هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۵۳ سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۹
اگه وقت کردید لطفا این پست جدی و این پست طنز منو نقد کنید.

ویرایش:هووم، گویا اینجا فقط پست های انجمن خانه ریدل نقد میشه ولی من میخواستم آخرین پست طنزم نقد بشه بهمین خاطر لینک اون پست طنزو دادم و با توجه به اینکه سوژه اون تاپیکو خودتون داده بودید اگه ممکنه استثنا قائل بشید و نقدش کنید اگرم امکانش نیست که هیچ.

در هر صورت، پیشاپیش ممنون ارباب


ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۵ ۰:۱۰:۰۶


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۳:۴۴ سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۹
لوسیوس همچنان پشت دیوار پنهان شده بود. کم از اشباح نداشت. شنلی سیاه پوشیده بود و در تاریکی، بین دیوارها، در میان سایه ها محو شده بود و به گفتگوی پسرش و کینگزلی گوش میداد ...

دراکو: کارآگاه گینگزلی، من اطلاعات مهمی دارم و باید زودتر اونارو بهتون بگم. ممکنه دیر بشه، دیگه خود دانید!

دراکو از کینگزلی شکلبولت قد کوتاه تر بود و در سایه او قرار گرفته بود. مجبور بود سرش را بلند کند و با کینگزلی صحبت کند و بنظر میرسید به همین خاطر معذب است.

کینگزلی، آهسته، آرام، با طمانینه و با لحن دلنشینی صحبت میکرد:
_ صد در صد دراکو، صد درصد. منتها الان و اینجا زمان و مکان مناسبی برای این صحبت ها نیست. من اول باید بتونم امنیت جانی تو رو تامین کنم. ممکنه جاسوس های اسمشونبر دنبالت باشن...

کینگزلی که مضطرب و در عین حال مصمم و هوشیار بود با دقت اطرافش را نگاه کرد. لوسیوس طلسم سرخوردگی را روی خودش اجرا کرد و نامرئی شد. کینگزلی که مطمئن شده بود کسی آنجا نیست، ادامه داد:

_پس تا فردا صبر کن و دوباره همین جا بیا. منم با یه عده از کارآگاه های وزارتخونه میام و به یه جای امن میبریمت تا همه حرفاتو بزنی. ضمن اینکه برات مصونیت قضایی درخواست کردیم و چون با ما همکاری میکنی میخواهیم از کلیه اتهامات مرگخواری تبرئه ت کنیم.

دراکو لبخند زد و گفت:
_ آره تامین امنیت جانی من خیلی مهمه. من نمیخوام کشته بشم. باید سالم بمونم و زندگی خوبی داشته باشم وگرنه نمیام تو دادگاه شهادت بدم.

کینزگلی دستی بر شانه دراکو زد تا به او اطمینان خاطر بدهد و گفت خیالت راحت باشه پسرم ...

لوسیوس هر چه را باید میشنید شنیده بود و حالا میتوانست به آرزویش برسد و زمینه خروج پسرش از بین مرگخواران را محیا کند. او به خانه اصیل و باستانی گونت ها که حالا مقر جدید فرماندهی ارتش سیاه بود و لرد ولدمورت در آنجا جلوس کرده بود آپارات کرد...

لرد سیاه روی تختی پادشاهی نشسته بود و طبق معمول سر نجینی را نوازش میکرد. او به لوسیوس اجازه ورود داد. لوسیوس وارد شد، تعظیم کرد و گفت:

_سرورم خبرای دست اولی دارم. اون پسر جوونی که عکسشو به من نشون داده بودید با رییس اداره کارآگاهان یعنی کینگزلی شکلبوت دیدار کرد و گویا میخواد اطلاعات شمارو به اون بده و علیهتون تو دادگاه شهادت بده و برای خودش زندگی خوبی درست کنه! بنظر من از مرگخوارا بندازیدش بیرون و بیخیالش بشید چون اگه بکشیدش کارآگاه ها متوجه میشن و ممکنه ...

لرد ولدمورت دستش را بالا آورد و بعد از اینکه لوسیوس ساکت شد، با صدایی ترسناک و رعب آور شروع به صحبت کرد:
_کافیه لیام! خودم اینارو میدونم، تو کارتو خوب انجام دادی.

در همین هنگام در باز شد و در میان تعجب لوسیوس، دراکو جلوی تخت لرد آمد، تعظیم کرد و سپس گفت:
_ ارباب! همونطور که دستور داده بودید، اون سیاه سوخته کچلو گول زدم! فردا قراره دوباره ببنمش. احتمالا بزودی میتونیم نقشه رو کامل اجرا کنیم!


ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۵ ۰:۰۴:۵۵


Re: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۱۸ سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۹
سلام بر لرد سیاه!

اربابا آن زمان که خورشید در آسمان به زیر ماه درخشش خود از دست و نیمی از آن گرفت من آمدم و یک پستی زدم.نمی دانم امروز مرا چه شده است!اما هر آنچه می نویسم ادبیست!تا این بلا ز من رها گردد.شما این پست مرا نقد بگردان!

زیر سایه ی ارباب!


هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: ضرب المثل های جادویی
پیام زده شده در: ۲۳:۱۸ سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۹
روفس رو به چت باکس راه نمیدادن شاخدم مجارستانی به دمش می بست!

چی گفتم!


تصویر کوچک شده


Re: خادمان لرد سياه به هم مي پيوندند(در خواست مرگخواريت)
پیام زده شده در: ۱۹:۴۹ سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۹
سابقه ی عضویت در گروه مرگخواران؟


نداشتم
سابقه ی عضویت در محفل؟


درخواست دادم
مهم ترین تفاوت بین دو جبهه ی سیاه و سفید؟


سفیدا سفیدن و سیاه ها هم سیاهن
نظر شما درباره کچلی و جادوگران کچل؟


نور افکن های بدون ژنراتور
بهترین و مناسب ترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟
ای میل هاشونو هک کنیم و از آی دی شون به بقیه ی اعضا ای میل بد بفرستیم!!



در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب)خواهید داشت؟
هر روز بهش غذا می دم و می برمش داگ واکینگ


به نظر شما چه بلایی سر موها و دماغ لرد سیاه آمده است؟

رفته بود عمل کنه دکتره گند زد به دماغ!

یک نمونه از کارهای بی رحمانه و سنگدلانه و سیاهانه خود را شرح دهید.
گفتم بیام عضو مرگخوارا شم از این کارا بکنم!


نظر خود را بصورت کاملا خلاصه درباره این واژه ها بین کنید:

ریش: بله بله (مثل بابای اتی)
طلسم های ممنوعه: ایول ایول است ایول
الف دال:
ارباب :


هرمیون عزیز

شما برای عضویت در گروه الف دال درخواست دادین.شما باید یا سیاه باشین یا سفید.عضویت در هر دو گروه بطور همزمان ممکن نیست.
گذشته از این موضوع، هرمیون یه شخصیت کاملا سفید بود.در این سایت هم جبهه شخصیتهای کتاب رو تا جاییکه ممکن باشه حفظ میکنیم.اینجا بلاتریکس باید واقعا بلاتریکس باشه و مثل بلاتریکس رفتار کنه.لازمه این موضوع هم اینه که بلا حتما مرگخوار و یه جادوگر سیاه باشه.بنابراین شخصی با شناسه هرمیون هرگز نمیتونه مرگخوار بشه.

موفق باشید.

تایید نشد.



ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۴ ۲۲:۵۵:۱۳


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۸:۵۲ سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۹
- اهم... اهم... کسی باسیلیک مرا ندیدیه، کمی زهر برای نقاشیم نیاز داریم.

همه با شنیدن صدا به سمت در ورودی برگشتند. سالازار در حالیکه بوم نقاشی بزرگی را در هوا معلق نگه داشته بود وارد تالار شد.

اسنیپ زودتر از بقیه واکنش داد و خودش را به سالازار رساند و گفت:

- سالازار به موقع اومدی! می تونی حرف های این شلنگ... چیزه... این ...موجود رو برامون ترجمه کنی، بالاخره هرچی نباشه تو مار زبونی!

- هووم ... ناجینی رو میگین؟!!

-


چند دقیقه بعد


- پاق..پاق... پاپا پاق...

مرگخوارن و دیگر افراد اسلیترین یکی پس از دیگری در حاشیه بیشه زار پوشیده از برف ظاهر شدند.

-

آستوریا همینطور که متعجب به اطرافش نگاه می کرد با لحن مرددی پرسید:

- میگم شاید این سالازار به خاطر کهولت سن نتونسته درست حرفای ناجینی رو تشخیص بده! لرد کجا و این خرابه کجا؟!!

اسنیپ هم متفکرانه و مضنون مشغول بررسی دام و خطرهای احتمالی بود که با صدای بلندی از جا جست.

- آواداکداورا!!!


با شنیدن طلسم مرگ هرکس به سمت جان پناهی جست و چوب جادویش را ببیرون کشید و به سمت گوشه کنار بیشه نشانه رفت.

بلا که طلسم را به زبان اورده بود به سمت جسد بیجان جانوری که روی زمین افتاده بود رفت تا از نزدیک قربانیش را بررسی کند.

- هووم... مشکلی نیست... اشتباه شد... این فقط یه سنجاب بود! فکر کردم دشمنه

- بلا!

- خب چیه منم با آستوریا موافقم شاید این یه تله باشه!

لوسیوس گفت:

- شاید حق با بلا باشه. بهتره یکی بره اول یه سرو گوشی آب بده و برگرده.

- من حاضرم برم!

و این گونه دراکو داوطلب تجسس شد.


ویرایش شده توسط آگوستوس پای در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۴ ۱۸:۵۷:۰۱

When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: برج وحشت....!
پیام زده شده در: ۱۶:۵۷ سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۹
سالن جلسات سرّی مرگخواران

-لرد میخوان ما امشب به هاگوارتز حمله کنیم.هاگوارتز باید برای همیشه از شر خائنان به اصل و نسب،گندزاده ها و هر کسی که مانع از تحقق این امر میشه؛پاک شه.نارسیسا با همه ی مرگخوارها تو هرجایی که هستن تماس بگیر.میخوام تا کمتر از یک ساعت دیگه همه ی یارانمون بدون کوچکترین کم وکاستی اینجا باشن،این دستور لرد سیاهه و همونطور که مطمئنم همتون میدونین سرپیچی از این دستور به معنی مرگی دردناک و خفت باره.اگه یه کی از شما حتی یه قدم اشتباه برداره...هیچ کدوممون نمیتونه از عاقبت خشم ارباب قسر در بره.

سکوتی مرگبار در سالن طنین انداز شد و همه ی مرگخوار ها مرگ رو در پس هر نفسی که میکشیدن احساس میکردن.هنوز دو دقیقه نگذشته بود که لرد وارد سالن شد،همه ی مرگخوارها به یک باره ایستادند و ادای احترام کردند.لرد سرسری سری تکان داد و همه سر جای خود نشستند و لرد شروع به صحبت کرد؛ با وجود صدای سوختن هیزم های درون شومینه صدای لرد به سختی به گوش میرسید ولی با این وجود،صدای سرد و بی روح لرد سیاه به قلب و روح مرگخوارانش نفوذ کرد.

-امشب همون شب موعودیه که انتظارش رو میکشیدیم؛شبی که باید به وظیفتون عمل کنین و هاگوارتز رو از همه ی موجوداتی که حتی با نفس کشیدنشون آلودش میکنن،پاک و تمیز کنین.همتون میدونین که ارباب خائنین رو نمیبخشه پس حتی به صدای نفس هاتون هم اجازه ندید مانعه شنیدن دستوراتم بشه.کل هاگوارتز مال شما،هرکسی که در مقابل لرد ایستادگی کرد رو بکشید؛ولی اگر دست یکی از شما ها به پاتر بخوره...

و به طور تهدید آمیزی در چشم تک تک مرگخوارانش خیره شد.




Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۶:۲۲ سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۹
ابر ها آسمان را در سلطه ی خود داشتند و سیاهی بر سفیدی روز چیره شده بود،اما این سیاهی از شب نبود؛این سیاهی از آن ابر هایی نشات می گرفت دلهایشان گرفته بود و دوست داشتند به حال لوسیوس گریه کنند.

لوسیوس در افکار خود به دنبال راه گریزی می گشت اما درد شدید دستش مانع تمرکزش کردنش می شد.او باید برای وفاداری به ارباب به تنها پسر خود پشت کند.به دردانه اش،به دراکو!

همچنان در کوچه های خالی مه گرفته قدم می زد و نمی دانست کدامین را باید برگزیند،تا اینکه نوری درخشان زمین را روشن کرد. سر بلند کرد،خورشید وسط آسمان بود. بختش که با نقشه ای که در سر می پروراند به روشنی همین روز می شد. تصمیم گرفت پسرش را دنبال کند و به ارباب خیانت نکند.

چون دزدان به دنبال آن جوان مو طلایی رفت.همه جا تعقیبش کرد، سایه به سایه! هیچ چیز مشکوکی پیدا نمی کرد.این بر خلاف میلش بود او دوست داشت پسرش نیز مانند او اخراج شود.او می خواست با خانواده اش دور از مرگخواران و مرگخواریت زندگی کنند.

اما دراکو هیچ خلافی نمی کرد و او نمی توانست هیچ ایرادی به دراکو بگیرد.او یک مرگخوار وفادار بود،بر عکس پدرش!

لوسیوس همیشه طوری نشان می داد که انگار مرگخوار وفاداری است، اما هرگز و هرگز آن طور که نشان می داد به اربابش وفادار نبود. اکنون امیدوار بود دراکو نیز مانند او باشد اما آن طور که از شواهد پیدا بود خبری از خیانت به ارباب نبود.

غروب آفتاب نزدیک بود.غرب با خون ابر هایی که شراره های خورشید آنها را گداخته بودند مزین شده بود.زمانش بود که لیام بدون هیچ خبری به خانه ی ریدل برگردد.زمانی که آماده ی رفتن می شد، اتفاقی نظرش را جلب کرد.دراکو با فرد مشکوکی حرف می زد.خود را میان سایه های دیوار های بلند ساختمانی پنهان کرد و گوش هایش را تیز کرد تا شاید صدایی به گوش هایش برسد.

دراکو داشت با کینگزلی شکلبوت یکی از اعضای محفل حرف می زد.

-سلام کینگز!

-سلام بر دوست عزیز و گرامی دراکو!

و این می توانست آتشی باشد برای سوزاندن دراکو و اخراجش از مرگخواریت!


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۴ ۱۷:۱۵:۵۲

هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: آینه نفاق انگیز
پیام زده شده در: ۱۵:۵۴ سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۹
می بینم که یه ترم، تمام درسام رو 20 شدم و معدل الف شدم!
تازه، دینامیک رو هم پاس کردم!


بسیاری از زندگان، سزاوار مرگ هستند، همان‌گونه که بسیاری از درگذشتگان، سزاوار زندگی؛ آیا میتوان زندگی را به آنان برگرداند؟ پس برای گرفتن جان دیگران، شتاب نکنیم!

گاندالف خاکستری


Re: ضرب المثل های جادویی
پیام زده شده در: ۱۵:۵۲ سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۹
چوب جادوی شکسته و جادوی آووکادورا؟!

به حق ورد های نخونده!


بسیاری از زندگان، سزاوار مرگ هستند، همان‌گونه که بسیاری از درگذشتگان، سزاوار زندگی؛ آیا میتوان زندگی را به آنان برگرداند؟ پس برای گرفتن جان دیگران، شتاب نکنیم!

گاندالف خاکستری






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.