هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: من کیستم؟من چیستم؟
پیام زده شده در: ۱۵:۳۹ سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۹
چند وقت پیش ها با یکی دو تا از بچه ها نشسته بودیم و خاطراتی از کتاب ها رو مرور می کردیم ... رسیدیم به کسی که خوب یادمون بود کی بود ولی اسمش یادمون نمی یومد! بعد نیم ساعت زور زدن و بدون کمک گرفتن از کتاب ، اسمش رو به سختی به یاد آوردیم!
... بچه پر شر و شوری بود ... رفیق فرد و جرج بود ... بعد از رفتن دوستای دوقلوش خیلی تو مدرسه تنها شده بود ... بازی های کوئیدیچ رو هم خیلی خوب گزارش می کرد ... اسمش بود ... بود ...
راستی، اسمش چی بود؟ یادم نمیاد!


بسیاری از زندگان، سزاوار مرگ هستند، همان‌گونه که بسیاری از درگذشتگان، سزاوار زندگی؛ آیا میتوان زندگی را به آنان برگرداند؟ پس برای گرفتن جان دیگران، شتاب نکنیم!

گاندالف خاکستری


Re: اگه ميتونستي از يه ورد استفاده كني اون چي بود؟
پیام زده شده در: ۱۵:۳۰ سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۹
ترجیح می دادم به جای زدن یه تلسم، یه بار اون ساعت شنیی که به هرمیون دادن تو کتاب سه رو به من هم می دادن تا یه 10 12 هزار دوری بچرخونمش و برم تو تاریخ ول بگردم!
هرچند تو کتاب 5 هرچی از اون ها باقی مونده بود رو برو بچز تو وزارت خونه زدن ترکوندن!


ولی فکر کنم هنوز هم باشن کسایی که تو آستینشون یکی دو تا از اون زمان برگردون ها داشته باشن!
مثلا شاید تو گنجینه ی هاگوارتز هنوز هم باشه!


بسیاری از زندگان، سزاوار مرگ هستند، همان‌گونه که بسیاری از درگذشتگان، سزاوار زندگی؛ آیا میتوان زندگی را به آنان برگرداند؟ پس برای گرفتن جان دیگران، شتاب نکنیم!

گاندالف خاکستری


Re: کتاب سوم کو؟ زندانی آزکابان رو میگم!
پیام زده شده در: ۱۵:۱۹ سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۹
دقیقا ً
ترجمه کتاب 3 واقعا افتضاحه!
اصلا آشغاله!
هر سه خط در میون هم یک بار با این ضرب المثل شیرین مواجه می شویم که:
حالا خر بیار و معرکه بار کن!!!
احتمالا منظورش خر بیار معرکه و باقالی بار کن بوده!

خلاصه خیلی بده که یه ترجمه خوب از کتاب سه پیدا نمی شه.
من خودم یکی دو فصلش رو ترجمه کردم، شاید تا چند ماه دیگه، یه ترجمه قابل قبول ازش بازنویسی کنم و بدم سایت؟!

خوبه؟


ویرایش شده توسط Ostad Arad در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۴ ۱۵:۲۲:۳۶

بسیاری از زندگان، سزاوار مرگ هستند، همان‌گونه که بسیاری از درگذشتگان، سزاوار زندگی؛ آیا میتوان زندگی را به آنان برگرداند؟ پس برای گرفتن جان دیگران، شتاب نکنیم!

گاندالف خاکستری


Re: اطلاعات در مورد کتاب
پیام زده شده در: ۱۵:۰۷ سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۹
نام کتاب:
هری قاطر و سرزمین یونجه های بسیار بسیار خیلی زیاد سبز!

نویسنده: خودم
مترجم به زبان بورکینافاسویی: باز هم خودم

آخه این چه کتاب هاییه که معرفی می کنید؟ از کجا گیر میارید؟
مری پاتر؟ همزاد هری پاتر؟
به حق چیزای نخورده!


بسیاری از زندگان، سزاوار مرگ هستند، همان‌گونه که بسیاری از درگذشتگان، سزاوار زندگی؛ آیا میتوان زندگی را به آنان برگرداند؟ پس برای گرفتن جان دیگران، شتاب نکنیم!

گاندالف خاکستری


Re: نقد فیلم هفتم - قسمت اول!
پیام زده شده در: ۱۰:۴۷ سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۹
به طور کلی دوستانمنم موافقم فیلمها بااصل داستان فرق داره وادم را اگر کتابها رانخوانده باشه گیج میکنه ولی توجه داشته باشین ماها که هفتا کتاب راخواندیم چهار تا هم در موردش خواندیم بعضی وقتها به طور کلی گیج می شیم کی به کی ولی من امیدوارم یک بار دیگه براساس کتاب یک سریال ساخته بشه تا به همه جز ئیات توجه شه ولی حیف گرون درمیاد



Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۳:۴۹ دوشنبه ۱۳ دی ۱۳۸۹
خلاصه:

لوسیوس مالفوی از گروه مرگخواران اخراج شده.به دستور لرد مجبور میشه که خونه و خانواده شو رها کنه و بره.بعد از مدتی که دلش برای خونه و زندگی قبلیش تنگ میشه تغییر قیافه میده و به عنوان یه خدمتکار(یه ساحره به نام لیام)به قصر مالفوی ها برمیگرده.لرد و مرگخوارا که در قصر جلسه دارن بهش شک میکنن. لرد لیام رو مجبور میکنه که مرگخوار بشه و به ارتش سیاه خدمت کنه.از بلاتریکس میخواد که لوسیوس رو ببره و علامت شوم رو روی دستش بزنه...

_____________________

لوسیوس با گامهای آرام و مردد پیش میرفت.بلاتریکس با بی حوصلگی بطرف او برگشت.
-کی بهت گفته من تا فردا برای رسیدگی به کارای تو وقت دارم؟کمی عجله کن!

لوسیوس قدمهایش را سریعتر کرد و به بلاتریکس رسید.
-اممم...ببین...میگم...این کار واقعا لازمه؟

-عجله؟آره خب.ما مرگخوارا سرمون خیلی شلوغه.کلی کار داریم.
-نه منظورم اون نبود،علامت شومو میگم.آخه میدونی...من زیاد نمیتونم دردو تحمل کنم.

بلاتریکس لبخندی زد.
-عادت میکنی...نگران نباش..فقط یه سوزش وحشتناکه.انگار علامت روی تک تک استخونای بدنت حک میشه...البته دردش قابل مقایسه با درد کروشیو های ارباب نیست.برو تو.همین اتاق خوبه.

بلاتریکس و لوسیوس وارد اتاق نارسیسا شدند.
-خب،آستینتو بزن بالا.

لوسیوس حرکتی نکرد.بلاتریکس با عصبانیت آستینش را گرفت و بالا کشید.
-واقعا به مرگخوار شجاعی مثل تو در ارتش سیاه احتیاج داشتیم!...هوم؟این دیگه چیه؟تو...علامت شوم داری؟

لوسیوس با دستپاچگی دستی روی علامت شومش کشید.به امید اینکه شاید علامتش خودبخود پاک شود.
-نه...این...فقط یه خالکوبیه.من علاقه زیادی به مرگخوار شدن داشتم.برای همین اینو روی ساعدم خالکوبی کردم.

بلاتریکس چوب دستیش را تکان داد.علامت شوم با سوزش عجیب و غیر قابل تصوری از روی دست لوسیوس پاک شد.
-این کار ممنوعه.آخرین بار که روفوس روی ساعد راستش علامت شوم رو زده بود که دو تا داشته باشه، ارباب مجبورش کرد در پروژه پوست اندازی نجینی باهاش همکاری کنه!..حالا دستتو بده به من.

چند دقیقه بعد لوسیوس و علامت جدیدش که بشدت میسوخت وارد اتاقی شدند که لرد در آنجا حضور داشت.لرد به لوسیوس اشاره کرد.
-بیا جلو لیام..خیلی خوش شانسی.به محض ورودت به گروه، ماموریت جالبی برات دارم.باید این پسر جوون رو تعقیب کنی.شب برمیگردی و به من گزارش میدی که کجا رفته و چیکار کرده.دیگه به این خانواده اعتماد ندارم.

لوسیوس عکسی را که لرد بطرفش گرفته بود گرفت و نگاهی گذرا به آن انداخت...با دیدن تصویر خندان دراکو بشدت جا خورد.چاره ای نداشت.تعظیم کوتاهی کرد و برای اجرای ماموریت از اتاق خارج شد.




Re: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۲۳:۰۷ دوشنبه ۱۳ دی ۱۳۸۹
«احتمالا پایان سوژه»
===========

سالن دوئل - سازمان اسرار - وزارتخانه سحر و جادو

لرد ولدمورت و جوکر همینجور دور هم میچرخیدند و حال میکردند.
جوکر: هالالالای لالای لالالای لای هالالای لالای لالا لای لای
لرد ولدمورت: یوهاهاهاهاهاها ...

جوکر: وای سرم داره گیج میره ولدی، چرا اینجا گردباد درست کردن؟
لرد: برای اینکه دوئل کننده ها دور هم بچرخن و دوئل جذابتر و باحالتر بشه.
جوکر: ئه گفتی دوئل! یادم رفته بود! اکسپلیارموس!
لرد: آره؟ کروشیو
جوکر: آره؟ شوخی شهرستانی؟ بساط شوخی بازه؟ طلسمهای ممنوعه؟
لرد: آره! آوداکداورا
جوکر:

اینطوری شد که لرد شوخی شوخی زد جوکرو کشت و بعد از داخل پیراهنش آینه نفاق انگیزو برداشت و آپارات کرد به عمارت مالفوی ...

عمـــــــــارت اربابی مالــــــــفوی

شترق!!
همه مرگخوارا از جا پریدند ...
لرد ولدمورت چوبدستیش را بالا آورد، سر آن را فوت کرد و پیروزمندانه لبخند زد.

اشک در چشمان بلیز زابینی حلقه زد و گفت:
_ اوه مای! ارباب شما موفق شدید. شما آینه رو بدست آوردید، حالا میشه بگید داخل آینه چی میبینید؟

همه مرگخواران نفس ها را در سینه حبس کردند تا ببینند حاصل اینهمه سختی و مشقت چی بوده. بعد از چند دقیقه لرد گفت:
_ هووم ... اوووم ... تو آینه میبینم که سرم مو در آورده. موی طبیعی!

مرگخواران:



Re: *نقد پست های انجمن شهر لندن*
پیام زده شده در: ۲۱:۴۳ دوشنبه ۱۳ دی ۱۳۸۹
لطفا این را در صورت ممکن بنقدین.
با تشکر



Re: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۲۱:۴۰ دوشنبه ۱۳ دی ۱۳۸۹
آنتونین لرزان لرزان جلو رفت و کاغذی که جوکر داده بود به لرد داد. لرد سیاه نامه را با عجله باز کرد و خواند.

_چی؟

مرگخواران با صدای لرد به خود لرزیدند.

لرد ادامه داد: کجاست که قدرت لرد سیاه رو بهش نشون بدم.

ناگهان جوکر از هیچ ظاهر شد.

_لرد شمایید؟ فکر می کردم خوشتیپ تر باشی! کچل.

لرد که صورتش به قرمز تغییر رنگ داده بود گفت: بیا میدان تا بهت نشون بدم.

_اینجا نمیشه باید بریم جای دیگر. چون ممکنه مرگخوارات قاطی دوئل بشن.

_پس کجا بریم؟

_بیا جلو تا بهت بگم.

_خب تو بیا!

_باشه.

جوکر جلو تر رفت و در گوش ولدمورت چیزی گفت و عقب تر اومد. لرد کمی فکر کرد و قبول کرد.

جوکر و لرد سیاه ناپدید شدند.

محل دوئل (اسمش محفوظ است)

لرد و جوکر به دور همدیگر می چرخیدند و هیجان را بیشتر می کردند. تماشاگری وجود نداشت اما جوکر طوری رفتار می کرد که انگار تماشاگر وجود دارد.

_جوجه این جا که کسی نیست داری وراجی می کنی.

این صدای خوفناک لرد بود که باعث شد جوکر کمی به خود بیاید و بفهمد در چه موقعیتیست.

لرد و جوکر همینطور دور همدیگر می چرخیدند و حوصله نویسنده را سر می بردند.

(ویرایش نویسنده: سرم داره گیج می ره از بس چرخیدند. دیگه نمی تونم بنویسم.)



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۹:۳۷ دوشنبه ۱۳ دی ۱۳۸۹
فردا صبح - تالار عمومی اسلیترین

- هین! به نظر شما لرد کجا میتونه رفته باشه؟
- نمیدونم، عجیبه! لرد هیچ وقت از تالار خارج نمیشد، حتما رفته کلک دامبلدورو بکنه!
- اون ریشوی پیرپاتال ارزش نداره که لرد وقتشو تلف کنه، حتما یک چیزی شده که لرد ... آخخخخخخ

ناگهان نجینی نیش وحشتناکی به پای اسنیپ زد و او را نقش زمین کرد.
- کمکککککک من دارم میمیرم! چته تو نجینی چرا من نیش میزنی؟
- فیسسا فیسوئه فیسی شیس!
- کسی این جا زبون این زیون نفهمو نمیفهمه؟
- نه!
- خاک بر سرتون مثلا این جا تالار اسلیترینه هیشکی زبون مار ها رو بلد نیست؟ اقلا یکی یه معجون برای زخم من بیاره!

دراکو دوان دوان داخل اتاقی شد و معجون ضد زهر که خود اسنیپ ساخته بود را آورد.
دراکو در شیشه را برداشت و روی ضخم خون آلود اسنیپ معجون ریخت. صدای فریاد اسنیپ به آسمان رفت اما اندکی بعد زخم خون آلودش تقریبا از بین رفته بود.
اسنیپ از جایش برخواست و گفت: باید هر جور شده بفهمیم این جونور چی میگه! احتمالا پیغامی از لرد داره.


بوق بر مدیران






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.