هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۶:۵۶ پنجشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۹
ابر های تیره و تار آسمان را پوشانده بودند.فضای غمگینی مدرسه ی هاگوارتز را احاطه کرده بود.دیگر در کلاس ها خبری از سر و صدا های همیشگی نبود و همه ساکت و غمگین در جا های خود نشسته بودند.ناگهان در کلاس مراقبت از جانوران جادویی باز شد و اسکورپیوس درحالی که یک پرنده ی لاغر سیاه زنگ با سایه های سبز که قیافه اش بسیار غمگین بود و بر روی شانه ی اسکورپیوس نشسته بود وارد کلاس شد.

-سلام بچه ها!

-سلام!

اسکورپیوس با اخمی به دانش آموزان خیره شد و گفت:نمره های همتون افتضاحه!توی برد زدم می تونید برید ببینین!

بچه ها از روی بی حوصلگی عکس العملی نشان ندادند. اسکورپیوس که بی حوصلگی بچه را دید سعی کرد به سرعت موضوع درس را شروع کند.

-بچه ها این پرنده اسمش نشانک هستش.یک پرنده ی ایرلندی و بریتانیایی که بسیار خجالتی و کم روست.در بوته های جنگلی تمشک و بوته های خار لانه می سازد.غذای این جانور حشرات و پری ها هستن!یکی اگه بتونه صدای این پرنده ی خجالتی رو به زور در بیاره می فهمه که خیلی صدای بم و پر طنینی داره و اینکه این صدا می تونه خیلی ها رو بترسونه!

بچه ها همه به هم نگاه کردن.همه از این مسئله متعجب شده بودند که چرا صدای این پرنده ترسناک است!اسکورپیوس که این تعجب رو دید لبخندی به لب آورد و گفت:چون آواز این پرنده نشانه ی مرگه!

ناگهان نشانک به آواز در آمد و وحشت را در دل تمام دانش آموزان کلاس زنده کرد.اسکورپیوس که این ترس را می دید نگاهش را به آسمان تیره و پر ابر دوخت و گفت:البته الان مشخص شده که این فرض غلطه!کسی چتر با خودش داره؟

سکوتی به معنی پاسخ منفی فضای کلاس را پر کرد.اسکورپیوس خنده ای زد و گفت:پس همتون خیس می شید!

سپس یکی از پر های نشانک را کند و آن را به یکی از بچه های حاضر در کلاس داد و گفت:سعی کن با هاش بنویسی!

پسرک هر چه پر به مرکب آغشته کرد،پر به مرکب آغشته نمی شد،اسکورپیوس گفت:خب دیگه بسه!فکر کنم همتون فهمیدین منظورم چیه پر این پرنده به مرکب آغشته نمی شه پس ازش قلم پر نمی سازن!

آواز نشانک که در تمام این مدت ها قطع نمی شد دیگر داشت زیادی طولانی میشد!
اسکورپیوس رو به بچه ها کرد و گفت:این اتفاقات توی این روز های زمستونی زیاد می افته.جالبه بدونین اون زمان که مردم این رو به عنوان نشان مرگ می دونستن در زمستون ها اکثرا سعی می کردند از کنار لونه های این موجودات رد نشن!اگه کسی احیانا رد می شد،از ترس سکته می کرد.به خاطر همین این فرضیه که آواز نشانک نشانه ی مرگه بیشتر و بیشتر اثبات می شد.البته امروز اثبات شده که این آواز نشان چیز دیگه ای هستش!خب زمان تکالیفه!


سپس به طرف تخته برگشت و دستش را بالا برد که آستینش پایین آمد و چیزی که نباید هویدا می شد هویدا شد.همه ی بچه ها با دیدن علامت شوم بر دست اسکورپیوس و با شنیدن آواز آن نشانک که بیشتر به ناله می گرایید به یک چیز فکر می کردند و آن مرگ بود. همه از ترس در سکوت کامل غرق شدند.اسکورپیوس متوجه شد که اتفاقی افتاده است برگشت و قیافه ی بهت زده ی دانش آموزان را دید و پرسید:چیزی شده؟

هیچ کس چیزی نگفت!اسکورپیوس کمی فکر کرد.هیچ نکته مشکوکی به ذهنش نرسید به جز اینکه شاید دانش آموزان فهمیده باشند او مرگخوار باشد.

-بچه شما می دونید من چیکارم؟

نگاه های وحشت زده فهمیدن بچه ها را تایید می کرد.اسکورپیوس با زبان لبان خشکیده ی خود را تر کرد و گفت:مهم نیست!

بعد از چند دقیقه سکوت اسکورپیوس بر تخته نوشت.

تکالیف!

1.نشانک به یک نام دیگر نیز معروف است آن نام چیست؟(5 نمره)

2.آواز نشانک نشان از چیست؟(5 نمره)

3.رولی جدی بنویسید که مربوط به زمانی باشد که مردم فکر می کردند نشانک نشانه ی مرد است.این رول در مورد این باشد که کسی در یک روز زمستانی از میان لانه های نشانک ها رد می شود و با ترس خود در مقابل این آواز مقابله می کند و در نهایت متوجه می شود که این فرض اشتباه است.(20 نمره)


هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۹
لرد ولدمورت با عجله به ساعت مچی طلای مشنگیش که هدیه ای از طرف نخست وزیر مشنگ ها بود(به زور از او گرفته شده بود) نگاه کرد. دقیقا 59 دقیقه و 53 ثانیه از ورود آنها به جزیره گذشته بود. لرد تامل نکرد و بی درنگ سیل طلسم های کروشیو و آوداکداورا را بسمت آلبوس دامبلدور روانه کرد ...

3 ... 4 ... 5 ... 6 ... 7 ...

دامبلدور همه طلسم ها را دفع کرد و در آخر پیروزمندانه چوبدستیش را بالا گرفت، نوک آن را فوت کرد و در حالی که با بیخیالی زیر چانه اش را میخواند لبخندی نثار لرد ولدمورت کرد.

اما لرد سیاه در آخر یک کروشیو جانانه به دامبلدور زد و اسباب آخ و اوخ او را فراهم کرد.

دامبلدور: اوووووخ اونجام سوخت! تامی، عزیزم، پسرم، نامرد! مگه یه ساعت تموم نشده بود؟
لرد: نخیر، دو ثانیه مونده بود!

مرگخواران که کلی حال کرده بودند، حسابی به دامبلدور میخندیدند.

دامبلدور بعد از رفع سوزش، گفت: آره؟ میخندید؟ تامی، مگه بت نگفته بودم دیگه از طلسم های ممنوعه استفاده نکن؟ بزنم تنبیهت کنم؟
لرد: بینیم بابا دامبولی!
دامبلدور: انگار یادت رفته قدرت جادویی خودت و مرگخوارات دیگه از بین رفته و تنها کسی که در حال حاضر اینجا قدرت جادویی و چوبدستی داره منم!
لرد: که چی؟ حالا میخوای بهمون اکسپلیارموس بزنی؟
دامبلدور: نه اینو میزنم: لوکوموتیو ... (نمیدونم چی چی)

ناگهان پاهای لرد ولدمورت مانند دونده های دو صد متر مشنگ ها بی اختیار شروع به دویدن کرد و لرد در حالی که عربده "نـــــــــه" میکشید، ناخواسته بطرف در خروجی غار میدوید. مرگخواران هم طبق معمول بدنبال اربابشان دویدند و رفتند، هر چند به گرد پای او هم نمیرسیدند.

دامبلدور که بنظر میرسید از کار خودش راضی است مجددا پاهایش را روی روفوس بیهوش شده انداخت و با صدایی که شبیه سوت بود، فاوکس(ققنوسش) را صدا زد. فاوکس روی دست دامبلدور نشست و او در حالی که نوازشش میکرد، گفت:

_ چه حالی داد! فاوکس عزیزم حالا هیچی بیشتر از یه موسیقی لذتبخش نمیچسبه. بخون، دور همی حال کنیم. موسیقی، جادویی فراتر از جادوهای ماست. :fan:

دامبلدور غرق در موسیقی شده بود و لرد و مرگخواران هم در حال غرق شدن در آب بودند، چون پاهای لرد بی اختیار بسمت آبهای ساحل جزیره دویدند و او را داخل آب کردند. مرگخواران هم طبیعتا برای نجات جان لرد و جلوگیری از غرق شدن اربابشان وارد آب شدند. اما بالاخره لرد از این مخمصه هم نجات پیدا میکند و بعید است بیخیال دامبلدور بشود، بخصوص که مرگخوارش روفوس هم گروگان اوست ...


ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۶ ۱۹:۱۴:۲۵


Re: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۴:۲۱ پنجشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۹
اربـــــاب

خیلی ممنون از نقد خوبتون. فقط فک کنم منظورتون از شکلک بیش از حد پست طنز بود که در نقد پست جدی آورده شده بود.

در مورد اینکه نوشته بودم کدوم پست طنز و کدوم جدیه، قصد جسارت نداشتم فقط میخواستم بگم که دوست دارم، طنز نویسیم و جدی نویسیم هر دو نقد بشن.

در مورد شکلک: این شکلکه شبیه مرگخواراس فقط عینک دودی و اسلحه مشنگی دستش گرفته، شما به بزرگواری خودتون ببخشید. مرگخوار ورژن 2010

در مورد نقد پست طنز: درست گفتید ایراداتی مثل شکلک بیش از حد و ژانگولر نویسی داشت که دلیلش همین بود که خودتون هم اشاره کردید یعنی پست آخر سوژه بود و کسی نمیخواست ادامه بده پس من سعی کردم راحت و خودمونی بنویسم. راستش بنظر من بر خلاف نوشتن پست جدی، برای نوشتن پست طنز معیار خاصی وجود نداره. اگه بخوام مثال بزنم: قاعده اینه که توصیفات و توضیحات پست، کتابی و رسمی نوشته بشه و دیالوگ ها محاوره ای ... ولی بعضی پستا مثل پستای پرسی ویزلی هست که همه پست محاوره ای نوشته شده ولی بازم قشنگه و به دل میشینه.

--------

اگه میشه لطفا اینم نقد کنید.


ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۶ ۱۴:۲۶:۵۲


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۱:۵۵ پنجشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۹
لوسیوس با تعجب به چهره ی مصمم دراکو خیره شده بود. دراکو که نگاه متعجب او را دید،با تندی به او گفت:چی شده آدم ...

چشمان سرخ ارباب درخششی عجیب یافت و به دراکو چشم غره ای رفت که دراکو حرف هایش را از خاطر برد. ارباب با صدایی که مثل همیشه بی روح و بی احساس بود،به سوی دراکو حمله کرد:اون یه مرگخواره و تو حق توهین بهش رو نداری!فردا ضربه ی آخر رو می زنیم!وزارت خونه نابود می شه!

لوسیوس با نگاه های متعجب و پرسش گرانه گاه به لرد و گاه به دراکو نگاه می کرد؛از حرف هایشان سر در نمی آورد.ارباب که سر در گمی که در وجود لیام رخنه کرده بود را دید،گفت:این یه نقشه ی از پیش طراحی شده بود،دراکو خطایی نکرده!اون با من یک شرطی کرد که اگر وزارت خونه رو نابود کنه پدر بی لیاقتش ...

ارباب ساکت شد!انگار نمی توانست حرفش را ادامه دهد!تنفری در صدایش بود که انگار در مورد یکی از بزرگترین دشمنانش یا یک فرد خیانت کار صحبت می کند!سکوت ارباب پس از چند ثانیه ای که برای لوسیوس چند سال طول کشید شکسته شد.

-پدر بی لیاقتش رو دوباره بر گردونم!

ناگهان تمام بدن لوسیوس شروع به لرزیدن کرد. نمی توانست حتی فکر این را بکند که پسرش اینقدر به او علاقه مند باشد!اشک ها بی اختیار بر گونه هایش جاری می شد.به سمت دراکو برگشت و او را در آغوش کشید.

-تو پسر فداکاری هستی،دراکو!

دراکو در حالی که به شدت متعجب شده بود، لیام را از درون آغوش خود به بیرون هل داد و گفت:ارباب از دیوونه خونه ...

همان درخشش سرخ صدای دراکو را خفه کرد.ارباب به لیام گفت: لیام یه مرگخوار اینقدر احساساتی نمی شه کروشیو به تو!کاری نکن از زندگی ساقطت کنم!نا سلامتی یه مرگخواری!

درد شدیدی در سراپای بدن لیام بوجود آمد اما ترسی که در چشم های خیس و تر لیام موج زد بیش از این درد برایش دردناک بود.او نمی توانست به عنوان لوسیوس برگردد مگر اینکه لیام دیگر وجود نداشت!باید همین اتفاق می افتاد لیام باید برای همیشه زیر خاک می رفت تا لوسیوس بر گردد اما چگونه!

دراکو تعظیمی کرد و از اتاق خارج شد و لیام در حالی که اشک هایش را پاک می کرد،گفت:ببخشید ارباب!حق با شماست!من باید خودم رو اصلاح کنم!ببخشید!

لیام برگشت و آرام آرام به سمت در خروجی رفت که صدای ارباب او را سر جای خود خشکاند!

-صبر کن ارباب هنوز با هات کار داره!


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۶ ۱۲:۰۵:۲۷

هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۱:۲۶ پنجشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۹
چرا برقک رو توی خونه نگه نمیدارند؟

با توجه به علاقه بیش از حد برقک ها به وسایل براق و درخشان و موجود بودن اینگونه وسایل توی خونه ... با اینکه برقک ها موجودات ارومی هستند ولی برای بدست اوردن اینگونه وسایل ممکنه سبب ویران کردن خونه هم بشن و خونه رو خراب کنن . به همین دلیل برقک رو توی خونه نگه داری نمیکنند .


در هربار زاد و ولد اینگونه موجودات ، حداقل و حداکثر چند موجود به دنیا می آیند؟

با توجه به مطالبی که توی بعضی کتابا نوشته شده بود ، در هر زایمان شش الی هشت نوزاد به دنیا میان .


3.در مورد جدا کردن برقک از سر کینگزلی یک رول طنز بنویسید!

کینگزلی دوان دوان وارد کلاس شد و شروع کرد به داد و فریاد ...

- کمک ... سر به این خوشگلیم داره به فنا میره!
- سرت کجاش خوشگله ؟ شبیه کویر لوته !

کینگزلی که از این جواب ناراحت شده بود ، کلاس را ترک کرد و دوان دوان سمت اتاق دامبلدور به راه افتاد . همینطور که داشت میدوید یک لحظه پایش به یک چیز گیر کرد و با کله ...

شتلق !

کینگزلی :

در اثر شوکی که به کیینگزلی وارد شد و سر و صورتش با زمین برخورد کردند، برقک از سرکینگزلی جدا شد و پرت شد و به صورت پیوز برخورد کرد .

- ای کینگزلی پدر فلان فلان شده !

و پیوز به سزای کارش رسید . تا او باشه دیگه مردم آزاری نکنه و جلد پای مردم طناب بزاره!


ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جیور در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۶ ۱۱:۴۹:۲۵

خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۱:۱۸ پنجشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۹
به نام خدا

با سلام خدمت لرد

لطفا این را بنقد.

ممنون



Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۱:۱۱ پنجشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۹
لرد و یارانش در حیرت مانده بودند. آنتونین یه طلسم ایجاد کرد اما از چوبش چیزی بیرون نیومد.

ناگهان لرد با خوشحالی گفت:خب من که غیر مجاز وارد نشدم من تبعید شدم. پس می تونم جادو کنم.

آلبوس با شنیدن این صدا انگوری که در دست داشت و در حال خوردن بود زمین انداخت و با اضطراب گفت:نه اینطور نیست. چوب تو هم کار نمی کنه.

لرد که متوجه ترس آلبوس شده بود گفت:خب امتحان می کنم. من یه آواداکادورا به طرفت می فرستم. اگر عمل کرد که هیچ و اگر عمل نکرد هر چی تو بگی می کنم. قبول؟

آلبوس که در منگنه قرار گرفته بود و از نقشه زیرکانه لرد در حیرت بود به طرف لرد حرکت کرد و گفت: چطوره دوئل کنیم؟

لرد به طرف صندلی زیبا دامبلدور حرکت کرد و نشست و یک موز برداشت و شروع به خوردن کرد.

-آلبوس هنوز معلوم نیست که چوب من کار می کنه یا نه پس مرگخوارا بگیریدش.

مرگخواران به سر آلبوس ریختند و او را با طناب بستند.

ولدمورت بعد از اینکه معده اش را پر کرد و دیگر جا برای خوردن نداشت از صندلی بلند و یک دونه انگور برداشت به سمت آلبوس رفت.

لرد انگور را به دهن آلبوس نزدیک کرد و آلبوس هم دهنش را باز کرد تا انگور را بخورد اما لحظه ای که می خواست گاز بزند، لرد انگور را عقب کشید و دندان های آلبوس با تمام قدرت به هم خوردن و بیشترشان شکستند.

مرگخواران از ته دل خندیدند. آنتونین که از شدت خوشحالی داشت سکته می کرد و نمی دانست چی کار کند و برای خالی کردن خود جلو رفت و لپ لرد را کشید و گفت:احسن........احسن.........

مرگخواران:

آنتونین که تازه حالش خوب شده بود و تازه متوجه شده بود چی کار کرده در حالی که عقب تر می رفت، گفت: من منظوری نداشتم لرد......معذرت می خوام........ببخشید


ویرایش شده توسط گودریک گریفیندور در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۶ ۱۱:۱۴:۲۲
ویرایش شده توسط گودریک گریفیندور در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۶ ۱۱:۱۶:۴۲

تصویر کوچک شده


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۶:۳۹ پنجشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۹
1.چرا برقک رو توی خونه نگه نمی دارن؟(5 نمره)

چون برقک از چیزهای براق خوشش میاد و برای رسیدن به این اشیاء هر مانعی که سر راهش باشه از میان بر میداره و مشخصه که با این تفاصیل کل خانه و اشیاء آن را به هم میریزه. فرض کنید برقک در خانه یک لامپ پرنور روشن یا آینه را ببینه، خودتون تصور کنید چی پیش میاد!

2.در هر بار زاد و ولد این موجود حداقل و حداکثر چند فرزند به دنیا می آورد؟(10 نمره)

هووم، آقا اجازه؟ در جلسه تدریستون اشاره ای به این موضوع نکردید. من اگه با توجه به اطلاعات موجود بخوام بگم: چون برقک موجودی نیست که بوفور همه جا وجود داشته باشه و عده کمی هستند که تا حالا برقک را از نزدیک دیده باشند میتوان نتیجه گرفت، حداقل یک فرزند و حداکثر سه فرزند به دنیا می آورد.

3.در مورد جدا کردن برقک از سر کینگزلی یک رول طنز بنویسید!(15 نمره)

نقل قول:

زنگ تفریح به صدا در اومد و کینگزلی در حالی که سعی می کرد برقک رو با دستاش از سرش جدا کنه! با شتاب از کلاس خارج شد! ...


برقک مثل بختک به سر سیاه و کچل کینگزلی شکلبولت کارآگاه چسبیده بود و او مانند دیوانه ها از این سو بدان سو میدوید. کینگزلی که عنان اختیار از کف داده بود، بدون فکر به اینجا و آنجا آپارات میکرد ...

اولین جایی که بذهنش رسید، پناهگاه بود. کینگزلی ناگهان در پناهگاه ظاهر شد و عربده کشان از این سو بدان سو میدوید. دامبلدور که خواب بود وحشت زده از خواب پرید و با دیدن آن وضع و حال همان جا، جان به جان آفرین تسلیم کرد.

از آنطرف ققنوس دامبلدور به جون کینگزلی افتاده بود و به سر و صورتش نوک میزد. مالی، آرتور، رون، جینی، فرد، جرج و پرسی هم با فک های افتاده به کینگزلی که ناگهان از غیب ظاهر شده بود نگاه میکردند.

تحمل نوک زدن های ققنوس دیگه برای کینگزلی غیر ممکن بود بهمین خاطر تصمیم گرفت دوباره به یه جای دیگه آپارات کنه. اما ایندفعه در میان داد و بیداد اعضای خانواده ویزلی و نوک زدن های ققنوس و البته فشار مضاعف برقک یک لحظه توانست فکر کند و اندیشید که باید یه جایی بره که یه کچل دیگه اونجا باشه تا برقک بپره رو سر اون و دست از جون کینگزلی برداره، بهمین خاطر کینگزلی به عمارت اربابی مالفوی آپارات کرد ...

لرد ولدمورت در عمارت مالفوی روی تخت پادشاهی مخصوصش نشسته بود و نجینی را گره میزد! لرد غرق در افکار مربوط به ساختن هشتمین هورکراکس بود و با قدرت هر چه تمامتر تمرکز کرده بود که ناگهان ...

بــــــــــنگ!

کینگزلی در جلوی لرد ظاهر شد و عربده زنان از این سو بدان سو میدویو که یکدفعه برقک یک کله براقتر از کله کینگزلی رو تشخیص داد و روی آن پرید. بله برقک روی کله لرد پریده بود و حالا این لرد بود که فریاد کشان از اینور به اونور میدوید ...

کینگزلی از فرصت استفاده کرد و در حالی که نفس راحتی میکشید، سریع السیر به دفتر کارآگاهان وزارتخانه آپارات کرد!



Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲:۳۲ پنجشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۹
خلاصه:

لرد سیاه به جزیره متروکه ای تبعید شده.لرد که میبینه تنها جادوگر حاضر در جزیره خودشه، تصمیم میگیره همونجا بمونه و به جزیره(و میمونها و خرچنگها)حکومت کنه.

مرگخوارا برای نجات لرد سیاه دست بکار میشن و با کشتی به جزیره نزدیک میشن.جزیره با طلسمهای مختلف محافظت میشه.برای همین مرگخوارا بعد از اینکه وسط دریا لنگر میندازن،با درست کردن حباب دور سرشون برای رسیدن به جزیره شروع به شنا کردن میکنن.

لرد سیاه بعد از گشت و گذار در جزیره بطور اتفاقی وارد غاری میشه.داخل غار با آلبوس دامبلدور مواجه میشه.آلبوس ادعا میکنه که ارباب جزیره اس و لرد خدمتگذار جدید اونه و باید بهش خدمت کنه! لرد دامبلدورو بیهوش میکنه و از غار میره بیرون.

مرگخوارا وارد جزیره میشن و لرد سیاه رو پیدا میکنن.ولی روفوس بطور اتفاقی از گروه جدا میشه و به غاری که دامبلدور اونجاست میره و توسط دامبلدور بیهوش میشه.مرگخوارا متوجه ناپدید شدن روفوس میشن.
______________________
لرد سیاه لبخندی زد و تکرار کرد:
-نقشه خوبیه.روفوس، از تو به عنوان طعمه استفاده میکنیم!

آنتونین به آرامی یادآوری کرد:
-ارباب، روفوس که ناپدید شده.

لرد نگاهی به آنتونین انداخت.
-هوم...یادم نبود.پس از خودت به عنوان طعمه استفاده میکنیم.

آنتونین:ارباب، روفوس ناپدید نشده.مطمئنم که همین دور و برای.پشت بوته ای چیزی قایم شده.

لرد با بی حوصلگی آنتونین را ساکت کرد.
-کافیه دیگه...اصلا طعمه ای در کار نیست.اون ریش دراز فقط یه نفره و ما چندین نفر...مطمئنا از پس یه فسیل زنده برمیاییم.راه بیفتین.میریم به غار.اون پیرمردو میکشیم و این جزیره و تبدیل میکنیم به مقر حکومتی ارباب بزرگ لرد ولدمورت کبیر.عجب نقشه هایی میکشم من!گاهی خودمم متحیر میشم!

مرگخواران در صفهای منظم به دنبال لرد سیاه به راه افتادند.در طول راه میمونها ارتش سیاه را همراهی میکردند و هر از چند گاهی نارگیل بزرگی را به طرف کله درخشان و براق لرد پرتاب میکردند که مرگخواران با عکس العملهای متهورانه و سریع ، نارگیلها را در هوا شکار و از اصابت آنها با کله مبارک ارباب جلوگیری میکردند.

طولی نکشید که ارتش سیاه به غار رسید.لرد با احتیاط وارد غار شد.دامبلدور روی تخت سلطنتش لم داده بود و پایش را روی جسمی که بی شباهت به روفوس نبود گذاشته بود.

-تسلیم شو ریشی...تو تک و تنهایی.هیچ شانسی در مقابل ما نداری.

دامبلدور لبخند پدرانه ای زد که همه مرگخواران دچار حالت تهوع شدند!
-اوه...تامی...تو اصلا فکر نکردی من اینجا، تو این جزیره چیکار میکنم؟یعنی من میتونم یه مجرم تبعیدی باشم؟...نه! نمیتونم...محافظت از این جزیره به دستور وزارتخونه به محفل ققنوس سپرده شده.و من چون شنیدم تو رو به اینجا تبعید کردن شخصا وظیفه محافظت و نگهبانی رو به عهده گرفتم.و متاسفانه باید بهتون بگم که هر جادوگری که بطور غیر مجاز وارد جزیره شده باشه ظرف یک ساعت نیروی جادوییشو از دست میده!بنابراین...چوب دستیاتونو بذارین کنار.چون تا وقتی که اینجا مهمون من هستین براتون کار نمیکنن.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۶ ۲:۳۴:۲۳



Re: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲:۲۳ پنجشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۹
بررسی پست شماره 97 خانه گانت ها،اسکورپیوس مالفوی:


این سوژه تقریبا طنز بود.ولی به هیچ عنوان اشکالی نداره که در یک سوژه طنز پست جدی زده بشه.کافیه که سوژه رو دنبال کنین.


نقل قول:
ابر ها آسمان را در سلطه ی خود داشتند و سیاهی بر سفیدی روز چیره شده بود،اما این سیاهی از شب نبود؛این سیاهی از آن ابر هایی نشات می گرفت دلهایشان گرفته بود و دوست داشتند به حال لوسیوس گریه کنند.

شروع زیبایی داشتین.یه فضاسازی جالب برای ابراز ناراحتی و ناامیدی لوسیوس.قشنگ بود.در ادامه هم احساسات لوسیوس رو خیلی روشن و زیبا توصیف کردین.


نقل قول:
همچنان در کوچه های خالی مه گرفته قدم می زد و نمی دانست کدامین را باید برگزیند،تا اینکه نوری درخشان زمین را روشن کرد. سر بلند کرد،خورشید وسط آسمان بود. بختش که با نقشه ای که در سر می پروراند به روشنی همین روز می شد. تصمیم گرفت پسرش را دنبال کند و به ارباب خیانت نکند.

چند نکته رو تو همین سه خط به بهترین شکل ممکن خلاصه کردین.اینکه لوسیوس مدتی بلاتکلیف قدم زده و بالاخره تصمیم خودشو گرفته و نقشه ای کشیده.عالی بود.


نقل قول:
چون دزدان به دنبال آن جوان مو طلایی رفت.همه جا تعقیبش کرد، سایه به سایه! هیچ چیز مشکوکی پیدا نمی کرد.این بر خلاف میلش بود او دوست داشت پسرش نیز مانند او اخراج شود.او می خواست با خانواده اش دور از مرگخواران و مرگخواریت زندگی کنند.

خواسته قلبی لوسیوس خواننده رو تا حدودی غافلگیر میکنه.اینکه دلش میخواد خطایی از دراکو ببینه که باعث بشه پسرش هم اخراج بشه...ولی دلیل این خواسته کاملا منطقی و قابل قبول بود.


نقل قول:
دراکو داشت با کینگزلی شکلبوت یکی از اعضای محفل حرف می زد.

-سلام کینگز!
-سلام بر دوست عزیز و گرامی دراکو!

و این می توانست آتشی باشد برای سوزاندن دراکو و اخراجش از مرگخواریت!

سوژه رو خیلی خوب پیش بردین.دراکو بدون هیچ خلافی پیش میره و درست درجاییکه خواننده فکر میکنه هیچ اتفاق خاصی قرار نیست بیفته ضربه اصلی رو وارد کردین.کارتون عالی بود.اینجا دراکو با کینگزلی حرف میزنه ولی مشخص نیست چرا و با چه هدفی.اینو گذاشتین به عهده نفر بعدی. این کارتونم نکته مثبتی بود.دست نفر بعدی کاملا بازه.

توصیفاتتون خیلی قشنگ بود.فضاسازیها و وصف احساسات لوسیوس درباره پسرش عالی بود.پستتون جدی بود ولی با توضیحات اضافی حوصله خواننده رو سر نبردین.از خط اصلی ماجرا دور نشدین.با اینکه سوژه ای داشتین که میتونست خسته کننده باشه،شما به خوبی هیجان رو به ماجرا تزریق کردین.

هیچ نکته منفیی در پستتون یافت نشد!


خیلی خوب بود.

موفق باشید.
_________________________________

آقای مدیر!یه اسلحه ماگلی دستتون گرفتین فکر کردین خیلی مخوف شدین؟پست انجمن لندن تحویل ارباب میدین؟تازه طنز و جدیشم تعیین کردین؟ترسیدین ارباب نتونه تشخیص بده کدوم طنزه؟یه کاری نکنین ارباب مجبورتون کنه تمام پستهای لندنو بخونین و تعیین کنین که کدوم طنزه و کدوم جدی!


بررسی پست شماره 98 خانه گانت ها، آنتونین دالاهوف:


نقل قول:
لوسیوس همچنان پشت دیوار پنهان شده بود. کم از اشباح نداشت. شنلی سیاه پوشیده بود و در تاریکی، بین دیوارها، در میان سایه ها محو شده بود و به گفتگوی پسرش و کینگزلی گوش میداد ...

شروع خوبی بود.ماجرا در نقطه هیجان انگیزی تموم شده بود و شما بدون از بین بردن اون هیجان، موضوع رو ادامه دادین.دقتتون در رعایت این نکته که هوا در پست قبلی تاریک شده بود قابل تحسینه.


نقل قول:
کینگزلی، آهسته، آرام، با طمانینه و با لحن دلنشینی صحبت میکرد:
_ صد در صد دراکو، صد درصد. منتها الان و اینجا زمان و مکان مناسبی برای این صحبت ها نیست. من اول باید بتونم امنیت جانی تو رو تامین کنم. ممکنه جاسوس های اسمشونبر دنبالت باشن...

پست قبلی تعیین نکرده بود که دراکو برای چی با کینگزلی حرف زده.این مسئولیت با شما بود و شما با دادن نقش جاسوس به دراکو به سوژه جهت تازه و هیجان انگیزی دادین.اینکه کینگزلی درخواست میکنه حرفاشوو فردا بزنن کمی بی مورد به نظر میرسه.با توجه به قراری که این دو نفر گذاشتن شاید بهتر بود همون موقع کارو تموم میکردین یا حداقل دراکو رو به یه جای امن میبرد.سعی کنین تا جایی که ممکنه موضوع رو کش ندین.
شکلکها کمی بیشتر از حد لازم بودن.


نقل قول:
لوسیوس هر چه را باید میشنید شنیده بود و حالا میتوانست به آرزویش برسد و زمینه خروج پسرش از بین مرگخواران را محیا کند.

دامبل قبلی روی شما هم تاثیر گذاشته؟محیا نه، مهیا!
این قسمت سوژه حاصل پست قبلیه که لوسیوس از اشتباهات دراکو استفاده کنه و زمینه خروجش رو از گروه مرگخوارا فراهم کنه.ولی به یه نکته این وسط توجه کمی شده بود...با توجه به اینکه جاسوسی خیانت بزرگیه، احتمال زیادی وجود داشت که لرد سیاه به اخراج اکتفا نکنه و دراکو رو بکشه.داشتم فکر میکردم که کاش لوسیوس به این قسمت هم فکر میکرد که شما مشکلم رو حل کردین:
نقل قول:
بنظر من از مرگخوارا بندازیدش بیرون و بیخیالش بشید چون اگه بکشیدش کارآگاه ها متوجه میشن و ممکنه ...

نکته سنجی شما فوق العاده اس.همه جزئیات ماجرا رو در نظر میگیرین.


نقل قول:
در همین هنگام در باز شد و در میان تعجب لوسیوس، دراکو جلوی تخت لرد آمد، تعظیم کرد و سپس گفت:
_ ارباب! همونطور که دستور داده بودید، اون سیاه سوخته کچلو گول زدم! فردا قراره دوباره ببنمش. احتمالا بزودی میتونیم نقشه رو کامل اجرا کنیم!

عالی بود.غافلگیر کردن خواننده در آخر پست بهترین کاری بود که میتونستین انجام بدین.توجیه خوب و زیرکانه جاسوسی ابلهانه دراکو...و علاوه بر اون اضافه کردن این معما به ماجرا که چرا لرد به لوسیوس همچین ماموریتی داده بود.که البته حل این معما هم آسون و هم جالبه.


خیلی خوب بود.

_____________________________________

بررسی پست شماره 38 دارالمجانین لندن، آنتونین دالاهوف:


نقل قول:
«احتمالا پایان سوژه»

احتمالا چیه دیگه!چرا ملت جادوگرو گیج میکنین؟!!
تموم کردن یه سوژه و جمع آوری قسمتهای پراکنده ماجرا و ربط دادن اونا به هم کار سختیه.


نقل قول:
جوکر: وای سرم داره گیج میره ولدی، چرا اینجا گردباد درست کردن؟
لرد: برای اینکه دوئل کننده ها دور هم بچرخن و دوئل جذابتر و باحالتر بشه.
جوکر: ئه گفتی دوئل! یادم رفته بود! اکسپلیارموس!
لرد: آره؟ کروشیو
جوکر: آره؟ شوخی شهرستانی؟ بساط شوخی بازه؟ طلسمهای ممنوعه؟
لرد: آره! آوداکداورا

لردتون کمی لوس شده!مخصوصا با اون شکلک مضحک...
شاید بهتر بود کمی بیشتر به توصیف دوئل میپرداختین.مثلا لرد به جوکر کروشیو میزنه.جوکر هم انگار نه انگار...به وراجی ادامه میده.شاید جاخالی داده باشه یا از طلسم مدافع استفاده کرده باشه ولی هیچکدوم اینا ذکر نشده.ضمن اینکه جوکر با اون همه ادعا کمی ساده کشته شد.


کلا کمی عجله در پست شما دیده میشه.لرد سریعا میره جوکرو میکشه و آپارات میکنه به خانه ریدل و به مرگخواراش میگه که تو آینه چی دیده.این اتفاقا جالب بودن ولی کمی توضیح بیشتر لازم داشتن.خواننده تا میاد یه اتفاق رو هضم کنه شما آپارات کردین یه جای دیگه!


نقل قول:
_ هووم ... اوووم ... تو آینه میبینم که سرم مو در آورده. موی طبیعی!

در مورد آرزوی لرد...به نظر من بهتر بود آرزوی دیگه ای براش میکردین.شاید یه آرزوی مسخره تر و پیش پا افتاده تر ولی غافلگیر کننده تر!این آرزوی مو در آوردن اولین چیزی بود که به ذهن خواننده میرسید..البته اینم اشکالی نداشت ولی بهتر بود با اون لحن سرحال و خندون و اون شکلک آرزوشو ابراز نمیکرد.مثلا اگه عصبانی میشد جالبتر بود.


پستهای طنز شما معمولا عالی نوشته میشن.ولی این یکی در حد متوسط بود.دلیلشم مشخصه.در پست پایان سوژه آزادی عمل زیادی وجود نداره.شما مجبورین داستان رو به شکلی منطقی تموم کنین و نمیتونین اونجوری که دوست دارین به ماجرا و شخصیتها بپردازین.


سوژه رو خیلی خوب تموم کردین.


موفق باشید.








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.