با سلام
امروز قراره برنامه صندلی داغ پخش شود. در این برنامه یکی از گریفی ها به جلوی دوربی خواهد آمد و باید به سوالات مجری جواب دهد. مجریان این برنامه هم تمام اعضای گریفندور هستند. این هم قسمت اول از این برنامه:
صندلی داغ گریفیقسمت اول
تلویزیون تصویر سیاهی را نشان می داد اما ناگهان صفحه رفته رفته روشن شد و تصویری را نشان داد که یک فضا کاملا قرمز بود و همانند یک اتاق بزرگ بود. بیش از 20 صندلی قرمز رنگ که به علت همرنگی با رنگ دیوار ها ، معلوم نبودند ، در اتاق قرار داشت و همه صندلی ها پر بودند به جز یکی.
انسان هایی که روی صندلی نشسته بودند نیز رنگ قرمز پوشیده بودند و بینندگان به رنگ قرمز چیز دیگری نمی دیدند. در همین لحظه صدایی از تلویزیون آمد که می گفت: « با سلام بینندگان عزیز ... من گودریک گریفندور هستم ... در خدمت شما هستیم با اولین قسمت از برنامه صندلی داغ
»
گودریک که فقط صورتش به علت همرنگ نبودن با رنگ قرمز قابل دید بود ، ادامه داد: « خب بینندگان عزیز ... خیلی دوس داشتم مجریان برنامه رو معرفی کنم اما بیش از اندازه هستند و وقت نداریم اما در کل بدانید هر چی گریفی هست ، مجری این برنامه هست. »
در همین لحظه یک انسان که لباس سبز رنگ پوشیده بود وارد صحنه میشه و به طرف یکی از انسان های قرمز پوش می ره اما قبل از اینکه به او برسد ، گودریک گریفندور می گوید: « تو کی هستی؟ »
مرد سبز پوش می گوید: « من ریگولوس بلک هستم
»
گودریک که شکه شده بود ، گفت: « کی تو رو راه داده اینجا ... کی بهت گفت اینجا بیایی؟ »
در همین لحظه یکی از قرمز پوشان دختر برخاست و رو به گودریک ، گفت: « من دعوتش کردم
»
گودریک که اینبار بسیار خشمگین شده بود ، گفت: « جسی مگه بهت نگفته بودم این برنامه کاملا گریفی هست
»
در این هنگام جسیکا اشک ریزان در جای خود نشست و ریگولوس هم در حالی که برای جسی بای بای می کرد از صحنه خارج شد. جسی و ریگول: «
»
گودریک بعد از اینکه مطمئن شد ریگول از تالار گریف هم خارج شده ، ادامه داد: « خب بینندگان عزیز ... در اولین قسمت یک مهمان بسیار ویژه داریم و او کسی نیست جز ... جی. کی. رولینگ »
تمامی کسانی که روی صندلی ها نشسته بودند دست می زدند و بعضی ها سوت می کشیدند و بالاخره زنی با مو های زرد رنگ که دور خود یک روکش قرمز رنگ کشیده بود وارد صحنه میشه و بر روی صندلی قرمز رنگ که نسبت به دیگر صندلی ها بزرگ تر بود ، می نشینه.
گودریک بلافاصله ادامه میده: « خیلی خوش اومدید خانم رولینگ ... ازتون خواهش دارم خودتون رو به بینندگان معرفی کنید. »
رولینگ: « این چیه دور من پیچیدید؟
»
گودریک: « خانوم رولینگ ما اینو به دور شما پیچیدیم تا نمای برنامه خوب به نظر بیاد ... خواهش می کنم تحمل کنید »
بینندگان: « عجب نمایی »رولینگ که با جنب و جوش بسیار زیاد بالاخره توانسته بود دستان خود را از زیر روکش بیرون بیاورد ، نفس راحتی کشید و بالاخره لب به سخن گشود: « خب ... سلام بینندگان عزیز ... من رولینگ هستم »
گودریک ادامه داد: « خب خانوم رولینگ در این برنامه من و مجریان این برنامه سوال هایی از شما می پرسند و شما نیز به آن جواب می دهید ... آماده اید؟ »
رولینگ با تکان دادن سرش ، حرف او را تایید می کند و گودریک ادامه می دهد: « خب پس شروع می کنیم ... اولین سوال رو من می پرسم ... چند سالتان است؟ »
رولینگ: « از یه خانوم هم سنش رو می پرسن؟!
» اما در این لحظه گودریک با با حرکات ابرو به او یادآوری کرد که اینجا یک برنامه متفاوت است و باید به همه سوال ها درست جواب دهد ، پس رولینگ ادامه داد: « 20 سالمه »
تمام مجریان چشمانشان از حقه درآمد و رولینگ که فهمیده بود دورغش زیادی بزرگ بود ، گفت: « 30 »
چشمان مجریان دختر درست شد اما هنوز مجریان پسر در نهایت تعجب او را نگاه می کردند و بالاخره رولینگ گفت: « باشه بابا ... 35 »
گودریک: « خب پس بریم سراغ سوال دیگر که مجریان دیگر آنها را خواهند پرسید »
ارکوس آلیواندر: « خانوم رولینگ ما می دانیم که شما جادوگر هستین و رفتین بین ماگل ها و یه داستان از زندگی ما جادوگران نوشتین و پول خوبی به جیب زدین ... خب چرا این کارو کردین؟!
»
رولینگ: « خب نیاز مالی داشتم »
جرج ویزلی: « مجرد هستین با متهل؟
»
رولینگ: « یه بار ازدواج کردم و طلاق گرفتم
»
جسیکا: « چرا طلاق گرفتی؟ »
رولینگ که تازه گرمای صندلی داغ گریفی را چشیده بود و کم کم عرق می ریخت ، جواب داد: « خب ... دست به زن داشت »
پرسیوال: « شنیدم به تمام پارتی های شبانه با لباس مبدل می ری و می رکسی ... درسته؟
»
رولینگ: نه ... نه درست نیست
»
لی جردن قبل از اینکه سوالش را بپرسد ، از صحنه خارج شد و بعد از مدتی در حالی که چیزی را حمل می کرد ، برگشت و روی صندلی خودش نشست و چیزی که در دستش بود را به طرف رولینگ گرفت و گفت: « این یه عکس که از شما گرفته شده که در اون نصف شب در خیابان های تهران همراه مردی در حال قدم زدن هستین ... آیا توضیحی دارین؟
»
رولینگ: « این فوتوشاپی هست ... من اصلا تا حالا تهران نبودم
»
جیمز: « چرا منو تو داستانت بچه فرض کردی؟
»
رولینگ: « خب مگه غیر از اینه؟! »
دابی در حالی که به چشمان رولینگ چشم دوخته و باعث شده بود کمی بترسد ، گفت: « تو می تونی جادو بکنی؟ »
رولینگ: « بله ... همه به من می گن جادوگر »
گودریک یک چوبدستی از الیواندر گرفت و به طرف رولینگ پرت کرد و گفت: « خب نشون بده
»
رولینگ چوب را گرفت و کمی به آن نگاه کرد و بعد از صندلی بلند شد و به طور ناگهانی جیغ زنان از صحنه فرار کرد.
گریفی ها: «
»
پایان