گادفری سرخوشانه می دوید تا یک محفلی پیدا کند و به او خبر دهد.
- ما! ما!
گادفری با شنیدن صدای بی صاحب ناگهان ایستاده و کمی کلاهش را خاراند.
- بانز، اومدی جاسوسی ما رو بکنی؟
- ماااع! مااا!
گادفری لب هایش را بر هم فشرده و با خودش بیشتر فکر کرد.
- هری باز زیر شنلت گاو قایم کردی؟
صدایی نیامده و گادفری متوجه اشتباه خودش شد. گاو زیر شنل هری جا نمی شد!
- گوساله! گوساله قایم کردی زیر شنلت!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f661872a7409.gif)
هری به گادفری بی محلی نموده و جواب پرسش های گادفری را نداده و هوش و ذکاوت بی حد و حصر او را مورد تمجید قرار نمی داد.
او مثل پدرش یک خودخواه خود پسند بود.
گادفری که تسلیم نشده بود دست هایش را از هم بازکرده و مشغل چنگ انداختن به این سوی و آن سوی شد تا سرانجام بتواند شنل را از روی هری و گاوش بردارد.
- رب النوع رهای آ! ما این سوی می باشیم.
- عععع!
شعبده باز می خواست جواب آقای زاموژسلی را بدهد اما چیز نامرئی ایی را گاز زده و به دهان گرفته بود.
شترف!
- بی شعورای وحشی! من دیگه این اطراف نمی آم ماموریت!
این را بانز که باسنش توسط آقای میدهرست گاز زده شده بود، گفته و با عصبانیتی که دیده نمی شد لوکیشن را ترک کرد.
- خوب شد دیدمت لاو! امشب یه نماشه! بیا تا سرم رو بذارم رو شونه ات و تو یقه ات فین کنم!
گادفری این را گفته و نسخه ای از پوستر را به آقای زاموژسلی داده و رفت تا سایرین را خبر کند و مرد دیگر که روی سقف دراز کشیده بود نیز او را با نگاه آزرده اش دنبال کرد.
آقای زاموژسلی خوشش نمی آد لاو، لادیس و از اینجور چیزها خطاب شود.