هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۱:۱۱ پنجشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۹
لرد و یارانش در حیرت مانده بودند. آنتونین یه طلسم ایجاد کرد اما از چوبش چیزی بیرون نیومد.

ناگهان لرد با خوشحالی گفت:خب من که غیر مجاز وارد نشدم من تبعید شدم. پس می تونم جادو کنم.

آلبوس با شنیدن این صدا انگوری که در دست داشت و در حال خوردن بود زمین انداخت و با اضطراب گفت:نه اینطور نیست. چوب تو هم کار نمی کنه.

لرد که متوجه ترس آلبوس شده بود گفت:خب امتحان می کنم. من یه آواداکادورا به طرفت می فرستم. اگر عمل کرد که هیچ و اگر عمل نکرد هر چی تو بگی می کنم. قبول؟

آلبوس که در منگنه قرار گرفته بود و از نقشه زیرکانه لرد در حیرت بود به طرف لرد حرکت کرد و گفت: چطوره دوئل کنیم؟

لرد به طرف صندلی زیبا دامبلدور حرکت کرد و نشست و یک موز برداشت و شروع به خوردن کرد.

-آلبوس هنوز معلوم نیست که چوب من کار می کنه یا نه پس مرگخوارا بگیریدش.

مرگخواران به سر آلبوس ریختند و او را با طناب بستند.

ولدمورت بعد از اینکه معده اش را پر کرد و دیگر جا برای خوردن نداشت از صندلی بلند و یک دونه انگور برداشت به سمت آلبوس رفت.

لرد انگور را به دهن آلبوس نزدیک کرد و آلبوس هم دهنش را باز کرد تا انگور را بخورد اما لحظه ای که می خواست گاز بزند، لرد انگور را عقب کشید و دندان های آلبوس با تمام قدرت به هم خوردن و بیشترشان شکستند.

مرگخواران از ته دل خندیدند. آنتونین که از شدت خوشحالی داشت سکته می کرد و نمی دانست چی کار کند و برای خالی کردن خود جلو رفت و لپ لرد را کشید و گفت:احسن........احسن.........

مرگخواران:

آنتونین که تازه حالش خوب شده بود و تازه متوجه شده بود چی کار کرده در حالی که عقب تر می رفت، گفت: من منظوری نداشتم لرد......معذرت می خوام........ببخشید


ویرایش شده توسط گودریک گریفیندور در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۶ ۱۱:۱۴:۲۲
ویرایش شده توسط گودریک گریفیندور در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۶ ۱۱:۱۶:۴۲

تصویر کوچک شده


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۶:۳۹ پنجشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۹
1.چرا برقک رو توی خونه نگه نمی دارن؟(5 نمره)

چون برقک از چیزهای براق خوشش میاد و برای رسیدن به این اشیاء هر مانعی که سر راهش باشه از میان بر میداره و مشخصه که با این تفاصیل کل خانه و اشیاء آن را به هم میریزه. فرض کنید برقک در خانه یک لامپ پرنور روشن یا آینه را ببینه، خودتون تصور کنید چی پیش میاد!

2.در هر بار زاد و ولد این موجود حداقل و حداکثر چند فرزند به دنیا می آورد؟(10 نمره)

هووم، آقا اجازه؟ در جلسه تدریستون اشاره ای به این موضوع نکردید. من اگه با توجه به اطلاعات موجود بخوام بگم: چون برقک موجودی نیست که بوفور همه جا وجود داشته باشه و عده کمی هستند که تا حالا برقک را از نزدیک دیده باشند میتوان نتیجه گرفت، حداقل یک فرزند و حداکثر سه فرزند به دنیا می آورد.

3.در مورد جدا کردن برقک از سر کینگزلی یک رول طنز بنویسید!(15 نمره)

نقل قول:

زنگ تفریح به صدا در اومد و کینگزلی در حالی که سعی می کرد برقک رو با دستاش از سرش جدا کنه! با شتاب از کلاس خارج شد! ...


برقک مثل بختک به سر سیاه و کچل کینگزلی شکلبولت کارآگاه چسبیده بود و او مانند دیوانه ها از این سو بدان سو میدوید. کینگزلی که عنان اختیار از کف داده بود، بدون فکر به اینجا و آنجا آپارات میکرد ...

اولین جایی که بذهنش رسید، پناهگاه بود. کینگزلی ناگهان در پناهگاه ظاهر شد و عربده کشان از این سو بدان سو میدوید. دامبلدور که خواب بود وحشت زده از خواب پرید و با دیدن آن وضع و حال همان جا، جان به جان آفرین تسلیم کرد.

از آنطرف ققنوس دامبلدور به جون کینگزلی افتاده بود و به سر و صورتش نوک میزد. مالی، آرتور، رون، جینی، فرد، جرج و پرسی هم با فک های افتاده به کینگزلی که ناگهان از غیب ظاهر شده بود نگاه میکردند.

تحمل نوک زدن های ققنوس دیگه برای کینگزلی غیر ممکن بود بهمین خاطر تصمیم گرفت دوباره به یه جای دیگه آپارات کنه. اما ایندفعه در میان داد و بیداد اعضای خانواده ویزلی و نوک زدن های ققنوس و البته فشار مضاعف برقک یک لحظه توانست فکر کند و اندیشید که باید یه جایی بره که یه کچل دیگه اونجا باشه تا برقک بپره رو سر اون و دست از جون کینگزلی برداره، بهمین خاطر کینگزلی به عمارت اربابی مالفوی آپارات کرد ...

لرد ولدمورت در عمارت مالفوی روی تخت پادشاهی مخصوصش نشسته بود و نجینی را گره میزد! لرد غرق در افکار مربوط به ساختن هشتمین هورکراکس بود و با قدرت هر چه تمامتر تمرکز کرده بود که ناگهان ...

بــــــــــنگ!

کینگزلی در جلوی لرد ظاهر شد و عربده زنان از این سو بدان سو میدویو که یکدفعه برقک یک کله براقتر از کله کینگزلی رو تشخیص داد و روی آن پرید. بله برقک روی کله لرد پریده بود و حالا این لرد بود که فریاد کشان از اینور به اونور میدوید ...

کینگزلی از فرصت استفاده کرد و در حالی که نفس راحتی میکشید، سریع السیر به دفتر کارآگاهان وزارتخانه آپارات کرد!



Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲:۳۲ پنجشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۹
خلاصه:

لرد سیاه به جزیره متروکه ای تبعید شده.لرد که میبینه تنها جادوگر حاضر در جزیره خودشه، تصمیم میگیره همونجا بمونه و به جزیره(و میمونها و خرچنگها)حکومت کنه.

مرگخوارا برای نجات لرد سیاه دست بکار میشن و با کشتی به جزیره نزدیک میشن.جزیره با طلسمهای مختلف محافظت میشه.برای همین مرگخوارا بعد از اینکه وسط دریا لنگر میندازن،با درست کردن حباب دور سرشون برای رسیدن به جزیره شروع به شنا کردن میکنن.

لرد سیاه بعد از گشت و گذار در جزیره بطور اتفاقی وارد غاری میشه.داخل غار با آلبوس دامبلدور مواجه میشه.آلبوس ادعا میکنه که ارباب جزیره اس و لرد خدمتگذار جدید اونه و باید بهش خدمت کنه! لرد دامبلدورو بیهوش میکنه و از غار میره بیرون.

مرگخوارا وارد جزیره میشن و لرد سیاه رو پیدا میکنن.ولی روفوس بطور اتفاقی از گروه جدا میشه و به غاری که دامبلدور اونجاست میره و توسط دامبلدور بیهوش میشه.مرگخوارا متوجه ناپدید شدن روفوس میشن.
______________________
لرد سیاه لبخندی زد و تکرار کرد:
-نقشه خوبیه.روفوس، از تو به عنوان طعمه استفاده میکنیم!

آنتونین به آرامی یادآوری کرد:
-ارباب، روفوس که ناپدید شده.

لرد نگاهی به آنتونین انداخت.
-هوم...یادم نبود.پس از خودت به عنوان طعمه استفاده میکنیم.

آنتونین:ارباب، روفوس ناپدید نشده.مطمئنم که همین دور و برای.پشت بوته ای چیزی قایم شده.

لرد با بی حوصلگی آنتونین را ساکت کرد.
-کافیه دیگه...اصلا طعمه ای در کار نیست.اون ریش دراز فقط یه نفره و ما چندین نفر...مطمئنا از پس یه فسیل زنده برمیاییم.راه بیفتین.میریم به غار.اون پیرمردو میکشیم و این جزیره و تبدیل میکنیم به مقر حکومتی ارباب بزرگ لرد ولدمورت کبیر.عجب نقشه هایی میکشم من!گاهی خودمم متحیر میشم!

مرگخواران در صفهای منظم به دنبال لرد سیاه به راه افتادند.در طول راه میمونها ارتش سیاه را همراهی میکردند و هر از چند گاهی نارگیل بزرگی را به طرف کله درخشان و براق لرد پرتاب میکردند که مرگخواران با عکس العملهای متهورانه و سریع ، نارگیلها را در هوا شکار و از اصابت آنها با کله مبارک ارباب جلوگیری میکردند.

طولی نکشید که ارتش سیاه به غار رسید.لرد با احتیاط وارد غار شد.دامبلدور روی تخت سلطنتش لم داده بود و پایش را روی جسمی که بی شباهت به روفوس نبود گذاشته بود.

-تسلیم شو ریشی...تو تک و تنهایی.هیچ شانسی در مقابل ما نداری.

دامبلدور لبخند پدرانه ای زد که همه مرگخواران دچار حالت تهوع شدند!
-اوه...تامی...تو اصلا فکر نکردی من اینجا، تو این جزیره چیکار میکنم؟یعنی من میتونم یه مجرم تبعیدی باشم؟...نه! نمیتونم...محافظت از این جزیره به دستور وزارتخونه به محفل ققنوس سپرده شده.و من چون شنیدم تو رو به اینجا تبعید کردن شخصا وظیفه محافظت و نگهبانی رو به عهده گرفتم.و متاسفانه باید بهتون بگم که هر جادوگری که بطور غیر مجاز وارد جزیره شده باشه ظرف یک ساعت نیروی جادوییشو از دست میده!بنابراین...چوب دستیاتونو بذارین کنار.چون تا وقتی که اینجا مهمون من هستین براتون کار نمیکنن.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۶ ۲:۳۴:۲۳



Re: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲:۲۳ پنجشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۹
بررسی پست شماره 97 خانه گانت ها،اسکورپیوس مالفوی:


این سوژه تقریبا طنز بود.ولی به هیچ عنوان اشکالی نداره که در یک سوژه طنز پست جدی زده بشه.کافیه که سوژه رو دنبال کنین.


نقل قول:
ابر ها آسمان را در سلطه ی خود داشتند و سیاهی بر سفیدی روز چیره شده بود،اما این سیاهی از شب نبود؛این سیاهی از آن ابر هایی نشات می گرفت دلهایشان گرفته بود و دوست داشتند به حال لوسیوس گریه کنند.

شروع زیبایی داشتین.یه فضاسازی جالب برای ابراز ناراحتی و ناامیدی لوسیوس.قشنگ بود.در ادامه هم احساسات لوسیوس رو خیلی روشن و زیبا توصیف کردین.


نقل قول:
همچنان در کوچه های خالی مه گرفته قدم می زد و نمی دانست کدامین را باید برگزیند،تا اینکه نوری درخشان زمین را روشن کرد. سر بلند کرد،خورشید وسط آسمان بود. بختش که با نقشه ای که در سر می پروراند به روشنی همین روز می شد. تصمیم گرفت پسرش را دنبال کند و به ارباب خیانت نکند.

چند نکته رو تو همین سه خط به بهترین شکل ممکن خلاصه کردین.اینکه لوسیوس مدتی بلاتکلیف قدم زده و بالاخره تصمیم خودشو گرفته و نقشه ای کشیده.عالی بود.


نقل قول:
چون دزدان به دنبال آن جوان مو طلایی رفت.همه جا تعقیبش کرد، سایه به سایه! هیچ چیز مشکوکی پیدا نمی کرد.این بر خلاف میلش بود او دوست داشت پسرش نیز مانند او اخراج شود.او می خواست با خانواده اش دور از مرگخواران و مرگخواریت زندگی کنند.

خواسته قلبی لوسیوس خواننده رو تا حدودی غافلگیر میکنه.اینکه دلش میخواد خطایی از دراکو ببینه که باعث بشه پسرش هم اخراج بشه...ولی دلیل این خواسته کاملا منطقی و قابل قبول بود.


نقل قول:
دراکو داشت با کینگزلی شکلبوت یکی از اعضای محفل حرف می زد.

-سلام کینگز!
-سلام بر دوست عزیز و گرامی دراکو!

و این می توانست آتشی باشد برای سوزاندن دراکو و اخراجش از مرگخواریت!

سوژه رو خیلی خوب پیش بردین.دراکو بدون هیچ خلافی پیش میره و درست درجاییکه خواننده فکر میکنه هیچ اتفاق خاصی قرار نیست بیفته ضربه اصلی رو وارد کردین.کارتون عالی بود.اینجا دراکو با کینگزلی حرف میزنه ولی مشخص نیست چرا و با چه هدفی.اینو گذاشتین به عهده نفر بعدی. این کارتونم نکته مثبتی بود.دست نفر بعدی کاملا بازه.

توصیفاتتون خیلی قشنگ بود.فضاسازیها و وصف احساسات لوسیوس درباره پسرش عالی بود.پستتون جدی بود ولی با توضیحات اضافی حوصله خواننده رو سر نبردین.از خط اصلی ماجرا دور نشدین.با اینکه سوژه ای داشتین که میتونست خسته کننده باشه،شما به خوبی هیجان رو به ماجرا تزریق کردین.

هیچ نکته منفیی در پستتون یافت نشد!


خیلی خوب بود.

موفق باشید.
_________________________________

آقای مدیر!یه اسلحه ماگلی دستتون گرفتین فکر کردین خیلی مخوف شدین؟پست انجمن لندن تحویل ارباب میدین؟تازه طنز و جدیشم تعیین کردین؟ترسیدین ارباب نتونه تشخیص بده کدوم طنزه؟یه کاری نکنین ارباب مجبورتون کنه تمام پستهای لندنو بخونین و تعیین کنین که کدوم طنزه و کدوم جدی!


بررسی پست شماره 98 خانه گانت ها، آنتونین دالاهوف:


نقل قول:
لوسیوس همچنان پشت دیوار پنهان شده بود. کم از اشباح نداشت. شنلی سیاه پوشیده بود و در تاریکی، بین دیوارها، در میان سایه ها محو شده بود و به گفتگوی پسرش و کینگزلی گوش میداد ...

شروع خوبی بود.ماجرا در نقطه هیجان انگیزی تموم شده بود و شما بدون از بین بردن اون هیجان، موضوع رو ادامه دادین.دقتتون در رعایت این نکته که هوا در پست قبلی تاریک شده بود قابل تحسینه.


نقل قول:
کینگزلی، آهسته، آرام، با طمانینه و با لحن دلنشینی صحبت میکرد:
_ صد در صد دراکو، صد درصد. منتها الان و اینجا زمان و مکان مناسبی برای این صحبت ها نیست. من اول باید بتونم امنیت جانی تو رو تامین کنم. ممکنه جاسوس های اسمشونبر دنبالت باشن...

پست قبلی تعیین نکرده بود که دراکو برای چی با کینگزلی حرف زده.این مسئولیت با شما بود و شما با دادن نقش جاسوس به دراکو به سوژه جهت تازه و هیجان انگیزی دادین.اینکه کینگزلی درخواست میکنه حرفاشوو فردا بزنن کمی بی مورد به نظر میرسه.با توجه به قراری که این دو نفر گذاشتن شاید بهتر بود همون موقع کارو تموم میکردین یا حداقل دراکو رو به یه جای امن میبرد.سعی کنین تا جایی که ممکنه موضوع رو کش ندین.
شکلکها کمی بیشتر از حد لازم بودن.


نقل قول:
لوسیوس هر چه را باید میشنید شنیده بود و حالا میتوانست به آرزویش برسد و زمینه خروج پسرش از بین مرگخواران را محیا کند.

دامبل قبلی روی شما هم تاثیر گذاشته؟محیا نه، مهیا!
این قسمت سوژه حاصل پست قبلیه که لوسیوس از اشتباهات دراکو استفاده کنه و زمینه خروجش رو از گروه مرگخوارا فراهم کنه.ولی به یه نکته این وسط توجه کمی شده بود...با توجه به اینکه جاسوسی خیانت بزرگیه، احتمال زیادی وجود داشت که لرد سیاه به اخراج اکتفا نکنه و دراکو رو بکشه.داشتم فکر میکردم که کاش لوسیوس به این قسمت هم فکر میکرد که شما مشکلم رو حل کردین:
نقل قول:
بنظر من از مرگخوارا بندازیدش بیرون و بیخیالش بشید چون اگه بکشیدش کارآگاه ها متوجه میشن و ممکنه ...

نکته سنجی شما فوق العاده اس.همه جزئیات ماجرا رو در نظر میگیرین.


نقل قول:
در همین هنگام در باز شد و در میان تعجب لوسیوس، دراکو جلوی تخت لرد آمد، تعظیم کرد و سپس گفت:
_ ارباب! همونطور که دستور داده بودید، اون سیاه سوخته کچلو گول زدم! فردا قراره دوباره ببنمش. احتمالا بزودی میتونیم نقشه رو کامل اجرا کنیم!

عالی بود.غافلگیر کردن خواننده در آخر پست بهترین کاری بود که میتونستین انجام بدین.توجیه خوب و زیرکانه جاسوسی ابلهانه دراکو...و علاوه بر اون اضافه کردن این معما به ماجرا که چرا لرد به لوسیوس همچین ماموریتی داده بود.که البته حل این معما هم آسون و هم جالبه.


خیلی خوب بود.

_____________________________________

بررسی پست شماره 38 دارالمجانین لندن، آنتونین دالاهوف:


نقل قول:
«احتمالا پایان سوژه»

احتمالا چیه دیگه!چرا ملت جادوگرو گیج میکنین؟!!
تموم کردن یه سوژه و جمع آوری قسمتهای پراکنده ماجرا و ربط دادن اونا به هم کار سختیه.


نقل قول:
جوکر: وای سرم داره گیج میره ولدی، چرا اینجا گردباد درست کردن؟
لرد: برای اینکه دوئل کننده ها دور هم بچرخن و دوئل جذابتر و باحالتر بشه.
جوکر: ئه گفتی دوئل! یادم رفته بود! اکسپلیارموس!
لرد: آره؟ کروشیو
جوکر: آره؟ شوخی شهرستانی؟ بساط شوخی بازه؟ طلسمهای ممنوعه؟
لرد: آره! آوداکداورا

لردتون کمی لوس شده!مخصوصا با اون شکلک مضحک...
شاید بهتر بود کمی بیشتر به توصیف دوئل میپرداختین.مثلا لرد به جوکر کروشیو میزنه.جوکر هم انگار نه انگار...به وراجی ادامه میده.شاید جاخالی داده باشه یا از طلسم مدافع استفاده کرده باشه ولی هیچکدوم اینا ذکر نشده.ضمن اینکه جوکر با اون همه ادعا کمی ساده کشته شد.


کلا کمی عجله در پست شما دیده میشه.لرد سریعا میره جوکرو میکشه و آپارات میکنه به خانه ریدل و به مرگخواراش میگه که تو آینه چی دیده.این اتفاقا جالب بودن ولی کمی توضیح بیشتر لازم داشتن.خواننده تا میاد یه اتفاق رو هضم کنه شما آپارات کردین یه جای دیگه!


نقل قول:
_ هووم ... اوووم ... تو آینه میبینم که سرم مو در آورده. موی طبیعی!

در مورد آرزوی لرد...به نظر من بهتر بود آرزوی دیگه ای براش میکردین.شاید یه آرزوی مسخره تر و پیش پا افتاده تر ولی غافلگیر کننده تر!این آرزوی مو در آوردن اولین چیزی بود که به ذهن خواننده میرسید..البته اینم اشکالی نداشت ولی بهتر بود با اون لحن سرحال و خندون و اون شکلک آرزوشو ابراز نمیکرد.مثلا اگه عصبانی میشد جالبتر بود.


پستهای طنز شما معمولا عالی نوشته میشن.ولی این یکی در حد متوسط بود.دلیلشم مشخصه.در پست پایان سوژه آزادی عمل زیادی وجود نداره.شما مجبورین داستان رو به شکلی منطقی تموم کنین و نمیتونین اونجوری که دوست دارین به ماجرا و شخصیتها بپردازین.


سوژه رو خیلی خوب تموم کردین.


موفق باشید.




Re: آینه نفاق انگیز
پیام زده شده در: ۲۳:۱۶ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۹
جلوی آینه قرار گرفت. خودش را می دید. در کنارش کسانی را می دید که پیشش نیستند. کسانی را می دید که دیگر در این جهان نیستند تا پیش او باشند؛ کسانی که در این دنیا هستند، اما این قدر دور، که نمی تواند همه آنها را یک جا در کنار هم ببیند.
همه شاد و خوشحال بودند. همه لبخند به لب داشتند. او از دیدن آنها خوشحال شد؛ اما در میان آن همه شلوغی دنبال یک نفر می گشت. نه اینکه بقیه برایش مهم نبودند... نه...
سرانجام او را دید. در گوشه آینه ایستاده بود و گریه می کرد... گریه شوق... سیریوس برگشت و پشت سرش را نگاه کرد. کسی آنجا نبود... دوباره به آینه نگریست... او جلو آمد و دستش را روی شانه سیریوس گذاشت. گرمای دستش را حتی در بیرون از آینه نیز حس می کرد... محو در آینه... محو در رویایی دست نیافتنی... مگر در دنیایی دیگر...



Re: ضرب المثل های جادویی
پیام زده شده در: ۲۲:۵۹ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۹
اکسپلیارموس نخورده و چوب دستی افتاده!


تصویر کوچک شده


Re: ضرب المثل های جادویی
پیام زده شده در: ۲۲:۱۰ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۹
جلوت جادو کرد جلوش طلسم نکنی میگه چوبدستی نداشت!
ولدی ادم نمی کشت اگرم میگشت تو عید میکشت!
هاگرید به هاگرید میگه غولتشن!


زندگي بي عشق مرگ است. مرگ بر اين زندگي .زنده باØ


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۰:۰۹ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۹
1.چرا برقک رو توی خونه نگه نمی دارن؟(5 نمره)

اصولا ما خون خالص ها وسایل زیبا و قیمتی زیاد داریم. بالاخره هرچی نباشه نسل ما قدمت داره!!! حالا تصور کنید یه برقک رو بیارن توی اینحور خونه ای چه اتفاقی میفته؟ جواب بسیار روشنه برقک از شدت ذوق و خوشبختی ناگهانی که بهش رو اورده و اینکه نمی دونه اول به سمت کدوم شی براق بره، در دم سکته میکنه!


2.در هر بار زاد و ولد این موجود حداقل و حداکثر چند فرزند به دنیا می آورد؟(10 نمره)

اگه به شعار فرزند کمتر جسم براق بیشتر(!) اعتقاد داشته باشه، شیش تا هشتا کفایت میکنه و گرنه 20 تا 30 تا، کلا مرلین عالمه؟؟!


3.در مورد جدا کردن برقک از سر کینگزلی یک رول طنز بنویسید!(15 نمره)

شب چهاردهم ماه بود و هوا کاملا صاف و مهتابی. کینگزلی دزدانه از تالار خارج شد تا به قرار ملاقات شبانه اش برسد. این آخرین فرصت بود یا حالا یا هیچ وقت!

به سرعت راهرو ها را یکی پس از دیگری طی می کرد. اگر مری به جواب نامه اش جواب مثبت داده بود، تنها دو طبقه تا خوشبختیش فاصله میماند.

بالاخره به محل قرار رسید. به تابلوی در نگاه کرد. کلاس مراقبت از موجودات جادویی. صدای خش خشی از داخل کلاس بگوش می رسید.

- اوه، باید خودش باشه، پس مری قبول کرده... ای جانم.

و با این حرف در کلاس را گشود و با لبخند گشادی وارد کلاس شد. به مجرد وارد شدن متوجه شد تمام پرده های کلاس را کنار کشیده اند و نور مهتاب کلاس را روشن کرده بود و صد البته کله او را چند برابر درخشان.

چشمش به کاغذی شبیه نامه افتاد که روی میز استاد بود. هنوز نامه را برنداشته بود که دردی شدید در سرش پیچید!

- آخ!!!!!!!!!!!!! اوخ!!!!!!!!!!

هنوز به خودش نیانده بود که موجودی پشمالو کوچک روی سرش پرید و با چنگال هایش حریصانه به سر برهنه شکلبولت چنگ انداخت.

دو ساعت بعد؛ درمانگاه هاگوارتز

دور سرش لایه ی کلفتی از باند بود، دو ساعت طول کشیده بود تا مادام پامفری توانسته بود با انواع معجون های سستی و آرامش، برقک چسبیده به سر کینگزلی را جدا کند. هنوز سرش درد میکرد اما دردی بدتر از ان در وجودش بود.

چشمانش هنوز به نامه ای بود که مری روی میز استاد گذاشته بود.


کچل امیدوارم این درس عبرتی برات شده باشه که دیگه با من از اینجور قرارا نزاری... اما اگه هنوط مصری میتونی چند روز دیگه بیای کافه تا اونجا با هم گپ بزنیم.

امضا مری فریز باود


When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۱۲:۳۸ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۹
. برای از دست رفتن روح پيوز ، يك صلوات يا فاتحه توی دلتون بفرستين تا اين يه نمره رو بگيرين! ( 1 نمره ! )

از یک جادوگر اصیل و با وقار مثل من بعیده که برای روح موجودی پست و حقیر کاری بکنه ولی چون امتیاز گروه سیاه و خفن اسلیترین برای من اهمیت داره این کارو انجام دادم که امتیازشو بگیرم!


2. يك رول در مورد مبارزه‌ی خودتون با يه جادوگر آفريقايی بنويسيد. اگه مردين خدا رو شكر، اگه زنده موندين به درك! ( 29 نمره ! )

دراکو وارد اتاق شد و بعn از یک تعظیم بلند بالا جلوی لرد زانو زد.
- اوه دراکو، تو باید به خودت افتخار کنی که ارباب برای ماموریت به این مهمی انتخابت کرده!
دراکو در دلش: میخوام صد سال سیاه انتخاب نکنه! آخرین دفعه که انتخابم کرده بود نزدیک بود بمیرم، مرلین به خیر بگذرونه ...
لرد مکثی کرد و ادامه داد: تو امروز این افتخارو کسب میکنی که به تنهایی یک مانع رو، هرچند خیلی کوچک از جلوی لرد سیاه برداری. اخیرا یک جادوگر آفریقایی سیاه سیاه(!) به نام گومبا لاگومبا دور خودش آدم جمع کرده و برای ارباب شاخ و شونه میکشه. تو وظیفه داری همین امروز به گینه بی صاحاب بری سرکوبش کنی و سرش رو برای ارباب بفرستی. روشنه؟
- بله ارباب!

یک ساعت بعد - گینه بی صاحاب

دراکو در عین ترس فراوانش با سرعت در جنگل های استوایی و سرسبز گینه پیش میرفت.
پس از مدتی پیش روی در جنگل انبوه به یک مکان نسبتا وسیع رسید که دور تا دورش درخت بود اما در خود حلقه هیچ درختی یافت نمیشد.
دراکو با احتیاط دور و برش را بررسی کرد، طبق اطلاعات لرد او باید به مقصد میرسید اما آنجا هیچ موجود زنده ای دیده نمیشد چه برسد به یک دسته جادوگر سیاه آفریقایی!

ناگهان با صدایی مهیب گلدانی غول پیکر حاوی یک گیاه گرسنه از ناکجا آباد پایین افتاد و اگر دراکو یک لحظه دیر میجنبید گلدان 10 تنی روی سرش خورد شده بود. دراکو نفس نس زنان از جایش بلند شد و دید دور تا دورش حصاری جادویی ایجاد شده و پشت آن جادوگرهای سیاه و چاق و عریان آفریقایی حلقه زده اند و میچرخند و آواز میخوانند.
تا به خودش جنبید تا با چوبدستیش آن ها را نشانه بگیرد ماگما دهانش را 2 متر و نیم باز کرد.
دراکو سریعا بی خیال جادوگرها شد و با یک حرکت چوبدستی میله ای به همان طول در دهان ماگما ظاهر کرد.
ماگما هر چه تلاش کرد نتوانست فکش را ببندد و دراکو سر خود را از داخل دهان او بیرون کشید و گفت: آوادا کداورا!
طلسم هیچ اثری روی ماگما نداشت...
دراکو تمرکز کرد تا طلسم ضد ماگما را به یاد بیاورد و در این مدت هم میله در دهان ماگما رفته رفته کج میشد تا بیرون بیاید ...
- ماگمائیوس
همین که ماگما نابود شد همه جادوگر ها با هم طلسمی به سوی دراکو فرستادند و او راه فرار را چیزی جز جسم یابی ندید.


بوق بر مدیران


Re: ضرب المثل های جادویی
پیام زده شده در: ۱۲:۳۲ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۹
یک محفلی خوب، یک محفلی مردست!


بوق بر مدیران






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.