هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: ۩کافه ریون۩
پیام زده شده در: ۱۶:۱۶ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
#74

دای لوولین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۳ چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲:۲۹ جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸
گروه:
مـاگـل
پیام: 292
آفلاین
- اون چیز نازک که بال مگس نبود. بود؟
- بود.
- پس بال مگس رو از دست دادیم.
- دقیقا.
-
- اهم... اهم...
- ببند آمبریج. بدبخت شدیم!

ریونکلایی ها همه با صدای جیغ بیدار شدند و به جدیدترین بدبختی خود نگریستند.

- حالا چیکار کنیم؟
- قهر کنیم.
- ههعهعهو!
- واسه کنکور درس بخونیم!
- اهم... اهم...
- ببند آمبریج. بدبخت شدیم!
- اینو که یه بار دیگه هم گفتی.
- خواستم عمق فاجعه رو بفهمین.

آنجا بود که ملت شریف و شهیدپرور ریون عمق فاجعه را متوجه شدند. اما آنها باهوش بودند. آنها کم نمی آوردند. آنها می دانستند باید چه کنند!

- بهترین خاک، خاک جنگل ممنوعه است.
- نه! نه! باید از یه کشور دیگه خاک وارد کنیم.
- وطن فروش!
- حالا که شما درمورد جنس خاکی که قراره بر سرمون بریزیم دعوا می کنین، پس من یه موز برداشتم.
- بابا اهم... اهم...
- آمبریج ببند دیگه! مگه نمی بینی وسط جلسه مدیریت بحرانیم!؟ اصلا کی تو راه داده تو تالار ما؟
- بابا من اصن آمبریج نیستم مادرسیریوسا! من مامور وزارت بهداشت ام! اومدم بگم کافه تون پلمب شده!

ریونکلاو گروه باهوش ها بود. گروهی که روونا به آن افتخار می کرد. گروه برنده جام هاگوارتز. گروه برنده جام کوییدیچ. گروه برتر کل جهان!

اما خب... کسی نمی دانست پلمب چیست.

- بچه ها فک کنم این اومده به خاطر تلاش های زیادمون برای کافه بهمون جایزه بده.
- جایزه چیه! پلمب شدین. از سال 92 اون کافه لامصبو ول کردید رفتید دنبال مشتری. همه جاشو موش و سوسک برداشته. بهداشت گفته باید ببندید.
- ببندیم؟
- فکر کنم زیاد بهش گفتیم ببند ناراحت شد. الان داره انتقام می گیره.
- شما جدی جدی باهوشای هاگوارتزین؟ یعنی تعطیل کنیم! دیگه هم باز نشه!
- خب تا الان هم که مشتری نداشت و تعطیل بود.

مامور بخت برگشته به هوش و ذکاوت ریون و روح پر فتوح روونا درود فرستاد و ریونی ها را به حال خود رها کرد.
تا شاید بالاخره روزی متوجه شوند پلمب یعنی چه!

پایان سوژه



این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: ۩کافه ریون۩
پیام زده شده در: ۱:۰۱ یکشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۷
#73

دروئلا روزیه old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۵ چهارشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۳:۱۴:۱۱ پنجشنبه ۳ خرداد ۱۴۰۳
از کتابخونه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 195
آفلاین
-اصلا همون بهتر که رفت! پول نداشتیم که!

ملت باهوش و مستعد ریونی فکر نکرده بودن نوک یه برج، وسط تالار ریون، درست رو به رو ی مجسمه روونا، پول از کجا ظاهر کنن که پارتی بگیرن. در نتیجه هیچ پولی ظاهر نکرده و با بهره گیری از علم فیزیک جادویی و ترکیبش با مقداری هوش ریونی سرابی وسط تالار ریون به وجود آورده بودن.

-هعیییععییی ههعععیی!

ریونیا با تعجب به دنیس نگا کردن که سعی میکرد پای راستش رو بلند کنه و یه قدم زامبیانه برداره. اما بعد از اندازه‌گیری ها و تحقیقات لینی روی اولین قدم دنیس که حدود ده دقیقه طول کشید، متوجه شدن این راه رفتن عادی زامبیانه نیست. بلکه دوییدن خیلی سریع زامبیانه‌س! کرمم که تو این مدت انگار نه انگار باید حرف دنیس رو ترجمه کنه، با مایو مخصوص کرم های مترجم زبان زامبی روی سر دنیس لم داده بود و چون سقف تالار ریون فقط ماه و ستاره داشت، حموم ماه میگرفت.

-میشه بگی چی گفت؟

دنیس همچنان در حال تلاش و دوییدن بود. کرم عینک ماهی‌ش رو برداشت و نگاهی به ملت منتظر و شاکی ریونی انداخت. عینک رو روی سرش گذاشت و پشت چشمی براشون نازک کرد.
-اگه گذاشتین از ماه لذت ببرم... چیز خاصی نگفت. گفت خودم میگیرمش بچه ها... حالام میخوام حموم ماه بگیرم.

ریونیا به دنیس افتخار میکردن. به اراده ش. به حس گروه دوستیش. به تک تک قدم های زامبیانه ی ۱۰دقیقه‌ای ش.

-برو دنیس برو... بدو زامبیمون.
-دنیس با تمام سرعت بدو. تو تحت اسکورت ویژه ی پیکسی هستی!

دروئلا هم که موقعیت مناسبی برای بروز استعدادش گیر آوورده بود، شروع کرد به تشویق کردن دنیس‌. البته با روش دروئلانه!
-There's a reason to believe again
There's a reason to go on

ریونیا همینطور دنیس رو تشویق میکردن و بش امید میدادن تا...
تا اینکه دم دمای صبح وقتی همه وسط تالار خوابیده بودن، دنیس همچنان با تمام قوا به پیش میرفت و فقط چند قدمی با در ورودی تالار فاصله داشت. فقط چند تا ۱۰ دقیقه‌ای! زامبی ریونی، افتخار ریونکلاو، به پیروزی نزدیک بود! فقط چند قدم تا دنیای خارج از تالار فاصله داشت. دنیس توی ذهنش مثل یک جغد در بند آزاد میشد و پا به جهانی تازه میذاشت. اما به جای اینکه پا به جهانی تازه بذاره، روی یه چیز شکننده ای پا گذاشت.
-عییی هییعععهههیییی!

ریونیا خسته‌تر از این حرفا بودن که از خواب بپرن. همه با چشمای بسته منتظر ترجمه‌ی کرم موندن.
-میگه یه چیز نازکی به پام چسبیده.


One must always be careful of the books and what's inside them, for the words have the power to change us

-Tessa Gray-

تصویر کوچک شده


پاسخ به: ۩کافه ریون۩
پیام زده شده در: ۱:۱۰ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۶
#72

بیکو کیساواهی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۳۳ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ یکشنبه ۵ فروردین ۱۳۹۷
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 25
آفلاین
دوستان ريوني مثل صاعقه در حال آماده كردن بساط پول پارتي بودند.از طرفي رودولف كه گير بلاتريكس افتاده بود تونست با يه ترفند و حقه اي سر بلاتريكس رو شيره بماله و به مهموني بياد.دوستان ريوني براي اينكه كارشون ساده تر بشه به هر چيزي كه دم دستشون بود مواد خواب آور فوق العاده قوي اي ميزنن كه وقتي رودولف به محض دست زدن به اون خوابش برد بال مگس رو كش برن.دوستان ما به اون گفته بودن براي اينكه بال مگس رو ندزدن اون رو با خودش بياره چون مهموني تا صبح ادامه داره،رودولف هم بي چون و چرا قبول كرده بود.اما دوستان ما نميدونستن كه يكي از بچها خبر نداره كه هرچي اونجاست خواب آوره.
.........
رودولف سراسيمه وارد شد و گفت:سلام دوستان!به به!اينا چين؟
دوستان ريوني:سلام رودي(مخفف رودولف)بفرما.
و ظرف شيريني را به سمت او گرفت و همون موقع همون بچه اي كه از هيچي خبر نداشت يكي از شيريني ها رو برداشت و انداخت بالا و رو مبل كنارشومينه غش كرد و خر و پفش رفت هوا.
دوستان ريوني:اوه!نه!
رودي:شما براي من تله گذاشتين؟
و فرار كرد.همون طور كه بوسين بولت رو گذاشته بود تو جيبش و داشت فرار ميكرد،بال از تو جيبش ميفته و.....


زماني كه فرد زاعد نجات يابد
زماني كه پسران نا ديده پدرشان را بكشند
زمان تاريكي فرا ميرسد




يك مرگخوار وفادار


پاسخ به: ۩کافه ریون۩
پیام زده شده در: ۶:۱۰ چهارشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۶
#71

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
- بگو ببینیم لینی ... طرف کیه؟

- چیزه!

- این پاها اون پاها نکن لینی! بگو تا بکشیمش تالار.

- رودولف!

- یعنی باید رودولفو بکشونیم تالار؟ با چه بهونه ای؟!

تصویر کوچک شده


رودولف با چشمان خیره، کنج میز هافلپافی‌ها نشسته بود و غرق در انتظار شب، بی وقفه لقمه‌ای را می‌جوید.

- رودی! به کی زل زدی اینطوری ماتت برده؟

بلاتریکس مانند جن بالای سر او ظاهر شده و او را از افکارش بیرون کشید.

- به هیچکس! تو فکر بودم.

رودولف آب دهانش را قورت داد و با لبخندی تصنعی به بلاتریکس خیره شد.

- به کی فکر می‌کردی؟ ها؟ ها؟ ها ها ها؟

- من همیشه به تو فکر می‌کنم! حتی وقتی بهت فکر نمی‌کنم.

- خودتو لوس نکن. اومدم بگم شب از قلعه بزن بیرون، با تام می‌ریم شکار مشنگ.

جمله‌ای که رودولف پیش از نهار شنیده بود دوباره در ذهنش مرور شد: «رون بهم گفت که از دین شنیده که پروتی به سیموس میگفته که تو تالار ریون امشب پول پارتیه!»

- شب که ... من چیزم ... باید ... چیز ...

- چی رودولف؟

- اصلا چه معنی میده؟ شد یه بار دوتایی بریم یه جایی؟ چرا تو انقدر دم پر تامی؟ من با تام جایی نمی‌رم چون ببینمش کلاهمون می‌ره تو هم، براش بد می‌شه! اصلا اگر یک بار دیگه با هم ببینمتون ... آخخخ!

رودولف فهمید غیرتی شدن ایده مناسبی برای فریب بلاتریکس نیست. درک و فهمی که البته هزینه دردناکی داشت! اما به هر حال او باید راهی برایپیچاندن تام ریدل جوان و بلاتریکس لسترنج و ورود به تالار ریونکلا پیدا می‌کرد. در تالار ریون اما همه به این که رودولف هر طور شده خودش را می‌رساند و تجمع این همه ساحره باکمالات را از دست نخواهد داد اطمینان داشتند و مشغول محیا کردن بساط پول پارتی بودند.


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۶/۱۲/۲۳ ۱۳:۱۶:۵۳

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: ۩کافه ریون۩
پیام زده شده در: ۲۳:۰۴ جمعه ۲ مهر ۱۳۹۵
#70

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
خلاصه:
بودجه تالار کم شده و کافه راون که منبع درآمدی برای ریونیا بود از رونق افتاده. بنابراین ریونیا تصمیم می‌گیرن که با ساخت نوشیدنی‌ها و خوردنی‌های من درآوردی، دوباره کافه رو باز کنن. از طرفی می‌خوان تو تمام مواد خوراکیشون ماده‌ اعتیاد آور بریزن تا هرکس یکبار به کافه بیاد، مجبور شه بازم بیاد.
حالا برای بدست آوردن گیاه اعتیاد آوری که مورفین اونو توی تالار اسلیترین پرورش می‌ده، نیاز به معجون مرکب پیچیده دارن. ریونیا برای تهیه مواد لازم برای ساخت این معجون به کوچه ناکترن رفتن و حالا فهمیدن "بال مگس خون آشام" دست یکی از بچه‌های هافلپافه و از طرفی رابطه هافل و ریون به شدت به هم خورده...


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

لینی منوی مدیریت رو در میاره و در طی یک حرکت انتحاری، زنوفیلیوس رو از هستی ساقط می‌کنه. بعد انگار که چه کار شاقی انجام داده، دستاشو به هم می‌زنه تا ذرات حاصل از این کار از روی دستاش پراکنده شن.
- خب اینم از این. پیشنهاد بعدی؟

ملت ریونی که از این حرکت ناگهانی لینی شوکه شده بودن، به سختی آب دهنشونو قورت می‌دن و با نگرانی یه نگاه به هم و یه نگاه به منویی که در دست لینی می‌درخشید می‌ندازن.

لادیسلاو با شجاعت کلاه رو سرشو صاف می‌کنه و شروع به صحبت می‌کنه.
- ما متوجه شدیم که اوضاع بسیار خیط‌تر از آن است که تصور همگان بر آن می‌رفت! برای دزدی از اسلیترین معجون مرکب پیچیده می‌خواستیم که حالا برای تهیه‌ی مواد اون معجون به در بسته‌ای به نام دزدی از هافلپاف برخوردیم. درست است؟ ما خیلی خوشبخت هستیم. به افتخارمان یه کف مرتب.

ملت ریونی با حرکت سر ضمن تایید حرف لادیسلاو، شروع به دست زدن و بر آوردن فریادِ "درسته درسته" می‌کنن. لادیسلاو با اشاره دستش همه رو به سکوت فرا می‌خونه و به ادامه سخنرانیش می‌پردازه.
- نه اشتباه می‌کنین! این یه نکته انحرافی بود. گیاهای مورفین تو اسلیترین کشت می‌شود و ما را وادار به ورود به اون تالار می‌کند! اما در مورد هافلپاف ما تنها به یک شخص نیاز داریم. می‌توانیم به جای بردن خودمان به هافلپاف، آن شخص را به نزد خویشتن بیاوریم. به افتخارم کف مرتب.

ملت ریونکلاوی که تحت تاثیر پیشنهاد خوب لادیسلاو قرار گرفته بودن برای بار دوم شروع به کف زدن می‌کنن!




پاسخ به: ۩کافه ریون۩
پیام زده شده در: ۱۰:۱۲ یکشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۵
#69

زنوفیلیوس لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۶ سه شنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۸:۲۰ دوشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۰
گروه:
مـاگـل
پیام: 102
آفلاین
ملت راون گویا با شکست مرگباری مواجه شده بودند در گوشه ی کوچه دیاگون نشسته بودند. تمام شور و اشتیاقی که از اول داشتند، از بین رفته بود و دیگر هیچ میلی به گشتن نداشتند. که بالاخره زنوف سکوت ترسناک حاکم بر فضا را شکست.
- خب یعنی نمی  شه از جای دیگه ای بال مگس خون آشام گرفت؟
لینب که با قیافه ای متفکر در بالای سر ملت پرواز می کرد و سعی می کردتا بلکه  راهکاری پیدا کند، پاسخ زنوف را داد.
- فکر نکنم.
-آخه مگه می شه!؟
- آره چون جونور کم یابیه! طبق گفته مادر بزرگم آخرین باری که دیده شدن حدود ۱۲۰۰ سال پیش آخرین بار دیده شدن.
این حرف لینی خبر از آن می داد که شاید هیچ نمونه زنده ای، از این جونور مرموز بر روی هیچ جای کره ی پنیری وجود نداشته باشد.

- چه چیز عجیبیه که حتی توی خونه ما هم پیدا نمی شه. لونا بابا؟
- جانم ددی؟:zogh:
- ما تو خونمون از این موجود خونخوارِ کوچکِ کم یاب نداریم؟
لونا خرس قهوه ای رنگ کوچکش را در آغوش کشید و پس از کمی تامل گفت:
- فک نکنم ددی.:zogh:

لینی که گویا از چرت و پرت هایی که زنوف می گفته خسته شده بود منوی مدیریتش رو در دست گرفته و برای مدتی صدای زنوف را از او گرفت، تا بلکه همه بتوانند کمی فکر کنند که چگونه می توانند رابطه بین راون و هافل را در کوتاه ترین زمان درست و برقرار کنند.

هر کدام ایده هایی می دادند...
- بریم دزدی؟
-بریم ازشون خواهش کنیم؟
- بریم از ننه روونا خواهش کنیم که بره دست بوس ننه هلگا؟

در این بین زنوف فقط بالا و پایین می پرید و سعی داشت که حرفی را به بقیه بفهماند.
- دو حرفیه ؟
تکان های زنوف شدید تر شد و سعی داشت چیزی را بفهماند.
- انگشت کنیم تو چششون؟

زنوف که متوجه شد هوش روونا در این جور مواقع کمک نمی کند، با نگاهی بغض آلود به لینی نگاه کرد و لینی با منو مدیریت صدای زنوف را به او باز گرداند.

- هِی ! مردم دختر بزرگ می کنن بشه عصای دستشون مال ما شده بلای جونمون.
- زنوف!
- بله؟
- چی می خواستی بگی؟
- اِ یادم رفت که...


زیادی خوب بودن خوب نیست،
زیادی که خوب باشی دیده نمی‌شوی،
می‌شوی مثل شیشه‌ای تمیز،
کسی شیشهٔ تمیز را نمی‌بیند،
منظرهٔ بیرون را می‌بیند.!





تصویر کوچک شده




پاسخ به: ۩کافه ریون۩
پیام زده شده در: ۱۸:۲۹ شنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۵
#68

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲:۴۸:۱۶ سه شنبه ۵ تیر ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 706
آفلاین
فلور آهسته خود را به محلي كه ليني كمي دورتر ايستاده بود رفت و آرام در گوشش زمزمه كرد: ليني؟ بودجمون چغدغه؟

ليني بدون جلب توجه و آهسته كمي داخل جيبش را جستجو و كرد و پاسخ داد: فكر كنم اونقدري هست كه پيرزنه رو راضي كنه.

سپس جلوتر رفت و چند سكه اي را كف دست پيرزن گذاشت. بعد از اينكه پيرزن سكه ها را شمرد به ليني اشاره كرد كه به او نزديك شود، ليني با ترديد به بيرزن نگاهي انداخت و آرام به اون نزديك شد.

پيرزن با صدايي كه باعث سيخ شدن موهاي گردن ليني شد به نظر رسيد چند كلمه ي مختصري به ليني گفت و سرش را عقب برد و ليني به جمع ديگر ريوني ها پيوست.

زنوفيليوس با كنجكاوي برسيد: خب؟ كجا بايد بريم؟

ليني كه انگار مايل به پاسخ نبود پس از مكثي گفت: كسي كه بال مگس خون آشام داره يكي از بچه هاي هافله

زنوف: خب اينكه نكراني نداره ميريم ميگيريم ازش

ليني با كلافگي گفت: مثل اينكه يادت رفته پارسال سر برد كوييديچ ازشون اونا با ما قطع رابطه كردن... محاله بهمون چيزي بدن ...

فلور با ناراحتي گفت: عالا چيكاغ كنيم؟



Only Raven !


تصویر کوچک شده


پاسخ به: ۩کافه ریون۩
پیام زده شده در: ۱۳:۱۴ پنجشنبه ۳ تیر ۱۳۹۵
#67

زنوفیلیوس لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۶ سه شنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۸:۲۰ دوشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۰
گروه:
مـاگـل
پیام: 102
آفلاین
ملت ریون به سر تا سر کوچه نگاهی انداختند کوچه خالی از جمعیت بود بجز فروشنده های وحشتناک کسی در کوچه نبود. لینی که این صحنه را دید نگاهی به تک تک اعضا انداخت و گفت:
_من فکر کنم بهتره بیخیال دزدی بشیم ! اینجا خیلی خلوته!

هر جوری هم حساب می کرد نمی شد از اینجا دزدی کرد.

زنو فیلیوس که تا آن لحظه در سکوت نگاهی به اطرافش می کرد و به دنبال چیزی عجیب می گشت تا به خانه ی رخ مانندش اضافه کند. گفت:
_چرا باید دزدی کنیم؟

لینی که از این سوال زنوفیلیوس خنده اش گرفته بود گفت:

_ خب معلومه چون مواد اولیه رو بخریم تا بتونیم کافه راون رو راه بندازیم و هر روز مشتریمون زیاد بشن .
زنو فیلیوس که دیگر کاملا از خون روونا و هوش ریونی نا امید شده بود گفت:
_خب پس چرا قبل از اینکه بیایم اینجا جیب بری کردیم؟
لینی منظوری زنو فیلیوس را فهمید آنها می توانستند بی هیچ درد سری به مغازه ها بروند و خرید کنند.

_خب بال مگس خون آشام رو از کجا باید بخریم؟
فلو مو های طلایی اش را به دور انگشت اشاره پیچاند و گفت:
_ من یک جایی غو بلدم که بشه از اونجا بال مگس خون آشام خغید. :zogh:
حال فلور نقش سر گروه را بازی می کرد و تمامی اعضای ریونکلا به دنبالش را افتادند. چند ساعتی را به دنبال فلور راه افتادند تا بالاخره به پیرزنی رسیدند که دامنی گل گلی به تن داشت و یک جفت گالش به پا داشت. فلور جلو رفت و گفت:

_سلام ما اومدیم تا یک کیلو بال مگس خون آشام بخغیم شما داغید؟

پیر زن نگاهی چندش آور به فلور انداخت و با صدایی عجیب گفت:

_من که ندارم ولی اگر می خواید بهت می گم که کی داره.

_خب کی داره؟ :zogh:

_دختر جوان خرج داره و باید یه چیزی بهم بدی تا جاشو نشونت بدم!!



زیادی خوب بودن خوب نیست،
زیادی که خوب باشی دیده نمی‌شوی،
می‌شوی مثل شیشه‌ای تمیز،
کسی شیشهٔ تمیز را نمی‌بیند،
منظرهٔ بیرون را می‌بیند.!





تصویر کوچک شده




پاسخ به: ۩کافه ریون۩
پیام زده شده در: ۲۳:۳۰ جمعه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۵
#66

آندرومدا بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۹ سه شنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۰ پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۷
از جهل تا دانایی
گروه:
مـاگـل
پیام: 23
آفلاین
خلاصه ملت ریون برای دست گرمی هم که شده مانند جاسوس مخفی ها در کوچه و پس کوچه ها پنهان میشدند و مردم را تیغ میزدند.
تا اینکه بلاخره پس از انکه تام آخرین کیسه پول را از جیب یک پیرزن تیغ زد،فلور به انها علامت داد که دیگر شورش را دارند در میاورند و چیزی نمانده است که خبر تیغ زدن آنها تا گوش وزارت سحر و جادو هم برسد.

این شد که همه انها از عمل شیرین تیغ زنی دست کشیدند و پشت دیواری جمع شدند تا نگاهی به لیست نه چندان بلند بالای مواد مورد نیاز بیندازند.

- بذار ببینم...الان باید یه کیلو بال مگس خون آشام آفریقایی پیدا کنیم!

ملت ریون هنگینگ فیس نشدند.بله در فکر فرو رفتند.همچنان در فکر فرو رفتند.فکرشان تا هزار جا رفت.از محل دست به آب عمومی گرفته تا کنفرانس بین المللی حمایت از حیوانات در حال انقراض.اما سر انجام همگی به این نتیجه رسیدند که از آنجایی که فروش این ماده در کوچه دیاگون ممنوع اعلام شده است،ناگزیرند سری به کوچه ناکترن بزنند.

-کوچه ناکترن...از این جور چیزا اونجا زیاد پیدا میشه.

- ولی آخه چجوری میخوایم از اونجا دزدی کنیم؟اگه گیر یکی از اون عجوزه های ناخن فروش بیفتیم تیکه بزرگه مون گوشمونه!

- یا اون زگیل فروش های دماغ دراز!

-خب دیگه راه بیفتین...

فلور با دست علامت داد و آنها یکی پس از دیگری از پشت دیوار بیرون خزیدن و در سایه ها به کوچه ناکترن وارد شدند.



پاسخ به: ۩کافه ریون۩
پیام زده شده در: ۱۸:۲۳ شنبه ۵ دی ۱۳۹۴
#65

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
کوچه دیاگون:

مسلما اگر روزهای پایانی تعطیلات و در کل تابستان را برای سر زدن به کوچه دیاگون برمی‌گزیدید، آنجا را بسیار شلوغ می‌یافتید به قدری که حتی جای سوزن انداختن نیز نمی‌بود. اما الان... و در این فصل از سال... داشتن چنین انتظاری نشان از این بود که انتظارات کاملا بی‌جایی دارید.

- ای بابا پرنده هم پر نمی‌زنه! من تو فیمای مشنگی دیدم که شلوغی بهترین جا برای دزدیِ! حالا چی کار کنیم؟
- نگاه کن و یاد بگیر.

فلور این را می‌گوید، شاخه گلی را از گلدانی که گوشه‌ی خیابان قرار داشت می‌کند و به سمت مرد جوانی که از مغازه‌ی جاروفروشی بیرون آمده بود و صدای جیرینگ جیرینگ برخورد سکه‌هایش از آن فاصله نیز به گوش می‌رسید، حرکت می‌کند.
- وای سلام تام!

پیش از اینکه تامِ اسکلت بخواهد واکنشی نشان دهد، مادام جلوی دهانش را می‌گیرد.
- با تو نیست که!

تام با ناامیدی به تماشای ادامه‌ی ماجرا می‌پردازد. مرد جوان با تعجب برگشته و نگاهی به نیمه‌پریزاد زیبایی که جلویش ایستاده بود می‌کند. شاید چندان هم بد نمی‌شد اگر واقعا نامش تام می‌بود!
- چی؟ من که تام... اوه چه خوب که اینجا دیدمت!

فلور به ظاهر با هیجان، و در باطن با چهره‌ای اخمو برای چند لحظه مرد را در آغوش می‌کشد و همین فرصت کافی است تا کیسه‌ی حاوی پول‌ مرد جوان، به جیب‌های فلور تغییر مکان دهند.
- عه وایسا ببینم...

فلور نگاهی به سرتاپای مرد می‌اندازد و با عصبانیت شاخه گل را در صورت مرد پرتاب می‌کند.
- تو که تام نیستی مردک مشنگ! تام دماغش مث تو کج نبود! دروغگو.

فلور به سرعت مرد جوان را که مشغول وارسی بینی‌اش بود تنها می‌گذارد و به سرعت در کوچه بغلی ناپدید می‌شود. ملت ریونی که نمونه‌ای از دزدی را از نزدیک و به چشم دیده بودند، لبخندی می‌زنند و به دنبال طعمه رهسپار کوچه پس کوچه‌های دیاگون می‌شوند...









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.