ماریه تا یه پس کله ای به ارگ زد و گفت: آخه تو چرا اینقدر معده ت کثیف؟
ارگ که دردش گرفته بود فریاد زد: چته تری؟ خب میگی چی کار کنم؟ خدا منو اینجوری آفریده! دهـــــه! نمیشه رو کار خدا چرا گذاشت که!
لونا از ماریه تا حمایت کرد و گفت: به بادیگارد من چماق نشون نده ها ... بعدشم ببینم اون شبایی که دزدکی میرفتی سراغ یخچال ماست و گوشت و نوشابه و پیتزاهای باقی مونده ی یه هفته پیشو با هم یهو میذاشتی تو دهنت چه ربطی به خدا داره؟
ارگ زانوهایش را بغل کرد و گفت: هیشکی منو دوست نداره!
لینی مدتی بود که بهوش آمده بود و در حال کلنجار رفتن با منوی درب و داغونش بود.
ناگهان روونا از سراخ در وارد شد و فریاد زد: پراکنده بشین، پراکنده بشین، آنتونین داره میاد تو!
لینی از فکر اینکه آنتونین ماجرا را بفهمد ترسش گرفت و منو را درون دهانش گذاشت.
آنتونین وارد تالار شد و با همگروهی هایش که به طور عجیبی نشخند زده بودند روبرو شد.
- اتفاقی افتاده بچه ها؟
چرا نیشتون بازه؟
لونا از دهانش پرید: آخه امروز، روز جهانیه نیشخنده!
زنوف هم در حالی که نیشخند زده بود گفت: آره روز نیشخنده
آنتونین که حرف های پدر و دختر ِ عجیب را کمی عجیب میپنداشت پرسید: پس چرا لینی نیشخند نزده؟
لینی سعی کرد نیشخند بزند ولی میترسید منو از دهانش بیرون بیاید به همین دلیل همان طور دهان بسته منتظر شد کسی دروغی بسازد.
ماریه تا سریع پاسخ داد: امممم خب لینی دهنش خسته شده بود از بس نیشخند زد!
آنتونین که هنوز هم سردرنیاورده بود چیزی از تالار برداشت و خارج شد.
پشت در:- یه کاسه ای زیر نیم کاسه س! یعنی چی روز جهانی نیشخند؟!