرحال همه ساختمونا کثیف میشن و چرا زحمت بکشیم و شیشه ها رو تمیز کنیم وقتی دوباره کثیف میشن؟ تصمیم گرفتیم به حقوق و علایق ساختمونمون احترام بذاریم و بذاریم کثیف بمونه تا وحشت بندازه تو دل دشمنامون و بدونن که هیچی واسه از دست دادن نداریم. نشد بازم! نتیجتا قطع امید کردیم و ارتشمون آماده کردیم برای جنگ! تا یک بار و برای همیشه ناچسب ها رو منقرض کنیم.

ویرسینوس روی مرکز دایره مختصاتی اش دست کشید و بعد در یک حرکت نینجایی خفن، سعی کرد چوب کبریت را از چشمش درآورد. که البته موفق نشد چون چسب سه قلو برای خودش یک پا سامورایی بود و لباس خفن یکدست داشت و کاتانا داشت و از قلب توکیو آمده بود و همه را میزد و هاراشیری هم بلد بود و خفن بود. نتیجتا چسب سه قلو، کبریت را بیشتر توی چشم ویرسینوس فرو کرد. سر گوگرد-دار کبریت به جمجمه ویرسینوس خورد و رفت توی هیپوکامپش و از زیر اپی فیزش خورد توی هیپوتالاموسش و جسم پینه ای اش را برید و لای برجستگی های چهارگانه اش قرار گرفت و اصطکاک رویش اثر گذاشت و آتش گرفت.
ویرسینوسی که داشت از درون میسوخت و کله اش قرمز شده بود و مغزش داشت دود میشد، گفت:
-بعد یعنی نرفتین به خودشون بگین ساختمونشونو بیارن پایین؟ خودتون حتی چرا ساختمونو بلندتر نساختین؟ :-؟
-چند نفر از این ایده های مسخره داشتن البته. دستور دادیم همشونو چسب بزنن به هم و توی چسب چاله بندازن. چه معنی داره روی حرف حاکمشون حرف بزنن ملت؟ حالا که فکر میکنیم همه شما ناچسب ها ما رو به چشم زمین و ملک میبینین فقط اصلا! حتی شما ناچسب های پَستی که اینجا نشستین. همتون مثل همین اصلا.

نصف محور ایکس های ویرسینوس سوخته بود.
-نه. واقعا نه. آپاندیسمونم نیست زمیناتون. :-؟ چیز... آب ندارین؟
-حالا که فکر میکنیم نباید از اول آزادتون میکردیم. نگهبانا... بیاین این اراذل رو بندازین تو چسب چاله و بذارین تا ابد به هم بچسبن. ارتش رو هم برای جنگ آماده کنین. امشب کارو تموم میکنیم.

ویرسینوس آتش بود و آتش، ویرسینوس.
-قبلش آب ندارین؟ :-؟

چسب چاله

دوربین روی اینکی و ویرسینوس زوم میکنه که وسط دریاچه ای از چسب، به هم چسبیدن و تیوب های خالی چسب دورشون توی چسب خودشون غرق شدن و فضا بسیار چسبناک شده. اینکی سعی میکنه با لیس زدن چسب ها و مخلوط کردن آب و بیکربنات و موسین و آمیلاز و لیزوزیمش با ترکیبات چسب چوب -چسب های چوب، تعدادی از چسب‌های مورد استفاده برای چوب که نتیجه تراکم فرمالدئید با فنول و رزوسینول (۱و۳ دی هیدروکسی بنزن) هستند. بقیه با اوره یا ملامین متراکم می‌شوند. بله!- کاری کنه که چسب بترسه و آزادشون کنه.
کنارش، ویرسینوس همچنان آتیش گرفته.
-ولی جدی آب نداشتن به نظرت؟ :-؟

اینکی به ویرسینوسِ آتیش گرفته که حالا تابع سینوسیش به خطی از آتیش تبدیل شده، توجه نمیکنه. اینکی حتی به صدای گلوله و موشک و بمب های هسته ای و هیدروژنی و نیتروژنی و کریپتونی و اوگانسونی و آرسنیکی و آنتیموانی و بیسموتی که بالای سرشون منفجر میشه و فریاد چسب ها و ناچسب ها در جنگی که به راه انداختن هم توجه نمیکنه. اینکی ماموریت مهم تری روی دوش داره. نتیجتا با قدرت بیشتری سعی میکنه چسب رو بترسونه و به سبک آل پاچینو توی اون فیلمش، به چسب نگاه میکنه و میگه:
-ف'نگلوی مگلو'نافح کثولهو ر'لیه ووگه'نگل فهتگن!

چسب به حدی میترسه که پیوند بین آلکان هاش میشکنه و متیل و فتیلش از سوراخاش بیرون میریزه و میمیره.

-چی بود اینا به بچه گفتی خب؟ :||||||||
-اینکی داشت شوخی میکرد خب. چرا چسب جدی گرفت؟

اینکی و ویرسینوس خودشونو جمع و جور میکنن و از لای چسب ها و چسبنده ها بیرون میان و بدو بدو اطراف چسب چاله می دَوَن و دنبال راه خروجی میگردن که بتونن باهاش از چسب چاله فرار کنن چون گویا چسب چاله ها همیشه باید یه راه فرار داشته باشن و اگه شخصیتا بعد از اینکه زندانی میشن، نتونن فرار کنن و برای بقیه عمرشون زندانی شن، دیگه سریالشون به جریان اصلی نمیچسبه و کسی نگاش نمیکنه و کمپانیشون ورشکست میشه و کارگرداناشون بیچاره میشن و میمیرن.
اما همونطور که بیننده های توی خونه میدونن، قرار نیست توی این سریال چیزی طبق تصوراتشون پیش بره و کارگردان شخصا بالای سریال نشسته و مگس های تصور بیننده رو با بادبزن قلمش از منقل سریال دور میکنه تا کباب های رضایت شخصیش خوب مغزپخت شن.
اما به هرحال شکستن تصور بیننده هم گاهی اوقات ممکنه قابل پیشبینی بشه و بیننده با خودش فکر کنه که: آه... حداقل میدونم این تیکه داستان، اینطوری که من فکر میکنم پیش نمیره و نویسنده میاد یه متن غیر رول-خور رو وسط رولش میذاره و دو ساعت با بیمزگی تمام به شکستن کلیشه ها توسط سریالش افتخار میکنه.
اما متاسفانه باید عرض کنم: ☝️
اینکی و ویرسینوس، برخلاف تصور بیننده موفق میشن به سبک هر سریال معمولی دیگه ای، راه خروجشون از چسب چاله رو پیدا کنن تا سیلی محکمی به خواننده هایی بزنن که فکر کردن الگوریتم روایی سریال رو پیدا کردن.
اینکی و ویرسینوس موفق میشن توابع ویرسینوس رو تبدیل به طناب کنن و قلاب بندازن و بیرون برن.

بالا

صحنه آهسته میشه و همزمان با پخش شدن I'm shipping up to Boston دراپکیک مورفیس، از میون گرد و غبار حاصل از توپ و تانک و انفجارهای متوالی، دوپیکر ظاهر میشن.
I'm a sailor peg
And I've lost my leg
Climbing up the top sails
I've lost my leg!




اینکی و ویرسینوس همینطور که موسیقی اوج میگیره، خفانت رو تو جیب پشتشون میذارن و به سمت در خروجی قبیله میرن. پشت سرشون چندتا انفجار هسته ای رخ میده و کیلو کیلو چسب و ناچسب میمیرن و شعار war, war never changes روی فضا شناور میشه.
از سمت مخالف اینکی و ویرسینوس، ملکه چسب ها که سوار یکی از قلوهاش شده، پیتیکو پیتیکوکنان سر میرسه و شمشیرشو توی هوا میچرخونه و همه رو میزنه و میره جلو.
-به نام چسب ها، حمله کنین! همشونو بکشین و کشته شین! نمیذاریم به ساختمونمون بی حرمتی کنن! ساختمونو نوسازی نمیکنیم! هاااااااااااااااااار! پیتیکو پیتیکو پیتیکو...

ملکه به قصد کین خواهی به سمت صفوف در هم تنیده و تهدیدات متخاصمانه دشمنا، سوار بر خودش، پیتیکو پیتیکو میکنه و دور میشه.

-دارم فکر میکنم شاید جدی جدی آب نداشتنا.

پشت سر اینکی و ویرسینوس، بمب هسته ای دیگه ای به زمین میخوره.

و بعد تیتراژ با همون خط عجیب و غریبش اینبار در حالی که بریک دنس و بندری و حتی مثل متالهدا، هد میزد، از گوشه سمت چپ تصویر اومد به وسط و بعد شروع کرد به باله رفتن تا جایی که اینطوری دیگه اصلا نتونه.






Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: مدال مرلين
پیام زده شده در: ۱۹:۴۲ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۷
جناب ايكس: فنریر گری بک

فعالیت بالا و نظارت خوب : قهرمانی هاگوارتز کار آسونی نیست. هرکی که قبلا تو این زمینه و برنامه ریزی و هماهنگی اعضای گروهش کار کرده باشه میدونه که کار وقت گیر و بعضی اوقات اعصاب خورد کنیه. ایشون اما این کار رو به انجام دادن و قهرمانی هاگوارتز هم نتیجه زحماتشون هست.

جناب ايگرگ: هوريس اسلاگهورن

جادوگر ماه : من خودم مدیر هاگوارتز بودم قبلا و واقعا میدونم که مدیریت هاگوارتز حتی از مدیریت سایت هم سخت تره. همه رو باید راضی نگه داری، برنامه ریزی درستی بکنی و روی استاد ها نظارت کنی که با بی برنامگی باعث بهم ریختن کل هاگوارتز نشن.
وقتی ایشون مدیر هاگوارتز اعلام شدن من امید زیادی نداشتم حقیقتا. اما برنامه ریزی و ایده های جدیدی که وارد هاگوارتز کردن باعث شد که اسمشون به عنوان یکی از بهترین مدیر های تاریخ هاگوارتز ثبت بشه. علاوه بر اون دیدیم که چقد اعتراضات کم بود و اصلا این یه چیز کاملا عجیب غریبه تو تاریخ سایت ( اگر همون انجمن هاگوارتز رو بگردین میبینین که نصف ترم فقط به اعتراض میگذشت).

جناب زد: ماتیلدا استیونز

بهترین عضو تازه وارد: هم ماتیلدا و هم گادفری جزء بهترین تازه وارد های سایت هستن. (هرمیون خدا بیامرز رو تازه وارد حساب نمیکنم دیگه)
جفتشون خیلی خوب پیشرفت کردن و خیلی سریع تبدیل به بهترین اعضای محفل شدن. فعالیتشون تو هاگوارتز رو هم که دنبال میکردم بسیار خوب بود و جزء بهترین دانش آموزان هاگوارتز هم میشه ازشون اسم برد. اگر میشد به جفتشون رای میدادم ولی متاسفانه چون محدودیت دارم، به ماتیلدا رای میدم که میزان فعالیتش کمی بیشتر بود.




رای ها که داده شد، جا داره از فنگ به خاطر کارهای فنی سایت، ادوارد بونز به خاطر نقد های خوبش، از لادیسلاو و یوآن به خاطر سطح نویسندگی بالاشون، هرمیون سابق به خاطر میزان فعالیت خوبش که موجب قهرمانی هاگوارتز شد، تاتسویا موتویاما به خاطر نظارت قدرتمند و یکی از بهترین اساتید هاگوارتز و لرد ولدمورت به خاطر نظارت و نقد هاش تو انجمن خونه ریدل تشکر کنم.
خوشبختانه اعضای بسیار خوبی در حال حاضر تو جادوگران فعالیت میکنن و بدبختانه انتخاب بینشون بسیار سخت هست.


در پناه عشق باشید عزیزانم




پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱۹:۳۰ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۷
نقل قول:

اشلی ساندرز نوشته:
پست هاى پناهگاه تک پستيه يا گروهى مى نوسيم؟
اگر نيست کدوم تاپيک تک پستيه؟



سلام اشلی عزیزم،

این سوال بهتر بود که در تاپیک مشورت با آلبوس دامبلدور پرسیده بشه. لطفا از دفعات بعد به اونجا مراجعه کن.

تاپیک پناهگاه به صورت پست تکی هست بله، موضوعش هم اینه که قراره خونه تکی بشه و دکوراثیون عوض بشه تو خونه گریمولد. هر کی یه طرفیش رو میگیره و به اون صورتی که دلش میخواد تغییرش میده. میتونه از اتاق شخصیت باشه، یا آشپزخونه و مرلینگاه و هرجای دیگه ای که فکر میکنی نیاز به تغییر هست.

تاپیک های دیگه تک پستی انجمن :

1-خاطرات یاران ققنوس
2-**همانند يك سفيد اصيل بنويسيد**
3-ققنوس نیوز


منتظر پست هات هستم اشلی عزیزم







پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۱۷:۰۳ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۷
حال به صبح می رسیم وقتی که دیگر لایتینایی وجود نداشت .چند تخت آن ور تر هیلاری از خواب بیدار شده بود و مشغول کشیدن خمیازه بود . هیلاری از جا برخاست و به سمت کتابخانه حرکت کرد . کتابخانه به طرز عجیبی خلوت بود .هیلاری به سمت قفسه ی آخر رفت و کتاب «چگونه مغز خود را پرورش دهیم ؟»را باز کرد و شروع به خواندن کرد.ناگهان صدای تق تقی ارامش را به هم ریخت.هیلاری با شنیدن صدا از جا برخاست.چوب دستش را برداشت و به سمت صدا حرکت کرد.با هر قدم چوب دستیش را بالا تر می آورد.هیلاری با دیدن جغدی که به در و دیوار می خورد عصبانی شد.
-چرا این قدر گیج می زنی ؟
-برات نامه آوردم.
-بده عزیزم
-باهات قهرم
-یا ریش مرلین.تو از دوستای لیسایی؟
-نه ولی باهات قهرم

ولی جغد تا اخم هیلاری رو دید نامه را داد و فرار کرد .هیلاری نامه را باز کرد:
«««سلام هیلی!
ما در تمام نقاط قصر افرادمان را گذاشتیم تا ،تا شب تمام نمرات تو را به ۰تبدیل کنند تا به این صورت از ریون اخراج شوی .اگه دوست نداری این اتفاق بیفتد ساعت ۴به جنگل ممنوعه بیا »»»
-هیلی کی برات نامه نوشته ؟
-
-کی بود ؟

لینی نامه را از دست هیلاری گرفت و بعد از خواندن گفت :
-الهی امین!
-کور خوندی من می رم حاضر شم برم جنگل
-


Only Raven



پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۶:۵۵ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۷
نقل قول:
قبول دارم حرفت رو ولی من وقتی یه کتابی میگیرم دستم همون لحظه به این فکر نمیکنم که امیدوارم این کتاب یه دید دیگه از زندگی رو نشونم بده...به نظر من کتاب خوب کتابیه که به مرور بفهمی چه گنجی توش مخفی شده، ولی خب هری پاتر چیز خاصی رو به من یاد نداد و به شخصیت های منفی مثل مالفوی هم خیلی کم پرداخته بود ، یجوری بود انگار ادما دو دسته ن یا تو جبه خوبن یا جبه بد ولی همه ما یه بخشی از وجودمون خوبه و یه بخشی بد.به نظر من هیچ خوب کاملی یا هیچ بد کاملی وجود نداره ولی توی کتاب اینجوری بود.



هر کسی نظری داره ولی واقعا نمی فهمم انتظار داشتی با کتاب چه چیزی رو بفهمی. جی کی رو لنگ سعی داشت یک وجه دیگه ای از دنیای جادوگری نشون بده که موفق شد. تا قبل از این که با هری پاتر آشنا شم همیشه جادوگرا عجوزه های زشتی بودن که سبز بودن و گربه داشتن، کلاه هاشوم نوک تیز بود؛ ولی تو هری پاتر جادوگرا خوب و بد داشتن، زشت و زیبا بودن و همه شون شبیه به هم نبودن.
در مورد مالفوی، مالفوی نقش منفی اصلی نبود اگه کتابو کامل خونده باشی، آخرش تقریبا آدم خوبی می شد و شخصیتش خاکستری بو چد بیشتر. شخصیت منفی کتاب لرد ولدمورته.


نقل قول:
خب ببین ... بیشتر تازه واردایی که اینجوری جذب سایت میشن فقط عنوان جادوگران و درواقع متصل به هری پاتر بودن سایت جذبشون کرده و ممکنه هیچ علاقه ای به نوشتن نداشته باشن...اگه به اکثر اعضا نگاه کنی میبینی که خیلی کتاب خون و عشق نویسندگی هستن و همینه که تو جادوگران نگه شون داشته نه درواقع عنوان جادوگرانیش. من واقعیتش اولین بار که به جادوگران برخوردم گفتم لابد مثل همین دمنتور یا پاترمور هست که یه چهارتا مقاله و دوتا عکس توش گذاشتن و بعدم که دیدن بازدید کننده نداره سایت و بستن، ولی وقتی اومدم و توش و دیدم اینجا یه جاییه برای تقویت نویسندگی و با اینکه قدمته 14، 15ساله داره هنوزم اعضایی هستن که مینویسن عاشق اینجا شدم...به نظر من چیزی که سایت و ضعیف کرده هری پاتره و اگه موضوعش گسترده تر بود خب ... شاید خیلی بیشتر عضو فعال میداشتیم.


با حرفت موافقم، بعضی از تازه واردا حتی نمی دونن هری پاتر چیه و همنطور که یوان گفت دنبال ورد و جادو جنبلن.
اما درباره اعضای قدیمی، تنها عشق نویسندگی و کتاب نگهشون نداشته، عشق و احساس مسئولیت نسبت به چیزی که واسشون ارزش داره. خیلیا بهترین دوستاشون رو تو جادوگران پیدا کردن، بهترین روزای زندگیشون رو اینجا گذروندن، همه اینا باعث شده این سایت براشون ارزشمند شه و دلشون نخواد ازش دست بکشن. درمورد خود من که همینطوره.
درباره هری پاتری بودن سایت، توهین تلقی نشه ولی حرفت خیلی مسخره ست. جادوگران سایت هواداران هری پاتره، خیلی مسخره می شه که عنوان هری پاتر رو ازش برداری. اینجا صرفا سایت نویسندگی نیست.


نقل قول:
چرا همه این تاپیکو منفور میدونن؟!اصلا چرا نمیبندینش اگه انقد ازش حرصی این؟ من که خیلی دوسش دارم نیاز نیست دوساعت بشینی بنویسی فقط یه کلمه مینویسی سوقش میدی به نفر بعدی...خیلی خوبه


گفتم صرفا برای نویسندگی نیست. اما اساسش توی ایفای نقشه بنابر این طبیعیه که دو ساعت بشنی و پست بزنی!

پ ن: واقعا نمی دونم مشکلت با هری پاتر چیه که انقد ازش بد می گی؟




نقل قول:
راستش منم قبلا مثل تو فکر می کردم. فکر می کردم این سایت یک جای رقابتیه و با فعالیت تو اینجا میشه تو نویسندگی پیشرفت کرد. اما یک مدت که گذشت فهمیدم اینطور نیست. داستان نویسی واقعی با رول های سایت خیلی فرق داره.


من اینطوری فکر نمی کنم چون حقیقته. لازم نیست کههمیشه جدی بنویسیم و اشک ملتو دربیاریم. خیلی بدبختیامون کمه!
این طبیعیه که فرق کنه قبلا گفتم سایت خاصیه که درکش فرد خاص رو می طلبه!

نقل قول:
مثلا سبک طنز سایت خیلی غیر طبیعی و گیج کننده است. تو رول نویسی سایت توجه چندانی به توصیف نمیشه و اگه زیاد توصیف کنی نقاد ها ازت ایراد می گیرن که رولت طولانیه و این حرفا. در حالی که تو داستان نویسی واقعی توصیف یک نیازه و به فضا سازی خیلی خیلی توجه میشه. شخصیت پردازی های اینجا هم... قصد توهین ندارم ها ، ولی راستشو بخوای زیاد تعریفی نداره و تو داشتن یک تیکه کلام خاص یا یک وسیله ی خاص با دو سه تا ویژگی اخلاقی خلاصه میشه.


اتفاقا تنها چیزی که بهش توجه می شه توصیفه. اما هر چی زیادش بده. تو داستان نویسی هم همینطوره توصیف رو زیاد کنی، پست شور می شه، کسل کننده می شه. رمان که نمی نویسی طومار از آب دربیاد.
نقد هم نظر یک فرده و مطمئنا نظر همه یکسان نیست.
درک شخصیت پردازی ها هم فرد خاص می طلبه!


اینجا چه بخوای چه نخوای یه سایتیه که روی هری پاتر می چرخه هری پاتر هم یه ایده تخیلیه بنابراین تخیلی بودنش قشنگش کرده. به نظر من اینکه از فضای هری پاتر دوره از نقاط قوتشه.

از پیشنهادت ممنونم ولی من اینجا رو به خاطر نویسندگیش یا هری پاتری بودنش نمی خوام؛ به خاطر جادوگران بودنش می خوام!













اگر بار گران بودیم رفتیم!


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۶:۵۰ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۷
اخطار: جادوگران سایت نویسندگی نیست!


جادوگران در برهه ی اول یه سایت برای طرفداران هری پاتره و در برهه ی دوم یه سایت مربوط به ایفای نقش و ایفای نقش سایت اصلا ربط خاصی به نویسندگی نداره! در گذشته سایتای آکادمیک زیادی من باب نوشتن و حتی فانتزی نوشتن وجود داشت مثل آکادمی فانتزی و یا حتی فنزین که خب اعضای اون سایتا در حال حاضر یا نویسنده شدن یا استاد دانشگاه یا یه چیزی به هر حال - منم عضوش بودم و حتی راننده اسنپ هم نشدم. - و اینجا همچین سایتی نیست.

طنز اینجا یه طنز کاملا ابزورده، یه موضوع عجیب که تو زندگی واقعی ممکنه تو 10 دیقه یه نفر به تنهایی حل کنه این جا 10 تا رول طول میکشه که حل شه و این موضوع عجیب و عادی تازه سوژه فرعیه قضیست. در نگاه اول اتلاف وقته، بیهودست ولی به حق میگم باعث رشد ذهن افراد میشه. شخصیت پردازی رو یاد میگیریم، تغییر دادن، تغییر کردن، فکر کردن و خیلی چیزای دیگه و شاید بشه گفت مهم ترین کار ایفای نقش ما رشد خلاقیت و روابط عمومی افراده.

ایفای نقش سایت بیشتر از این که مربوط به کتاب هری پاتر باشه مربوط به روابط بین افراد پشت شخصیتا، فرهنگ ایران و اتفاقات و حوادثی که در ایران رخ میدن میشه برای مثال رولی از مورفین گانت یادمه که وضعیت فقر رو با ویزلیا ترسیم کرد و این قضیه موندگار شده تو سایت یا مثلا خود من سعی میکردم با شخصیت تراورز تفکرات آسلامی متعصب رو بازی بدم و تفکراتم راجع بهش رو از طریق این شخصیت خالی کنم رو سر مردم.

رقابت؟ رقابت هست توی کوییدیچ و دوئل و هاگوارتز و حتی فرار از آزکابان ولی هیچ کدوم مستقیما رقابت نویسندگی نیست حتی دوئل! رقابت من باب هماهنگی افراد و خلاقیتشونه بیشتر.

راجع به رول های طنز و جدی و اینا هم بذارین یه توضیح مختصر بدم. من گفتم جدی نویسی رو به موته، چرا؟ ملت وسط این اوضاع حس و حال خوندن رول های جدی با توصیفات گنده و ثقیل رو ندارن و یکی از عوامل کاهش میزان مطالعه همینه. در عوض علاقه ی مردم بیشتر به سمت توییت ها رفته، متن های کوتاه بعضا طنزی که به مسائل جدی میپردازن. همونطور که گفتم ایفای نقش این سایت بر اساس واقعیات خودمون و به خصوص ایرانه بنابراین روز به روز رول های این سایت توییتری تر میشن و توصیفات سنگین جاشون رو به دیالوگ ها و جملات کوتاه و کوبنده میدن.

نتیجه اینه که این سایت، سایت نویسندگی نیست و تربیت نویسنده و نشر رمان و کتاب در قالب الکترونیکی جزو اهدافش نیست، هدف سایت خالی کردن تفکرات مردم و ایجاد ارتباط بین اونا به واسطه ی ایفای نقشه.


All you touch and all you see, is all your life will ever be


تصویر کوچک شده


پاسخ به: ملاقات های کنار دریاچه
پیام زده شده در: ۱۴:۵۶ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۷
نقل قول:
خلاصه: هري پاتر در نزدیکی دریاچه با روحی به اسم جورجی ملاقات کرده و روح برای رهایی از شرایطش و رفتن به دنیای مرده ها از هری می خواد که جسد اون رو که توی دریاچه است بیرون بیاره و دفن کنه، هری برای رفتن به عمق دریاچه به گیاه آبشش زا نیاز داره. لاتیشیا رندل به آن ها گفته که این گیاه را دارد.


هری، رون و هرمیون برگشته و به لاتیشیا نگاهی می اندازند. دخترک کتابی را در چنگ می فشرد و با نگرانی به سه نفر نگاه می کرد.
سر دخترک به سختی تا شانه های هرمیون می رسید.

- خب پس بدهش.

رون به سمت او خم شده و دستش را دراز کرده بود. دخترک چند باری پلک زده و سپس چند قدمی عقب عقب رفت.
از چیزی می ترسید!
- نه نه! اینجوری... یعنی همینجوری نمی دمش.

کتاب را محکم تر چنگ زد و به جلوی پایش خیره شد. مردمک ها درون چشمانش جست و خیز کرده و خبر از نزاع درونی اش می دادند، از نوعی حساب و کتاب.
سپس چیزی را زیر لب زمزمه کرد.

- چی؟

هری حتی حرکت لب های او را هم به سختی دیده بود.

- باید... باید یه کاری برام انجام بدی!

دخترک دستش را بالا آورده و شخصی را در سمت دیگر راهرو نشان داد و آنگاه چشمانش درخشیدن گرفتند!
- برام گردنبند لینی وارنر رو بدزدید!




پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۴:۲۵ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۷
نقل قول:
در حالی که تو داستان نویسی واقعی توصیف یک نیازه و به فضا سازی خیلی خیلی توجه میشه.

ببین چیزی که میگی درسته ولی طنز نویسی با جدی نویسی فرق داره نه با داستان نویسی من میتونم خیلی کتابای فوق العاده ای رو بهت معرفی کنم که با داشتن سبک طنز واقعا عالین و اینکه میگی طنز نویسی توصیف نمیخواد از نظر من کاملا غلطه اینکه بدونی چی رو به چی توصیف کنی تا خواننده رو به خنده بندازه و با خودش بگه طرف به چه چیزایی فکر کرده یکی از شروط طنز نویسیه. درمورد رول های سایت هم اگه بهشون به چشم یه فیلمنامه نگاه کنی واقعا کار امد میشن ... درصورتی که با توصیف خیلی زیاد بیشتر از اینکه خواننده خوشش بیاد گیج میشه و نمیفهمه چی به چیه و این احساس درش بوجود میاد که تو با اینهمه توصیف فقط میخوای کتاب رو پر کنی و اصل مطلب رو فیصله بدی.

نقل قول:
داستان نویسی واقعی با رول های سایت خیلی فرق داره.

ببین ما یهویی که نمیایم یه داستانیو بنویسیم. همین رول ها رو اگه کنار هم بزاری یه داستان در میاد و صرفا فقط به کسی که داستان مینویسه نویسنده نمیگن.
نقل قول:
شخصیت پردازی های اینجا هم... قصد توهین ندارم ها ، ولی راستشو بخوای زیاد تعریفی نداره و تو داشتن یک تیکه کلام خاص یا یک وسیله ی خاص با دو سه تا ویژگی اخلاقی خلاصه میشه.

به نظر تو شخصیت چطوری ساخته میشه؟ داشتن یسری اخلاق و عادات منحصر به فرد شخصی رو بهش شخصیت اون فرد میگن ... رودولف فقط بخواطر قمه هاش رودولف نشده ادوارد بخواطر قیچی هاش ادوارد نشده هری پاترم بخواطر زخمش هری پاتر نشده. اتفاقا به نظر من داستانایی که اعضای سایت برای شخصیت دادن به شناسشون پشتش ردیف میکنن خیلی متفاوت و وقتی میخونیش متوجه میشی که طرف روش فکر کرده و همینجوری الکی چیزیو ننوشته.
نقل قول:
مخصوصا سبک داستان نویسی سایت خیلی عجیبه ، گره افکنی هاش و باز کردن گره های داستانی... واقعا نمی خوام توهین کنم ، ولی ... به نظرم احمقانه است. برای مثال :
ولدرمورت می خواد مو داشته باشه. ( گره داستان )
پس می ره عمب کاشت مو ( باز کردن گره )
دکتر گند می زنه به سر لرد و جای مو خزه از سرش در میاد ( گره )
با این حال تایپیک هایی مثل ویلای صدفی عالی ان و توشون واقعا یک داستان جریان داره.

اینطور که من فهمیدم تو جدی نویسی رو دوست داری و به نظرت طنز نویس ها نویسنده نیستن...ولی این طرز فکر غلطه ... همین گره ها و گره باز کنی ها تنها یه نوشته احمقانه نیستن که نویسنده فقط برای اینکه یچیزی نوشته باشه اومده اینو مطرح کرده ، اکثر طنز هایی که من تو این سایت خوندم واقعا هدفمند بودن و وقتی به اخرش رسیدم بعضا شوکه شدم و بلعکس یسری متن های بلند و توصیفی خوندم که درواقع همون اواسط داستان تموم شده بود ولی طرف گیر داده بود که ادامه بده، پس بهتره انقدر کلی درموردش نظر ندی.

نقل قول:
در کل اینجا مخصوص طرفدار های هری پاتره ، نه یک سایت برای پیشرفت تو نویسندگی.

راستش فکر کنم یا تو جادوگرانو نمیشناسی یا از دید غلطی داری بهش نگاه میکنی ... این سایت بیشتر تو نخ نویسندگیه تا هری پاتر . نقد هایی که اینجا میشه واقعا بدردت میخورن و نوسنده هایی که اینجا فعالیت میکنن از خیلی نویسنده هایی که حتی کتاب دادن بیرون بهتر مینویسن.









هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.