هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: نشست اسلیترین
پیام زده شده در: ۰:۳۶ دوشنبه ۱۳ دی ۱۳۸۹
-اِ.......خب چیه سکسکم گرفته خب.
ملت اسلی:
-بلاتریکس سکسکت گرفته؟
-آره ...هیک.
-خب این که راه حلش معلومه.اگه قطع نمیشه،باید از دختر سرورت استفاده کنی.
-چی؟
-زهر دندون راست نجینی رو با یکم معجون دم چنگولک قاطی کن و دو قاشق بخور خوب میشی.
-اِ...جدا؟
-آره ولی فکر کنم تو نیازی نداشته باشی.اخه سکسکه ات بند اومد.
-نه...نه...هیک.
-باشه هر طور راحتی من دیگه میرم.تام مواظب خودت باش.
-اهو اهو...آپشو.

و دامبی از تالار خارج شد و لرد نفس عمیقی کشید.

-هیک...بلاخره...هیک...رفت.
-مای لرد من الان میرم اون معجون رو درست میکنم.
-هیک...برو.بقیتون هم...هیک...اینجارو...هیک...هیک...تمیز هیکید.

و وقتی همه ی مرگخوارا سرگرم کاری شدند،لرد به یاد خاطرات سال های تحصیل اش در هاگوارتز و میرتل گریان افتاد.
چه دعوا هایی که به خاطر اون نکرده بود...




Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۲۲:۴۶ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
من یک سوال داشتم.

الان ناظر الف دال کیه؟

ببخشید اینجا مطرح کردم.


تصویر کوچک شده


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۲۲:۱۵ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
به دلايل مختلف‌‌‌‌‍
1-اموزش بهتر دفاع در برابر جادوي سياه
2-نابودي جادوي سياه
3-آخرين و مهمترين اينكه دوست دارم مرگخوار بكشم
بله قول مي دهم

بد ترين طلسم را نثارش مي كنم

آدم حسابش نمي كنم

- الف و دال"""""""" در حال عضويت
-كله ي كچل""""""""" روشن سر
-محفل ققنوس"""""""""" عضوش مي شوم
-زيرشلواري مرلين""""""""""""" پاك و مظهر پاكي
طلسمي كه به سمت كچل بي دماغ مي فرستيد؟ اكسپلياموس
به نظر شما چرا ریش آلبوس دامبلدور (مد ظله العالی) دراز است؟
چون ريش بلند مظهر پاكي است



Re: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۲۰:۳۶ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
من باب پیشنهاد :
پرسی که برگشته چرا دوباره نمیاد اینجا رو در دست بگیره؟


seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۱۷:۱۱ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
_ آآآآآآآه خدااااااای من!!! ایا من در رویا هستم؟ ایا رویا در چشمانم است؟ ایا رویا به اینجا آمده؟! ایا رویا...


_ این رویا کیه هی رویا رویا می کنی بابایی؟ به مامان بگم؟


_


آنیتا نگاهی به اهالی ِ اتاق می ندازه. سالی و مشتی هنوز داشتن به انیتا نگاه می کردن! و سعی می کردن هلاجی کنن که چرا دختر ِ دامبلدور، باید در نقش پرستار ظاهر بشه!

تا موقعی که اونا داشتن تراختور وار به ذهناشون فشار می یاوردن، دامبل اشاره کرد کنار خودش و گفت:

_ بیا بشین، یه کم کمپوت دارم!

آنیتا که خسته شده بود از اینکه فرتوتی ِ سالی و مشتی روی باباش تاثیر سو گذاشته، اون روی ناجورش( ) بالا می یاد، یکی می کوبونه تو پیشانیش و میگه:

_ باب من خیر سرم اومدم اینجا نجاتتون بدم! چرا اینقد ریپ می زنین آخه؟!

ملت پیرپاتال: !!!!!!!!!! ( کپی رایت بای بلوز! )



آنیت یه امپول از توی جیبش در می یاره و میگه:

_ ببین ددی!! من این امپولو می زنم، بعد شما تو یه خواب غلییییییظ میرین، بقیه فک میکنن شما فرت شدین! بعد من چون این کارت ِ قدیم ِ مدیریتمو هنوز دارم، میگم چون نماینده اونام، جهت تحقیق و تفحص، باید ببرمتون چمیدونم، دفتر مدیریت سایت!


دامبل دستی به ریشوان ِ پرپشت خودش می کشه( از شامپو سیر پرژک استفاده کنین! ) ، و خیلی موتوفکرانه میگه:

_ این فکر خوبیه! اما از لحاظ شرعی درست نیست تو آمپول بزنی، تو برو بیرون در واستا، 1 دقیقه بعد، بیا تو!



نویسنده: اینا احتمالا اثرات همون سوغاتیای مشده!



این میشه که آنیت از در خارج میشه، و یک عدد آمپول و 3 عدد پیرمرد ِ مشتاق فرار رو، با هم تنها می ذاره!!!!




ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۲ ۱۷:۲۷:۴۶

منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۷:۰۵ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
نارسیسا:
-بابا...بابا حالا که نجینی اذیتت میکنه اتاقشو بده به من.

لرد که در افکارش غوطه ور بود بدون کوچک ترین زحمتی کروشیویی نثار بارتی کرد.

بارتی:

دامبی نیز که مانند لرد در افکارش غوطه ور بود،ناگهان به موضوع مهمی پی برد.
-فهمیدم! تامی فهمیدم قضیه چیه.

لحظه ای لرد خیره در چشمای دامبی نگریست (!) و لبخندی زد.
-خیلی خب.روفوس برو تو حیاط یه چاله بکن از چوبدستی هم استفاده نکن.

روفوس:
لرد ایوان و که دوباره داشت سعی میکرد جیم شه رو با کروشیو سر جاش نگه داشت.
-تو هم به جای جیم شدن یه فکری برای شام بکن.
-سرورم این قضیه ی شام که واسه اون موقع بود که تو هاگوارتز بودیم و آنی-
-ایوان،شام.
-آها فهمیدم.
-بقیه هم برین "آکرومانتیولا وسط" بازی کنید. تا من و عمو دامبی بریم برای فردا برای همه بلیط شهر بازی بگیریم.

ملت مرگخوار:

ملت محفل:

لرد که دید همه هنوز نشستن کروشیو های متعددی نثارشون کرد تا اینکه همه متفرق شدن.

-ببین تامی من گفتم حواسشون و پرت کن تا بهت بگم چی فهمیدم ولی نه دیگه تا این حد.بعد این قضیه ی شام و اون چاله چی بود؟
-میخواستم اون دوتا رو دور از هم نگه دارم.
-نه...تئ هم بلدی ها بهت نمیاد.
-ما اینیم دیگه. خب حالا بگو.
-چیو؟اها تو هم شنیدی این شامپو گفت همه اش نقشه ی آنتونیون بوده؟
-آره ولی چه ربطی دا-یعنی تو فکر میکنی...
-آنتونیون داشته راه باباش رو ادامه میداده.
-


ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۲ ۱۷:۰۹:۲۱



Re: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۵:۴۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
لطفا مهمون برنامه رو عوض کنید خیلی کلیشه ای و تکراریه !



Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۳:۰۵ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آشپزخانه ریدل ها

همه ی محفلی ها و مرگخوارا دور میز ایستادن و لرد سیاه در حالی که دندون هاش رو روی هم میسائه و سوراخ های دماغش تا حد غیرقابل تصوری باز شدن روی صندلی نشسته و تک تک افراد حاضر رو زیر نظر گرفته . نجینی هم که شاهد عصبانیت لرد سیاه و بی توجهی اون به خودش هست ، فش فش کنان دور بدن و سر و گردن و دست و بال لرد میپیچه و زهر دندون هاش رو ، رو سر و صورت لرد میپاشه و میخواد خودشو لوس کنه .

لرد سیاه : نجینی! میخوای توی ما نری؟ میخوای یه کاری کنی که بلایی به سرت بیارم که زهرت از تک تک فلس های پوستت بپاشه بیرون؟

نجینی :

لرد سیاه چشم غره ای به نجینی میره و به حاضرین نگاه میکنه : خیله خب، میخوام زود تند سریع بگید که کی آنتونین رو کشته ؟ اصلا برای چی کشته ؟ خجالت نکشیده ؟ و مکثی میکنه و دندان قروچه ای میکنه و ادامه میده : دامبل؟ کاره تو بود ؟ یه طلسم نابخشودنی بزنم که شیری که مادرت تو بچگی بهت داد از لای ریشات بزنه بیرون ؟ سِرِلاک هایی که خوردی حتی ؟ بزنم ؟

دامبلدور دستی به ریش هاش میکشه ، عینکش رو صاف میکنه و با سردرگمی میگه : عزیزه من، اول که این نجینی رو میفرستید سراغم که کارای غیر اخلاقی بکنیم با هم که رسوایی اخلاقی بدست بیارید از من، بعدم که میگید ایوانو کشتی که الان تنه خرسشو چسبونده به این کابینت ام دی افای تهه آشپزخونه ! به من چه اصن

لرد سیاه که متوجه میشه حق با دامبلدور هست، دستی به کف سرش میکشه و رو به ایوان میگه : ایوان ؟ حالا که الان خودمونیم و جمع صمیمیه و اینا خجالت نمیکشی؟ مگه نمرده بودی؟ نکنه باز عزرائیلو دیدی مثله اون دفعه کروشیو زدی بهش؟ یه طلسم خفن بزنم بهت که از تو چشمات به جای خون شامپو بپاشه به سقف ؟

ایوان : باب ارباب همش تقصیره این آنتونین بود! الکی گفت نقشه بکشیم که من خودمو به مردن بزنم ، اصن من هیچکاره ام ارباب ، منو ببخشین ...

لرد سیاه : تو فعلا خفه شو ایوان ... تو چی نارسیسا ؟ مگه نگفتم برو ببین ایوان زندس یا نه؟ چرا دروغ گفتی ؟ باز به خاطره دراکو و اینکه سالمه و اینا به من دروغ گفتی ؟ بزنم آواداکداورات کنم جلوی جمع ضایع شی ؟

دامبلدور به سرعت دست توی رداش میکنه و برگه ای رو در میاره و دوان دوان به سمت لرد میره و در گوشش چیزی زمزمه میکنه و برگه هه رو به لرد نشون میده .

لرد سیاه سرفه ی خشکی میکنه و رو به نارسیسا میگه : خیله خب ، این بار میبخشمت ! حیف که مدارکش موجوده که پسره دراکو در آینده خوب چیزی میشه و این خودش میتونه انگیزه ای بین مرگخوارا ایجاد کنه ، وگرنه همین الان هم تو و هم اون پسره بی خاصیتتو پودر میکردم بخندیم یه کم .


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۱۲:۵۲ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
یاهو



صدای زمزمه ای به گوش میرسد:
- " یاری اندر کس نمیبینم ، یاران را چه شد؟! "
اتاق تاریک و سرد است، پیرمردی که از سرخوردگی رنج میبرد ، نادم و شطرنجی زانوهایش را بغل گرفته و سرش را بین ریشهای انبوهش!!!! پنهان کرده تا هم اتاقی هایش تاسف یک مــــــــــــرد را نبینند !!

یکی از افراد که به تازگی خودش را به طور کاروانی از سفر مالگی برگشته بود و ملقب به " مشتی " بود ! ! درحالی که پخش کردن سوقاتی اش بود با حسرت به دندان های صاف و سیفید دامبل خیره میشه و میگه:
- بزن گرم شی !
-

ناگهان هاله ای مقدس تجلی می یابد و همگان به سمت سالازار اسلیترین که در انوار سبز رنگ میدرخشد خیره میشوند .
قال السالازار الکبیر میفرماید:
- " دامبل هر چه زشت تر ، عشوه و نازش بیشتر ! "

* دامبل با دستش حرکت زشتی را نشان میدهد که نویسنده از بیان " آن" عاجز است ! *


- ساعت 2:20 بامداد

- پخخخ ، برادر همه ی کبوترا پرواز کردن ! خفاشا امونمون رو بریدن !پ خخخخخ !!! به حاجی بگو نوکرتم تویی که حرم داری ، ( اهم ) ! چند تا شاهین میخوایم تا حمله کنیم!!!
- هــن ؟!؟
- اساعه حاجی ! منتظر برادرا هستم!!! پپپپخچجچجچ ! بــــــــوم تـــق ! تمام.

دامبل ، سالی ، مشتی : مـــــآآآ ...
نورممد با چشمانی به رنگ خون به اونها خیره میشه و با صدای بلندی فریاد میزنه : مرگ بر آستکبار .... ما مثل ولدی نیسیم، مرلین تنها بماند !!!

قرنیه ی چشم آن سه مــــرد همچنان بزرگ و بزرگتر میشد و آنها در مخیلات خود به عمق فاجعه می اندیشیدند.


- سه روز بــــعععـــد

سالازار به برای جذب انوار بیشتر کنار پنجره ی گارد زده ی اتاق نشسته بود و با چشمانی بسته انرژی درمانی میکرد ، در همین صدای سبزی خردکن را میشنود و چشمانش را میگشاید و آنچه را میبیند برای همیشه به ذهنش میسپارد !
جوزفین معشوقه ی سالی در حالی که با مهارت خاصی کار میکرد، در نقطه ی طلایی دید سالازار بود . ناگهان ذوق هنری سالی عووود میکنه و به سمت بوم و پالت نقاشیش میره و سعی میکنه از روزنه ی کوچک پنجره جوزفین زیبایش را روی بوم به تصویر بکشد.

دامبل قصه ی ما که به علتهای متعدی به تخت بسته شده بود و در به در به فکر فرار از آن زندان جسم و جان بود ، به همه ی سوراخ ها حتی مرلینگاه فکر میکرد که ناگهان:
تق تق تق !
درب اتاق باز میشود و پرستار زیبا و جوانی داخل میگردد:
حضار: :bigkiss:
پرستار جوان با گامهای محکم که افکت کفشش فضای اتاق را پر کرده بود به سمت تختخواب دامبل میره و با تبسمی به لب میگه:
ملاقاتی داری پدرجان، دخترت آنیتا اومده !
دامبل : اوه مای گاد !





ویرایش شده توسط [fa]جسیکا پاتر[/fa][en]JΣδδ¡СД[/en] در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۲ ۱۳:۵۱:۲۳
ویرایش شده توسط [fa]جسیکا پاتر[/fa][en]JΣδδ¡СД[/en] در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۲ ۱۳:۵۲:۰۵


Re: خادمان لرد سياه به هم مي پيوندند(در خواست مرگخواريت)
پیام زده شده در: ۱۲:۲۴ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
سابقه ی عضویت در گروه مرگخواران؟



سابقه ی عضویت در محفل؟



مهم ترین تفاوت بین دو جبهه ی سیاه و سفید؟



نظر شما درباره کچلی و جادوگران کچل؟



بهترین و مناسب ترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟
گریندل والد


در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب)خواهید داشت؟



به نظر شما چه بلایی سر موها و دماغ لرد سیاه آمده است؟



یک نمونه از کارهای بی رحمانه و سنگدلانه و سیاهانه خود را شرح دهید.



نظر خود را بصورت کاملا خلاصه درباره این واژه ها بین کنید:

ریش:
طلسم های ممنوعه:
الف دال:
ارباب :


نبودِ ارباب کناره پرسی مثل نبودِ چوبدستی پیش یه جادوگره


کاملا با این جمله آخر موافقم.
احساس خلائی که بعد از رفتن شما در روح ارباب بوجود اومد دقیقا به همین شکل بود...و شما کی باشین که باعث بشین ارباب احساس خلاء کنه؟تشریف بیارین خودم حالیتون میکنم!

دست راست ارباب(یا چپ بود؟ارباب فراموش کرده!)خوش اومدین.اگه باز قصد رفتن داشتین اطلاع بدین که خودم شخصا بکشمتون.

حتی نجینی هم دلتنگ شما شده بود...شبا کمتر فش فش میکرد!

با آغوش باز پذیرفته شد!(البته آغوش آنتونین...به ارباب نزدیک نشین!)


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۲ ۱۵:۵۹:۱۶

چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.