هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: شیطنت های گریفیندوری
پیام زده شده در: ۱۲:۰۹ شنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۰
#83

جیانا ماریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ جمعه ۸ مرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۸:۱۲:۴۱ جمعه ۲۲ دی ۱۴۰۲
از ایران_اراک
گروه:
مـاگـل
پیام: 174
آفلاین
جیانا خیلی آرام وارد اتاق شده بود کسی ندیده بودش خیالش راحت شد و یکمی جلوتر رفت آلبوس پاتر درست کنارش بود آلبوس: جیانا فکر نکنم پروفسور نویل ...

فلش بک

هری : مطمئنی جواب میده هرمیون؟
هرمیون: آره معطل نکن
هری : باشه ( رتیل بزرگی رو روی شونه اسنیپ میگذاره)مطمئنی میترسه؟
هرمیون: مطمئنم خب وقت نمایشه
اسنیپ در حالی که از ترسش دور اتاق می پرید و سعی می کرد از دست عنکبوت خلاص شود از اتاق بیرون رفت و هری و هرمیون که با شنل نامرئی کننده شاهد همه چیز بودن زدند زیر خنده

زمان حال: جینا : دیگه دیره ( گیاه بوگندو رو آروم توی جیب لانگ باتم گذاشت) خیلی خوب بریم تا باز نشده
یک دقیقه بعد
پروفسور مک گانگال: اوه ای چه بوییه؟
پروفسور نویل: اوه خدای من خیلی بده ....
نویل لانگ باتم در حالی که حالش داشت بهم می خورد همراه پروفسور مک گانگال از اتاق خارج شدند بدون این که منشاء آن را بدانند و آلبوس و جیانا ریسه رفتند.
این اولین باره شرکت می کنم به بزرگی خدتون اگه اشکالی بود ببخشین

پیوست:



jpg  download.jpg (4.14 KB)
45813_610e46f3eed7a.jpg 259X194 px


اکسپکتو پاترونوس


قدم به قدم تا روشنایی از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر!!
می جنگیم تا اخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!
برای گریفندور!!




پاسخ به: شیطنت های گریفیندوری
پیام زده شده در: ۱۵:۱۱ پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۷
#82

بارناباس کاف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۴ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۶:۴۹ شنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۸
گروه:
مـاگـل
پیام: 9
آفلاین
دو عدد گولاخ از بروبچ گریفیندور در سرسرای عمومی مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز قدم زنان ایستاده بودند و به سمت تالار خصوصی می رفتند! پس از اینکه به تابلوی بانوی چاق رسیدند، کلمه عبور را گفتند و پس از کنار رفتن بانو، پشت او رفتند و از دیدرس خارج شدند.

در تالار خصوصی به سمت خوابگاه دختران رفتند و فردی که یک گام جلوتر حرکت می کرد در را باز کرد.
- ا وا خاک به سرم! :دختر با دست محکم به گونه خود می زند:
- ادوارد تو باز بدون در زدن در رو باز کردی؟ چند بار باید بهت بگم؟
- به هر حال ما همه از یه خونواده هستیم، خانواده گریف! این حرفا اینجا معنایی نداره.

دو پسر تازه وارد روی یکی از تخت ها نشستند.
- خب بچه ها! بیکاریم امشب. با یه کوییدیچ چطورین؟
- این کیه؟
- نیوته، نیوت!
- نه نیوت. بذار این امتحانا رو به سلامتی بدیم بعد! به هرحال نمیشه این ایام از دخترا همچین انتظاری داشت.
- خیله خب! کوییدیچ نمیریم. ولی به انتخاب خودتون یه حرکت هیجان برانگیز دیگه انتخاب کنین. از پسرا هم نمیشه انتظار شیطنت نکردن داشت!
- یافتم! یه کاری میکنیم که به درسمون هم مربوط شه. اینجوری به ارزش ها هم لطمه ای وارد نمیشه.
- چیکار؟
- میریم دفتر اسلاگ، سوالا رو برمیداریم میایم تالار.
- ولی این کار خلاف قوانینه!

دو پسر تازه وارد فهمیدند هرمیون پشت کوهی از کتب مشغول مطالعه است. هرچند هنوز هم او را نمی دیدند.
- ببین هرمیون جان، ما کار بدی نمیکنیم. به خاطر صلاح همه تشخیص دادیم جای سوالا تو تالار امن تره از دفتری که هر چهار گروه میتونن بهش دسترسی داشته باشن.
- دقیقا ادوارد درست میگه. این کار حتی به صلاح خود پروفسور اسلاگهورن هم هست. تصور کن دانش آموزای همه گروهها بیان سوالا رو بخونن، چقد براش بد میشه! ولی وقتی اینجا باشه عمرا ملت اسلی و هافل و ریون نمیتونن بهش دسترسی پیدا کنن. به نظرم باید طی یه مراسم رسمی از ما تقدیر کنه حتی.
- به هر حال من مخالفم!

به دلیل اینکه ماموریت سری بود، ترجیح بر این بود که افراد کمتری از اهداف اسلاگ دوستانه آن آگاهی داشته باشند. چه رسد به اینکه در ماموریت شرکت داشته باشند! بنابراین به جز ادوارد، نیوت، بارناباس، فنریر، گلرت، آلیشیا، لیزا، الکتو و پروتی به افراد دیگر اطلاعی ندادند. به محض اینکه بروبچ گریف از پشت بانوی چاق بیرون آمدند، رودولف را مشاهده کردند.
- هوووم! چه ساحره هایی! کجا تشریف میبرین؟
- به تو مربوط نیست ایکبیری.
- ولی امور همه ساحره های قلعه به من مربوطه. همممه!
- ببین عزیزم. ما با بچه ها میریم یه دور میزنیم. بعد با هم صحبت می کنیم.
- پس من شب میام.
- نه دیگه. شب نه. فردا صبح.
- هوممم یه ذره بد میشه. ولی باشه.

رودولف از سر راه آن ها کنار رفت. و بچه ها آرام آرام بدون اینکه توجه کسی را جلب کنند با همان تعداد اندک به دفتر مدیر مدرسه رسیدند. در این قسمت از پلن، بدون جلب توجه کار پیش نمیرفت. بنابراین، باید یکی از دانش آموزان با اسلاگهورن مشغول صحبت میشد و تا دیگر اعضای اندک دار و دسته به سرعت وارد دفتر شوند و ماموریت خود را انجام دهند و تا صحبت به پایان نرسیده و پروفسور در را نبسته، بیرون آمده و به مکان قبلی خود بازگردند. اول باید مطمئن میشدند که مدیر هنوز از دفترش خارج نشده است. فنریر پشت در رفت و گوشهای خود را به در چسباند. پس از چند لحظه انگشت شست خود را به بروبچ نشان داد. جهت آن مشخص میکرد که به موقع رسیده اند یا نه. رو به بالا بود. به این معنی که تا اینجا همه چیز به خوبی پیش رفته است.

- کاش جیگر رو هم خبر کرده بودیم.
- بیتربیت. جیگر؟ کدوم جیگر؟
- سینوس؟ کسینوس؟
- آرسینوس.

در این هنگام، پروفسور اسلاگهورن مدیر گرامی مدرسه از دفتر خارج شد. دانش آموزان جست زدند و پشت دیوار پنهان شدند. فنریر به عنوان یک پروفسور جلو رفت و وظیفه خطیر مشغول نمودن هوریس را بر عهده گرفت.
- سلام پروف چطوری؟ چه خبر؟ کم پیدایی؟

فنریر همان طور که صحبت میکرد دستش را با مهارت روی شانه مدیر قرار داد، و با چند حرکت او را به نحوی هدایت نمود که پشت او به بروبچ و درب دفتر قرار بگیرد. و بچه های گریف از این فرصت نهایت سوءاستفاده را کرده و وارد دفتر شدند.

- خب هرکسی یه دستش رو بیاره بالا میخوام سرشماری کنم ببینم چند چندیم.
- خب سرها رو بشمار که بالا هم هستن خودشون. با دست اصلا قضیه از بیخ مشکل پیدا میکنه میشه دست شماری.
- بحث فلسفی نکن با من. هرمیون رو نیوردیم که این چیزا رو نگه تو جاشو گرفتی؟
- خیله خب حالا. خودت هم زود باش جای فک زدن. آوردیم بالا دستارو. وقت نداریم.
- آره دارم میبینم. ولی چیزای دیگه ای هم میبینم. مث اون بزمجه که دو تا دستشو آورده بالا.
- عه دیدی؟ میخوام رایمون بیشتر شه گزینه ما رای بیاره خب.
- واقعا این احمق فرق رای گیری و سرشماری رو نمیدونه؟
- خودتم احمقی. منم احمقم که با شما اومدم ماموریت. هممون احمقیم. خودم میشمارم. یک، دو، سه، چهار، پنج، شش، هفت! بیشتر بودیما؟
- خودتو نشمردی خب.

صدای شبیه فریاد فنریر به گوش رسید.
- آره دیگه الان بچه های گریف همه خوابیدن. فردا صبح مراتب رو بهشون اطلاع میدم.

همه شواهد حاکی از این بود که وقت آن ها به پایان رسیده است. قرار بود وقتی به لحظات پایانی صحبت نزدیک میشوند، فنریر با چند کلمه مشخص مثل خواب و بچه ها به آن ها اطلاع دهد که خارج شوند و درون دفتر مدیریت گیر نیفتند.

- احمقا پشت سر من بیاین! صبر کن من نگاه کنم ببینم کسی نباشه. خیلی خب آروم همه احمقا پشت سر من. خاک بر سر من. خاک بر سر تو. خاک بر سر همه.

بچه ها آرام و بی صدا از پشت سر پروفسور عبور کردند و بدون اینکه منتظر فنریر بمانند به سمت تالار خصوصی رفتند. فنریر که به طور عجیب و مشکوکی دستش هنوز با بدن اسلاگ تماس داشت، بالاخره دست خود را برداشت.
- خب دیگه پروف. دیروقته. من میرم بخوابم.

پروفسور که فنریر حتی به او اجازه نداده بود جمله آخرش را تمام کند، به سمت فنریر خیره ماند و او را که دست از پا درازتر برای تنبیه دانش آموزان به تالار خصوصی می رفت، نگاه می کرد.


ویرایش شده توسط بارناباس کاف در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۲۹ ۱۵:۱۶:۴۲


پاسخ به: شیطنت های گریفیندوری
پیام زده شده در: ۳:۱۲ سه شنبه ۷ فروردین ۱۳۹۷
#81

تاتسویا موتویاما


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۶ دوشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۲۷ سه شنبه ۸ آذر ۱۴۰۱
گروه:
مـاگـل
پیام: 137
آفلاین
عقربه ی کوچکِ ساعت مچی دخترِ سامورایی، آهسته به شماره ی 4 شبرنگش نزدیک می شد و پرتوی ماهِ نقره گون، بر دسته ی براق کاتانایش نشسته بود.
بر روی آرنجش بلند و پرده ی تخت را کنار زد تا هم اتاقی هایش را ببیند.

بر تخت سمت راستی اش، چهره ی لیزا در قابِ گیسوان دودی رنگش می درخشید. لبخند زد، چرخید و متاسفانه با دیوار مواجه شد.
- لعنتی، حواسم نبود من آخرین تختِ کنار پنجره ام!

بعد از مدتی کلنجار رفتن با خودش، تاتسویا پذیرفت خوابش نمی برد. بی سر و صدا، همان طور که یک سامورایی باید باشد، از جایش بلند شد و از خوابگاه دختران خارج شد.

آبشار موهای لَخت و سیاهش بر روی نرده ی پلکانی که به سالن عمومی منتهی می شد، جاری بود.
کاتاناش را بین انگشتانِ سرد و باریکش فشرده بود و زیر لب هایکو*ی محبوبش را زمزمه می کرد:
- «در باغِ بهار
در سایه ی شکوفه های رنگین هلو
دختری
بر راهی سپید
ایستاده است.»

نفسِ عمیقی کشید و عطرِ سالنِ محبوبش را درون ریه هایش فرو برد.
بر روی این صندلی ها، به تمامِ سختی هایش خندیده بود، با دوستانش تفریح کرده بود و حتی شاهد اشک ها و اندوهشان بود.

تک تک لحظاتی که در کنارشان گذرانده بود را در قلبش نگه داشته بود. هرچند به عنوانِ یک سامورایی، هرگز احساساتش را بروز نمی داد اما مهربانی های هرماینی، شوخی های ادوارد، راهنمایی های سر کادوگان و وجودِ شگفت انگیزِ گیدیون و آرسینوس در کنارش همیشه دلیلی برای گشودن چشمانش و دیدنِ فردا بودند.

- چی داشتم می نوشتم؟ گیدیون و آرسی؟

لبخندی شیطنت آمیز بر چهره اش نشست و به سمتِ خوابگاه پسران به راه افتاد.
در جیب ردایش یک مداد، تکه ای کاغذِ چسب دار و مقداری پودرِ شوخی - مِید این فرد و جرج - وجود داشت.

پودرِ شوخی، تغییر دهنده ی رنگِ مو!
تاتسویا برای دیدنِ گیدیونی که موهای سیاهش به سبز تغییر رنگ داده اند، نیمی از عمرش را می داد.

آهسته بالای سرِ دوستِ قدیمی اش ایستاد و پاکت را بر روی سرش خالی کرد. گیدیون زیر لبی درمورد "چنگالِ پلاستیکی ای که در برق فرو رفته" زمزمه کرد.

دخترک خم شد و با عجله و خطی درهم، چیزی بر روی کاغذ نوشت؛ سپس آن را بر پیشانیِ نقابِ آرسینوس چسباند و بی صدا از اتاق خارج شد.

مسیرِ بازگشت به اتاقِ خوابش را همچون روحی بی صدا طی کرد و لبخند زنان از تصور اتفاقاتی که پیش رو داشت بر تختش دراز کشید.

در آخرین لحظه، نگاهش به ساعت مچی افتاد.
عقربه ی بزرگتر، اندکی از عدد 4 جلوتر رفته بود.

___________

* هایکو: شعرِ کوتاهی که ژاپنی ها ابداعش کردن.

پ ن: تقدیم به گیدی و آرسی ^___^
پی نوشتِ صاحب شناسه: تلاشی بود برای سخت نگرفتن و طنز و جد نوشتن پس از سال ها. :)


The true meaning of the
'samurai'
is one who serves and adheres to the power of love.

"Morihei ueshiba"


پاسخ به: شیطنت های گریفیندوری
پیام زده شده در: ۲۰:۵۰ شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۶
#80

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1513 | خلاصه ها: 1
آفلاین
با درود فراوان.

این تاپیک از این لحظه به بعد، به صورت تک پستی فعالیت خواهد کرد، باشد که مشکل نبود تاپیک تک پستی در تالار حل بشه.

همین دیگه... طنز، جدی، هر طور هم خواستید بنویسید. محدود نکنید خودتون رو.

با تشکرات.



پاسخ به: شیطنت های گریفیندوری
پیام زده شده در: ۲۱:۵۶ سه شنبه ۳ بهمن ۱۳۹۶
#79

همیش فراتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۵۰ سه شنبه ۲۶ دی ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۲:۴۶ دوشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۹
از مشخص نیست !
گروه:
مـاگـل
پیام: 60
آفلاین
استریکس ... استریکس ، بلند شو زود باش کلاست دیر میشه بهتره که دیر نکنی چون اگه دیر کنی اسنیپ کچلت میکنه و ده امتیاز منفی به گروه میده و اونوقته که بچه های گروه با تو سر شاخ میشن ، پاشو بررروو
استریکس با مو های همیشه ژولیده اش از روی تخت بلند شد و بدنش را کش و غوصی داد، به طرف من حرکت کرد و صورتش را مقابل صورتم گرفت ، چشمانش واقا ترسناک بود و خمیازه کشید ، دهنش هنوز بوی خون میداد و زیر گلویش قطره ای خون خشک شده بود
- استریکس لفطش نده زود برو.
استریکس با لحنی سرد و قاطع درامد: اگه به من باشه دی نمی رسم ... راستی مگه تو هم نباید توی کلاس باشی؟
- راستشو بخوای منو پیت حالمون بده نمیتونیم بیایم ... تو برو ما باید استراحت کنیم تا زود خوب بشیم
- باشه هاهاهاهاها من رفتم
استریکس دستی به مو هایش کشید و به طرف در رفت
#
پیت ... پیت اون رفته پاشو باید یه کم گند کاری کنیم
پیت به من نگاه کرد و با لحن مسخره کننده ای گفت: اقای همیش فراتر تو که داری این همه به من تذکر میدی خودت چوبدستیتو برداشتی؟ ها؟
- خوب ... اِء ... نه دیگه ... اصبا به تو چه
- شوخی دیگه بسه چوبدستیتو بردار زود باش
- صبر کن، اگه به خوایم یه چیزی رو خراب کنیم خوب به یه هدف اهتیاج داریم درسته
- اره برای همین هم بهتره یه چیزی باشه که ازش بدمون بیاد؛نه
- اره راست میگی ... اها فهمیدم کتاب معجون هری
- لباس شکار استریکس
- تخت رون
و هردو با هم
- عالیه
با قیافه بوزینه مانندی به دورو برم نگاه کردم ، چوبدستیمو بالا اوردم و با صدایی رسا گفتم
«وینگاردو لویوسا» و کتاب هری معلق شد با تخت و لباس هم همین کار را کردم و بعد فکر های بدی در ذهن من جریان گرفت؛من خواستم کتاب را به ملاج پیت بکوبم ولی پیت زود تر از من دست به کار شد و کتاب را به سرم کوبید
- خخخخخخ خیلی با حال بود
من خواستم تلافی کنم ولی اشتباهی تخت را روی پیت انداختم
- حقت بود پیت
ناگهان هاگرید وارد اتاق شد و با قیافه ای در هم گفت :
وایی اینجا چه خبره؟
چشمش به لباس شکار استریکس افتاد و بلند داد زد
بچه ها فرار کنید خون اشام وبعد لباس استریکس را اتش زد و لباس روی تخت افتاد
- هاگرید نگران نباش من درستش میکنم
................................................................................................................................
شما نباید اینکارو میکردین؛تمام اتاق خواب رو اتیش زدین،خجالت نمیکشید
همینجا صبر کنید
- هاگرید نگران نباش من درستش میکنم
بازم از اون خنگ بازی هام رو اوردم و به جای خاموش کردن اتیش
تختو اتیش زدم و
- اقای همیش چرا توی فکری
- ببخشید خانو مک گونگال
- بازم میگم تمام دستشویی هارو باید تا اخر ماه گروه گرفندور تمیز کنه و پنجاه امتیاز منفی هم برای گریفندور تمام




پاسخ به: شیطنت های گریفیندوری
پیام زده شده در: ۲۰:۴۸ جمعه ۲۶ تیر ۱۳۹۴
#78

لیلی لونا پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۸ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۰:۰۴ چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۶
گروه:
مـاگـل
پیام: 51
آفلاین
هکتور پشت لیست طولانی و دراز معجون هایش که کف راهرو را پوشانده بود ،مخفی شد ... و اسنیپ بی صبرانه منتظر ماند و درست در لحظه ای که هکتور مانند کاشف اون فرمول نمی دونم چی چی ،نعره زد : "یافتمــــ یافتمــــــ!" صدای ظریفی فضا را شکافت:

سیو؟!

سوروس اسنیپ ناگهان سرش را بالا گرفت و با همان دخترک مو قرمز درون خاطراتش مواجه شد :

لی لی ؟!

لی لی که چشمان سبز درشتش می درخشیدند خندید و گفت :

بله؟!

سوروس مات و مبهوت نجوا کرد :اینجا چی کار میکنی؟!

و لی لی با لبخند جذاب همیشگی اش پاسخ داد :اومدم بهت بگم که یکی توی کلاس معجون ها خودش رو به شکل تو در آورده و داره از جایگاهت سواستفاده میکنه!

اگر کمی دقت به خرج میدادید بدون شک متوجه میشدید که گونه های دختر مو قرمز به وضوح گل انداخت و مسیر چشمان سبزش را از نگاه تیره و تاریک سوروس دزدید

اما خب...

بسوزه در عاشقی

سوروس که کاملا کور شده بود مثل خواب زده ها سر تکان داد و دور شد ... و لی لی به هکتور خیره شد که همچنان محو در کاغذ پوستی اش بود...

و تکان مخفیانه چوبدستی لی لی کافی بود تا کاغذ پوستی از دست هکتور به بیرون پرتاب شود و در هوا مثل فشنگ حرکت کند ...

هکتور با حیرت به کاغذ پوستی خیره شد و بعد ویبره کنان به دنبالش حرکت کرد ...

-وای خدا لعنت به لنز های رنگی مشنگی!!!

این حرفی بود که دختر جوان نجوا کرد و به سختی لنز های سبز را از چشمش بیرون کشید و به خودش در آینه خیره شد :ای چشمم! رنگ عسلی خودم بهتره!

سیریوس و جیمز یا به عبارت دیگر پانمدی و شاخدار و به زبان دیگر پدفوت و پرانگز با حیرت به دختری نگاه کردند که با مکافات و مراحل چندش آوری لنز ها را از چشمش بیرون کشید و بعد لبخند جذابی تحویل تصویرش در آینه داد و چشمک زد ...و بعد چشمش به دو فردی افتاد که عین تسترال به او زل زده بودند....

لی لی لبخند خجالت آوری تحویل دو مرد مقابلش داد و نجوا کرد :

توی دروغ گفتن افتضاحم پدربزرگ اما حداقل تونستم یکم زمان بخرم که فرار کنین ...یا فرارا کنیم...هی! من الآن شریک جرمم؟! :|

و اینگونهـ نویسنده (اینجانب) به طرزی ناشیانه شخصیت لی لیز را وارد داستان نمودم :|



پاسخ به: شیطنت های گریفیندوری
پیام زده شده در: ۲۱:۴۵ چهارشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۴
#77

الستور مودی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۳:۱۵ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷
از دور مراقبتم!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 337
آفلاین
- من میدونم! من می دونم! من می دونم!

این صدای مودی بود که به سبک تازه وارد های رول ننوشته که ناگهان خودشان را وسط سوژه می اندازند، روی کله ی هاگرید ظاهر شده بود!

هری از بغل هاگرید پایین پرید. جلو رفت و زیرلب به آرسینوس گفت:
- این...؟!
- ها! من بهش گفتم بپره بیاد. خب مودی، چطوری بریم هافلپاف؟

مودی کله ی هاگرید را ترک کرد و روی زمین پرید! نگاهی ـانه به جمعیت ِ سرگردان کرد و گفت:
- مراجعه به تاپیک سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی!

هری بار دیگر چیزی در گوش آرسینوس گفت و هردو به حالت: درآمدند!

آرسینوس و هری عقلشان به جایی قد نمی داد..اما! هاگرید که نابغه ی تیم محسوب می شد و در املا هم زیر بیصت نگرفته بود جان شما()، دستی به ریشش کشید و آهسته گفت:
- هری.. نقشه ی غارتگر.. هری.. هوی هری! لامصب تو نقشه ی غارتگر داری!


کمی آن طرف تر.. کمی بیشتر.. آهان همونجا!

اسنیپ بار دیگر جملاتش را مرور کرد... او با هکتور روبرو بود. هکتور و معجون هایش را که می شناسید؟! اسنیپ هم می شناخت!
- اوممم! میگم، منظورم این نبود که یه تاثیر خنده دار روی اونا بذاره ها، منظورم این بود که... این مضحک بودنشونو از بین ببره! می فهمی که؟ همچین چیزی داری؟

هکتور در فکر فرو رفت و اخم کرد. دستش را در جیبش برد و یک لیست طولانی بیرون کشید و گفت:
- خب بزار ببینم اینجا چیا داریم؟

در داخل اتاق، جیمز نگاهی به سیریوس انداخت و متقابلا سیریوس هم به جیمز خیره شد...

آیا جیمز و سیریوس نقشه ای دارند؟
آیا مودی می تواند به هاگرید، هری و آرسینوس کمک کند؟
آیا اسنیپ خون آشام است؟!
پاسخ به این سوالات را در رولهای بعدی خواهید یافت!


سوژه پوکید فک کنم!


ویرایش شده توسط الستور مودی در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۳۱ ۸:۵۰:۰۵
ویرایش شده توسط الستور مودی در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۳۱ ۸:۵۱:۰۹

چوبدستی لازم نیست..
به یک ضربه ی عصایم بند هستید!

تصویر کوچک شده

×××××

تصویر کوچک شده


پاسخ به: شیطنت های گریفیندوری
پیام زده شده در: ۲۰:۲۸ چهارشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۴
#76

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1513 | خلاصه ها: 1
آفلاین
اسنیپ به فکر فرو رفت. او فقط قصد داشت جیمز و سیریوس را بترساند ولی به نظر میرسید اکنون فرصتی طلایی برای انتقام در اختیار داشته باشد.
- هکتور... از دیدنت خوشحالم و فکر میکنم بالاخره معجون هات به یک دردی بخورن. فقط چند ثانیه صبر کن تا من آقای پاتر و بلک رو به دفترم ببرم.

اسنیپ که میخواست با تمام وجود از فرصت به دست آمده استفاده کند تمام وقارش را فراموش کرد و پشت یقه ی جیمز و سیریوس را گرفت و آن دو را به داخل دفترش هل داد و در را قفل کرد، سپس به سمت هکتور در حال ویبره زدن برگشت.
- خوب هکتور... چه معجون هایی الان همراهت داری؟
- یه "معجون روغن مو" با خودم آوردم سیو، مخصوص خودت! اصلا معجزه میکنه!
- من که برای خودم نمیخوام. برای همون دو تایی که دیدی انداختم تو دفترم میخوام.
- هیوم... من انواع و اقسام معجون هارو دارم! من حتی از آرسینوس هم بهتر معجون درست میکنم!
- الان با خودت چیزی داری که یه تاثیر خنده دار روی اونا بذاره؟
- من همین الان هم انواع معجون هارو همراه خودم دارم!

طبقه ی سوم قلعه:

هاگرید در حالی که با یک دستش تکه کیکی به دهان میگذاشت هری را روی زمین انداخت.

فلش بک:

- کارت تموم شد یا نه پاتر؟!

آرسینوس که از شدت خشم در شرف انفجار بود با تمام وجود تالار راونکلاو را روی سرش گذاشته بود. علت فریاد هایش این بود که مرلین حافظی هری و چو داشت به شدت طول میکشید.

- الان میام دیگه آرسی! داشتم میگفتم عزیزم، از گوشه حرکت کن. کسی هم اذیتت کرد فقط بیا پیش خودم!
- اگر همین الان نیایی وقتی برگشتیم میرم پیش همسرت! میرم پیش همسرت! میرم پیش همسرت!
- غلط کردم! اومدم! اومدم!

در این لحظه هاگرید با اشاره ی آرسینوس جلو رفت و هری را مثل یک "توپ فوتبال" زیر بغل زد و سه گریفیندوری از تالار راونکلاو خارج شدند و مستقیم به سمت تالار هافلپاف حرکت کردند.

پایان فلش بک


آرسینوس که خشمش کمی فروکش کرده بود به هری نگاهی کرد و گفت:
- خوب... حالا کسی ایده ای داره که تالار هافلپاف اصلا کجاست و چطور میشه واردش شد؟

هاگرید همچنان در حال خوردن کیک بود و به چیز دیگری اهمیت نمیداد اما هری حواسش سر جایش بود پس گفت:
- یعنی تو نمیدونی؟!
- نه پاتر! نمیدونم!




پاسخ به: شیطنت های گریفیندوری
پیام زده شده در: ۱۸:۴۸ پنجشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۴
#75

هری پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۱ چهارشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۶:۳۷ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۹۴
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 224
آفلاین
- تو کجا بودی آرسی؟
- داد نزن پاتر! گربه رو پیدا کردین؟
- نه، تو تالار نبود.

آرسینوس درحالی که زیر لب غرغر میکرد به زمین چشم دوخت. ناگهان رنگ نارنجی رو فرش تالار توجهش را جلب کرد، دولا شد و آن وسیله نارنجی را در دست گرفت و به آرامی فشرد، موی گربه ی هرمیون بود. آرسینوس از درون ردایش ذره بینی را بیرون کشید و مانند شرلوک هلمز فقید به دنبال رد مو (!) رفت. هری و هاگرید که توجهشان به مرگخوار جلب شده بود، به همراه او شروع به حرکت کردند.

چند دقیقه بعد آن ها به خروجی تالار راونکلاو، یعنی همانجا که آرسینوس با رودولف ملاقات کرد، رسیدند.
زندانبان آزکابان ذره بین را در جیبش گذاشت و رویش را به طرف آن دو برگرداند. هری سرش را کج کرد و با شک از جیگر پرسید:
- چیزی فهمیدی؟
- بله دکتر واتسون پاتر! به نظر میرسه گربه به این دلیل که از سیبیل های رودولف خوشش اومده به همراه اون از تالار راون خارج شده، این رو به راحتی میشه از رد موی گربه که با رد پای رودولف تلاقی کرده، فهمید. سوالی هست؟

حتما انتظار دارید هری یا هاگرید هرکدام سخنی به زبان بیاورند و بار دیگر صحنه های کتاب شرلوک هلمز را تکرار کنند اما قطعا نباید از یک پسر و یک غول انتظاری داشت، به همین دلیل هر دو با فرمت به ناظر گروهشان زل زدند.

- تو دوباره کتاب خوندی آرسی؟
- خب ... تو آزکابان حوصلم سر میره ... مجبورم.
- رودولف کی اینجا بود؟
- همین پیش پای شما. حالا اگه میخواین گربه رو بگیرین، پاشین بریم تالار هافلپاف.

به این ترتیب هر سه نفر راهی تالار خصوصی هافلپاف شدند.

گروه دوم

- حالا چیکار کنیم سیریوس؟

قبل از آنکه بتواند جواب جیمز را بدهد، سیوروس روی پاشنه چرخید به شاخدار نگاه کرد. چند دقیقه سکوت سنگین حکم فرما شد. اسنیپ چرخید که به راهش ادامه بدهد که به فردی برخورد کرد. هکتور درحالی که نیشش تا بناگوش باز شده بود گفت:
- کسی معجون خواست؟

سیریوس و جیمز:


به یاد گیدیون پریوت!

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: شیطنت های گریفیندوری
پیام زده شده در: ۱۶:۳۸ پنجشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۴
#74

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1513 | خلاصه ها: 1
آفلاین
خلاصه:

سیریوس و آرسینوس برگه های امتحانی معجون سازی رو از دفتر اسنیپ دزدیدن ، بقیه که میدونن اسنیپ متوجه این قضیه میشه سعی میکنن یه نقشه بریزن تا قبل از اینکه اسنیپ بفهمه ، برگه ها رو برگردونن به دفتر اسنیپ . در اولین تلاش ، گربه هرمیون از دستش فرار میکنه و وارد تالار راونکلاو میشه تا مشکلات گریفیندوری ها از قبل هم بیشتر بشه. هری، هاگرید و آرسینوس وارد تالار راونکلاو میشن و سعی میکنن گربه رو پیدا کنن. در طرف دیگر اسنیپ داره جیمز و سیریوس رو به دفترش میبره تا معجون های هکتور رو روی اونها آزمایش کنه!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

رودولف که هر لحظه لبخندش پهن تر میشد و دهانش آب می افتاد به آرسینوس کمک کرد که از روی زمین بلند شود و سپس گفت:
- خوب... اومدم اینجا یکم ساحره های باکمالات ببینم دیگه! دلیل دیگه ای هم میخوام مگه؟

- رودولف! من روی ساحره ها حساسم خوب!

- یک بار که با قمه های من صحبت کنی دیگه حساس نیستی!

- جای من زیر سایه ی ارباب و در تالار گریفیندور کاملا امنه!

- امشب که قمه هام رو دید جای روحت زیر سایه ی ارباب و در تالار گریف امن خواهد بود!

- جون من؟

- جون تو!

آرسینوس وقتی متوجه شد رودولف حقیقت را میگوید از او پرسید:
- حالا جدا چطور اومدی اینجا؟

- رودولف همه جا هست! حتی وقتی که نیست!

- خوب الان اینجایی یا نه؟!

- هستم! ولی دیگه میخوام برم... باید برم به ساحره های تالار هافلپاف هم یه سر بزنم!

رودولف بلافاصله پس از گفتن این جمله آرسینوس را ترک گفت و وارد خوابگاه خالی شد و در را بست، زمانی که آرسینوس در را دوباره باز کرد با خوابگاه خالی رو به رو شد انگار که رودولف اصلا آنجا حضور نداشته است!

آرسینوس کمی به اطراف نگاه کرد، یک بار دیگر جای برخورد دسته ی قمه با سرش را خاراند و سپس به سالن عمومی راونکلاو رفت تا به هاگرید و هری بپیوندد.

در طرف اسنیپ اینا:


اسنیپ که چهره اش حالتی شیطانی پیدا کرده بود گفت:
- شما ها آدم بشو نیستید! میریم به دفتر من... باید یکی از معجون های هکتور رو بهتون بدم!

چهره ی سیریوس و جیمز اینبار واقعا نگران شد... این یک تهدید جدی و مرگبار بود، آن دو باید هرچه سریعتر کاری میکردند.


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۳ ۱۸:۱۲:۳۰
ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۳ ۱۸:۱۴:۵۳







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.