سوژه جدید
آفتاب بر برج ریونکلاو میتابید.
جادو آموزان ریونکلاوی مثل همیشه دور شومینه نشسته بودند و هر یک مشغول انجام کاری بودند. این کار برای بعضی حل تکلیف بود، برای بعضی بحثوجدل و برای دیگران به شکلی دیگر...
تا اینکه درب تالار باز شد و دو ارشد ریون همان طور که باهم جَر و بحث میکردند، به سمت ملت ریونی رفتند.
-این دفعه نوبت منه بهشون بگم.
-نخیر، نوبت خودمه. تو برو برای داعاشت تعریف کن.
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil53cfd7f3430c4.gif)
-هر وقت مرلینگاه رو تعمیر کردی، بعد بیا اینجا سخن گو شو.
بعضی از سال اولی ها با تعجب به تام و ویلبرت نگاه میکردند، اما آن طرف سال بالایی ها عین خیالشان هم نبود.
-هی! شما ها دارید چی رو نگاه میکنید؟ مگه کار و زندگی ندارید.
_آخه اون دوتا...
-اون دوتا کار همیشگی شونه، چند هفته دیگه براتون عادی میشه.
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil52413bd684071.gif)
با این حرف لیسا، سال اولی ها از تماشای ارشد هایشان دست کشیدند و سر کارشان برگشتند.
ارشد ها هم که تا آن لحظه به بقیه توجه نکرده بودند، خودشان را جمع وجور کردند و با یک "سنگ، کاغذ، قیچی" ساده قبول کردند که ویلبرت ماجرای جدید را تعریف کند.
-ای همرزمان، ای دوستان وفادار...
-این باز شروع کرد.
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil52413bd684071.gif)
-وسط سخنرانی من حرف نزن بچه جون! ای عالمان توانا و ای گل های سرخ باغ دانش...
-ویلبرت میشه بری سر اصل مطلب؟
-واقعا که! سه روزه دارم روش کار میکنم.
-ویلبرت!
-باشه میرم سر اصل مطلب...
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil523d519b99bde.gif)
باید بهتون بگم مدیر مدرسه، جناب گانت، با کمک مدافعان سلامت توانستند به محلولی دست پیدا کنند که بر جرونا یا همون جویید نوزده غلبه کنه، حالا اینا چه ربطی به ما داره؟ ربطش اینه که ما چون میخوایم صد امتیازِ آزمایش رو بهدست بیاریم؛ این معجون رو تست کنیم.
-مگه ما موش آزمایشگاهیایم؟
پاتریشیا در حالی که شاخههای فرورفته در مبلش را مرتب میکرد، این را به ویلبرت گفته بود.
-اینکه بیکار بشینی خوبه یا اینکه با سهم داشتن در این کار بهت افتخار کنن؟
- معلومه دومی. ادامه بده.
-این معجون، خیلی حساسه. از نوع شیشه ای که داخلش هست هم...
ویلبرت دست در جیب ردایش برد تا شیشه معجون را در بیاورد اما هرچه داخل جیبش را گشت، جا تر بود و معجونی در کار نبود.
-تام، الان جای شوخیه؟!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil53cfdb412c85f.gif)
معجون رو بده بیاد.
-پیش من نیست.
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil524137e61e4f1.gif)
-مگه میشه! بده بیاد دیگه.
-دست من نیست.
-یعنی چی نیست؟ یعنی تو راه گمش کردی؟
-اگرم گم شده باشه، کَردی. نکردم. خودت هم باید جواب مدیر رو بدی.
جواب مدیر چیه؟! الان بریم اونجا صددرصد امتیاز کم میکنن ازمون.
جماعت ریونی که صابون کسب امتیاز را به دلشان زده بودند، با آه و افسوس به هم نگاه میکردند.
ناگهان جرمی بلند شد و روبه روی لشکر افسرده ایستاد.
-مگه این که من مرده باشم، بذارم امتیازت گروهمون دوباره کم بشه، خودم پیداش میکنم.
جرمی جمله اش را تمام کرد و با سرعت به سمت در رفت تا از تالار خارج شود، ولی ناگهان با صدای لونا در جای خود ایستاد.
-هی جرمی! مگه میشه یه ریونی کاری رو تنهایی انجام بده؟ ماهم میایم! تازه شاید توی راه اسنورکک هم پیدا کردیم!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f661872a7409.gif)
و بعد از گفتن این جمله، جمعی از ریونیون بهقصدِ پیدا کردن معجون، آرامش تالار را وداع گفتند.
با تشکر از کمک های ناظرین گروه