هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: حمام اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۷:۱۷:۴۱ دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

اسلیترین، مرگخواران

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۱:۱۳ سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۲۲:۲۰:۳۰ چهارشنبه ۶ تیر ۱۴۰۳
از عمارت ریدل ها
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
پیام: 32
آفلاین
لرد سیاه دیگر به ستوه آمده بود اما به هرحال در اتاقی حبس شده بود که فعلا راه خروجی برایش نبود پس تصمیم گرفت برای خودش سرگرمی ای پیدا کند تا موقعی که این دستگیره ی وحشی رام شود یا مورگانا از داخل دستگیره راهی پیدا کند که در باز شود.
لرد شروع کرد به دور و برش نگاهی عمیق و دقیق کرد تا بلکه بلاخره چیزی پیدا کند و از دوران حبسش لذت ببرد. اما هرچه نگاه کرد بی فایده بود. اما صبر لرد هم حدی داشت.
-Bomboroda maxima.

بله. دقیقا به خاطر همین هم کل اتاق را منفجر کرد.

-ارررباااااااب.
-نارگیل بی پرز مامااااان چیشدی؟
-ارباب صدای چی بود؟
-خوبیم چیزی نیست ترازوی صبرمان ترکید.
-ارباب مگه تو اتاق ترازو داشتن؟
-نه کوین ولی احتمالا وقتی ارباب بیاد بیرون همون بلا رو سر ما میارن.
-
-شفتالوی مامان، مامان یه فکری داره. چرا حالا که اتاقتو پوکوندی تا فرصت داری یکم دکور اتاقتو تغییر نمیدی؟ مامانم میره شامشو بذاره وقتی حاضر شد از زیر در برات میفرستم یوقت کار میکنی ضعف نکنی.

-مادر جان ما که تاحالا تغییر دکوراسیون ندادیم. چیو کجا بذاریم؟
-
-مادر جان؟
-...
-مادر؟

مروپ به سرعت صحنه را ترک کرده بود تا برای پسر عزیزش غذا آماده کند بنابر این سکوت پاسخ مادر صدا کردن های لرد شد.

- ارباب نگران نباشید ما از همینجا تشویقتون میکنیم.


S.O.S


پاسخ به: حمام اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۹:۲۲:۲۰ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۱:۴۶:۲۳
از گیل مامان!
گروه:
مرگخوار
جـادوگـر
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
گردانندگان سایت
پیام: 567
آفلاین
خلاصه:

باسیلیسک بخاطر اشتباه اسلیترینی ها کشته شده. اونا برای لاپوشونی اشتباهشون سعی میکنن یه اردکو بجای باسیلیسک به لرد قالب کنن، اما لرد متوجه میشه و عصبانی به اتاقش میره تا تنبیهی رو برای اسلیترین ها که سعی کردن فریبش بدن در نظر بگیره اما دستگیره در اتاق لرد بخاطر معجونی که هکتور روش ریخته وحشی میشه و گیر میکنه. مورگانا لی فای سر میرسه و جادویی اجرا میکنه تا وارد دستگیره بشه و جلوشو بگیره اما خودشم توش گیر میکنه.

____________


-قبل از آنکه مورگانا را از دستگیره بیرون بیاورید، ما را از این اتاق بیرون بیاورید.

هکتور ویبره زنان و با نیشی تا بناگوش باز به شاهکارش نگاهی می اندازد.
-ارباب مهم مقصد نیست. مهم مسیره! شما باید از بودن توی اون اتاق لذت ببرین، در اومدن که اهمیتی نداره.
-چه کسی باز این جملات بالای سطح عالی جادوگری را به این کله سوراخ یاد داد؟ ما از کدام مسیر اینجا لذت ببریم؟!
-ارباب همیشه توی هر موقعیت سختی، معجزه ای نهفته هست. فقط باید با دقت بیشتر به اون موقعیت توجه کنیم تا لذت این معجزه رو دریابیم.
-در حال حاضر تنها معجزه ای که ما دریافتیم، خارج شدن از این اتاق و تنها لذتی که ما را مسرور میکند، سوزاندن ملعونی به نام هکتور است.

مرلین که در تمام این جر و بحث ها در سکوتی عمیق فرو رفته بود و به افق نگاه میکرد، بلاخره تصمیم به اظهار نظر گرفت.
-ارباب درسته کله این هکتور سوراخه ولی متاسفانه درست میگه. هم اکنون وحی عجیبی توسط کائنات به من نازل شد که میگفت قصد آزاد کردن شما از اتاقو تا زمانی که بیاموزین از شرایط فعلیتون لذت ببرین ندارند.

لرد عصبانی بود...بسیار عصبانی! اگر دستش به هکتور و کائنات میرسید همه شان را در آن اتاق حبس کرده و با هم آتش میزد. سپس خاکسترشان را در آب شرب محفلی ها میریخت. بعد محفلی ها را هم آتش میزد و خاکسترشان را در آسمان پخش میکرد. سپس آسمان را هم آتش...

-ارباب بهتره کم کم لذت بردن از حبس توی اتاقو شروع کنین.


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۳/۱/۲۹ ۱۹:۳۰:۰۰

تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: حمام اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۳:۵۴ شنبه ۲۳ بهمن ۱۴۰۰

مورگانا لی فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۰:۱۸ یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۰
از مرکزیت ابیس
گروه:
مـاگـل
پیام: 43
آفلاین
در بلند بالای تالار اسلیترین،با غژغژی اعصاب خرد کن باز شد.حس خوبی داشت.برای اولین بار پس از مدتها،احساس میکرد پا به خانه ی خود‌ میگذارد.

- موری!موری!من یه حس بدی دارم!

مورگانا چشم غره ای به کلاغ سفید روی شانه ی خود رفت.

- جوناتان!یه بار دیگه منو موری صدا کنی دیگه به طبیعت احترام نمیذارم،کبابت میکنم و میخورمت.هم تو هم اون دار و دسته ات!

- قار!قااار!ولی راست میگم.یه بارم که شده بهم اعتماد کن

- هیسسس!اینجا تالار اسلیترینه.حرمت داره.

اما هیچ چیز غریب به نظر نمیرسید.همه چیز اصالت و سیطره ی جادویی کهن را در فضا قلمداد میکرد.تاریکی و فضای رمز آلود،سرمای نافذ،بوی مس از آتش سبزی که در شومینه میسوخت،مار نقره ای حک شده روی سپری سبز رنگ درست بالای شومینه و جوجه اردک بد قواره ی بزرگ؟؟؟؟!!!

مورگانا در جای خود خشکش زد و یکی از ابروهای سفیدش را بالا برد.
جوجه اردک زشت با چشمان بابا قوری اش که عاری از هرگونه عقل و شعوری بود به مورگانا زل زده بود.جوناتان با بی قراری شروع به قار قار کرد.مورگانا‌ پس از آنکه طلسم صدا خفه کن را روی جوناتان اجرا کرد، روی  گلویش را صاف کرد و گفت:
درود.من مورگانا لی فای ملقب به بانوی سفید،عضو جدید...

- ماگ

با نگاه تهدید آمیز جانور،مورگانا چوبدستی اش را کشید.

- چه خوشامد گویی افتخار آمیزی!

جانور درحالی که صدایی شبیه به صدای اردک ولی همراه با جیغ و صدای عجیب دیگری را فریاد میزد به سمت مورگانا دوید.جوناتان با وحشت از روی شانه ی مورگانا پرید.

- ایمپریو!

در همین بحبوحه،تالار اسلیترین:

مایکل:میخواید من یه بار دیگه شانس خودمو امتحان کنم؟شاید درست شد.

بلاتریکس:نه تو رو به لرد!همون یه بار گند زدی کافی بود

گابریل:نظرتون چیه من یه پتریفیکوس رو  دستگیره در بزنم؟

سالازار:خب اینطوری که دندوناش تو گوشتم گیر میکنه ابله!

نجینی:فیسسسس فیییسسسس...فیسسسس فیس؟(ترجمه:نیاز نیست دعوا کنید.من میتونم با یه قطع عضو ساده از دست سالازار،کارتون رو راه بندازم)

هکتور درحالی که دست در جیب شلوارش میبرد گفت: نظرتون راجع به معجون جدید چیه؟همین الان یادم اومد یه معجون ضد هاری دستگیره ی در تو جیبم دارم

گابریل:اصلا میخواید مرلین رو احضار کنیم؟

- قار قار!

مرگخواران دنبال منبع صدای گشتند.

- قااااار!قااااااار!

لرد:نجینی؟عزیزم چیزی تو گلوت گیر کرده؟

پس از ثانیه هایی سردرگمی بلاخره چشم مرگخواران به کلاغ سفیدی افتاد که در حال جر دادن خود با بال بال زدن و سر و صدا کردن بود.اما پیش از آنکه عکس العملی نشان دهند،چیز دیگری توجهشان را جلب کرد.
اردک زشت غول پیکر با سرعت سرسام آوری نزدیک میشد و به نظر می آمد پیکره ی سفیدی سوار بر آن،کنترلش را به دست گرفته.

سالازار:کسی مرلین رو احضار کرد؟

اما زمانی برای جواب دادن به سوال سالازار وجود نداشت،زیرا اردک زشت با سر وارد در اتاق و سالازار اسلیترین شد و حتی از روی مرگخواران هم رد شد و در انتهای اتاق لرد،به دیوار چسبید و تبدیل به لواشک شد.

در میان گرد و خاک و در مقابل دیدگان متعجب مرگخواران،مورگانا درحالی که برمیخواست بریده بریده گفت:
ببخشید...من..تازه طرز استفاده...از چوبدستی رو یاد گرفتم...فکر کنم ...نصفه نیمه طلسم رو اجرا کردم.

وقتی گرد و غبار فرو نشست،چشم مورگانا به سالازار اسلیترینی افتاد که دستش در دهان دستگیره ی در جونده بود.بله.با وجود اینکه دیگر دری وجود نداشت،دستگیره هنوز زنده بود و دست سالازار را میجوید

مورگانا:سالازار دوست من.چی به سر دستت اومده؟

لرد:اینجا طویله است که هرکسی سرش را پایین می اندازد می آید تو؟

مورگانا که تازه متوجه حضور لرد شده بود گفت:منو ببخشید ارباب بزرگ،من هنوز تو انجام یه سری از طلسم ها دچار مشکل میشم.ولی قول میدم خرابکاریمو جبران کنم.

لرد نگاه عاقل اندر صفیحی به سر تا پای مورگانا انداخت و دستی بر ریش نداشته اش کشید:
به تو سه دقیقه وقت میدهیم که به تنهایی جد بزرگوارمان را نجات دهی یا نجینی تکه تکه ات کند

سالازار:هرکاری میخواید بکنید بجنبید دستم تموم شد!

مورگانا عاشق این فضا شد.این میزان از بیرحمی فوق العاده بود.
و تنها چاره ی کار را در یک چیز دید.
مورگانا روی چهار زانو نشست و شروع به خواندن اپرای عجیب غریبی کرد.

- آااااااااااام اوووووووووووووووو آااااااااااممممم

و بدنش شروع به لرزیدن کرد،قرمز و سفید شد،ذوب شد،دود شد و به هوا رفت و مستقیم در دستگیره ی در فرو رفت.و در برابر نگاه بهت زده ی دیگران،دستگیره در بلاخره از جویدن باز ایستاد و‌دست سالازار را رها کرد و بر زمین افتاد.

بلاتریکس:زنیکه خود شیرین.ایش!

لرد که تحت تاثیر قرار گرفته بود‌ گفت:متاسفانه این افتخار که توسط نجینی خورده شوی از بین رفت مورگانا!...مورگانا؟

خبری از مورگانا نبود.در این میان دستگیره در شروع به صحبت کرد:این وظیفه ی من بود که خودم رو وقف دوست عزیزم سالازار کنم  ارباب.
و‌دستگیره ی در شروع کرد به نور دادن و به هوا پرت شد و به زمین‌افتاد.

- ای بابا چرا نمیشه

گابریل:چی نمیشه؟

- نمیتونم بیام بیرون!

هکتور:از معجزات معجون های من.آیا ایمان نمی آورید؟

لرد:اینقدر شلوغش‌ نکنید.او افتخار زندگی کردن در دستگیره در اتاق ما را پیدا کرده.یکی بیاید در اتاقمان را تعمیر کند

مورگانا از داخل دستگیره:‌به این دید نگاه نکرده بودم.درست میفرمایید ارباب.اینطوری همیشه نزدیکتونم..میتونم حستون کنم و همیشه تماشاتون کنم و بهتون عشق بورزم

بلاتریکس:چه غلطا!کروشیو!

مورگانا از داخل دستگیره:من دستگیره درم،نمیتونم درد احساس کنم.اصلا همینجا جام خوبه!

لرد:یکی‌ اینرا از دستگیره بیرون بیاورد!



ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۳ ۱۵:۳۳:۵۲

در این درگه که گَه گَه کَه، کُه و کُه،کَه شود ناگَه

به امروزت مشو غره که از فردا نِهی آگه!


The white lady


پاسخ به: حمام اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۶:۱۶ جمعه ۱۲ آذر ۱۴۰۰

مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۳۴:۱۸ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از زير سايه لرد سياه
گروه:
جـادوگـر
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 827
آفلاین
صدای داد و بیداد سالازار به هوا رفت اما در میان نگاه های سنگین اسلیترینی‌ها به هکتور دوام چندانی نیاورد و وارد فاز بی صدا شد.

-الان... خب... می دونین چیه؟ من...

هکتور همیشه میلیون ها جواب آماده برای خرابکاری هایش در آستین ردایش داشت. اما در آن لحظه به خصوص آستین ردایش زیر سنگینی همان نگاه ها سوخت و پودر شد و در نتجیه... هیچ بهانه ای برایش باقی نماند.

-یکی به ما بگه اون بیرون چه خبره؟ البته که خودمون قادر به فهمیدنش هستیم اما می خوایم شما هم مفید واقع بشید!

بلاتریکس با حفظ نگاهش، دهان باز کرد تا پاسخ دهد.
-سرورم... عامل خرابکاری دستگیر شده. اما متاسفانه جد کبیرتون سالازار هم دستش گیر شده و خب... کمی بهمون زمان بدید.

با اشاره بلاتریکس حلقه محاصره تنگ تر شد. هکتور به شدت احساس خطر می‌کرد. اما همچنان قادر به پیدا کردن هیچ راه فراری نبود.
درست در همان لحظه که چوبدستی بلاتریکس شروع به زدن جرقه های خطرناکی کرد، صدای سالازار از حالت بی صدا خارج شد.
-داره می‌خوره. داره می‌جوئه!

حق با او بود. دستگیره در حال جویدن دست سالازار بود.

در کسری از ثانیه همه توجه ها جلب سالازار اسلیترین شد و هکتور تقریبا فرصت فرار پیدا کرد.

-پتریفیکوس توتالوس!

طلسم گابریل مستقیم فرق سر هکتور خورد و او را که مثل چوب خشک شده بود، به زمین انداخت.
-فعلا همونجا خشک باقی بمون تا ببینیم با دست سالازار، قبل از اینکه تموم شه چیکار کنیم!



I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: حمام اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۳:۵۹ شنبه ۱ آبان ۱۴۰۰

سالازار.اسلیترین.


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۰۹ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۷:۴۲ شنبه ۲۵ شهریور ۱۴۰۲
گروه:
مـاگـل
پیام: 9
آفلاین
- آخه یعنی چی؟ از قدیم گفتن "ز گهواره تا گور دانش بجوی!" حالا که من می خوام بجویم، نمی ذارن. هی وارد هاگوارتز می شم، دو قدم که بر می دارم، پرتم می کنن بیرون. آخرش مجبور شدم به ده نفر شیرینی بدم که بتونم ادامه تحصیل بدم. واقعا مملکت شیرینی داریم. اینا مرض قند نمی گیرن انقد شیرینی می خورن؟ زمان ما اینجوری نبود که! بچه ها پاشونو جلوی بزرگ تراشون دراز نمی کردن چه برسه به اینکه شیرینی بخورن. بذار تا برسیم هاگوارتز، یه خاطره برات تعریف کنم در مورد همین قضیه، راه کوتاه بشه. یادش بخیر یه پسر عمه داشتم، خیلی شیرینی دوست داشت. وقتی شیرینی می دید مثل گاومیش که سمت پارچه ی قرمز میره، هجوم می برد سمت شیرینی. اینکه کرم دندوناتو می خوره یا شکمت درد می گیره و کلا از این دست ترسوندنا هم روش کارساز نبود.

راننده تاکسی که از خاطره ی مسخره ی سالازار خسته شده بود. خواست که با یه سوال سالازارو برسونه به اصل مطلب.
- مرض قند گرفتن مرلین نکرده؟
-نه بابا صحیح و سالم داره زندگی می کنه. این علم پزشکی نود درصدش دروغه به مرلین. همین عموی من! رفت دکتر، بهش گفت کبدت چربه. باید یه رژیم غذایی بگیری تا به جاهای بد نکشه.

پدر راننده تاکسی هم تازه فهمیده بود کبدش چربه ولی به دلیل هزینه ی زیاد بیمارستان فقط تا مرحله ی تشخیص پیش رفته بود و با ذکر " خودش خوب می شه" بیمارستان رو ترک کرده بود. راننده تاکسی هم خواست از فرصت استفاده کنه و رژیم رو از سالازار بگیره.
-رژیم غذاییش چجوری بود؟ هیمشه گفتن پیشگیری بهتر از درمانه. بگو منم شروع کنم به رژیم گرفتن که دچار این مریضی نشم.
-متاسفانه عمرش به دنیا نبود و بعد اینکه بیمارستان اومد بیرون تصادف کرد مرد.

تیر راننده تاکسی به سنگ خورد.
-خب این خاطره چه ربطی به دروغ بودن علم پزشکی داشت؟
-آخه مرلین بیامرز از بچگی کبد نداشت.
-پس چجوری زنده بود؟
-من همین جا پیاده می شم.

سالازار پیاده شد و مثل اصغر فرهادی مخاطب رو تو وانی پر از کف قرار داد و وارد هاگوارتز شد.
-آخیش! هیچ جا خونه ی خود آدم نمی شه. کلی خاطره برام زنده شد. بریم ببینیم دنیا دست کیه!

سالازار یک راست رفت سراغ تالار اسلیترین! وارد تالار شد. چپ رو نگاه کرد، کسی نبود. راست رو نگاه کرد، خیلیا بودن.
-اون همه آدم اونجا چیکار می کنن؟

کمی جلو تر رفت. جماعت اسلیترینی دور دری ایستاده بودن و به شخصی پاتیل به دست نگاه می کردن.

-سلام به همگی! جلسه تشکیل دادین؟ مهمه؟ تو اون اتاقه؟ خس پس بیاین بریم دیگه.

سالازار رفت سمت در. دستشو برد سمت دستگیره. دستیگره دهن باز کرد و دست سالازار رو گرفت.

معجون هکتور روی اجسام کار کرد ولی مثل همیشه درست کار نکرد. دستگیره زنده شده بود.



پاسخ به: حمام اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۲:۲۷ یکشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۰

بلو مون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۰ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۴:۴۹ شنبه ۱۹ فروردین ۱۴۰۲
از من به شما!
گروه:
مـاگـل
پیام: 101
آفلاین
_کار کرد؟

بلاتریکس بس عصبانی بود. خیلی بیشتر از خیلی. به همین دلیل از شدت عصبانیت نمی تونست چیزی بگه.

ولی قطعا فقط بلاتریکس بود که عصبانی بود!
اعضای اسلیترین در دل جشن به پا کرده بودن.
_چی کار کرد هکتور؟

هکتور نگاهی به بقیه و نگاهی به در کرد!
_اع من یه معجون ساخته بودم که ارباب نزدیک در میشه خود در باز بشه. نشد نه؟


بلاتریکس بلاخره به حرف امد.
_هک. مگه برای اجسام هم معجون می سازن؟
_اره! شعبه دو معجون سازیم تازه شروع به کار در زمینه معجون سازی اجسام کرده ... خب من برم...خیلی کار ریخته سرم!

_ هیچ جا نمیری! اول این درو باز کن!
_هنوز بعد این همه سال نمیدونین معجون های من پادزهر ندارن. مثل یه خیابون یه طرفه فقط میرن بازگشتی در کار نیست.

جمله آخر  هکتور خیلی تامل برانگیز بود. اسلیترینی ها حتی بلاتریکس هم لحظه ای به تامل برانگیخت.

_این اردک زشته گنده این تو چکار میکنه!
چرا حس میکنیم داره بهمون نزدیک میشه.
بلا؟



دست به حباب هام نزنید. پاهم نزنید حتی. تصویر کوچک شده


پاسخ به: حمام اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۳:۴۶ یکشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

دوریا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۵ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۱۵:۱۷
از جنگل بایر افکار
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
مرگخوار
گردانندگان سایت
شـاغـل
مترجم
پیام: 344
آفلاین
-ارباب از جلوی در برید کنار! آلوهومووورا!
-آیا فکر کرده‌ای من به عنوان لرد سیاه خودم به ذهنم نرسیده است تا از این طلسم استفاده کنم؟
-ببخشید ارباب...
-این جانوران برگشتند یا نه؟ بهتر است که برگردند وگرنه...

در همین هنگام صدای بسته شدن در به گوش رسید و گابریل با موهای هلویی پررنگ، چشمان عنابی و ناخن‌های گلبهی وارد شد.

-ببخشید ارباب! خواستم قبل از تنبیه با آمادگی کامل برسم خدممتون!
-این در باز نمی‌شود! بگو چه کرده‌اید!
-عه مگه میشه؟
-یعنی میگویی ما دروغ میگوییم؟
-نه ارباب! اجازه بدید تا...
-اوضاع آرومه من بیام داخل؟

مایکل تا گردن وارد اتاق شده بود که چشمش به بلا افتاد که از نگاهش کروشیو میبارید.

-چه بلایی سر در آوردی؟ ارباب اون تو گیر افتادن! کروشیو!
-

مایکل در حالی که نفس نفس میزد و مانند کلاف کاموا از شدت درد در هم تنیده شده بود به پشت سرش نگاه کرد. بلا با عصبانیت فریاد زد:

-کار کدومتون بود ها؟ بیاین ارباب رو بیارین بیرون!

در همین هنگام هکتور با پاتیلی حاوی یک معجون بادمجانی رنگی، وارد اتاق شد. بلا نگاهی به پاتیل و نگاهی به دستگیره در که بادمجانی شده بود انداخت و نگاه پر خنجرش را به هکتور برگرداند.


Isabella's lullaby-The Promised Neverland

یک عالمه اطلاعات بیشتر! (معجون راستی)

دوئل مرگ؛ بهترین نوشته‌ی من؟


,Out beyond ideas of wrongdoing and rightdoing
.there is a field. I’ll meet you there
*
.I believe in poems as I do in haunted houses
.We say, someone must have died here
*
You are NOT the main character in everybody's story
*
Il n'existe rien de constant si ce n'est le changement
*
Light is easy to love
Show me your darkness


تصویر کوچک شده


پاسخ به: حمام اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۵:۱۷ دوشنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
بلاتریکس با خوشحالی سرگرم تیز کردن چوب دستی اش شد.
به زودی نیم ساعت تمام می شد و او می توانست تعداد زیادی کروشیو بزند. این بسیار هیجان انگیز بود.

ولی یک ساعت گذشت...
دو ساعت گذشت...

و نیم ساعت تمام نشد.

لرد سیاه همچنان در حال تفکر بود و اسلیترینی ها هم برنگشته بودند.

بلاتریکس به در اتاق لرد نزدیک شد و ضربه آرامی به در زد.
-ارباب... دو ساعت و چهل و پنج دقیقه از نیم ساعتتون گذشت ها!

صدای لرد از داخل اتاق به گوش رسید.
-خب چرا نمی گویی بی خرد! ساعت ما متوقف شده و ما این تو هی داریم به خودمان افتخار می کنیم که چطوری طی سی ثانیه توانستیم این همه فکر کنیم.

بلاتریکس کمی عقب رفت که لرد از اتاق خارج شود.

ولی نشد!

-ارباب؟
-بلا؟
-نمی خوایین بیایین بیرون؟
-می خواهیم بلا... ولی خواستن، همیشه مساوی با توانستن نیست. این در لعنتی باز نمی شود. این جانوران قبل از رفتنشان بلایی سر در آوردند؟ باز نمی شود که نمی شود!




پاسخ به: حمام اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۱:۴۸ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰

مایکل رابینسون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۲ دوشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۲:۴۵ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰
گروه:
مـاگـل
پیام: 66
آفلاین
-ارباب ما را عفو کنید! ما از خدا بیخبر آمدیم و همین گونه بگذارید برویم!

مایکل این ها را گفت و بعد اشک بر صورتش جاری شد و بر خود لرزید.

-ارباب...

-نه خیر. ما تصمیمان را گرفته ایم!

-اما ارباب...

-هیس. بگذارید چوبدستیمان را آماده کنیم!

-آخه ارباب شما چرا می خواید دستتان را به خون چنین موجودات بی ارزش و بی عقلی آلوده کنید؟!

لرد کمی اندیشید... باز هم با آرامشی بیشتر برای مدت ۳۰ دقیقه اندیشید... مرگخواران و مایکل خوشحال بودند که توانستند ۳۰ دقیقه بیشتر زندگی کنند...

لرد با آرامشی عجیب گفت:

-باشد از خون همه شما می گذریم، اما باید تنبیه بشید! برای تنبیه...

-ارباب هر چی باشه ما با جون و دل انجام می دهیم!

-به جای حرف زدن بگذار کمی فکر کنیم... هرچه باشد باید تنبیهی اربابانه نسیبتان کنیم...

و مرگخواران و مایکل متوجه شدند که لرد می خواهد بدتر از مرگ بر سرشان باورد... آنها شروع کرده بودند به فرار که لرد گفت:

-برید و نیم ساعت دیگر که تفکر ما تمام شد بیایید... اگر نیایید به بلا می گویم یک کروشیو نسیبتان کند...



پاسخ به: حمام اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۱:۲۶ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
مـاگـل
پیام: 407
آفلاین
خلاصه:

در اثر اشتباه اسلیترینی ها، باسیلیسک کشته شده. ملت اسلیترینی برای جبران اشتباه شون باید یه باسیلیسک دیگه برای لرد سیاه پیدا کنن. به همین منظور یه وزغ رو روی تخمی نشوندن و امیدوار بودن که یه باسیلیسک از تخم متولد بشه غافل از اینکه تخم مال اردک بوده و جوجه اردک زشت ازش متولد شده!
حالا اسلیترینی‌ها دارن سعی می‌کنن که به لرد بقبولونن که جوجه، همون باسیلیسکه و وقتی بزرگ بشه شکلش شبیه باسیلیسک می‌شه، که یکهو مایکل پیداش می‌شه و یه وردی می‌خونه که جوجه اردک تبدیل به یه اردک زشت و بزرگ می‌شه...

**************


مشخصا مایکل اشتباه می‌کرد... و نه یک اشتباه کوچک، بلکه شاید بزرگترین اشتباه بشر. لرد سیاه بسیار باهوش‌تر از آن بود که نفهمد اسلیترینی‌ها داشتند گولش می‌زدند.

- پس کارتون به حایی رسیده که سر ما کره می‌مالید؟
- ارباب...
- الان که تک تک شما داکسی صفت‌ها رو از سر آویزون کردم، متوجه می‌شید که چه خبره!

اسلیترینی‌ها باید سریع به دنبال راه نجات می‌گشتند، وگرنه پایان سختی در انتظارشان بود.

- ارباب، اگه ما رو بکشید دیگه کی براتون ماگل شکار کنه؟
- اون به کنار، دیگه کی انگشتاتون رو هم اندازه و برابر کنه؟
- ارباب...
- ما تصمیممون رو گرفتیم.
- ولی ارباب، ما می‌تونیم باسیلیسک‌های دست آموز خوبی بشیم ها!


گب دراکولا!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.