هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: دره‌ي سكــــــوت
پیام زده شده در: ۱۹:۲۳:۵۷ چهارشنبه ۶ دی ۱۴۰۲
خلاصه «سوژه جدی»:
ریموس لوپین طلسمی کشف کرده که به وسیله اون، با لمس هر شخصی می تونه شبیه اون بشه.
تصمیم میگیره از این طلسم برای نفوذ به ارتش سیاه استفاده بکنه.
ریموس در حال حاضر از لوسیوس به بارتی کراوچ تبدیل شده و یکی از مرگخواران تازه وارد که تبدیل شدنش رو دیده بود، به قتل رسونده.

--------------

ترس بر تک تک سلول‌های بدن ریموس حاکم شد. قطرات عرق بر روی پیشانی اش سر می‌خوردند و نفس های بریده بریده، وحشتش را به نمایش می‌گذاشتند. نگاهش میان جسد دختر و دستان خون‌آلودش رد و بدل شد. چه چیزی در وجودش تغییر کرده بود که او را وادار به چنین قتل وحشیانه ای کرد؟
باورش نمی‌شد که با سه ضربه‌ی چاقو در شکم، پهلو و سینه‌ی اسکارلت، صدای نفس هایش را برای همیشه خاموش کرد.

با درماندگی چند قدم رو به عقب برداشت و در نهایت از راهرو خارج شد. به زودی پس از پیدا شدن جسد اسکارلت لیشام، در خانه‌ی ریدل‌ها غوغای بزرگی به راه می‌افتاد.
دستان لرزانش را که مانند بوم نقاشی آغشته به رنگ سرخ خون شده بود، با ردای سیاهش تا جای ممکن پاک کرد. سرعتش را بیشتر کرد تا در این عمارت درندشت سوروس را بیابد. باید می‌فهمید چرا لرد در بین جلسه، تمام مرگخواران را به جز سوروس و بلاتریکس بیرون کرد... .

کمی آن طرف‌تر _ درون راهرو

ایزابل، تری و کوین به سمت راهروی اتاق ها حرکت می‌کردند. تری در حالی که کوین را در بغل گرفته بود و با شکلک های بامزه‌ی صورتش او را می‌خنداند، در کنار ایزابل راه می‌رفت. هنگامی که به راهروی اتاق ها رسیدند، ناگهان ایزابل متوقف شد و گفت:
- تری، کوین رو ببر توی اتاقش.
- چی شده ایزاب‍...
- گفتم ببرش!

صدای گریه‌ی کوین به خاطر فریاد ایزابل بالا رفت. تری با عجله او را به سمت اتاقش برد و سعی کرد کمی آرامش کند. صدای گفت و گوی کوتاهشان از بیرون اتاق شنیده می‌شد:
- کوین، خواهش می‌کنم همینجا بمون و اصلا سعی نکن از اتاق بیای بیرون.
- کی لوی ژمین لنگ قلمز لیخته بود؟
- نمیدونم کوین...

تری درب اتاق را بست و دوان دوان به سمت جسد حرکت کرد. ایزابل بهت زده بالای سر اسکارلت نشسته بود.
- این همون تازه وارده نیست؟ مرده؟
- ... باید به ارباب خبر بدیم.


ویرایش شده توسط ایزابل مک‌دوگال در تاریخ ۱۴۰۲/۱۰/۷ ۰:۳۲:۲۲
ویرایش شده توسط ایزابل مک‌دوگال در تاریخ ۱۴۰۲/۱۰/۷ ۰:۴۹:۳۱

•« ʜᴇ ᴡᴀs ʜɪᴅɪɴɢ ʜɪs sᴀᴅɴᴇss, ʙᴜᴛ ɪ ᴄᴏᴜʟᴅ sᴇᴇ ʜɪs ᴛᴇᴀʀs »•
تصویر کوچک شده


پاسخ به: تدریس خصوصی بازیگری
پیام زده شده در: ۱۹:۰۷:۳۷ چهارشنبه ۶ دی ۱۴۰۲
دادگاه ملکوتی شلوغ تر از همیشه بود. صدای داد و بیداد پیک مرگی همه جا را برداشته و باعث شده بود مشنگ های لندنی در نوار غرب و شمال غرب شاهد بارش ها و رگبارهای متمادی باشند.
مرلین که در جایگاه قاضی قرار داشت سعی می کرد با کوبیدن چکش روی میز و گفتن "ساکت باشین. جلسه رسمیه!" مردمان دنیای بالا را آرام کند.
اما متاسفانه هیچکس آرام نمی شد.
پیامبر که دیگر از این وضعیت به ستوه آمده بود طی یک حرکت زیبا و ظریف، چکشش را به سمت پیک مرگ بیدادگر، پرت کرد. سپس عصایش را چند باری به زمین کوفت و قدرت مرلینی اش را برای همه به نمایش گذاشت که این کارش باعث شد سکوت همه جا را فرا بگیرد.

لطفا نپرسید قدرتش چه بود که نه من مرلین هستم که بدانم؛ نه در آنجا حضور داشتم. شما فرض کنید یک چیز خفن بود دیگر! چی کار به این کار ها دارید آخه.
خلاصه که پس از آرام شدن دادگاه مرلین رو به حضار کرد.
- این همه چکش کوبیدیم چرا ساکت نشدید؟ حتما باید قدرت و خشممان را ببینید؟
- ببخشید آقا. نه که ما یه مدت پیش جادوگرا بودیم،فکر کردیم هدف این چکش و همر زدن شما هم مثل مال اوناست.

گوینده این را گفت و قبل از اینکه مورد غضب مرلین قرار بگیرد، فوری ناپدید شد. مرلین هم که دید طرف خودش محو شده بی خیالش شد و سمت شاکی که پیک مرگی چکش خورده بود، چرخید.
- خیلی خب جناب پیک مرگ. شما از کی شکایت دارید؟
- از ایوان روزیه آقای قاضی!

انگشت پیک مرگ جایگاه متهم را نشان داد که کاملا خالی بود.

- ببین تو رو خودتون! حتی سر چنین جلسه‌ی مهمی هم حاضر نشده! ما پیک مرگا خیلی زور زدیم بیاریمش این بالا. اما طرف حتی با اینکه اسکلت شده بازم دست از این زندگی فانی نمی شوره که نمی شوره!

بقیه پیک مرگ ها هم حرف پیک مرگ شاکی را تایید کردند. هیچکدام دلخوشی از ایوان نداشتند.
- تازه از اون بدتر! قیافشو شبیه ما ها کرده. اصلا با ما مو نمی زنه. همین پریروز کلی باهاش حرف زدم بعد آخرش که ازش پرسیدم «امروز چند تا روحو سانتریفیوژ کردی بندن؟» جواب داد من ایوانم! بعد نیشخند زنان دور شد! باورتون می شه من اونو با بندن اشتباه گرفتم؟

مرلین دستی به ریشش کشید.
- ما فهمیدیم. شما نیاز به عینک داری. حکم صادر...
- صبر کنین آقای قاضی!

پیک مرگ باورش نمی شد که مرلین چنین حکمی صادر کند. چشمان او اصلا ضعیف نبود و باید یکجوری این را به او می فهماند.
- جناب پیامبر من چشمام از عقاب هم تیز تره.
- رو حرف ما حرف می زنی؟ داری می گی ما که پیامبریم نمی تونیم تشخیص بدیم؟

شاکی که دست و پایش را گم کرده بود با اضطراب نگاهی به مرلین خشمگین انداخت.
- نه. من بی جا کنم رو حرف پیامبر حرف بزنم. اصلا من از فردا عینک می زنم... فقط... فقط الان تکلیف مردم چیه؟ مردمم نمی تونن ما رو از ایوان روزیه تمیز بدن. بعد شما فرض کن تو خیابون داری راه میری و یه پیک مرگ می بینی. چی کار می کنی؟... من که به عنوان یه انسان سکته می کنم!
- شما نمی خواد نگران انسان ها باشی. اونش با ما. اعتراضی نیست؟

ملت که نمی دانستند دیگر باید به چه چیز حکمی صادر شده از طرف پیامبر بزرگ جادوگران، اعتراض بکنند؛ سکوت کردند و با خود گفتند لابد این هم مانند آن یکی حکم های دیگر، حکمتی تویش بوده که فقط مرلین و خداوندش می دانند و بس.
- اتمام جلسه رو اعلام می کنیم.

با به اتمام رسیدن جلسه، همه متفرق شدند و تنها مرلین در دادگاه تنها ماند. پیامبر عظیم الشان دستی در جیب ردایش کرد و قلم پر و کاغذی از آن بیرون آورد. سپس این چنین نوشت:

لردا. به دستور شما باری دیگر آن روزیه را از دست پیک مرگان نجات دادیم. باشد که در زیر سایه شما به خدمت و کشتن سفییدان بپردازد.
ما همیشه گوش به فرمان شما هستیم .امر دیگری هم بود در خدمتیم.

با احترام مرلین.


----------------------------------------------

سوژه های مشخص شده:

فرض کن نامرئی بودی. چیکار می کردی؟
فرض کن یکاری کردی و الان تو اتاق بازجویی هستی و دارن ازت بازجویی میکنن!
فرض کن که یکی دفترچه خاطراتتو خونده و رفته به همه گفته که چی توش بوده...چیکار می کنی؟
فرض کن تو خیابون داری راه میری و یه پیک مرگ می بینی. چی کار می کنی؟


...I hold them tight, never letting go
...I stand here breathing, next to those who are precious to me





پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۶:۱۰:۰۷ چهارشنبه ۶ دی ۱۴۰۲
نقل قول:

zeinabjadoogar نوشته:
سلام کلاه عزیز
من یک فرد خونسرد و صبورم ولی اگر صبرم تموم‌ بشه اتفاق خوشایندی نمی‌افته و همچنین برای بدست آوردن چیزی که برام باارزش هست تمام تلاشم رو میکنم و یک فرد کاملا مستقل هستم و احساس میکنم که در گروه ریونکلاو میتونم خود واقعیم باشم و بهترین شخصیت از خودم


درود بر تو فرزندم.

از این که شناخت خوبی از خودت داری و می‌دونی کجا می‌تونی بیشترین پیشرفت رو داشته باشی خوش‌حالم. منم نمی‌خوام مانع انتخابی که برای خودت کردی بشم. پس برو به...

ریونکلاو!

مرحله بعد: انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی آن در تاپیک معرفی شخصیت.


بلندپروازی، پشتکار، شجاعت و فراست
در کنار هم
هاگوارتز را می سازند!


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۳:۵۹:۵۸ چهارشنبه ۶ دی ۱۴۰۲
سلام کلاه عزیز
من یک فرد خونسرد و صبورم ولی اگر صبرم تموم‌ بشه اتفاق خوشایندی نمی‌افته و همچنین برای بدست آوردن چیزی که برام باارزش هست تمام تلاشم رو میکنم و یک فرد کاملا مستقل هستم و خیلی دیر با کسی صمیمی میشم و اگر با کسی احساس راحتی کنم و برام با ارزش باشه ازش محافظت میکنم وهمچنین تمام کسایی که دوسشون دارم همیشه در کارها رهبری رو من به عهده داشتم و در کارهام جدی هستم و خیلی کم تصمیمات و اخلاقم رو بروز میدم و دور اندیش هستم و به نتیجه بعد تصمیمم هم فکر میکنم و فرد درونگرایی هستم


ویرایش شده توسط zeinabjadoogar در تاریخ ۱۴۰۲/۱۰/۶ ۱۶:۱۶:۳۴
ویرایش شده توسط zeinabjadoogar در تاریخ ۱۴۰۲/۱۰/۶ ۱۶:۳۵:۳۱


پاسخ به: محدوده آزاد جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۵۹:۱۵ چهارشنبه ۶ دی ۱۴۰۲
سوژه: فرار
کلمات: هیزم، هراس، مخوف، جنگل ممنوعه، معجون، شفا بخش، زمان برگردان.


وسط جنگل ممنوعه که در نگاه بسیاری مخوف به نظر می‌رسید زانو زده بود و در تلاش برای ساخت معجون شفابخشی بود تا بتواند دوست زخمی‌اش را درمان کند.

سراسر وجودش را هراس فرا گرفته بود. اگر به خاطر او نبود، هرگز این اتفاق نمی‌افتاد. او بود که به دوستش اصرار کرده بود در تاریکی شب به جنگل ممنوعه بیایند و موجودی که شایعه شده بود به شکار تک‌شاخ‌ها می‌پردازد را گیر بیندازند. با خودش چه فکری کرده بود؟ او تنها یک جادوآموز سال پنجمی بود. اگر دیگران موفق نشده بودند، چرا او و دوستش می‌توانستند؟

زیادی به توانایی‌های خود و برچسبِ جادوگرِ ماهری که تا به حال هاگوارتز به خود ندیده است اتکا کرده بود.

و حالا چه شده بود؟ به جای دستگیری این موجود، مجبور به فرار شده بودند. فرار در عمقی از جنگل ممنوعه که فراتر از جایی بود که برای اولین بار موجود را ملاقات کرده بودند. آن‌ها بیش از حد از هاگوارتز فاصله گرفته بودند. از طرفی گرد هم آوردن هیزم و روشنایی حاصل از آن، چیزی نبود که در تاریکی شب آن هم در حالی که موجود هنوز به دنبالشان بود، حرکت معقولی باشد. اما چاره‌ای نداشت، دوستش زخمی شده بود و باید او را با ساخت معجون نجات می‌داد.

فقط اگر زمان برگردان داشت، آن‌وقت به گذشته برمی‌گشت و با تمهیداتی بیشتر به آن‌جا می‌آمد. حداقل با همراه داشتن معجونی که در صورت آسیب دیدن شفایشان دهد. اما متاسفانه زمان‌برگردانی نبود و بعضی اشتباهات جبران‌ناپذیر هستند...

کلمات نفر بعد: چمن، میله، نور، کلبه، جادو، سرگیجه، چشم




پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۹:۲۲:۵۹ چهارشنبه ۶ دی ۱۴۰۲
قلم پر، فرار، فکر، دستمال، گالیون، پرواز، اعصاب، دیروز، کدوحلوایی، گریه

با حرص قلم پر را روی دستمال مخصوص روی میز اتاقش پرت کرد . چند روزی می شد اعصاب نوشتن نداشت و این کلافه اش می کرد ، چون برای گذراندن زندگی اش به آن چند گالیون ای که به خاطر نوشتن داستان اش به او می دادند نیاز داشت .
جاروی پرنده اش را که نوشته ای با خطی زیبا اما شکسته ، به رنگ مشکی مات، آن را زینت میبخشید از گوشه ی اتاق برداشت و با باز کردن در خانه بدون وقفه روی آن نشست و پرواز کرد.

رفتن به کوچه دیاگون فکر بدی نبود اما علاقه ای به خرید نداشت، حتی با این که می دانست باید دوباره این کار را انجام دهد0. زیرا با این که دیروز ، کدو حلوایی نارنجی و نسبتا بزرگی خریده بود آن را به خانواده مشنگی که در همسایگی او زندگی میکردند داد تا برای شام چیزی برای خوردن داشته باشند و گریه ی دختر کوچکشان بند بیاید.

همان گونه که باخودش فکر می کرد، به دیوار سنگی ای که به خاطر افکارش آن را ندیده بود برخورد کرد و با سر روی دزد بیچاره ای که داشت فرار می کرد فرود آمد.

باورش نمی شد، حالا 500 گالیون به خاطر اتفاقی دستگیر کردن دزد گیرش آمده بود!


جالب بود. یه جاهای هم قبل و هم بعد از علائم نگارشی فاصله (اسیپس) گذاشتی. در حالی که فقط بعدش باید می‌ذاشتی و علائم نگارشی به کلمه قبل از خودشون می‌چسبن و با اسپیس از کلمه بعد فاصله می‌گیرن.

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۰/۶ ۱۲:۵۸:۲۴

تصویر کوچک شده

It's all game...want this or not you are player. soo let's play!wwwwww


پاسخ به: یک سوال مطرح شده، متناسب با هر یک از گروههای هاگوارتز به آن جواب دهید
پیام زده شده در: ۹:۰۴:۱۰ چهارشنبه ۶ دی ۱۴۰۲
به کدام یک از خصوصیات خودتان افتخار میکنید:
الف)اصالتتون
ب)خوشبینی تون
ج)هوش و ذکاوتتون☣
د)مهربانیتون


۲.در صورت تکرار قصه ی سه برادر کدام یک را انتخاب می کردید:
الف)سنگ زندگانی
ب)شنل نامرئی☣
ج)ابرچوبدستی
د)دانش پس از مرگ



۳.از بین اشیا صندوق جادویی کدام را برمیدارید:
الف)کلید طلایی
ب)بطری زیبا و خالی
ج)کتاب نقره ای
د)شمیشر جواهر نشان☣



۴.هنگام عبور از پل با دوستان صمیمیتون غولی اجازه ی عبور نمیدهد آنگاه شما چه میکنید:
الف)تسلیم شدن و تعظیم کردن بدون هیچ جنگ و خونریزی
ب)پاسخ به معمای غول برای عبور
ج)داوطلب شدن برای مبارزه☣
د)عبور از پل دیگر که پس از عبور شما خواهد شکست


۵.از جادو برای چه استفاده میکنید:
الف)به دست آوردن قدرت
ب)در راه پیشرفت
ج)راحتی و آسایش
د)محبت و کمک به دیگران



۶.در برابر چه چیزی کمترین مقاومت را دارید:
الف)جهالت
ب)خواری☣
ج)گرسنگی
د)تنهایی



۷.از چهار جام کدام را مینوشید:
الف)جام پر از مایع خونی رنگ
ب)جام پر از مایع نقره ای رنگ☣
ج)جام پر از مایع شفاف یا بیرنگ
د)جام پر از مایع طلایی رنگ




۸.کدام را مورد دوست دارید قبل از بقیه مطالعه کنید:
الف)غول
ب)سانتور
ج)دیوانه ساز☣
د)انسان



۹.به کدام جادو علاقه خاصی دارید:
الف)جادوی سفید
ب)جادوی خاکستری
ج)جادوی سیاه
د)همه ی موارد☣



۱۰.از چه حادثه ای بیشتر می ترسید:
الف)از بین رفتن گنجینه ی دانشتان
ب)شکستن چوبدستیتان
ج)از بین رفتن کل زحماتتان☣
د)مرگ یکی از دوستانتان


👑👣
قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!
🔮♚
♾✴


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۸:۴۰:۵۶ چهارشنبه ۶ دی ۱۴۰۲
نام و نام خانوادگی:
هری جیمز پاتر

لقب:
پسری که زنده ماند
پسر برگزیده

رتبه خون:
اصیل

همسر:
جینی ویزلی

عضو:
گریفندور

ملیت:
بریتانیا

تولد:
۳۱ ژانویه ۱۹۸۰

توانایی:
صحبت کردن با مارها
دفاع در برابر جادوی سیاه

جارو:
اذرخش ۲۰۲۳

چوب دستی :
او صاحب دو چوب دستی بود
اولیش خریداری شده از مغازه الیوندر با خصوصیات هسته ای از پر ققنوس بسیار انعطاف پذیر طول حدود ۳۰ سانتی متر و یک دوقلو برای چوب دستی ولدومورت ب حساب می امد هری در سال ۱۹۹۷ وقتی از گودریک هالو فرار کرد ان را شکست .
در سال ۱۹۹۸ ابر چوب دستی به هری رسید جنس ان از خار سیاه و به طول ۲۵.۴ سانتی متر ساخته شده اما هیچکس متوجه نشد در هسته ان چه چیزی قرار دارد

حیوان خانگی:
جغد

اسم جغد:
هدویک

پاترونوس:
گوزن

علاقه مندی ها:
دوستان ،البوس دامبلدور،سیریوس بلک،کوینیچ،هاگرید،شمشیر گریفندور، شنل نامرئی کننده

وابستگی:
گریفندور ،محفل ققنوس

تنفرات:
لرد ولدومورت
پیتر پاتی گروپ ،مرگ خوار ها

ترس:
از دست دادن دوستان و نزدیکان
دیوانه ساز های ازکابان

داستان زندگی:
در سال ۱۹۸۰ به دنیا امد و هنگام تولد پدر و مادر خود را توسط لرد ولدومورت از دست می دهد ولی خودش زنده میماند و برای اولین بار ولدومورت را ناکام میگذارد و صاحب یک زخم بر پیشانی و یک لقب میشود (برگزیده)
۱۱ سال بعد در روز تولدش توسط هاگرید متوجه میشود که یک جادوگر است و پدر مادرش نیز جادو گر بودند که
توسط تاریک ترین جادوگر تاریخ ولدومورت ب قتل رسیدند.
در بدو ورود به هاگوارتز با بهترین دوستان خود هرمیاینی و رون ویزلی اشنا میشود و سنگ جادو را پیدا میکند در سال دوم دفترچه خاطرات تام رایدر را که یک جان پیج بود از بین برد...

مشخصات ظاهری:
موی مشکی ،عینک،چشمان سبزی که از مادرش به ارث برده بود و مهم ترین قسمت ظاهری زخمی است ک از شب قتل پدر و مادرش توسط لرد ولدومورت روی پیشانی اش بر جای ماند.
هری پاتر پسر برگزیده و صاحب فعلی شمشیر گریفندور


تایید شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۰/۶ ۲۱:۰۲:۱۷

👑👣
قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!
🔮♚
♾✴


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۰:۱۱:۵۰ چهارشنبه ۶ دی ۱۴۰۲
نقل قول:

alikhan نوشته:
مرسی از پاسختون
من خیلی فک کردم دیدم که اشتیاق قلبیم منو به سمت
گریفندور میکشونه پس ازتون میخوام منو عضو گریفندور کنین ممنون


درود بر تو فرزندم.

خوش‌حالم تونستی با دوگانگی درون خودت کنار بیای و مسیری رو انتخاب کنی که با نوادگان گودریک همراه باشی. برو به...

گریفیندور!

مرحله بعد: انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی آن در تاپیک معرفی شخصیت.


بلندپروازی، پشتکار، شجاعت و فراست
در کنار هم
هاگوارتز را می سازند!


پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۲۳:۵۸:۴۴ سه شنبه ۵ دی ۱۴۰۲
ایزابل مک‌دوگال
vs
گادفری میدهرست & هیزل استیکنی




به هنگام هوای گرگ میش، جنگل مه گرفته رازهای زیادی را در خود پنهان کرده است. ناگفته های بی شماری که هرگز کشف نخواهند شد.

در این موقع، دختری که آبشار سیاه موهایش بر روی شانه هایش ریخته است، با پاهای برهنه و پیراهنی سفید رنگ، بی هدف در جنگل پرسه می‌زند.
پوست برفی‌اش از سرما یخ زده است، اما ایزابل مدت‌هاست که دیگر هیچ احساسی ندارد.
گویا شیئی مانند آهن ربا او را به سمت خود می‌کشد، چیزی که با رفتنش بخشی از وجودش را خالی کرده بود.

مه غلیظ، دریاچه‌ی کوچک جنگل را پنهان کرده است.
پا هایش را داخل آب می‌گذارد و جلو می‌رود.آستین های توری و بلندش بر روی آب می‌کشند و شناور می‌شوند.
برایش مهم نبود که در اعماق این دریاچه‌ی ناشناخته چه چیزی انتظارش می‌کشد.
نفسش را گرفت و سرش را زیر آب برد.
درون آب چشمانش را باز کرد. دریاچه عمیق نبود.
سنگ سیاهی کف دریاچه خودنمایی می‌کرد... سنگ زندگی مجدد!

دقایقی بعد

پسر جوانی با جسم بی رنگ که از آن سمتش دریاچه‌ی مه گرفته مشخص بود، رو به روی ایزابل ایستادبود و بی روح نگاهش می‌کرد. انگار نه انگار که قبل از مرگش، برای آخرین بار عاشقانه سر تا پای دختر را نظاره کرده بود.
این دفعه نوبت ایزابل بود که معشوق از دست رفته اش را با حسرت نگاه کند.
با دقت به تمامی اعضای صورت پسر خیره شد.
پسر لب هایش را از هم گشود و گفت:
- دقیق تر نگاه کن عزیزم... خوب نگاه کن تا یادت بیاد چرا من اینجا ایستادم.
- یادت میاد بهت گفتم یا من یا هیچکس؟ توی اون دنیا منتظرم بمون. وقتی بهت ملحق بشم، دیگه هیچی نمی‌تونه ما رو از هم جدا کنه... !


•« ʜᴇ ᴡᴀs ʜɪᴅɪɴɢ ʜɪs sᴀᴅɴᴇss, ʙᴜᴛ ɪ ᴄᴏᴜʟᴅ sᴇᴇ ʜɪs ᴛᴇᴀʀs »•
تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.