در بلند بالای تالار اسلیترین،با غژغژی اعصاب خرد کن باز شد.حس خوبی داشت.برای اولین بار پس از مدتها،احساس میکرد پا به خانه ی خود میگذارد.
- موری!موری!من یه حس بدی دارم!
مورگانا چشم غره ای به کلاغ سفید روی شانه ی خود رفت.
- جوناتان!یه بار دیگه منو موری صدا کنی دیگه به طبیعت احترام نمیذارم،کبابت میکنم و میخورمت.هم تو هم اون دار و دسته ات!
- قار!قااار!ولی راست میگم.یه بارم که شده بهم اعتماد کن
- هیسسس!اینجا تالار اسلیترینه.حرمت داره.
اما هیچ چیز غریب به نظر نمیرسید.همه چیز اصالت و سیطره ی جادویی کهن را در فضا قلمداد میکرد.تاریکی و فضای رمز آلود،سرمای نافذ،بوی مس از آتش سبزی که در شومینه میسوخت،مار نقره ای حک شده روی سپری سبز رنگ درست بالای شومینه و جوجه اردک بد قواره ی بزرگ؟؟؟؟!!!
مورگانا در جای خود خشکش زد و یکی از ابروهای سفیدش را بالا برد.
جوجه اردک زشت با چشمان بابا قوری اش که عاری از هرگونه عقل و شعوری بود به مورگانا زل زده بود.جوناتان با بی قراری شروع به قار قار کرد.مورگانا پس از آنکه طلسم صدا خفه کن را روی جوناتان اجرا کرد، روی گلویش را صاف کرد و گفت:
درود.من مورگانا لی فای ملقب به بانوی سفید،عضو جدید...
- ماگ
با نگاه تهدید آمیز جانور،مورگانا چوبدستی اش را کشید.
- چه خوشامد گویی افتخار آمیزی!
جانور درحالی که صدایی شبیه به صدای اردک ولی همراه با جیغ و صدای عجیب دیگری را فریاد میزد به سمت مورگانا دوید.جوناتان با وحشت از روی شانه ی مورگانا پرید.
- ایمپریو!
در همین بحبوحه،تالار اسلیترین:
مایکل:میخواید من یه بار دیگه شانس خودمو امتحان کنم؟شاید درست شد.
بلاتریکس:نه تو رو به لرد!همون یه بار گند زدی کافی بود
گابریل:نظرتون چیه من یه پتریفیکوس رو دستگیره در بزنم؟
سالازار:خب اینطوری که دندوناش تو گوشتم گیر میکنه ابله!
نجینی:فیسسسس فیییسسسس...فیسسسس فیس؟(ترجمه:نیاز نیست دعوا کنید.من میتونم با یه قطع عضو ساده از دست سالازار،کارتون رو راه بندازم)
هکتور درحالی که دست در جیب شلوارش میبرد گفت: نظرتون راجع به معجون جدید چیه؟همین الان یادم اومد یه معجون ضد هاری دستگیره ی در تو جیبم دارم
گابریل:اصلا میخواید مرلین رو احضار کنیم؟
- قار قار!
مرگخواران دنبال منبع صدای گشتند.
- قااااار!قااااااار!
لرد:نجینی؟عزیزم چیزی تو گلوت گیر کرده؟
پس از ثانیه هایی سردرگمی بلاخره چشم مرگخواران به کلاغ سفیدی افتاد که در حال جر دادن خود با بال بال زدن و سر و صدا کردن بود.اما پیش از آنکه عکس العملی نشان دهند،چیز دیگری توجهشان را جلب کرد.
اردک زشت غول پیکر با سرعت سرسام آوری نزدیک میشد و به نظر می آمد پیکره ی سفیدی سوار بر آن،کنترلش را به دست گرفته.
سالازار:کسی مرلین رو احضار کرد؟
اما زمانی برای جواب دادن به سوال سالازار وجود نداشت،زیرا اردک زشت با سر وارد در اتاق و سالازار اسلیترین شد و حتی از روی مرگخواران هم رد شد و در انتهای اتاق لرد،به دیوار چسبید و تبدیل به لواشک شد.
در میان گرد و خاک و در مقابل دیدگان متعجب مرگخواران،مورگانا درحالی که برمیخواست بریده بریده گفت:
ببخشید...من..تازه طرز استفاده...از چوبدستی رو یاد گرفتم...فکر کنم ...نصفه نیمه طلسم رو اجرا کردم.
وقتی گرد و غبار فرو نشست،چشم مورگانا به سالازار اسلیترینی افتاد که دستش در دهان دستگیره ی در جونده بود.بله.با وجود اینکه دیگر دری وجود نداشت،دستگیره هنوز زنده بود و دست سالازار را میجوید
مورگانا:سالازار دوست من.چی به سر دستت اومده؟
لرد:اینجا طویله است که هرکسی سرش را پایین می اندازد می آید تو؟
مورگانا که تازه متوجه حضور لرد شده بود گفت:منو ببخشید ارباب بزرگ،من هنوز تو انجام یه سری از طلسم ها دچار مشکل میشم.ولی قول میدم خرابکاریمو جبران کنم.
لرد نگاه عاقل اندر صفیحی به سر تا پای مورگانا انداخت و دستی بر ریش نداشته اش کشید:
به تو سه دقیقه وقت میدهیم که به تنهایی جد بزرگوارمان را نجات دهی یا نجینی تکه تکه ات کند
سالازار:هرکاری میخواید بکنید بجنبید دستم تموم شد!
مورگانا عاشق این فضا شد.این میزان از بیرحمی فوق العاده بود.
و تنها چاره ی کار را در یک چیز دید.
مورگانا روی چهار زانو نشست و شروع به خواندن اپرای عجیب غریبی کرد.
- آااااااااااام اوووووووووووووووو آااااااااااممممم
و بدنش شروع به لرزیدن کرد،قرمز و سفید شد،ذوب شد،دود شد و به هوا رفت و مستقیم در دستگیره ی در فرو رفت.و در برابر نگاه بهت زده ی دیگران،دستگیره در بلاخره از جویدن باز ایستاد ودست سالازار را رها کرد و بر زمین افتاد.
بلاتریکس:زنیکه خود شیرین.ایش!
لرد که تحت تاثیر قرار گرفته بود گفت:متاسفانه این افتخار که توسط نجینی خورده شوی از بین رفت مورگانا!...مورگانا؟
خبری از مورگانا نبود.در این میان دستگیره در شروع به صحبت کرد:این وظیفه ی من بود که خودم رو وقف دوست عزیزم سالازار کنم ارباب.
ودستگیره ی در شروع کرد به نور دادن و به هوا پرت شد و به زمینافتاد.
- ای بابا چرا نمیشه
گابریل:چی نمیشه؟
- نمیتونم بیام بیرون!
هکتور:از معجزات معجون های من.آیا ایمان نمی آورید؟
لرد:اینقدر شلوغش نکنید.او افتخار زندگی کردن در دستگیره در اتاق ما را پیدا کرده.یکی بیاید در اتاقمان را تعمیر کند
مورگانا از داخل دستگیره:به این دید نگاه نکرده بودم.درست میفرمایید ارباب.اینطوری همیشه نزدیکتونم..میتونم حستون کنم و همیشه تماشاتون کنم و بهتون عشق بورزم
بلاتریکس:چه غلطا!کروشیو!
مورگانا از داخل دستگیره:من دستگیره درم،نمیتونم درد احساس کنم.اصلا همینجا جام خوبه!
لرد:یکی اینرا از دستگیره بیرون بیاورد!
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۳ ۱۵:۳۳:۵۲