- چه جالب. من همیشه دوست داشتم این پژمان رو ببینم. حالا می تونم برای همه ی کارایی که توی پست هاش با من کرد ازش انتقام بگیرم.
این صدای افکار ریتا بود که همراه بقیه ی هافلی ها روی بال های خفاش ها در حرکت بود.
رز با نگرانی پرسید: همه هستن؟ کسی جا نمونده؟
برتی با اندوه جواب داد: متاسفانه کاربر شماره 1 و 2 جا موندن.
گلرت با پرخاش گفت: بابا بهتر. دهنمون رو سرویس کردن. تازه من یه رگه هایی از بی ناموسی هم توشون می دیدم.
ریتا که با صدای هم گروهی هایش تمرکزش به هم خورده بود به موضوع خودش برگشت.
- حالشو بگیرم؟ حالشو نگیرم. چی کار کنم.
- حالشو نگیر.
- آخه اینقدر سر من کرم ریخت.
- ولی ببین چه خوش تیپه.
- راست می گی ها. اگه باهاش دوست بشم پوز اما رو می زنم.
ریتا با یک خیز بلند از روی توده ی خفاش خودش به روی توده ی خفاش پژمان پرید.
ریتا با 120 خروار ناز گفت: ســــــلام.
پژمان:
- چطوری؟
-
- زهر مار. الان من بخشیدمت دیگه. نترس.
- مطمئنی؟
- آره دیگه. حالا میای با من دوست بشی؟
-
در همین لحظه دست نویسنده ی پست از وسط هوا بیرون اومد و پس گردن پژمان رو گرفت و اونو از مونیتور خارج کرد.
پژمان گفت: ایول شرف دمت گرم. یار داشت بندمون می شد ها.
شریف:
بوم!صدای برخورد همه ی هافلپافی ها به زائده ای از سقف در تونل تنگ و تاریک و اتاق کنترل پیچید.
وقتی ملت داشتند خودشون رو از روی زمین جمع و جور می کردن متوجه قسمت برجسته ای از دیوار شدند که تا روی سقف هم ادامه پیدا کرده بود.
کینگزلی با حیرت گفت: بچه ها. به نظر شما این همون چیزیه ی که من فکر می کنم؟
برتی گفت: نه بابا از اون جا ها که این پایین پیدا نمی شه. اصلاً مشتری جذب نمی کنن که.
کینگزلی با عصبانیت گفت: ای تو روحت برتی. تو این تالار از بس ذهن ملت خرابه نمی شه ادای فیلم ماجراجویی ها رو در آورد. من منظورم یه سر در بود.
ریتا که دوباره جو نظارت بهش دست داده بود فریاد زد: درسته. گلرت، با کلنگت این دیوار رو خراب کن.
گلرت که دوباره دلش شکسته بود در حالی که اشک هاش رو پاک می کرد به سمت رز رفت و با صدای چلق چلق بدی کلنگ رو از سرش بیرون کشید. چند تکه از مغز رز که به اون چسبیده بود را پاک کرد و آماده ی ضربه زدن شد.
ویرایش شده توسط گلرت گریندل والد در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۵ ۱۵:۰۸:۰۱