هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: تالار محکومین
پیام زده شده در: ۱۰:۱۶ شنبه ۶ تیر ۱۳۸۸
#53

بادراد ریشوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۸ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۲۸ چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۸
از شیرموز فروشی اصغر آقا!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
شاکی: مردی تنها...

متهم : دنیا

قاضی : خداوند


سکوت تنها حکمران آن اتاق وسیع و تاریک بود.
مرد در حالیکه رو به روی قاضی که در عرش نشسته و از چهره اش چیزی جز هاله ای نور دیده نمی شد ایستاده بود.
پالتوی بلندی که پوشیده بود جلوی صورتش را گرفته بود ولی می شد فهمید مردیست که از اعتکاف دنیا را رها کرده است.ولی...

مرد با صدایی لرزان شروع به صحبت کرد.
- خداوند! کار دنیا به کجا رسیده است که من باید از آن شکایت کنم؟آنهم به درگاه تو...؟

جوابی از قاضی شنیده نشد. یعنی نباید شنیده می شد و مرد هم آن را می دانست پس ادامه داد.
- به راستی به کجا می رویم؟ به دره ای بی انتها در دنیای کثیفی که حتی به آدمیانش رحم نمی کند؟ دنیا را چه شده است؟ غیر قابل تحمل ، بی رحم و بی انتها...! به کجا... به کجا؟

زانو زد...
این بار گویی عرش تکان می خورد.
اتاق روشن شد...
مرد روی زمین افتاده و با پرواز روحش تا بی کران جواب خود را یافت.
او غم دنیا را نداشت، غم آدمیان را داشت...


[b][color=FF0000][url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?topic_id=883&post_id=219649#


Re: تالار محکومین
پیام زده شده در: ۱۹:۵۲ دوشنبه ۱ تیر ۱۳۸۸
#52

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
از این به بعد برای زدن پست در این تاپیک باید این موارد رو ذکر کنید! در ضمن ما تاپیک رول ادامه دار به اندازه کاقی داریم پس این تاپیک رول تک پستی توش میخوره از این به بعد!

شاکی:

متهم:

قاضی:

این برای این بود که پستاتون گنگ نباشه و معلوم باشه کی خلاف کرده و اینا!

تنکس فُر آل آف د ِم!




Re: تالار محکومین
پیام زده شده در: ۱۹:۳۷ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۸۷
#51

ادی ماکایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ یکشنبه ۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۲ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹
از كوچه پشتي عمه مارج اينا !
گروه:
مـاگـل
پیام: 536
آفلاین
اين تاپيك هم تاپيكه جالبيه! از اسمش مشخصه! شما افراد تالار يا سايت رو به دادگاه ميبريد!

ميتونه پستتون جدي يا طنز، واقعي و شوخي باشه!


جي.كي رولينگ نقاش مصري قرن پنجم هجريه


Re: تالار محکومین
پیام زده شده در: ۱۵:۴۶ شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۷
#50

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
مـاگـل
پیام: 708
آفلاین
شق!!

کریچر که در حال گریه کردن بود ، از زیر دست اسکاور خودش رو خلاص میکنه.
- کریچر کاری نکرد که شما اون رو زد !
اسکی : تو آدم نمیشی ؟ میگم بگو من!
کریچر : کریچر !
- بگو من !
- کریچر !

اسکی تا خرخره داغ میکنه و محکم دوباره و شاید برای بار هزارم ، در سر کریچر میکوبه.

خوابگاه پسران
-اوخ!! .. صدای چیه که میاد؟ من نمیتونم جایی رو ببینم..آخ! این چیز تیزه چیه؟
صدای برخورد چند شی پشت سر هم به گوش میرسه و کل اتاق رو پرهایی قرمز رنگ و زرد رنگ میپوشونه. در اتاق هم همه ای شروع میشه. صدای داد و فریاد و افتادن تخت ها پشت سر هم! صدای واق واق سگ، رد شدن قطار از روی ریل (!) و صدای امواج دریا!

ققی: فنگ اگر اشتباه نکنم شصت پات توی دهن منه تو این طور احساس نمیکنی عزیزم ؟
فنگ: ها؟ چرا ولی من احساس میکنم که شصت پام قطع شد.. یه لحظه.. مگه سگ هم شصت پا داره؟
ققی: نمیدونم شاید.. اگه شصت پات نبود پس چی بود ؟

از بیرون از اتاق صدای شق شق ها ادامه پیدا میکنه.. ققی متوجه میشه که با شنیدن صدای شق !! شق !! ها از خواب ناز بیدار شده و با عجله از روی فنگ ، آلفرد و سرژ میپره. به اون سمت اتاق میرسه و با دراز کردن دست که همون بالش میشه در رو باز میکنه و با صحنه ای مواجه میشه..

سرژ: آخ جون صحنه..
و به سوی در میاد. اسکی به شدت کنترل خودش رو از دست داده و کریچر کاملا تسلیم شده و با آخرین قدرت فریاد میزنه:
- بابا من! من من من !
در همون لحظه در تالار باز میشه.
- این سرو صداها چیه؟ جن آزاری!!


[b]دیگه ب


Re: تالار محکومین
پیام زده شده در: ۱۷:۴۳ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۵
#49

پنه لوپه کلیرواتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۹ شنبه ۳۰ آبان ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۲:۱۰ دوشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۹
از پشت دریاها!!
گروه:
مـاگـل
پیام: 239
آفلاین
ناگهان آوی پیداش میشه و با دیدن شمعهای آب شده روی زمین ضجه کنان میگه:
-شماها هیچی نوفهمین!انقدر اذیتش کردین که از دست رفت!شماها قدر اونو ندونستین...حالا میرم یه ادی دیگه براتون میارم که انقدر بهتون سختگیری کنه تا جونتون درآد!(تیریپ یه معلم جدید براتون میارم که انقد تمرین اضافه حل کنه تا جونتون درآد!)
آوی،گفت و گفت،ناله سر داد و زاری کرد،از ناله های او چشم مردمان پرژاله شد...
ناگهان یکی میپره وسط و با صدایی تو مایه های صدای سحرناز میگه:ژاله کیه...ها ها ها؟؟؟
نویسنده:ژاله دوستمه...عشقمه!خوشم میاد تو رول ازش استفاده کنم!حرفیه؟!
طرف:نه!ادامه بده!
آوی از شدت درد و آه،بر زمین افتاد و از هوش برفت و چون باز به هوش آمد،بار دیگر نالید و زارید تا باز هم از هوش برفت!!و چون باز به هوش آمد،جوراب ادی را در بر گرفت و چشم و روی را بر سر و روی جوراب مالید...
گهی بوسه زد بر سرش گه به روی
ز خون زیر پاش(پایش)همی راند جوی
ز خون مژه خاک را کرد لعل
همی روی مالید بر جوراب و بر بوی گند!!(دیدم مد شده همه از این رستم و سهراب استفاده میکنن...گفتم منم یکم به لرزوندن تن فردوسی کمک کنم )
شمعای آب شده کمی رو زمین میمونن و آوی همچنان کولی بازی درمیاره،تا اینکه سرانجام شمعای مایع دوباره خشک میشن و شمع جدیدی به وجود میاد،به عبارتی؛ادی جدیدی به وجود میاد!
ادی جدید با یک عدد چوب در دستش،میاد بالای سر قاضی که همون کاچاره،روبه کاچار میکنه و نعره ای بر میاره که وی به سرزمینی دوردست پرتاب میشه!!
آوی:دیدین گفتم یه ادی جدید براتون میارم که انقد سختگیری کنه تا جونتون درآد؟!
و بدین شکل،الک که میبینه نمیتونه با ادی مقابله کنه شکایتش رو پس میگیره و میره پی کارش!

چند روز بعد:
ملت ریون در تالار عمومی جمع شدن و همگی رو زمین بر روی یک مدار نشستن،فردوسی در میان حلقه ایستاده و در حال انجام حرکات موزونه!!وی همونطور که حرکات موزون انجام میده،شاهنامه رو که به عربی ترجمه شده از حفظ میخونه!
بعد از اجرای مراسم،همه جمع میشن دورش تا ازش امضا بگیرن!
-ببخشید استاد شما خودتون رقص عربی رو از کجا آموختید؟!
-والا بنده دو استاد گرانقدر داشتم به نامهای بهاران جوووون و کیمیا جووووون! اونا با زحمات بسیار و دلسوزی بیش از حد بطوریکه بارها هنگام آموزش آب شدن،رقص عربی رو بهم آموزش دادن!البته دقت کنید اوایل سعی میکردن تن منو تو قبر بلرزونن!اما بنده هم خوب استعدادکی داشتم و از قبر بیرون اومدم،شاهنامه رو به عربی ترجمه کردم،سپس با کمک و راهنمایی بهاران جوووون و کیمیا جوووون، این رقص رو آموختم!*
-پیامی ندارید واسه جوونا؟!
-نه!برن خوش باشن!
پایان!
________________________
*:اشاره به رولایی که اخیرا توسط الکسا و رزی نوشته شده!



Re: تالار محکومین
پیام زده شده در: ۹:۱۸ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۵
#48

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۱
از خونمون
گروه:
مـاگـل
پیام: 256
آفلاین
کریچ:اوکی! اعتراض وارده! فردا هم دوباره یه فرجام می ذاریم و از افراد هیئت منصفه(عبارت افراد هیئت منصفه را دو سه بار با غرور تکرار کرد، چون فکر کرد_حق هم داشت_ کمتر دختر بچه یی در سن و سال او پیدا می شود که اصلا معنی اش را بداند. به هر حال اعضای هیئت منصفه هم همان معنی را می داد.*از کتاب ماجراهای آلیس در سرزمین عجایب، نوشته ی لوئیس کارول، مترجم زویا پیرزاد*) درخواست می کنیم که نظرشون رو در مورد این مساله اظهار کنن!

(جمله ی آخرش چقدر پربار بود واقعا!)
و بعد کریچ زل زد به قیافه ی اعضای هیئت منصفه!اعضا : یکی رفته بود توی حس و داشت با مداد روی صورتش رو خط خطی میکرد و زل زده به جدولی که روی مچ پاش بود و سعی میکرد نوشته هاش رو برای تعیین میزان درصد بیناییش بخونه!(چقدر در فشاره)
اون یکی داره با موبایلش حرف میزنه! اون یکی ای که با قبلی فرق داشت در حال پرواز بود! یکی هم داشت گریه میکرد!
کریچ با دیدن این صحنه آخر دلش به رحم میاد: چی شده؟چرا زر میزنی؟!
عضو مزبور: یاد خاطراتم افتادم!
کریچ:خوب جمع کن این حرکاتو!درخواست می کنیم که نظرشون رو در مورد این مساله اظهار کنن!(صدا گیرا تر از قبل)

کریچ:اون هیئت نه!اون یکی
هیئت منصفه: یه نگاه به کریچر! یه نگاه به الک! و یه نگاه با چرخش 180 درجه ی سر به ادی!ادی از این توجه زیاد خجالت میکشهو قطره قطره مانند معلمی که همچون شمع سوزانه آب میشه و میره توی زمین!
هیئت منصفه بالاخره زبون باز میکنه: تو راست میگی! (همه با هم اینو تکرار میکنن در حالی که هرکدوم از اونا به یه نفر دارن نگاه میکنن)
کریچ:کی راست میگی؟
اعضا:تو راست میگی!(همون نکته بالا مطالعه شود)
کریچ:میدونستم! خوب اینا هم موافقن!
الک:با چی؟!
کریچ:با این که هر دو مجازات بشین دیگه!
الکسا:نهههههههههههههههه! من نمیخوام! من بیگناهم!خودت بهشون یه چیزی بگو! (در مورد مخاطب این جمله اطلاعاتی در دست نمیباشد) من هیچ کاری نکردم! آخه من جز بستنی چی خواستم؟!هان؟هان؟هان؟ تازه پاییز شده دیگه بستنی هم خز شده! البته من هنوزم میپذیرم!
مک:من اعتراض دارم!
کریچ:وارده!
مک:همین طوری خواستم بگم هستم!
کریچ:اوکی! حالا باید با ادی حرف بزنیم آیا راضیه با خرید بستنی دل یه جوون رو بدست بیاره و خودش رو در اجهان(ج جهان(سازمان ثبت جمعهای مکسر تازه ثبت شده) رستگار بکنه!ادی؟
همه ی سرها به سمت جایگاه ادی برمیگرده! همه چشما از جا درمیاد برای دین ادی اما...صندلی خالیه!کسی یادش نبود که اون آب شده و رفته توی زمین....


همه چیز همینه...
Only Raven


Re: تالار محکومین
پیام زده شده در: ۲۳:۲۵ پنجشنبه ۲۷ مهر ۱۳۸۵
#47

الکسا بردلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۳ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۹
از اينجا... شايدم اونجا... شايدم هيچ جا
گروه:
مـاگـل
پیام: 362
آفلاین
شاکی: الکسا بردلی
متهم:ادی لاوین(ماکای سابق) ملقب به مرگخوار جورابشور! ارزشی ترین و پاچه گیر! کسی که دیگران بهش محبت می کنن اما خودش حالیش نیست! کسی که دیگران او را آدم حساب می نمایند اما او خود را حساب نمی نماید!
شاهد پرونده: کل اعضای تالار!
قاضی:کریچ
وکیل مدافع متهم: مک!
موضوع پرونده: بستنی و پیتزا!

کریچ:(مثلا داره با اون چکشه می زنه رو میز!) متهم رو وارد کنید! متهم و شاکی در جایگاه مخصوص خودشون قرار بگیرن!
و برمی گرده و به پشت سرش نگاه می کنه!
وینکی پشت یکی از میزا قایم شده و با چشمانی پر از احساس به کریچ نگاه می کنه: وای وای کریچ! این جا رو عالی بیان کردی! لحنت واقعا با صلابت بود! خیلی باوقار بودی! اوه کریچ...دوست دارم!
کریچ برای وینکی بوس می فرسته و دوباره برمی گرده به جایگاه قضاوت.(حال می کنی چقد لغت قلمبه سلمبه بلدم؟!) :هوووی! متهم! د کره خر بیا دیگه! مستر جورابشور! بابا دو دییقه اون آوریل بدبختو ول کن بذار نفس بکشه! هی شیرموز شیرموز می کنه!!! ول کن این بدبختو!
ادی بالاخره آوریل رو ول می کنه و آوی روی زمین می افته و غش می کنه! ازون ور ادویل میاد آوی رو باد می زنه!

کریچ: اهم اهم! شما متهم هستید به گیر دادن زیادی به دوشیزه الکسا بردلی! باز هم گیر دادن بیشتر! و حتی هنگامی که ایشون در دفاع از خودشون یه رول زدن توی تولد بروبکس! اقدام به ضرب و شتم ایشان در مسنجر نمودید و ایشان را تهدید نمودید و تا سرحدّ مرگ ترسانده اید! سپس در زمانی که ایشان معتاد به گیزر های شما شده اند تزریق گیزر را به این شخص قطع نموده اید به طوری که شاهدان گواهی می دهند ایشان دچار نوعی تشنج و تب به همراه عرق سرد شده اند و در طول این حرکت مدام کلمه های بستنی و پیتزا را فریاد می زنند! آیا این اتهام را نفی می نمایید!؟
ادی:دروغ میگه بوقی!
کریچ: سرکار خانم الکسا بردلی! آیا گواهی می دهید که تمام این اتهامات بدون ذره ای مبالغه و 100% حقیقی و بدون هیچ منظوری زده شده؟!؟
الک:وا! خب حرفا می زنی! منظور داشتم دیگه! اگه منظور نداشتم مگه مرض داشتم اومدم شکایت کردم؟؟
کریچ: نه خب! منظورم اینه که ازین منظورتون منظوری داشتین!؟
الک:خب من به منظور منظورم، منظورم رو انجام دادم!
کریچ:... و منظور شما از منظوری که به منظور منظورتون منظور کردین چی بوده؟
الک: والا منظور من از منظوری که به منظورم منظور کردم و باعث منظور شدن این منظور شده اینه که 1- آقا من معتاد شدم! 2-اینم گفتم دور هم باشیم!
کریچ:ای انگل جامعه! ای بوق! ای کثافت! اعدامش کنید! ای آشغال! ای نکبت!...
آوریل:هووووو این نکبت لقب منه ها الک جون به نام من به ثبت رسوند!(این حرکت رو برای لقبش انجام داده!)
ادی: آره بابا این از اول عملی بود! همین بوقی بود که منو گرتی کرد دیگه! ای انگل! ای نقطه ضعف جامعه! ای ایدز!
الک:صبر کن صبر کن صبر کن! چرا مسائل رو با هم قاطی می کنی؟؟؟ ایدز من به خاطر تزریقات نیست! یعنی هست...اما نه اونجور که شما فکر می کنین...
کریچ: بی ناموسی تو تالار من؟؟؟؟؟ اعدامش کنید!
فنگ: آقا تکلیف من که بیجه م چی میشه؟؟
کریچ: هوم مسئله ی شما مربوط به حوزه ی ما نمیشه چون خارج از تالار بوده مسئله مربوط به قوه ی قضاییه ی پاکدشت میشه که به ما ربطی نداره!
الکسا: تازه شم داره خالی می بنده این بیجه که اعدام شده من خودم توی چلچراغ هفته ی قبل خوندم!
مک: چه عجب تو بالاخره یه چیزی فهمیدی!!
کریچ: آقا حاشیه نرین ادی زود تند سریع بگو چرا همچین حرکاتی انجام دادی؟؟
مک:من اعتراض دارم!
کریچ:اعتراض وارد نیست!(بازم داره با اون چکشه می کوبه!)
مک: اما من وکیلشم!
کریچ: عجب...پس اعتراض وارده!(رجوع شود به بالا!)
مک:هووم شما از کجا می فهمین که این راست گفته؟؟؟ بابا این آدم رنده!* نگاه به این ظاهر معصومش(!) نکن! یَک آدم بوق، بوق و بوقیه که اون سرش ناپیداس!
ادی: اینو خوب اومدی!
مک:مرسی عزیزم! اهم! خلاصه اینکه داره دروغ میگه مثه بوق!
کریچ: من نمی دونم در هر حال ادی گناهکار شناخته شده و محکومه که تا یک سال دست به جوراب نزنه!
ادی:نههههههههه!! من نمی تونم! این کارو با من نکنین! خیلی نامردیه...
و صورت خود را می خراشد!
مک:من تقاضای فرجام دارم!
کریچ:اوکی! اعتراض وارده! فردا هم دوباره یه فرجام می ذاریم و از افراد هیئت منصفه(عبارت افراد هیئت منصفه را دو سه بار با غرور تکرار کرد، چون فکر کرد_حق هم داشت_ کمتر دختر بچه یی در سن و سال او پیدا می شود که اصلا معنی اش را بداند. به هر حال اعضای هیئت منصفه هم همان معنی را می داد.*از کتاب ماجراهای آلیس در سرزمین عجایب، نوشته ی لوئیس کارول، مترجم زویا پیرزاد*) درخواست می کنیم که نظرشون رو در مورد این مساله اظهار کنن!


_________
*رند:مکار، حیله گر

آیا در این محاکمه ادی پیروز می شود؟ آیا الک پیروز می شود؟ آیا هر دو کنف می شوند؟ ادامه ی این داستان را در پست بعدی توسط نویسنده ی بعدی بخوانید!"ادامه بدین دیگه! خب؟؟"


[b][siz


Re: تالار محکومین
پیام زده شده در: ۱۲:۳۷ دوشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۸۵
#46

اژدها


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۹ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ چهارشنبه ۴ بهمن ۱۳۸۵
از ته اعماق عمق ژرفای گلوم
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 6
آفلاین
مک با کت و شلوار بسیار زیباش،که به رنگهای آبی، زرد و فسفری و بنفشه (سعی داشته یه جنتلمن بشه! از رنگهایی که چو دوست داشته در لباسی که پوشیده استفاده کرده)دستشو به سمت یه گل رز میبره ولی سریعا دستشو می کشه و زیر چونه پشمالوشو می خارونه .
مکی : باید چو رو غافلگیر کنم ... یه گل معمولی اصلا حال نمی ده ... باید یه چیز جدید باشه ... یه چیزی مثل ...
بنگ(صدای لامپ روشن شدن بالا سر مک بون !)
مکی : آره خودشه ... چو بگیر که اومدم !

***راهروی تالار محکومین***

از توی تالار صدا میاد ... ملت دارن شادی و سرور می کنن و کلی واسه خودشون خوشن ! ... مکی هم پشت در واستاده و داره سورپریزی که برای چو آماده کرده رو نگاه می کنه تا مشکلی نداشته باشه ... آب دهنشو قورت می ده و درو آروم باز می کنه .

همه داخل تالار دست از کاراشون بر میدارن و به مک نگاه می کنن ... چو با دیدن مک سریعا بهش پشت می کنه و همونجا رو زمین می شینه .

مک مستقیم به سمت چو می ره و از رو سرش می پره و یه ملق هم رو هوا می زنه و صاف جلو چو پایین میاد !!!
مک : سلام چو ... حال کردی ؟ ... همون حرکتیه که دو سه روز پیش بهم یاد دادی ! ... کلی تمرین کردم تا یاد گرفتمش !
چو نگاهی به مک بون می اندازه و بعد سرشو به حالت قهر اونوری می کنه !
مک : ببین چو ... من یه چیزی برات گرفتم که اگه ببینی از خوشحالی بال در میاری !
چو سرشو یه خورده می چرخونه و به گونی ای نگاه می کنه که دست مک بونه .
مک بون گونی رو روی زمین می زاره و گره سرشو باز می کنه ... در گونی باز می شه و یه شعله آتیش ازش بیرون می زنه ! ... یه اژدهای کوچولو موچولو ی خوشگل آبی رنگ با فلسای بنفش از گونی بیرون میاد ... با چشمای درشت و نازش به چو نگاهی می کنه و می گه :
_Mommy !!!!!
چو با چشمای گرد شده به مک بون نگاه می کنه .
مک : خودت همیشه می گفتی دوست داری یه بچه اژدها داشته باشی ... همیشه می گفتی دوست دارم یه بچه اژدهای خوشگل داشته باشم ... این بچه اژدهای به رنگ مورد علاقته چو ... قشنگ نیست ؟!
بچه اژدها سرفه ای می کنه که باعث می شه یه شعله کوچیک آتیش از دهنش زبونه بکشه ... چو دستاشو به سمت بچه اژدها می بره و نازش می کنه ... بالاخره به حرف میاد و به مک بون می گه :
_اسمش چیه ؟
مک بون دهنشو باز می کنه تا حرف بزنه ، ولی بچه اژدها می پره وسط حرفش و شروع می کنه به حرف زدن:
_سلام مامانی ... بابای که اومد منو بخره باهاش حرف نزدم اصلا ... خیلی پشمالوئه خوشم نیومد ... مامان جون چقدر چشمای جاپونیت خوشگله ! قربونت برم الهی ... من یه اژدهای یتیمم ... بابا نورممدم دو ماهم که بود منو برد گذاشت در کلبه هاگرید ... هاگرید هم وقتی بزرگ شدم منو فروخت به یه غریبه ... اونم منو ول کرد پرورشگاهیا منو پیدا کردن ... الانم که پیش مامان بابای جدیدمم !
چو : هی هی هی یه خورده آرومتر ... صبر کن ببینم ... گفتی اسم بابات نورممده ؟! ... اسم خودت چیه ؟
چو اینو می گه و رو به مک بون می کنه و می گه:
_این چقدر پر حرفه !
بچه اژدها : آره ... بابا نورممد بوقی من یه روز قایمکی اومد با مامان ترابرت من که اژدها بود بوووووووووووووووووووق(سانسوریسم!) ، بعدشم من به دنیا اومدم ... یه چیز جالب ... نام پدر : نورممد ، نام مادر : ترابرت ... نام پدر + نام مادر : نوربرت !
چو : پس اسمت نوربرته آره ؟!
نوربرت : آره مامان جونم ... بغلم می کنی ؟!
چو نوربرتو به آرومی بغل می کنه و در حالی که لبخندی گوشه لبش نشسته نگاهی معنی دار و زیبا به مک می کنه و بلند می شه بره به بچش شیر بده !!!


ای حقیران ! بر حذر باشید از نفس این اژدها !


Re: تالار محکومین
پیام زده شده در: ۱۷:۵۴ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۵
#45

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۱
از خونمون
گروه:
مـاگـل
پیام: 256
آفلاین
مک یه دفعه چشمش میفته به چشمای قشنگ چو که پر از اشکه و داره گریه میکنه!
چو روش رو برمیگردونه و دسته گل رو میندازه زمین و به طرف در میره..
مک یه نگاه به آوی که بغلشه میکنه! و یه نگاهم به ادی که اونور ایستاده و داره سوت میزنه! آوی رو با دست خیلی آروم هل میده اونور! بعد بلند میشه و به طرف دسته گل میره! دسته گل رو برمیداره و گل ها رو بو میکنه! (تریپ فیلم هندی)
درست در همین لحظه ست که صدای موسیقی به گوش میرسه!×
چشمای مک پر از اشک میشه و به طرف در حرکت میکنه.
-مک! کجا میری؟!
مک برمیگرده و آوی رو میبینه که نشسته و زل زده به اون! روشو برمیگردونه و به ادی میگه: ادی! خودت میدونی باید چی کار کنی!
ادی: صد البته!
مک دوباره یه نگاه به دسته گل میندازه ،به ادی نزدیک میشه،دسته گل رو میده به ادی و میپره بیرون!
بیرون:
الآن مک دپرسه و داره توی خیابون راه میره! و خاطرات گذشته رو مرور میکنه! که یه دفه بارون میگیره!
تصویر قطع میشه!
دوربین: ای بابا..نمیخواد فیلم هندی بشه! بارون تصویرو به هم میریزه! (با صدای بلند)
غضنفر اون شیر آبو ببند!
بارون بند میاد و دوباره مک آب کشیده(بر وزن موش آب کشیده) مقابل یه گل فروشی ایستاده و خیره شده به گلها!
-اپچه!(صدای عطسه )
دوربین: الآن سرما میخوره،میفته میمیره! چو بیوه میشه!یکی یه لباس درست حسابی به این بده!
مک با کت و شلوار بسیار زیباش،که به رنگهای آبی، زرد و فسفری و بنفشه (سعی داشته یه جنتلمن بشه! از رنگهایی که چو دوست داشته در لباسی که پوشیده استفاده کرده)دستشو به سمت یه گل رز میبره...
__________
یه نکته: مک اگه از این مدل منت کشی خوشت نیومد به من یه ندا بده که این پست رو حذف کنم.
البته تا زمانی که میشه!


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۱۹ ۱۸:۱۳:۱۲

همه چیز همینه...
Only Raven


Re: تالار محکومین
پیام زده شده در: ۱۱:۴۲ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۵
#44

مك بون پشمالو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۳۰ پنجشنبه ۱۱ دی ۱۳۴۸
آخرین ورود:
۱۳:۱۳ سه شنبه ۱۴ مهر ۱۳۸۸
از پيش چو !
گروه:
مـاگـل
پیام: 198
آفلاین
ادي : عجب فشاري داشت اين ديواره ... I LOVE فشار !!
برق شيطون چشاي آوي اون مكان تاريك رو مث روز روشن كرده !!
ادي : واي عزيزم چه چشاي شيطوني داري .. من ميميرم واسه شووراي شيطون !!
آوي به سرعت برق و باد خر ميشه و مي پره بغل ادي كه هنوز تو بغل مكه !! .. چند لحظه بعد ... آوي رو هواس !!

مك :

بخاطر اشتباهات آوي در مسير حركت پرتابه اون به اشتباه بين پاهاي سوم و چهارم مك فرود مياد ... در همين لحظه در باز ميشه و چو وارد ميشه .. ادي از ترس خشانت چو ميره خودشو گم و گور مي كنه !!!
چو : مكي تو به من خيانت كردي ؟!!
مكي :‌ها .. من چيز

هنوز حرف مكي تموم نشده كه چو دو تا نانچيكو !! خفن كه فقط ملت كمربند مشكي از اونا دارن از جيبش در مياره و شروع مي كنه به زدن مك و آوي همزمان !!! .. بدليل حجم بالاي مك هيچكودوم از ضربه ها به آوي برخورد نمي كنه !! .. ( اينو داشته باش چند خط پايين تر !! )

چو ميذاره ميره ...
ادي از پشت ديوار مياد بيرون ..
آوي رو به مك :
مك رو به آوي :
ادي رو به آوي :
آوي رو به ديوار :

چند ساعت بعد ...

آوي : مك، مك، من حس مي كنم كه مي تونم تورو خوشبخت كنم !!
مك :
آوي مي پره بغل مك و بوس بغل لاو و الخ !!
چو با يه دسته گل وارد اتاق ميشه ..
چند لحظه بعد ..
چو : ..من، من .. اوهو .. اوهو .. اوهو !!

يكم اونطرفتر ..
ادي :



----------------
خارج از رول : داستانو خراب نكنين دوستان .. ميخام برم پيش چو منت كشي !!!!!



تصویر کوچک شده

رون ويزلي !
___________________







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.