هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: اتاق زیر شیروانی
پیام زده شده در: ۹:۰۶ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۰
یک فقره جینی روبرویلونا ایستاده بود و یک فقره پشتش، و خودش هم نویل لانگباتمی بود با موهای طلایی.
- فراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااار!
لونا دست لینی را گرفت و شروع به دویدن کرد اما درست پشت تابلوی بانوی چاق بودند که نویل لانگباتم واقعی تابلو-در را با شدت باز کرد و اگز از دیدگاه دیگری قضیه را بررسی کنیم آن رو توی صورت لونا کوبید و لانه با دماغ پخت و صورت سرخ به عقب غش کرد و روی لینی افتاد ...


تالار اسلیترین

دراکو با خشم در خوابگاه پسران را کوبید و به وسط سالن عمومی آمد و با خشم شدید شروع به فریاد کرد: اون دزد کثافت مشنگ صفت بدتر از گندزاده خودشو همین الان معرفی کنه
ارگ که به شکل ارگ درآمده بود و وارد تالار اسلیترین شده بود به محض شنیدن فریاد دراکو ماجرا را فهمید ... شیء دزدیده شده توسط لینی شیء مهمی از وسائل دراکو مالفوی بود!
ارگ که اوضاع را خراب دید سعی کرد خیلی آرام از گوشه و کنار خودش را به خروجی برساند اما فراموش کرده بود که به جای جثهی کوچک و کوتوله خودش جثه غولی به نام گویل را دارد.

دراکو که چشمش به گوبل افتاده بود با خشم گفت: هی گوبل! بیا این جا ببینم ... با توام ... گویل
- اه با منی؟
- پـــه نـــــه پـــــه با یه گوریل احمقی تو باغ وحش های آفریقا کار داشتم
- خوب پس من میرم دستشویی تا تو و گوریلت رو تنها بزارم!
- احمق! بیا این جا.
- میخوای لباسامو در بیارم؟
دراکو چوبدستی کشید و گفت: گقتم بیا این جا!
- ببین الان دیگه دست خودم نیست ... این شلوار خیس رو حتما باید در بیارم!
هیکل گویل شروع به آب رفتن کرد ...


تالار هافلپاف

لودو که خوب از سوراخ سمبه های آنجا خبر داشت دست زنوف را گرفته بود و از فرعی ها انداخت و به سرعت بدون عبور از جلوی پنجره ی مجازی هافلپاف که در آن ساعت قطعا محل تجمع هافلی ها بود، خودش را به خوابگاه مختلط رساند.
- صفا میکنی زنوف؟ من و تو قطعا برنده ی مسابقه میشیم
- دمت گرم لودو! سریع چند تا چیز خوب جمع کن بریم.

لودو و زنوف که در قامت اما دابز و دنیس ظاهر شده بودند هر کدام روی چمدانی خم شدند و شروع به جمع آوری اشیاء ارزشمند کردند.
- هی من تو این چمدون یه فنجون طلا پیدا کردم ... فکر میکنم اصله!
- چــِـــی؟ دمت گرم زنوف! برش دار که فشنگ کنیم و بریم.
- نتمیتونم!
- چرا؟
- آخه روش یه سوسکه!
- خوب؟
- و من از سوسک میترسم!
- شانس آوردی هافلی نیستی، من تو هافل که بودم دائما به عبور سوسک از رو خودم عادت داشتم! ریتا اصولا ترجیح میده به صورت سوسک پرسه بزنه!

لودو که جیب خودش را پر کرده بود سمت چمدانی که زنوف مشغول تخلیه اش بود آمد و فنجان را برداشت و گفت: گوله کن بریم!
لودو و زنوف با جیب های پری که با جادو دارای گنجایش مضاعف بودند شروع به فرار کردند. اما همین که از در خوابگاه خارج شدند سوسک داخل فنجان به ریتا اسکیتر تبدیل شد و از فنجان بیرون پرید و جلوی آن دو قرار گرفت و شروع به فریاد کرد: جــــــــــــــیغ! دزد ... متجاوز ... دو تا راونی توی تالارن ... اینا اما و دنیس نیستن ملت، اینا لودوی خائن و زنوف احمقن ... جیغ!

فورا یک ایل هافلپافی دور زنوف و لودو جمع شدند ...


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۸:۳۳ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۰
- الان یه سوال مهمتر وجود داره، حس نمیکنید اون داره نزدیکتر میشه؟
- چه جالب منم همین حسو دارم! ینی داره از دیوار میاد بالا؟

ارگ از جایش بلند شد و پرید دم پنجره و آرنولد و آنتونین را کنار زد و گفت: تو که نمیتونی ببینی کوتوله، تو هم که میترسی خم شی مدیر نمادین، جفتتون بکشین کنار ببینم اوضاع چطوره!
سپس از پنجره آویزان شد تا به پایین نگاه کند اما بلافاصله خودش را به داخل پرت کرد و فریاد زد: یا پشم مرلین ... بدبخت شدیم ... زیرشلواری مرلین به دادمون برسه ... اون هیولا داره میاد این جا ... به کثافتی خودم قسم میخورم اون همه مونو میخوره

ارگ پس از مقادیری داد و فریاد از هوش رفت اما کسی نمیتوانست به وضعیت او رسیدگی کند چون اکنون غول که با سرعت سرسام آوری از دیوار قلعه بالا آمده بود به مقابل پنجره رسیده بود و فقط جثه بزرگش مانع از ورود او به تالار شده بود!

-چقدر این پنجره تنگه ... یکاری کنین من بیام تو
- شما حرف میزنید؟
- پــــــــه نــــــه پــــــــــه این صدای زنگ موبایلم بود میگم بزارین بیام تو دیگه!
- بیای تو؟ ینی اگه بیای ما رو نمیخوری؟
- بخورم؟ مگه چوب جای مغذ تو کلّمه؟ (!!!) من برای تلافی اومدم، اومدم تمام آب کثیفی که اون کثیفا جای شربت به من دادن رو تف کنم رو صورت کثیفشون.
- خوب ارگ مثل این که با تو کار داره ... ما رفتیم!
آنتونین و آرنولد به سمت در خوابگاه دویدند اما تف غلیظ و بزرگی که هیولا به داخل تالار انداخته بود تمام سطح زمین را فرا گرفت و باعث شد آن دو سر بخورند و نقش زمین شوند.
ارگ که تازه به هوش آمده بود با دیدن هیبت هیولایی که سعی میکرد خودش را از پنجره وارد خوابگاه کند هزیانی گفت و بیهوش شد: شلوارتو دربیار کره خر


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۸:۰۷ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۰
ایوان خواست داد و فریاد و تهدید و نفرین را آغاز کند و به شکنجه گاه برگردد اما با دیدن آنتونین که شنل بارانی اش را پوشیده بود و با چهره ای مشکوک دور و بر را نگاه میکرد تا کسی او را تعقیب نکند سریعا یک طلسم سرخوردگی روی خودش اجرا کرد و آرام همان جا ایستاد.
آنتونین بعد از این که مطمئن شد کسی در آن اطراف نیست آماده ی آپارات شد و در یک لحظه آپارات کرد اما ایوان خوش شانس بود که یک خون آشام بود و به سرعت و با سبکبالی یک خفاش خودش را به شنل آنتونین چسباند و در لحظه آخر با او همراه شد.


ایران - ارومیه - دفتر وکالت دم کلفتان - مرلینگاه

آنتونین طلسم سرخوردگی را روی خودش اجرا کرد و از مرلینگاه آنجا خارج شد.
ایوان با تعجب به فضای اطراف خیره شده بود، آنتونین بین این همه فضای مشنگی دور و نزدیک آن جا را چرا انتخاب کرده بود؟
آنتونین خیلی آرام به سمت یکی از اشخاص مونث دفتر قدم برداشت و وقتی به اندازه کافی نزدیک شد سعی کرد نفس خودش را حبس کند و سپس با یک حرکت چوبدستی چند تار مو از آن مشنگ را به دست آورد و ایوان که برای گم نشدن به آرامی گوشه ای از ردای آنتونین را گرفته بود بدون این که بفهمد آنتونین چه کرده فقط با کشیده شدن ردا متوجه شد آنتونین کارش را تمام کرده و در حال ترک محل است.


خانه ریدل

آنتونین به محض این که ظهور کرد طلسم سرخوردگی خود را خنثی کرد و این باعث شد ایوان مرلین را شکر کند.
آنتونین به سمت اتاق لرد رفت و ایوان به محض بسته شدن در اتاق لرد پشت سر آنتونین به سمت شکنجه گاه رفت.


- چی شد ایوان؟
- تعقیبش کردم
- خوب، کجا رفت؟
- رفت به یک اداره ی مشنگی عجیب توی ایران!
- ایران؟ ایران کجاست؟ همون دهات پشت کوه های هاگزمید؟
- نه خیر ایران یه کشور خیلی گولاخه که از نظر سیاسی و اقتصادی و علمی و نظامی و کلا از همه نظر خیلی گولاخه
- خوب حالا میگی چی شد یا نه؟
- آره! آنتونین موی یه مشنگ رو گرفت و آورد.
- خوب اون چه شکلی بود؟
- نمیدونم!
-
- خوب چی کار کنم اون خودشو نامرئی کرد و اون جا هم کلی مشنگ بود و من نمیدونم موی کدومشون رو کش رفت!
-


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: شبی از شبهای راونکلاو
پیام زده شده در: ۷:۴۳ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۰
- جـــــــــونم؟ میخواین بریم تو اتاق؟
- اتاق چیه بوقی؟ تو برگشتی؟
- پــــه نه پــــه، من لونام که تبدیل به ارگ شدم.
- لونا کو؟
- لونا؟ لــــــــــــــــــــــــــونــــــــــــــــــــــــــا؟ لــــــــــونــــا؟
- زور نزدین، تو مسیر بین جزایر و این جا من و لونا از کنار هم رد شدیم! اتفاق لباسم تنش نبود ولی چون سرعت آپارات بالا بود نتونستم یه فیضی ببرم

لینی با عجله به سمت منو رفت و آن را برداشت و به قسمت هیستوری رفت!
- بچه ها مث که جابه جایی هم کار میکنه.
- خوب حالا چی کار کنیم؟ نوبتی بریم بلاک؟
- نه، باید یکیو پیدا کنیم که جاش با لونا عوض بشه.
- کی مثلا؟
- رو من اصلا حساب نکنید ها! اونور که بودم همه سیاه پوست بودن التماس میکردم لباساشونو درنیارن

در همین حین که ملت از گوشه چشم به هم نگاه میکردن تا کسی را برای بلاک شدن انتخاب کنند در تالار باز شد و مرد تپل مپلی با موی بور و نیش باز وارد شد!

- سلام بچه ها، خوبین؟
- شما؟
- من دوست جدیدتون لودو بگمن هستم ... از اینت به بعد تو تالار شما خواهم بود. میتونید افتخار کنید چیه؟ چیزی شده؟ یه حسی به من میگه این نگاه شما مشکوکه ... باید از این نگاه بترسم ... میخواین من برم بعدا بیام؟ میخواین برگردم هافل؟ مثل این که بی موقع مزاحم شدم. خداحافظ
ملت راون:
لینی:
لودو کوله بارش را که تازه روی زمین گذاشته بود را برداشت و کول کرد و شروع به دویدن کرد.
لینی که دید سوژه در حال فرار است با عجله فریاد زد: صبر کن لودو، برگرد این جا!
لودو با شک و تردید ایستاد و برگشت به سمت لینی.
لینی با استیل به لودو خیره شده بود و منو را رو به او گرفته بود.
- کجا میخوای بری؟ تازه اومده بودب، خیلی هم به موقع اومدی

لینی این را گفت و دکمه منو را فشار داد و بلافاصله لونا به جای او ظاهر شد.
- لونا این چه وعضیه(!)؟
- دم آدمخوارای بلاک گرم ... لباساشو اون جا نگه داشتن


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: مجله شايعه سازي!
پیام زده شده در: ۵:۵۵ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۰
یکی از خبرنگاران ما که که اخیرا به سارمان سیا نفوذ کرده بود توانسته مدارک بسیار مهمی از روابط مشکوک مابین وبمستر سایت عله ی کبیر و پروفسور کوییرل به دست بیاورد، این فرد نفوذی که خواست نامش فاش نشود آرشیو چت پروفسور کوییرل و یک فرد دیگری که او هم خواست نامش فاش نشود را برای ما سرقت کرده که در آن کوییرل عکسی از خودش را شیر کرده!

تصویر کوچک شده



طبق اطلاعات دیگری که فرد نفوذی به ما داد خاستگاری صورت گرفته و ابتدا عله با شنیدن مهریه (1365 (سال تولد عروس خانم) عدد منوی مدیرت زوپس + 2011 (سال عروسی) بسته ماژول) جا میزند اما وقتی میفهمد جهاز عروس خانم حاوی 300 تم موضوع بندی شده برای زوپس ورژن قدیمی میباشد با کله پذیرفت!
برای تبریک این پیوند مبارک میان عَلّه و عَطّه میتوانید بیلیت بزنید


منتظر انتشار تصویر کارت عروسی از مجله شایعه سازی باشید!


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱۳ ۵:۵۷:۳۸
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱۳ ۶:۲۷:۰۹

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱:۲۳ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۰
لرد با ناباوری نگاهی به هیولا انداخت.
-اینو تو این شکلیش کردی؟

مورفین درحالیکه سعی میکرد ماهیچه های نداشته اش را نمایان کند جواب داد:
-بله ارباب...شما به ژاهر من نگاه نکن.کل وژود من اژ ماهیشه تشکیل شده.اراده کنم کل آب این دریا رو میخورم.

لرد سیاه مجددا مایوی با ابهتش را پوشید و بطرف دریا حرکت کرد.
-یکیتون سریع هیولا رو بیاره اون پایین.باید ببریمش جلوی در که برامون بازش کنه.زود باشین.

با شنیدن دستور دوم لرد بلاتریکس از شدت عشق به ارباب جان به جان آفرین تسلیم کرد؛ ایوان و آنتونین و لینی به یاد آوردند که مدادشان را در جلسه ی فوق سری مدیران جا گذاشته اند.جن ها مجددا با لودو تماس گرفتند و گفتند که دلشان خیلی تنگ شده و حتما باید دوباره او را ملاقات کنند؛ به پتی گرو خبر دادند که مادربزرگش پس از خروج از زیر بهمن دچار گرمازدگی حاد شده و طبیعتا نیاز فوری به کمک دارد؛ خبر رسید که به حساب گرینگاتز بلیز دستبرد زده شده و الان است که چک های دیگرش هم برگشت بخورد و...

لرد که گوشش به این حرفها بدهکار نبود خروج هر گونه مرگخوار از محوطه اطرافش را ممنوع اعلام کرد.
-مورفین ماهیچه ای...کار خودته.اینو کولش کن بیار اون پایین.باید درو باز کنیم و بریم دنبال گنج.

و بدون اینکه پشت سرش را نگاه کند به داخل آب شیرجه زد.به سرعت شنا کنان خود را به در رساند و با دیدن مورفین که همراه هیولا جلوی در منتظرش بود برق از سرش پرید!

مورفین با پوزخندی معتادانه به ماهیچه هایش اشاره کرد!

به دستور لرد مورفین هیولا را توسط چوب جادو(نه ماهیچه!) بلند کرد و نزدیک در برد...در به آرامی باز شد.

لرد و مرگخواران وارد دریچه ای شدند که در آن اثری از آب نبود!




Re: تنبیه سرای هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱:۲۲ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۰
یاهو


گــراونـدور


.:. کنارِ شمعدونی های تالار گریف !! .:.

پرسیوال بسیار سخت! مشغول فکر کردن بود و هر از گاهی دستی به محاسن طویلش که به تازگی انتهای آنرا به سبک آلبوس ، با پاپیون گلبهی رنگی شینیون کرده بود میکشه! ... و زیر لب جز تکرار چند واژه که خیلی واضح نبود، چیز دیگری رو بیان نمیکنه!!!

" * سخن نویسنده: راوی به دلیل کشف آن 4 کلمه از دستگاه استراق سمع استفاده میکنه :

پرسیوال با اندوهی فراوان اصواتی اینچنین را بیان میکنه:
- برادر حمید ! ... آوریل لاویل ! ... سرژ ... گابریل ...!

راوی با چشمانی همچون تره ور به پرسیوال خیره میشه و از یادآوری آن روزها اشک در چشمان کهربایی اش حلقه میزنه و ترجیح میده سکوت کنه و به آن روزهای خوب فکر کنه!
- هعی هعی ...

* پایان سخن نویسنده و ادامه داستان "


جسی که درحال فرستادن جغدی برای یکی از اعضای اسلی بود ... نگاهی به پرسیوال که تعدادی ریش کنده شده در دستش بود میکنه و میگه:
- دقیقا داری به چی فکر میکنی ؟!
پرسیوال نگاهش رو از روی شمعدونی های بالای سرش میگیره و با لبخندی شیطانی میگه:
- پیدا کردن دفتر ثبت خاطرات راونکلاو تنها راه برای سرگرم کردن اونهاس تا ذهنشون مدتی پرت شه!
گودریک شمشیر گرانبهاشو غلاف میکنه و بدون به حساب آوردن نظر دیگران، نتیجه جلسه را اینگونه بیان مینماید:
اینجانب ناظر گولاخ و خفن گریف از اینکه باعث شدین یاد و خاطره تعدادی از اعضای بسیـــــــــــــار قدیمی که حتی استخوانهایشان قابل شناسایی نیست زنده بشه ممنانیم! مرلین یارتان! از پرسیوال هم ممنان که منو در این ایده یاری کرد، از شما دوستان هم خواهش دارم تا در کلاس بعدی که " پیشگویی" هس از زیر زبون بچه های راون جای اون دفتر رو پیدا کنین!!

پرسیوال و دوستان:



.:. چند دقیقه بعد؟! کلاس پیشگویی .:.

لینی در حالی که سیم سرور را دور کتابهایش به سبک زوپیسی بسته بود و جمله " زوپیس همیشه قهرمان " رو زمزمه میکرد! همراه تعدادی از دختران زیبا و باهوش و جیگر راون ( گفتن ادب رو رعایت کنین! ) وارد دخمه کم نور و مرطوب کلاس شدند و با لبخندهای پسرکش خود گریفی ها نگاه میکردند!
آرنولد همانطور که موظف بود به انجام ماموریت مشغول بود، در این بین تعدادی از راونی ها میخواستند ذهن گریفی ها را پاک کنند که گریفی ها با یاری مرلین کبیر از این عملیات سربلند بیرون آمدند!
کلاس به طرز ارزشی در حال تمام شدن بود که جیمز درحالی که یویوی صورتی رنگش را در دست راست و کتابهایش را در دست چپ داشت به سمت لونا رفت و نفس زنان گفت:
- میشه زیر زبونتو ببینم؟!
لونا: چههه ؟!
- گودی گفته دفتر زیر زبونته میخوام ببینم اگه هست بکشم بیرون!! ...درضمن شما داداش حمید داشتین؟!
لونا نگاهی عاقل اندر سفیه به جیمز میکنه و بعد از دادن یکی از شکلات ها با طعم همه چیز به سمت لینی و روونا و دیگر دوستانش میره تا از حرفهای مشکوکانه جیمز به اونها بگه!

آرنولد قصه ما هم بعد از کپی کردن مطالب اونها رو سیو میکنه و به سمت دختراها میره!


گریفی ها همچون لشکری شکست خورده به سمت تالار درحرکت بودند و صدای زنگدار گودریک همچون پتکی برسرشان فرود میآمد که سرنخی از دفتر میخواست!!

نویسنده ی گریفی :





Re: تنبیه سرای هاگوارتز
پیام زده شده در: ۰:۱۰ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۰
گراونـدور

نويسنده: در حالي كه گريفي ها دارن برنامه ريزي مي كنن بهتره ما مزاحمشون نشيمو بريم به ريونيا يه سري بزنيم.

در تالار ريون

ريونكلاوي ها دور ميزگرد جمع شده بودند و دنبال راه حلي براي مشكل پيش آمده مي گشتند، روونا مثل هميشه بالاي ميز در ميان زمين و هوا شناور بود؛ ناگهان آنتونين حركتي كرد و گفت:

- مي تونيم .... نه ولش كن ايده بي خوديه.

ملت:

- بگو ببينم شايد بتونيم اجراش كنيم؟

- ميتونيم از هافليا جزوه هاشون رو قرض بگيريم...

ناگهان از پنجره باز عقابي وارد تالار شد و پس از عبور از وسط روونا در صندلي خالي كنار ارگ پايين آمد.

ارگ:

- ايول حال روونا رو گرفتي.

روونا چش غره اي به آن دو رفت و گفت:

- مي شه براي يكبار هم كه شده جدي باشي ارگ. ما اينجا يه مشكل بزرگ داريم. (رو به آرنولد) تو هم نمي توني از در بياي حتما بايد از پنجره اونم درست از وسط من رد بشي.(رو به آنتونين هم) آخه باهوش هم هافل هم اسلي اعتصاب كردن و شر كلاسا نميان و امتحانم نمي خوان بدن.

آرنولد كه حالا به حالت قبلش، همان پف كوتوله بنفش، برگشته بود گفت:

- ببينم ليني اون افسون حافظه ات رو ديگرانم كار مي كنه؟

- خب بايد چوبتو برعكس بچرخوني خب اين كه دردي از ما دوا نمي كنه.

- چرا ديگه تو كلاس ماگل شناسي جاي من كجاس؟

- خب تو هميشه رو شونه يكي ديگه هستي انقدم كه اين ور و اونور ميري كه ...

- من تو اون كلاس دقيقا رو شونه ي استاد بودم(اشاره اي به مغزش ميكند) و جزوه ها تون اينجاس.

- ايول از اين به بعد مي تونيم همين كارو بكنيم. اما واسه كلاسايي كه تو شركت نمي كني چي كار كنيم.

- يه ذره به مغزت فشار بياري جوابو گفتم.

- يعني تو مي خواي تو همه كلاسا شركت كني!!!

- من عمرا...

ليني با داد و فرياد ادامه داد:

- پس مي خواي چي كار كني مارو به حال خودمون رها كني يعني انقدر به گروهت علاقه داري ...

سپس با برخورد لنگه كفش لونا كه دقيقا درون دهانش قرار گرفت ساكت شد، لونا در حالي كه از اين پرتابش در پوست خود نمي گنجيد گفت:

- تو كلاسايي كه آرنولد هست مي تونيم از كوچك بودنش استفاده كنيم و تو كلاسايي كه نيست بايد از حافظه يه گريفي كمك بگيريم.


ویرایش شده توسط آرنولد در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱۳ ۰:۱۳:۲۱
ویرایش شده توسط آرنولد در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱۳ ۰:۱۹:۰۴

تصویر کوچک شده

یادش آمد که در آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گردش اثری زاین ها نیست

بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای دوست، ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو ومردار، تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمردر گند به سر نتوان برد

شهپر شاه هوا، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالا تر شد
راست، با مهر فلک هم بر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود دگر هیچ نبود


Re: تنبیه سرای هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۵۶ چهارشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۰
گراونـدور

خلاصه:

گریفندوری ها از دست راونکلاوی ها عصبانی هستند و سعی دارند به آنها ضرر برسانند و از آنجایی که راونکلاوی ها همیشه دوست دارند زرنگ ترین گروه باشند ، گریفندوری ها سعی دارند حواس آنها را در کلاس ها پرت ککند تا آنها نتوانند به درس گوش فرا دهند و در کلاس ماگل شناسی موفق به این کار شدند و حالا برای کلاس بعدی نقشه می کشن!

----------

در تالار گریف

جرج در حالی شکلات مغزدار چاق کنش را از جیبش در می آورد و آن را وارسی می کرد ، گفت: « کلاس بعدی چیه؟ »

گودریک به طرف پنجره رفت و بیرون را تماشا کرد و سعی داشت طعم زیبای اذیت کردن راونکلاوی ها را حس کند ، گفت: « دفاع در برابر جادوی سیاه! »

دابی نگاهی به جسیکا کرد و بعد به عمه مارچ هم نگاهی انداخت اما بعد از دیدن نگاه عصبانی ریپر نگاهش را دزدید و گفت: « اگر اینطوری پیش بریم راون آخر میشه »

جسیکا پشت سر دابی لب به سخن گشود و گفت: « دفاع در برابر جادوی سیاه خیلی مهمه .. پس باید مراقب باشیم »

در تالار راون

لینی در حالی که سعی داشت با طلسم حافظه تمام شنیده هایش در کلاس را بازیابی کند ، گفت: « فکر کنم در امتحان ماگل شناسی هممون رد می شیم »

لونا که کنار لینی نشسته بود و داشت با منوی مدیریت لینی بازی فکری انجام می داد و همینطور با دست دیگر سعی داشت مقاله ای در مورد خسوف بنویسد ، گفت: « همش تقصیر این گریفی هاست »

زنوفلیوس که کنار شومینه ی تالار نشسته بود و در حال شمردن گالیون بود و هر از چند گاهی نیز یکی را در جیبش می گذاشت و مشکوکانه این طرف و آن سرف را وارسی می کرد تا مطمئن شود کسی او را نگاه می کرد ، گفت: « به نظرم این گریفی ها نقشه ی شومی دارن »

ناگهان در تالار باز شد و مری که از کافه برمی گشت ، داخل تالار شد و با دیدن جمعیت راونکلاوی ها که داشتند بحث می کردند ، گفت: « چیه چیزی شده؟ »

ماریتا دست از بازی شطرنج با کپی خودش که توسط طلسمی به وجود آورده بود ، دست برداشت و گفت: « در کلاس بعدی کنار گریف ها نشینید »

تمام راونی ها سرشان را به عوان تایید حرف ماریتا تکان دادند.

کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه

راونکلاوی ها دور هم جمع شده بودند و در حال صحبت بودند تا اینکه گریفی ها آمدند و سعی کردند وارد جمع راونی ها شوند.

جرج: « شکلات با طمع کاکائو دارم ... کسی می خواد؟ »

کسی به حرف جرج توجه نکرد و جرج نا امیدانه برگشت اما در این حین گودریک گفت: « امروز شمشیر جادوییم رو آوردم کی می خواد ببینه؟ »

زنوفیلوس و لونا چشماهایشان گشاد شدند و یک صدا گفتند: « واقعا؟ » و به طرف گودریک رهسپار شدند اما ناگهان لینی جلویشان ایستاد و با ابروهایش حرف هایی به آن دو زد و هر دوی آنها برگشتند پیش همگروهی هایشان.

در تالار گریف - بعد از کلاس


گودریک مشتی بر میز زد و گفت: « نتونستیم ... زود برای کلاس بعدی برنامه ریزی بکنید »


ویرایش شده توسط گودریک گریفیندور در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱۲ ۲۳:۲۶:۵۵

تصویر کوچک شده


Re: وداع با آخرین پاتر
پیام زده شده در: ۲۲:۵۳ چهارشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۰
اشکالی نداره زندگی ما یعنی هری پاترها و ولدمورت ها. هری پاتر تموم شد اما شجاعت انسانهای خوب و بدی انسانهای بد دنیای واقعی تموم نشدنی و این شجاعت ها و درستکاری هاست که به زندگی ما خوشی و به خود ما دلگرمی میده.







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.