هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


"خبرهای فوری جادوگران" تنها زمانی ظاهر می‌شود که وقایعی خاص در جامعه‌ی جادویی جادوگران در حال به وقوع پیوستن باشد. با ما همراه باشید تا از جدیدترین خبرها مطلع شوید.


اگر می‌خواهید از وقایعی که در جریان است جا نمانید، بهتر است هرچه زودتر در محل حادثه حضور پیدا کنید و خودی نشان دهید!




پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۰:۲۳ شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۷
http://www.jadoogaran.org/modules/xcg ... 82/wp_inquisition_col.jpg
جينى در کتابخانه نشسته بود و کتاب هاى معجون سازى را مى خواند احتمالا بايد براى امتحان هاى سخت اسلاگهورن از هرميون کمک مى گرفت اما نتوانسته بود او را پيدا کند پس به کتابخانه امد تا چند تا کتاب معجون سازى پيدا کند دراکو مالفوى و نوچه هايش هم انجا بودند
اخى ويزلى کوچولو رو لازم نيست درس بخوانى تو که هيچى نميشى
اه مالفوى تو يه چيزى مى شى تو که چيزى ندارى بهش بنازى يه خانواده ى ديوانه که يه مشت پول دارن تو که چيزى ندارى
مالفوى چوبش را در اورد و به سمت جينى گرفت
استوپفاى
طلسم او به شکم جينى خورد و به زمين افتاد و غرق خون شد مالفوى سريع از انجا دور شد معلوم نبود خانم پنس کجا رفته بود اما جينى وسط کتابخانه افتاده بود و بچه ها دورش جمع شده بودند هرى که داشت وارد کتابخانه مى شد وقتى جينى را ديد که بيهوش وسط اتاق افتاده به سمت او دويد و با دو دستش او را بلند کرد و به سمت درمانگاه دويد وقتى به درمانگاه رسيد خانم پامفرى و دامبلدور در انجا مشغول صحبت بودند هرى به سمت انها دويد دامبلدور گفت
چه بلايى سر دوشيزه ويزلى اومده هرى؟
مالفوى اون بهش حمله کرد
خانم پامفرى وسط حرف او پريد خيله خوب بذارش روى اين تخت
هرى جينى را روى تختى گذاشت
ميشه يه لطفي بهم بکنى و به سيريوس بگى مالفوى رو بياره دفتر من
بله قربان
خانم پامفرى گفت
طلسم زياد قوى نبوده زود خوب ميشه
هرى به دفتر اسنيپ رفت
چى مى خواى پاتر
من کارى باهاتون ندارم دامبلدور خواست مالفوى رو ببريد پيشش
اسنيپ به سرعت از دفترش خارج شد و مالفوى را به دفترش برد
سوروس لطفا برو بيرن
و اسنيپ هم بيرون رفت
مالفوى متاسفانه من مجبورم شما رو به علت حمله به دانش اموزان اخراج کنم
مالفوى مشتش را به ميز کوبيد و از اتاق خارج شد
هرى حالا ديگر داشت به خانه ى هاگريد نزديک مى شد
که اونجاست
منم هرى
اوه هرى بيا تو
نه فقط يه چيز مى خواستم يه چند شاخه گل ياس بنفش
گل ياس بنفش ؟براى چى خبريه؟
هرى از حرف هاى هاگريد کمى خجالت کشيد
نه جينى تو درمانگاهه مى خواستم براش يه چند شاخه گل ببرم
اوه باشه الان چندتاشو برات مى چينم هاگريد که متوجه احساس هرى به جينى بود روبان صورتى را خيلى بد دور گل ها پچيده بود هرى لبخندى زد و از او تشکر کرد به سالن گريفيندور که رسيد سريع نامه اى براى جينى نوشت
جينى مى دونم تو از سلطه طلبى هاى مالفوى خوشت نمى اد اما اگه خواستى دعوا کنى بذار منم کمکت کنم ملفوى هيچ کس برايش مهم نيست نامه را کنار گل گذاشت و به سمت درمانگاه رفت جينى به هوش بود هرى گل ها را به او داد و هردو لبخندى به يکديگر زدند

درود فرزندم.

توصیفاتت جا داشتن بیشتر باشن. درواقع بین یه سری دیالوگ ها میشد حالات شخصیتا رو بنویسی. با این سوژه ت به نظرم خوب بود، اما همه چی خیلی خیلی سریع اتفاق میفته. یهو جینی طلسم بهش میخوره، هری میره پیش دامبلدور، یهو مالفوی اخراج میشه. همه چی با سرعت زیادی در جریانه.
بهتر بود یه سوژه کوچیک تری انتخاب میکردی، مثلا فقط درباره دعوای جینی و مالفوی مینوشتی. کلا بازه زمانی کوتاه تری رو انتخاب میکردی.

علامت نگارشی هات کو؟! میدونی که خیلی مهمه از علامت های نگارشی استفاده کنی. درواقع این علامتا هستن که به خواننده میگن کجا مکث کنه و کجا به خوندن ادامه بده. دیالوگ ها رو هم با خط فاصله بنویس. اینجوری:
نقل قول:
وقتى به درمانگاه رسيد خانم پامفرى و دامبلدور در انجا مشغول صحبت بودند هرى به سمت انها دويد دامبلدور گفت
چه بلايى سر دوشيزه ويزلى اومده هرى؟
مالفوى اون بهش حمله کرد


وقتى به درمانگاه رسيد، خانم پامفرى و دامبلدور در انجا مشغول صحبت بودند. هرى به سمت انها دويد. دامبلدور گفت:
- چه بلايى سر دوشيزه ويزلى اومده هرى؟
- مالفوى! اون بهش حمله کرد!


به نکاتی که گفتم دقت کن. وقت بیشتری برای داستانت بذار و به داستانایی که تایید کردم یه نگاه بنداز تا بهتر متوجه شی.

پس فعلا...
تایید نشد!


ویرایش شده توسط ahkamiromina در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۱۷ ۱۸:۲۲:۵۷
دلیل ویرایش: اضافه کردن قسمتى به داستان
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۱۷ ۲۲:۳۶:۱۹

تا حالا کسی با گیتار زده تو سرت!؟


پاسخ به: پناهگاه
پیام زده شده در: ۷:۱۵ شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۷
-ماتیلدا!
-تنهام بذار!
-لباسات با یه رنگ فوری درست میشن. کریچر همش دستش وایتکسه...منظوری نداشت، نباید لباسارو جلوی دستش می... .

در اتاق ماتیلدا به شدت باز شد و او که موها و چشمانش پف کرده بود و لباسهایش را در چنگ داشت از آن بیرون آمد.
-نمیتونی درستش کنی... میخوای خراب ترش کنی.
-اوه... نه، بهتر از روز اولش میشه. نشد هم دفعه بعد که پروف یه مرگخوار شکار کرد لباساش مال تو.
-اونا.. هوم... شنل هم دارن.
-معلومه... .

بعد از چند ساعت بلاخره ماتیلدا راضی شد تا لباسهایش را به دست هرمیون بدهد. بعد از آن هرمیون کریچر را با وایتکس اش به طرف پله ها فرستاد و آدر را جلوی آن نشاند تا ذکر پله ها کثیف شد را از یاد ببرد. برای هرمیون همیشه مشکلی برای حل کردن در مقر محفل وجود داشت. هنوز حتی اتاقی هم انتخاب نکرده بود.

-اون فرش تازه شسته شده... .
-با پشتک زدن که چیزی حل نمیشه.
-اینجا که زمین کوییدیچ نیست.

هرمیون سر و صداهای پایین را نادیده گرفت و به طرف پشت بام خانه ی گریمولد رفت.


lost between reality and dreams


پاسخ به: یادگاری
پیام زده شده در: ۱:۳۵ شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۷
گرنت همونطور که به برگه خیره شده بود و در دلش به خودش انواع و اقسام فحش ها رو میداد، سعی کرد برگه ای که در مشت راستش جا مونده بود رو مخفی کنه که اوضاع از اون بدتر نشه.
به سختی آب دهنش رو قورت داد، صداش رو صاف کرد و گفت:
_آره دیگه، اسم منه.

همه‌ی بچه ها با لبخند شیطانی که پشتش هزاران ایده نهفته بود به گرنت نگاه میکردند.
لایتینا گفت:
_خب کی میخواد ازش سوال بپرسه؟

گرنت مطمئن بود هر کدوم از اونها که سوال بپرسند فرقی نداره و از بین رفتن ابهت و آبروش تظمین شده‌ست.
_من که هنوز نگفتم جرأت یا حقیقت!

همه با تعجب بهش خیره شدند. کسی فکر نمیکرد بخواد جرأت رو انتخاب کنه.

_خب بگو.
_جرأت!

لبخند همه پهن تر از قبل شد و شروع به بحث کردند.
سو لی که تا اون لحظه ساکت مونده بود سرفه‌ای مصلحتی کرد و گفت:
_من بگم؟

کسی اعتراضی نکرد...
گرنت که به نظرش تنها کسی که ممکن بود کار عادلانه و قابل انجامی رو ازش بخواد سو بود، با اشتیاق گفت :
_بگو بگو!

لبخند سو پررنگ تر شد و لب باز کرد:
_موهاتو شبیه پرفسور اسنیپ کن و برو به دفتر اساتید...


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: مغازه اليواندر
پیام زده شده در: ۲۳:۲۷ جمعه ۱۶ شهریور ۱۳۹۷
آنتونین با افسوس فراوان و سرخوردگی از مطب خارج میشه و با حرص خودش رو لعن میکنه که چرا اون سوال بیجارو از دکتر پرسید.
او همینطور در افکار خود گم بود و به مسیر نامشخص خودش ادامه میداد که ناگهان به فردی برخورد میکنه از عمق افکارش با عصبانیت بیرون میاد.

-هی مگه کوری احمق ؟ منو به این بزرگی اینجا نمیبینی؟
-اااا...چیزه.... خب ببخشید رفیق ، واسا ببینم این کجا افتاد؟
-چته ؟ دنبال چی میگردی؟
-آهان پیداش کردم اینجاس... هیچی ، یه قلب اژدهاس همین یساعت پیش تو کلاپ خیابون نافینگ هام سر یه شرط برندی بردمش.

آنتونین با خودش فکر میکنه که اگه اونم بره به کلوپ و شرط بندی کنه احتمالا میتونه با یه قلب اژدها بیاد بیرون و کار خودشو درست کنه.

-هی تو گفتی اسمت چیه؟
-نگفتم.
-خب حالا بگو ...
-ااا خب چته ؟ من لودو ام لودو بگمن ، وزیر ورزش و تفریحات جادویی.
-ببین لودو میتونی به منم بگی چطور میتونم شرط بندی کنم و برنده یه قلب اژدها بشم؟ آخه میدونی من خیلی بهش احتیاج دارم !

لودو شاخکاش سیخ میشه و تا متوجه احتیاج آنتونین میشه سعی میکنه آروم و بدون جلب توجه قلبو از دید خارج کنه ، آخه لودو چیزایی رو که از شرط بندی بدست میاره از جونشم بیشتر دوستداره و هیچ چشم داشتیو نمیپذره.

"مردک خسیس"

ناگهان در مغز لودو جرقه ای میزنه .
اون باخودش فکر میکنه که میتونم بهش بگم بره به کلوپ پیش یوآن و بگه از طرف منه ، اونوقت یوآن هم پول این قلبو که ازش پیچوندم میگیره هم یه مشت و مال خوب بهش میده .

-البته دوست من ، بفرمایید این کارت کلوپه ، آدرسش این زیره ، برو اینجا پیشه یوآن ، بهش بگو منو لودو بگمن فرستاده و همینطور بهش بگو لودو بابت هدیتت فووووق العاده تشکر کرد.
-کدوم هدیه اونوقت؟
-مهم نیست ، تو اینو بهش بگو ، اونوقت اون میتونه درست راهنماییت کنه تا چیزی ک میخوای رو بدست بیاری.
-ممنون دوست من ، لطفت رو یادم نمیره.

آنتونین با عجله راه میوفته ، تقریبا میدوئه تا هرچه زودتر به کلوپ برسه ، بعد از رد کردن سه کوچه یهو می ایسته و با احساس حماقت به کاری که کرد فکر میکنه:
"من احمق چیکار کردم؟ بجای اینکه برم به کلوپ ، چرا من اونو نکشتم و قلبو ازش نگرفتم؟؟ "
آنتونین به خودش میاد و سریع مسیری که اومده رو بر میگرده تا به سراغ لودو بره.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: نقد پست های انجمن محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۲:۲۰ جمعه ۱۶ شهریور ۱۳۹۷
دیگه امشب شوری در دل ندارم
قبل هرچیزی خیلی ممنون ، نقد کار توئه بقیه اداتو در میارن یوآن.
یه چندتا نکته بگم منم...
۱. متاسفانه من غلط املایی زیاد دارم درسته ، شاید مهم ترین دلیلش اینه که من سال اول و دوم ابتداییم رو غیر حضوری خوندم.
۲. مواردی مثل "ک" یا "ب" خب میدونم منظورت دقیقا چیه این مشکل از خلاصه نویسی که نه ولی یه سبک جدیده بعضا ماها داریم برای کوتاه کردن متن پیام هامون استفاده میکنیم که قطعا حق با توئه تو رل نویسی کار اشتباهیه از نظر نگارش و املا ، خوب شد بهم فهموندیش .
۳. اینکه باید بگم نقدت یکم بیشتر از یکم اضافه وزن داشت ولی در کل دوسداشتم بیشتر تلاش کن تو میتونی نقدای بهتری بکنی .

۴.لودو هیییچ پستی و هیچ مکالمه ایه رو بدون #طنز و شوخی نمیزاره ، حتی این پست رو دوست من .

بازم ممنون از نقدت ، حتما تلاش میکنم درستشون کنم.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: نقد پست های انجمن محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۱:۳۱ جمعه ۱۶ شهریور ۱۳۹۷


سلام لودو، زخمِ خنجرِ ویولت چطوره؟

لودو، می‌دونم که تازه‌واردی و این اصلاً درست نیس که با تازه‌واردا سخت‌گیرانه رفتار بشه. ولی راستشو بخوای، رولت اونقد پُر از اشکال بود که به نظرم بهتره همین اولِ کار یه تکون درست و حسابی به رولات بدی.

نکته‌ی اولی که می‌خوام بهت بگم، اینه که لودو... رولت اضافه‌وزن داره.
و همین الآن بهت نشون میدم «اضافه‌وزن توی رول» ینی چی.

نقل قول:
ﺍﻣﺸﺐ ﺩﺭ ﺳﺮ ﺷﻮﺭﯼ ﺩﺍﺭﻡ
ﺍﻣﺸﺐ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻧﻮﺭﯼ ﺩﺍﺭﻡ
ﺑﺎﺯ ﺍﻣﺸﺐ ﺩﺭ ﺍﻭﻭﻭﻭﺝ ﺁﺳﻤﺎﻧﻢ
ﺑﺎﺷﺪ ﺭﺍﺯﯼ ﺑﺎﺍﺍﺍﺍ ﺳﺘﺎﺭﮔﺎﻧﻢ
ﺍﻣﺸﺐ ﯾﮑﺴﺮ ﺷﻮﻕ ﻭ ﺷﻮﺭﻡ
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻋﺎﻟﻢ ﮔﻮﯾﯽ ﺩﻭﻭﻭﺭﻡ


همین اول، این شعر به چشم میاد. چیزی که استفاده کردنش توی رولا، ریسکه. این شعر، نمونه‌ای از «اضافه‌وزن توی رول» هستش. ینی اضافه‌س. ینی حجم و وزن رولت رو بیخودی زیاد می‌کنه.

لودو، یه چیزی رو همیشه مد نظر داشته باش. اینکه «شنونده با خواننده فرق داره!»

انرژی‌ای که خواننده‌ی متن برای خوندن و درک متن صرف می‌کنه، خیلی بیشتر از انرژی‌ایه که شنونده برای شنیدن صداها صرف می‌کنه.
گنجایش تحمل خواننده خیلی کمتر از شنونده‌س.
کافیه خواننده یه پاراگراف اضافه و بی‌اهمیت بخونه، حوصله‌ش سر میره. در حالی که شنونده تحمل اینو داره که کلّی چرت و پرت بشنوه و اصلاً ککش هم نگزه.

برای همینه که همه به موسیقی گوش میدن. به انواع سبک‌ها هم گوش میدن. زیادم گوش میدن. یه آهنگ رو بارها و بارها گوش میدن. خیلیم دیر ازش خسته میشن.
و در مقابل، تعداد کتاب‌خون‌ها خیلی کمه. خیلیا به‌جز کتابای درسی، تا حالا کتاب دیگه‌ای نخوندن.

چرا؟
چون کتاب خوندن، چون خوندنِ متن، خیلی انرژی‌مصرف‌کننده‌تر از گوش دادن به موسیقیه.

نقل قول:
- ﻫﯽ ﺳﻼﻡ ﻟﻮﺩﻭ، ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻢ ﮐﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺏ ﻣﺎ ﺳﺮ ﺯﺩﯼ، ﯾﻤﺪﺕ ﺍﺯﺕ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﺒﻮﺩ، ﮐﺠﺎ ﺑﻮﺩﯼ ﻣﺮﺩ؟
- ﺳﻼﻡ ﺭﻓﯿﻖ ﺍﺯ ﺣﺪﺳﯽ ﺩﺭﺳﺘﯽ ﮐﻪ ﺯﺩﯼ ﻣﻌﻠﻮﻣﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﭘﯿﺮ ﻧﺸﺪﯼ، ﺍﮔﺮﻡ ﺷﺪﯼ ﭼﺸﻤﺎﺕ ﺧﻮﺏ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻪ!!
- ﺣﺪﺱ ﺯﺩﻥ ﺣﻀﻮﺭ ﻟﻮﺩﻭ ﮐﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩ ﺳﺨﺘﯽ ﻧﯿﺴﺖ، ﺍﺯ ﮐﯿﻠﻮﻣﺘﺮﻫﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺁﻭﺍﺯ ﺧﻮﻧﺪﻧﺖ ﺭﻭ ﺟﺎﺭﻭ ﻣﯿﻮﻣﺪ.
- ﻫﻮﺍﯼ ﻋﺎﻟﯿﯿﻪ ﺁﺭﺗﻮﺭ ﺩﺭﺳﺘﻪ؟
- ﺁﺭﻩ ﺣﻖ ﺑﺎ ﺗﻮﺋﻪ، ﺭﺍﺳﺘﯽ ﻟﻮﺩﻭ ﺁﻟﺒﻮﺱ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺭﻭ ﻓﺮﻣﻪ، ﺍﮔﻪ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﮐﻞ ﮐﻞ ﻧﮑﻨﯽ ﺍﺣﺘﻤﺎﻻ ﺭﻭﺯ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻭ ﻫﻤﻤﻮﻥ ﻣﯿﺸﻪ ﺗﺎﺯﻩ ﻭﺍﺭﺩ.
- ﻣﯿﺪﻭﻧﻢ ﭘﯿﺮﻣﺮد.


این گفتگو در قالب متن و به عنوان بخشی از یه رول طنز، خیلی خسته‌کننده و اضافه‌س. کمتر خواننده‌ای حال و حوصله داره که همچین دیالوگایی رو بخونه. شنیدن‌شون و گفتن‌شون شاید خسته‌کننده نباشه... ولی خوندن‌شون چرا.

نمی‌تونم چارچوب‌های مختلف رو برات توضیح بدم، ولی رول‌زنی در چارچوب سایت جادوگران اینجوریاس که تا می‌تونی، از کِش دادنِ داستان بپرهیزی. البته این «کِش دادن» رو با چیزایی مثل «سوژه‌های فرعی» اشتباه نگیر. سوژه‌ی فرعی چیزیه که به مسیرِ سوژه شاخ و برگ میده و سوژه رو جذاب‌تر می‌کنه. ولی کِش دادنِ بیخودی و بیش‌ازحدِ یه موقعیت یا گفتگو، چیزیه که فقط باعث میشه مخاطب رولت رو ول کنه و نخونه.

خب، تا اینجا فهمیدیم که رولت حسابی اضافه‌وزن داره و باید چربی‌های رولتو بسوزونی. ینی هر پاراگراف، دیالوگ یا توصیف اضافه‌ای رو که باعث سنگینی و کُندیِ بیش‌از‌حدِ رول میشه، حذف کنی.

حالا نکته‌ی بعدی:

نقل قول:
ب=به ... ک=که ... بروی=بر روی
اینبار=این بار ... وردی=ورودی ... بزاره=بذاره
سبزی جات=سبزیجات ... خاکییه=خاکی‌ایه ... یمدت=یه مدت
حدسی درستی=حدس درستی ... عالییه=عالی‌ایه ... هممون=همه‌مون
خالیه=خالیِ ... ورودیه=ورودیِ ... شیشرو=شیشه رو
بقل=بغل ... دلهوره=دلهره ... کچلیه=کچلیِ


اینا غلطای املایی/تایپیِ رولته که جلوی علامت مساوی، شکل صحیح‌شونو می‌بینی. تعدادشونم متأسفانه خیلی زیاده و این به رولت لطمه می‌زنه.
«ب=به» و «ک=که» رو بارها تکرار کردی. کسره و «ه» رو هم چند بار اشتباه کردی و به‌جای کسره از «ه» استفاده کردی.

در مورد استفاده از پیشوند «می» هم یه چیزی بگم.
برای فعل‌های دو حرفی، «می» رو ترجیحاً به فعل بچسبون. مثلاً: «میزد» یا «میگم».
اگه فعل سه حرفی و بیشتر بود، «می» رو از فعل جدا کن. مثلا: «می‌درخشید» یا «می‌خوردند».

یه مشکل دیگه‌ای هم که داری، زمانِ فعلات هستش.

نقل قول:
ﺁﺭﺗﻮﺭ ﮎ ﺍﺯ ﺣﺮﻑ ﻟﻮﺩﻭ ﻭ ﮐﺎﺭﯼ ﮎ ﮐﺮﺩ ﺳﺮ ﺩﺭ ﻧﻤﯿﺎﻭﺭﺩ ﺷﯿﺸﺮﻭ ﭼﮏ ﮐﺮﺩ ، ﺭﻭﯼ ﺷﯿﺸﻪ ﯾﻪ ﻟﯿﺒﻞ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺭﯾﺰ ﺑﻮﺩ ، ﺁﺭﺗﻮﺭ ﻋﯿﻨﮑﺸﻮ ﺍﺯ ﺟﯿﺐ ﺑﻘﻞ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﮐﺎﺭﺵ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﺭﻩ ﺏ ﭼﺸﻢ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﻭ ﺭﻭﯼ ﺷﯿﺸﻪ ﺭﻭ ﻣﯿﺨﻮﻧﻪ


«چک کرد» مال زمان گذشته‌س. «در میاره» و «میزنه» و «میخونه» مال زمان حاله. خواننده اینجوری گیج میشه. یکی از این دوتا حالت رو باید استفاده کنی. یا گذشته، یا حال. نمیشه از جفتشون استفاده کنی.

ولی جدا از قضیه‌ی پیشوند و غلط املایی و زمانِ فعل، یه سری جاها هم یه جملات نامفهوم و مبهمی بودن که از بس خوندن‌شون و فهمیدن‌شون سخت بود که دقیقاً نمی‌فهمیدم منظورت چیه.
مثلاً:

نقل قول:
اگه ﺑﺎﻫﺎﺵ ﮐﻞ ﮐﻞ ﻧﮑﻨﯽ ﺍﺣﺘﻤﺎﻻ ﺭﻭﺯ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻭ ﻫﻤﻤﻮﻥ ﻣﯿﺸﻪ ﺗﺎﺯﻩ ﻭﺍﺭﺩ.

یا:
نقل قول:
آﺍﺍﻩ ﻟﻮﺩﻭ ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭﻡ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﯾﻪ ﻣﻬﺮ ﺭﺩﯾﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﻮ ﭘﺎﺱ ﺧﻮﺩﺕ ﻧﺰﻧﯽ


راستشو بخوای، رولت تا حد نسبتاً زیادی مبهمه. مثلاً همین جملات بالایی که برات نقل قول کردم. یا کلاً روند و اتفاقات رولت مبهم بودن. نه فقط این رولت. بلکه حتی رولای قبلیت. اونقد درهم و برهمن که بعضی جاها رو مجبور بودم چند بار بخونم تا بفهمم چی به چیه. بعضی وقتا هم هرچی می‌خوندم، چیزی نمی‌فهمیدم. به‌نظرم این بزرگ‌ترین ضعف رولاته. حتی بزرگ‌تر از غلط املایی و نگارشیِ متعدد!

مثلاً من متوجه نمیشم که چرا لودو اونجوری رفت سراغ دامبلدور و با هیجان مشغول صحبت کردن باهاش شد و اون وسط، اون جمله‌ی مبهمی که لودو توی ذهنش میگه، مفهومش چیه. بعد چرا یهویی رون می‌پره وسط صحنه و از بقیه کمک می‌خواد که از شر عنکبوتا خلاصش کنن.
صحنه‌هایی که توصیف می‌کنی، یه جورین. خواننده حس می‌کنه داره خواب می‌بینه و همه‌چی درهم و برهمه. طرز روایتت جوریه که انگار داری تخمه می‌شکنی و تُندتُند یه جوکی رو برای یکی تعریف می‌کنی.

غلطای املایی و علامت‌گذاری‌های نامناسب هم باعث میشن رولت خوندنش سخت‌تر بشه. ناخوانا بشه.
نذار اینجوری بشه! نذار بخاطر چندتا غلط املایی و نگارشی و جمله‌بندیِ غلط، مخاطبات رو از دس بدی!
می‌تونم نقد رولت رو طولانی‌تر کنم و اشکالات بیشتری رو بهت نشون بدم، ولی تا همینجا کافیه. اگه نکات زیادی رو بگم، فشاری که بهت وارد میشه، خیلی زیاد میشه و برداشتنِ قدمِ بعدی برات سخت میشه.
در نتیجه:

۱- شدیداً روی املات کار کن.

۲- به خوبی از ویرگول و نقطه استفاده نمی‌کنی. روی این‌یکی هم کار کن. به عنوان نمونه، پُستای لینی وارنر یا ویولت بودلر رو بخون تا شکل صحیح علامت‌گذاری دستت بیاد.

۳- جملات، دیالوگا و توصیفات رو واضح و خوانا و شمرده‌شمرده تایپ کن. درهم و برهم توضیح نده!

۴- به زمانِ فعلات دقت کن. گذشته و حال رو با همدیگه قاطی نکن. همه رو یا با گذشته بنویس، یا حال. با همدیگه قاطی نکن.

۵- رولت رو بعد از اینکه تموم کردی، یه دور "با دقت" بخون!

همین دیگه. برو ببینم چیکار می‌کنی!


How do i smell?


پاسخ به: تابلوی اعلانات
پیام زده شده در: ۲۰:۴۶ جمعه ۱۶ شهریور ۱۳۹۷
اطلاعیه شماره 8 ترم تابستان (ترم 22)

تقدیر از برترین‌ها



1. اساتید نمونه

با تشکر از تمامی اساتیدی که در تمام طول ترم و چه در بخشی از آن زحمت تدریس را برعهده داشتند، مطابق اطلاعیه اول ترم، به اساتیدی که کل جلسات کلاسشان را بدون تاخیر تدریس کرده و نمراتشان را ثبت کردند و همچنین اعتراض واردی نسبت به ایشان ثبت نشد، 30 امتیاز دریافت می‌کنند. فهرست این اساتید به شرح زیر است:

پروفسور گری بک
پروفسور موتویاما
پروفسور بونز
پروفسور گرنجر
پروفسور وارنر

اما علاوه بر این امتیازات، مدیریت با توجه به میزان استقبال دانش‌آموزان، اقدام به انتخاب استاد نمونه از بین اساتید عمومی و اختصاصی نموده و به رسم یادبود، کلاه و پیکسل استاد نمونه به ایشان تقدیم می‌گردد. همچنین جناب مدیر نیز شخصا هدیه‌ای برای ایشان تدارک دیده:

پروفسور وارنر: با احترام!

پروفسور موتویاما: با احترام!


2. دانش‌آموزان برتر:

برای شاگرد اول و دوم مدرسه نیز کلاه و پیکسل مخصوص تهیه شده که با توجه به نمرات نهایی، به دوشیزه گرنجر و دوشیزه استیونز تقدیم می‌شود. این دو عزیز در امتحانات پایانی با احتساب نمرات مستمر، به ترتیب 224 و 180 امتیاز برای گروه‌های خود کسب کردند.
هدیه ویژه مدیر برای دوشیزه گرنجر!
هدیه ویژه مدیر برای دوشیزه استیونز!


3. اسلاگی‌ترین دانش‌آموز:

برای بهترین عضو انجمن اسلاگ نیز نشان ویژه‌ای تدارک دیده شده که به آقای گری بک می‌رسه! ایشون با کسب 25 امتیاز در انجمن اسلاگ بهترین عضو ما بودند و به عنوان «نون خامه‌ای» مدیر، نائل به کسب این نشان شدند. هدیه ویژه جناب مدیر برای فنریر عزیز!


ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۱۷ ۵:۲۶:۰۶
ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۲۳ ۲۳:۰۶:۲۰

ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۲۰:۲۳ جمعه ۱۶ شهریور ۱۳۹۷
تصویر شماره 4

جینی فردا امتحان معجون سازی داشتو این امتحان خیلی سخت بود و باید خیلی می خوند. اسنیپ معلم شوخی برداری، نبود.
- اوه! فکر نمی کردم تا این حد سخت باشه.
- هیسسس! دوشیزه ویزلی قوانین کتابخونه رو یادتون رفته؟

جینی با تذکر خانم پنس ساکت شد. اون واقعا نمی فهمید چرا نمی تونه درس معجون سازی رو پاس کنه. همیشه این درس واسش سخت بود. اسنیپ همیشه از اسلیترینی ها حمایت می کرد؛ این کارو واسه گریفیندوری ها که، دشمن اصلی اسلیترینی ها بودن، سخت می کرد.
جینی تو این فکر بود که با این درس سخت و طاقت فرسا می شه چیکار کرد که یه دفعه، احساس کرد یه نفر بهش سقلمه می زنه.

- اوه اینجا رو ببین! یه توله ویزلی خوشگل اینجا نشسته و داره کتاب می خونه!

جینی سرشو برگردوند و دراکو مالفوی رو دید. اون از دراکو مالفوی متنفر بود، همیشه با اون کل کل داشت و همیشه دراکو برنده می شد؛ با این حال هیچوقت از دفاع دست بر نمی داشت.
- چته مالفوی؟! کرم داری؟!

دراکو مالفوی با حرف جینی جا خورد؛ بعد عصبانی شد.
- زبونت دراز شده ویزلی! از ته بکنمش؟!

جینی با عصبانیت چوبدستیش رو بیرون کشید.

- چیه ویزلی؟! می خوای با من دوئل کنی؟!

جینی قاطعانه جواب داد:
- آره! می خوام با تو دوئل کنم!
- اوه...اوه! یه گریفیندوری شجاع دیگه! چه جرئتی؟ فکر می کردم مثل برادرت بی جربزه ای. ولی الان یه چیزه دیگه ای رو می بینم! ولی این بیشتر گستاخیه، نه شجاعت!
- تویی که بی جربزه ای! همیشه تو سوراخ موش قایم می شی تا پدر و مادرت بیان جمعت کنن! تویی که بی عرضه ای!
- چه جسارتی! داره جالب می شه کم کم! ببینم تو نمی ترسی از این که پدرت شغلشو از دست بده؟

جینی یه لحظه ترسید. پدر دراکو مالفوی، نفوذ زیادی تو وزارت خونه داشت. اما جینی تردید رو گذاشت کنار و مصمم ایستاد.
- نه! نه من و نه خانواده من، از نفوذ و ثروت خانواده تو نمی ترسیم!

دراکو ابرو هاش رو بالا برد.
- که این طور!
و با یه حرکت چوبدستی ش رو درآورد. حالا جینی و دراکو رو در روی هم بودن. هر دو مصمم و قوی. همه بچه هایی که تو کتابخونه بودن، اونها رو تماشا می کردن. همه می خواستن ببین برنده این دوئل کیه.
یه دفعه جینی با صدای بلند گفت:
- سپتوم سمپرا!

هزاران شمشیر نامرئی بدن دراکو رو هدف قرار دادن. دراکو زمین افتاد و همه دانش آموزان جیغ کشیدن. جینی بدون فوت وقت، کتابی که داشت می خوند رو برداشت و از کتاب خونه بیرون اومد. وقتی جایی رسید که فهمید کسی نمی بینتش، کتابو بیرون آورد.
صفحه اول رو باز کرد:
نقل قول:
این کتاب متعلق به شاهزاده دورگه است.


جینی کتاب را در آغوش گرفت.
- می دونستم به کارم میای!



تصویر شماره4تصویر شماره 4

درود فرزندم.

سوژه ت خیلی خوب بود. با خلاقیت نوشتی و آخرشم حتی سورپرایزی که برا خواننده نگه داشتی خیلی خوب بود.
پردازشت هم به اندازه بود و توصیفات و همه چیز کافی بود.

ظاهر پست هم کاملا درست بود. چی بگم دیگه؟

از اعضای قدیمی هستی؟ اگه هستی به من یا مدیران اطلاع بده تا بدون گروهبندی وارد ایفای نقش بشی.

تایید شد.

مرحله بعدی: گروهبندی


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۱۷ ۲۲:۲۴:۰۲


پاسخ به: نقد پست های انجمن محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۳:۴۱ جمعه ۱۶ شهریور ۱۳۹۷
سلام دوستای گلم...
پناهگاه رو بهم ریختم خفن طوری ...
لطفا نقد کنید ، ب گفته ی آلبوس دوست عزیزم ، دیگران نقد کنن تا الآن فقط آلبوس نقد کرده اینطوری بجا اصلاح دارم شبیه آلبوس میشم .

آلبوس جان بابا شما نقدتو بهم پیام کن لطفا ، بقیه ناظرا اینجا بفرستن ایرادی نداره.

دمتون گرم ، تائین تکلیف نمیکنما ، همش خواهشه.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۲:۵۴ جمعه ۱۶ شهریور ۱۳۹۷
اسم: سایمون دیورث.

گروه: اسلیترین.

پاترونوس: سار.

چوبدستی: چوب غان، ریسه ی دم تک شاخ، بیست و چهار سانت.

ویژگی های فیزیکی: مذکر، حدودن بیست و هفت - هشت ساله و نسبتن بلندقد به حساب میاد، هرچند چندان هیکلی نیس. موهاش قهوه ای تیره س که به جای این که مثه یه جنتلمن بهشون رسیدگی کنه و کوتاه و مرتب نگهشون داره، بلندشون کرده و مثه یه هیپیِ کف خیابون می بافدشون یا لوله لوله شون می کنه و با انواع اقسام بند و نوار و دستمال سر، می زندشون عقب. در واقع، این به علت شپل شلختگی و هیپی واری و غیرجنتلمن بودگیش نیس، بلکه صرفن یه بار یکی رو تو کوچه این ریختی دیده و علی رغم اصرار اطرافیانش، ناگهان حس کرده که این مدل مو بسیار رو سرش برازنده خواهد شد.

قیافه ی معمولی داره. هیچ ویژگیِ بسیار بولدِ زشت یا زیبایی نیس تو صورتش. چشم و ابروی تیره، دماغ صاف و سرپایین، با عوارض چهره ی باریک. چیزی که چهره شو تو ذهن نگه می داره خودِ اجزای چهره نیس، بلکه تو نگاه و میمیک چهره س که همیشه به طرز.. معذب کننده ای؟ حالت بنده نوازانه یا دلسوزانه یا فخرفروشانه یا هر کوفتِ دیگه ای که ناشی از طرز تفکر بالا به پایین باشه دارن. حالا به این می رسیم تو ویژگیای غیرفیزیکی، ولی حالت چهره ش همیشه می تونه حرصتونو دراره یا بسیار معذب و عافنددتون کنه، یا باعث شه دلتون بخواد با مشت بزنید تو دماغش.

معمولن لباس رسمی می پوشه. کت و شلوارای شیک و رسمی که کاملن برای خودش دوخته شده ن، به انضمام اکسسوریز کامل - کراوات، دستمال جیبیِ تا شده توی جیب بالاش، دکمه سردست. منتها، زمانی که در حال "کار" باشه یا نیازی به رسمی پوشیدن نباشه، پیرهن مردونه های گشاد می پوشه و عاستیناشو می زنه بالا. عاا. گفتم عاستین. توی دستاش، روی مچش، بین انگشتاش، همیشه چیزی هست. همیشه. چیزی. هست. چیزی که مشخصن برای تزیین اونجا قرار گرفته؛ از انگشتر بگیر و بندای جورواجور در لباسای رسمیش، تا چیزای.. عجیب تر؟ در حالت غیر رسمیش.

و اوه! یادم رفت بگم. وی سبزه. سبز. green. پوستش، از فرق سر تا نوک پا، به جز موها و ناخونا و چشماش سبزن. سبز روشن و سرحال مثه ساقه ی کرفس.

ویژگی های غیرفیزیکی: این عادم، اگه کمتر مغرور بود، می تونست رفیق خوبی باشه یا دست کم سرگرم کننده باشه. مغرور حتا کلمه ی مناسبی نیس. شما نمی تونید کسی رو که چنان خودبزرگ بینی داره که معتقده کاندید مناسبی برای مقام خداییه، مغرور به حساب بیارید. سایمون قوین باور داره یگانه، تک، بی همتا، منحصر به فرد، عالی، درخشان، محشر، بی اندازه جنتلمن، زیبا، کامل، در تمامی حرکات و کلمات حق به جانب، فوق العاده هوشمند، خیرخواه، باشعور، جوانمرد، راستگو و درست کردار و اصیل و باشخصیت و کوفت و درد و زهرماره. هر چیزی. هر ویژگی انسانی یه طیف از منفی تا مثبت داره دیگه، خب؟ این کاملن مطمئنه در همه ی ویژگیا چسبیده به اون تهِ مثبت طیف. دیگه تخیلتونو به کار بگیرید.

در کنار این حجم بی نظیر از خودگولاخ پنداری، یه عادم کاملن متوسطه از همه لحاظ. جادوگر اونقد خوبی نیس. باهوشه، ولی هوش وحشت انگیزی نداره. اطلاعاتش بیشتر از اون عجیب و غریبن که مفید یا جامع باشن. اصیل زاده س، ولی نه چندان برتر از سایر خونواده های اصیل جادوگر. جنتلمن؟ مودب به حساب میاد، ولی سیلی های بسیاری از بانوانی که در کمال صراحت بهشون گفته "شما اونقد جذاب نیستین که همراه مناسبی برای من به حساب بیایین" خورده.

شاید ویژگی برجسته ای که بشه بهش نسبت داد، نوع نگاه.. متفاوت؟ ـش باشه. در واقع اینم به علت همون خودبزرگ بینی بی حد و مرزشه؛ به این صورت که معتقده بسیاری از چیزا جوری که بازدهی حداکثرشونو بکشه بیرون، استفاده نمی شن و نگاه متعالی اونه که می تونه بهترین کاربرد هرچیزی رو بفهمه. خب، چندان.. بهتر از زر مفت نیس این جمله، لکن باعث شده خلاقیت بی نظیری تو حرکاتش بروز کنه. توی استفاده از ابزارعالات، توی دررفتن از موقعیتای سخت، توی به دست اوردن چیزی که می خواد. از مسیرای دور از ذهن و نکات از نظر افتاده و سوراخای تک و توک نقشه ی حریف و روشای محیرالعقول زیاد استفاده می کنه - هرچند همیشه بهترین نتیجه رو ندارن.

کارش، کشف و اختراع وردای جادویی جدید و فروش تجاریشونه، ولی رک باشیم؟ زیاد مشتری نداره و پول خونواده رو می خوره تا حدودی. وردایی که ارائه می کنه بیشتر از اون بی مصرف یا احمقانه ن، یا بیشتر از اون حد عوارض جانبی وحشت انگیز دارن که کسی بخواد استفادشون کنه. مثلن، زمانی که داشت روی یه جور ورد مدافعِ حملات فیزیکی کار می کرد، تصادفن خودشو به طور لاینحلی سبز کرد و دیگه درستم نشد - هرچند معتقده بی اندازه یونیک و بیوتیفوله. پوست سبزشم به هیچ کار نمیاد و اونقد غیرطبیعیه که حتا موقع استتار تو جنگل، از دو مایلی برق می زنه - فتوسنتزم نمی کنه.

و نکته ی عاخر.

از هر چیزی که کامل و دقیق باشه، به طرزی وسواس گونه خوشش میاد. صورتای خیلی زیبا، پیروزی کامل، حتا شکست مطلق.

همین دیگه. :دی

تاييد شد.
خوش اومدين.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۱۷ ۲۳:۳۶:۳۲

,You'd better run for your life if you can
Little girl
,Hide your head in the sand
Little girl
Catch you with another man
,That's the end
.Little girl






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.