- اون چیز نازک که بال مگس نبود. بود؟
- بود.
- پس بال مگس رو از دست دادیم.
- دقیقا.
-
- اهم... اهم...
- ببند آمبریج.
بدبخت شدیم!
ریونکلایی ها همه با صدای جیغ بیدار شدند و به جدیدترین بدبختی خود نگریستند.
- حالا چیکار کنیم؟
- قهر کنیم.
- ههعهعهو!
- واسه کنکور درس بخونیم!
- اهم... اهم...
- ببند آمبریج.
بدبخت شدیم!
- اینو که یه بار دیگه هم گفتی.
- خواستم عمق فاجعه رو بفهمین.
آنجا بود که ملت شریف و شهیدپرور ریون عمق فاجعه را متوجه شدند. اما آنها باهوش بودند. آنها کم نمی آوردند. آنها می دانستند باید چه کنند!
- بهترین خاک، خاک جنگل ممنوعه است.
- نه! نه! باید از یه کشور دیگه خاک وارد کنیم.
- وطن فروش!
- حالا که شما درمورد جنس خاکی که قراره بر سرمون بریزیم دعوا می کنین، پس من یه موز برداشتم.
- بابا اهم... اهم...
- آمبریج ببند دیگه! مگه نمی بینی وسط جلسه مدیریت بحرانیم!؟ اصلا کی تو راه داده تو تالار ما؟
- بابا من اصن آمبریج نیستم مادرسیریوسا! من مامور وزارت بهداشت ام! اومدم بگم کافه تون پلمب شده!
ریونکلاو گروه باهوش ها بود. گروهی که روونا به آن افتخار می کرد. گروه برنده جام هاگوارتز. گروه برنده جام کوییدیچ. گروه برتر کل جهان!
اما خب... کسی نمی دانست پلمب چیست.
- بچه ها فک کنم این اومده به خاطر تلاش های زیادمون برای کافه بهمون جایزه بده.
- جایزه چیه! پلمب شدین. از سال 92 اون کافه لامصبو ول کردید رفتید دنبال مشتری. همه جاشو موش و سوسک برداشته. بهداشت گفته باید ببندید.
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil53cfdb412c85f.gif)
- ببندیم؟
- فکر کنم زیاد بهش گفتیم ببند ناراحت شد. الان داره انتقام می گیره.
- شما جدی جدی باهوشای هاگوارتزین؟ یعنی تعطیل کنیم! دیگه هم باز نشه!
- خب تا الان هم که مشتری نداشت و تعطیل بود.
مامور بخت برگشته به هوش و ذکاوت ریون و روح پر فتوح روونا درود فرستاد و ریونی ها را به حال خود رها کرد.
تا شاید بالاخره روزی متوجه شوند پلمب یعنی چه!
پایان سوژه