با استرس زیاد سعی کرد نفس عمیقی بکشه دستشو مشت کنه و به بشکه وسطی دومین ردیف از پایین که درواقع چیزی بیشتر از بشکه بود با ریتم مخصوصی در ضربه بزنه .
پس با هر ضربه ریتم ضرب اهنگ رو تکرار کرد
تق "هل"...
تق"گا"... تق تق"هافل" ...
تق"پاف" ...
لبخندی زد با تلاش اول موفق شده بود .
در کنار رفت و وارد سالن عمومی هافلپاف شد .
همه چشم ها به سمت ورودی برگشته بود ، همه ساکت شده و فقط به او زل زده بودند .
س...س...سلام !
من ... خوب دانش آموز جدیدم .
من...اما هستم
سرش را بالا اورد و اضافه کرد ، اما دابز
همهمه ایی درسالن شکل گرفت
-خوشبختم ...
_رنگ چشمات ! خیلی قشنگه ...
-از دیدنت خوشبخ....
"
وسط حرف زدن خوابش برده بود" اما با شگفتی و تعجب یه او نگاه کرد
_عادیه عادت می کنی ...
-بیا اینجا بشین با بچه ها آشنا شو ...
جو سالن قشنگ بود، دوستانه بود و او خوشحال بود که اینجاست ...