هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   3 کاربر مهمان





پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۰:۴۰ شنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۸

سالازار اسلیترین old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۰ چهارشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۲ پنجشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۸
از تالار اسرار در تنهایی و خلوت مارگونه‌ام...!
گروه:
مـاگـل
پیام: 94
آفلاین
ارباب به "چیز"گفتن های لا همچنان گوش میداد!
-چیزه ارباب...اگه چیز بشه!...بعد اگه من چیز بشم!...بعدا چیز میشه!...چیز...امممم...چیز دیگه ارباب!

ارباب درحالی که دندوناشون رو روی هم میساییدن گفتن:
-ما رو دیوانه کردی لا!یه کلمه بگو پنیر دیگه!
لا:جاااان ارباب!؟پنیر؟!

ارباب سرشون رو انداختن پایین و زیر چشمی به لا نگاه میکردن.
-لا!؟چیز(منظور ارباب این چیزه انگلیسیه:Cheeseبه معنیه پنیر)میشه پنیر دیگه!نمیشه؟
-نههه!همیشه گوگل ترنسلیت مغزتون خوب کار میکنه!

ارباب خشمگین دندوناشونو نشون دادن و یه کم-شایدم بیشتر!-صداشون بالا رفت!
-گوگل ترنسلیت!؟ما وقت این جور حرفارو نداریم!کم کم وصیت نامه...نه اونم ننویس!چیزی نداری که!همش به ما میرسه!
-البتهههه!چرا که نه!ما همه چیزمون متعلق به شماست!

ارباب نفس عمیقی کشیدن و گفتن:
-خب...یه انتخاب بهت میدم یا میتونی اول به دست ما بمیری-که این یه افتخاره واسه همتون!-یا به دستِ...

لا وسط حرف ارباب پرید و گفت:
-ارباب!...امممم...یعنی...ادامه بدین حرفتون رو!

ارباب خشمگین گفت:
-اه!لااااااااااااااا!حرص ما را در آوردی!اول که چیز چیز میکردی!حالا که وسط حرف ما میدویی!دیگه چی ازاین بدتر!

لا درحالی که به پای ارباب افتاد گفت:
-ارباااااااااااااب!زندگیم به شما بسته‌اس!چرا یه ریونی....یعنی ریونکلایی دیگه رو نمیخورین که شبیه اسمورف شین؟

ارباب به فکر فرو رفتن که یه صدای آشنایی اومد!
-ارباب!اون نه!
کسی نبود جز یه ریونی شجاع!

+کی بودو دیگه خودتون بگین!


ویرایش شده توسط سالازار اسلیترین در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۱۶ ۸:۴۲:۳۱

Salazar slytherin is a dark Hogwarts founder
Honor to him
تصویر کوچک شده


پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۴:۰۱ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۸

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۹ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰
از سیرازو
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 265
آفلاین
لا باید ذهنش رو جمع می کرد...لرد فقط چند قدم با اون فاصله داشت!

لا داشت به این فکر می کرد که، یک بهونه آورد و تونست دو و نیم ماه زنده بمونه! پس باید دنبال بهونه ی دیگری می گشت.

البته لا خبر نداشت که فعالیت اسلیترینی ها خیلی بیشتر شده!

-ارباب! به یه چیزی فکر کردین؟
-الان به ما گفتی که فکر نمی کنیم؟ حالا که اینطور شد اول خونت را می خوریم و بعد می کشیمت!
-نه ارباب! ...منظورم این نبود...منظورم این بود که تا حالا، این موضوع رو از یه زاویه دیگه دیدین؟
-چه موضوعی و از چه زاویه ای؟

لا هیچ چیزی توی ذهنش نبود.

می دونست که اگه دیر به لرد جواب بده، لرد عصبی تر می شه و کارش تمومه!

-چیز...می دونین...چیز دیگه!
-ما را مسخره می کنی؟ قصد داشتیم به تو رحمی کنیم و بعد از کشتنت چالت کنیم...حالا که این طور شد، تو رو می دهیم به فنریر!
-نه ارباب! مسخره نکردیم...منظورم از چیز...

یکم به اینور و اونورش نگاه کرد ولی چیزی ندید.

فقط چند ثانیه فرصت داشت برای همین اولین چیزی که به ذهنش اومد رو گفت!
-لینی!
-با یار ما چیکار داری؟
-چیز...منظورمون چیزه...لینی چیزه، شما چیز بشین، لینی هم چیز می شه!

ارباب از این همه چیز گفتن خسته و گرسنه تر شده بود.

لا باید یه کاری می کرد!


تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۲۲:۳۱ سه شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
-ماتصمیم گرفتیم!

همه از این سرعت عمل متحیر شدند!

-ایول...چه سریع!
-سریع نبود...دو ماه و نیم گذشته. ما همه چیز را سبک و سنگین کردیم. فکر کردیم. و به این نتیجه رسیدیم که آبی مان هم بسیار با ابهت می شود. ما آبی می شویم! و همگان مجبور هستند به ما احترام بگذارند.

ریونی ها به فکر فرو رفتند. سعی کردند لرد را آبی تصور کنند. ولی سخت بود.
تا این که یکی از آن ها راه حلی داد.
-رابستن رو تصور کنین. رنگیه به هر حال. بعد سبزش کنین. چشاشو قرمز کنین. خودشم کمی بداخلاق کنین. تو ذهنتون دهنشم بگیرین که حرف نزنه.

فکر خوبی بود!

و چند ثانیه بعد، ریونکلاوی ها، لرد سیاه آبی رنگی در ذهن های فعالشان داشتند.

-واقعا جذابه!
-از حالت فعلی که بهتره...سفید کمرنگ!
-آبی همیشه خوبه.

تنها کسی که تایید نمی کرد لایتینا بود.
نتایجی که لرد و ریونکلاوی ها به آن رسیده بودند، اصلا به نفع لایتینا نبود.

-لا...بیا جلو خونت را نوشیده و آبی شویم!




پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۴:۱۸ جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۹۸

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۹ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰
از سیرازو
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 265
آفلاین
لرد باورش نمیشد که اسم اسمورف ها رو شنیده!
اون عاشق اسمورف ها بود! به طوریکه وقتی فهمید قراره، اسمورف های 2 رو بسازن به اسلیترینی ها نفری دو تا کروشیو زد، جوریکه تک تک اسلیترینی ها یک چیز رو بعد اون گفتن:
-تا حالا همچین کروشیویی نخورده بودیم.

لرد یکی از بزرگترین فن های اسمورف ها بود.

یک بار لرد در حال دیدن عکس های اسمورف ها در گوگل بود که بلاتریکس اونو دید.
-ارباب اینا چیه؟
-یک مشت موجود زشتِ آبی...مجبور شدیم برای زدن یک پست، اسم نحسشان را سرچ کرده، عکس هایشان را نگاه کنیم.
-اسمشون رو از کجا می دونستید ارباب؟
-تو به معلومات ما شک کردی بلا؟ ما ارباب هستیم...ما همه چیز را می دانیم.

لرد هروقت عکس های اسمورف ها رو می دید، فقط به یه موضوع فکر می کرد:
-ارباب بودن یا نبود، مسئله این است!

اون حالا یه فرصت داشت تا مثل اسمورف ها آبی بشه...ولی ابهتش چه می شد؟ آیا بعد از اینکه آبی شد، بقیه مثل قبل به او احترام می گذاشتن؟

لرد ولدمورت باید تصمیم می گرفت.


تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۲۲:۱۷ پنجشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
-لا؟ تو داوطلب شدی؟ تو رو برای آشامیدن خونت شایسته یافتیم.

لرد سیاه با خوشحالی به طرف لایتینا می رفت...
لایتینا هم با ناراحتی با همان سرعت به عقب قدم بر می داشت...

-ارباب...صبر کنین. دست و دندان نگه دارید. خون من اصلا جالب نیست.

لرد سیاه دست نگه داشت. در حالیکه چشمانش روی رگ گردن لایتینا متوقف شده بود.
-چرا؟ به نظر ما که خیلی هم جالبی!

لایتینا فکر کرد. کاری که از یک ریونکلاوی به خوبی بر می آمد. و فکرش زود به نتیجه رسید.
-ارباب...طی آزمایشات انجام شده، مشخص شده که من از نوادگان روونا هستم.

-خب باشی...ما مشکلی با روونا نداریم. نیم تاجشم داد به ما هورکراکس کردیم.

لایتینا انگشت اشاره اش را به نشانه "نه" جلوی صورتش تکان داد.
-نه ارباب...مشکل در خون منه...خون من... آبینه. شما هم که از نوادگان روونا نیستین. اگه بنوشین کلا ممکنه آبی بشین. دوست دارین آبی بشین؟ مثل اسمورف ها؟




پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۴:۵۹ جمعه ۳ اسفند ۱۳۹۷

مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۳۴:۱۸ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از زير سايه لرد سياه
گروه:
جـادوگـر
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 827
آفلاین
خلاصه:
لردسیاه بیمار میشن و اسلیترینی ها از این فرصت استفاده می‌کنن و ایشون رو به تالار ریونکلاو می‌فرستن. ریونکلاوی ها که از این وضع راضی نیستن، می‌خوان لرد رو برگردونن. اما نقششون نقش برآب می‌شه و لرد خون آشام می‌شن. حالا لرد تشنن و لینی باید یک فرد شایسته پیدا کنه تا لرد خونش رو بخورن. تو این فاصله هم ریونکلاوی‌ها تصمیم می‌گیرن برای حفظ جونشون، لرد رو زندانی کنن.
.......................................................

لایتینا ترسون و لرزون، دو قدم پیش و یه قدم پس کنون، به اتاق لرد نزدیک میشه. قلبش مشغول جمع کردن وسایلش بود تا از ناحیه قفسه سینه، به طرف حلقش اسباب کشی کنه و بالاخره موفق میشه.
یعنی چی؟
یعنی قلبش داشت از دهنش میومد بیرون!
خودش رو دلداری می‌ده... فقط باید در اتاق رو رو لرد قفل می‌کرد. کار سختی نبود که!
به هیئت پشت سرش نگاه کرد. تنها نبود. تمام جمعیت تالار ریونکلاو هم همراهیش می‌کردن.
بالاخره به در می‌رسه. فقط کافی بود تا دستش رو دراز کنه و کلید رو تو قفل بچرخونه... به همین سادگی!
دستش رو دراز می کنه، اما قبل این که کلید رو لمس کنه، در اتاق باز می‌شه و لرد رو رو‌به‌روش می‌بینه.
قبل اینکه بفهمه چی شد، با لرد تو اتاق بود و در اتاق هم قفل شده بود.

ملت ریونکلاو به لایتینا خیانت کرده بودن!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۹:۰۳ دوشنبه ۲ مهر ۱۳۹۷

دیانا کارتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۰ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱ دی ۱۳۹۸
از معمولا هرجا که ارباب حضور داشته باشه🐱
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
همه با هم گفتن چی؟؟ معلومه داری چی ميگی؟؟
-داری ميگی بايد ارباب رو زندانی کنيم؟
-به نظرتون چاره ديگه ای هم داريم؟؟
-ببين من نميدونم چيکار ميکنی فقط زودتر اربابتون از اينجا ببرين.
-تو خف بابا
---------------------------------------------------------
تالار اسليترين
لينی وکيگانوس از مدرسه بيرون رفتن وبه دنبال خون اصيل ميگشتن
-لينی به نظر تو کيو پيدا کنيم که هم خون خالص باشه وهم ارباب تايیدش کنه؟؟
-اوووممم...
يه بشکن زد وپريد روی آن هوا.
-😀گرفتم
-خب خب بگو کی؟؟
هان؟؟من منظورم اين مگسه بود از ديشب اذيتم ميکرد الان گرفتمش هههه
-زهر نجينی
-اووف حالا چيکار کنيم
-----------------------------------------
تالار رينکلاو:
بچه های رينکلاو به همراه لايتينا ميخواستن لرد سياه رو زندانی کنن اما کسی جرعت اينکه نزديک اون رو بشه نداشت.
- تو پيشنهاد اين کارو دادی حالاهم خودت بايد انجامش بدی!
_اما من که تنهايی نميتونم ميخوای بميرم؟؟
-اگه به بميری که خوبه#!
لرد:ما گشنمان است کسی نميخواهد خون مارا بدهد؟؟
-ا ارباب ما هنوز خونی که باب ميل شما باشد راپيدا نکرديم
!-چه ميگويیدارباب دگر کيست؟ من گرسنه هستم شما بايد شام من شويد.....


ویرایش شده توسط دیانا کارتر در تاریخ ۱۳۹۷/۷/۲ ۱۹:۲۹:۵۵

تصویر کوچک شده


پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۲۰:۱۱ دوشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۷

بلو مون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۰ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۴:۴۹ شنبه ۱۹ فروردین ۱۴۰۲
از من به شما!
گروه:
مـاگـل
پیام: 101
آفلاین
لینی با شانه های افتاده همراه با دوریا به سمت تالار اسلیترین رفت و روی میز لم داد و پاهای لوچولواش را دراز کرد و نگاهی به دیگر اسلیترینی ها ای که هر کدام نشسته و کار خودشان را میکردند کرد.
_دارید چکار میکنید؟
_لینی ساکت باش، این معجون خیلی خاصه.

لینی دوباره چشم هایش را چرخاند. کراب داشت موژه هایش را درست میکرد، بلاتریکس با چوب دستی اش ور می رفت، سال اولی ها تکالیفشان را می نویشتند، هوریس هم جدیدا زیاد توی تالار دیده نمی شد، بانز هم بود، صد در صد بود، فقط دیده نمی شد.

_اربااااااااب داره از دست میره، ارباب خون میخوان، خونی سالم و گوارا و گرم و...

_گفتیم خلاق باش حشره. این هارو که ما گفتیم.
با این حرف لرد که معلوم نبود چگونه صدای لینی را شنیده و از کجا جواب می دهد، اسلیترینی ها به خود آمدند.
_خون اژدهای تک شاخ استرالیایی بدم؟
_خون محفلی ها چطوره؟ بیارم؟
_خون خودمو تقدیم ارباب کنم؟

لینی بی توجه به حرف های دیگر اسلیترینی ها رفت و روی شانه های کیگانوس نشست.
_خودم باید روی خونی که به ارباب میدیم نظارت کنم. بریم کیگانوس. پیش به سوی پیدا کردن خون انسانی اصیل زاده.

با این حرف، دیگر اسلیترینی ها ساکت و به خارج شدن لینی و کیگانوس از پنجره نگاه کردند.

چند ساعت بعد در تالار ریونکلاو:

_پس خون گوارای ما چه شد؟

این جمله ای بود که ریونکلاوی ها در این چند ساعت بار ها شنیده بودند، و دوباره این جمله ترس شد و به تنشان چسبید.

_ملت باهوش ریونکلاو، ما تلاش کردیم ارباب بره بیرون ولی نرفت، و حتی خیلی از ما حاضریم جانمون رو فدای ارباب کنیم.
_ لایتینا. حرفتو بزن!
_بله! ایشون خیلی خوبن، ولی رنگ ارباب سفید شده، بدنش یخ زده، چشماش جیگری شده،به هر حال خون نیاز دارن، یعنی شاید تا ساعاتی دیگر ما رو نشناسند، مرگخواراشون رو به یاد نیارن، و فقط خون بشناسن.
_چی میخوای بگی؟

لایتینا آب دهانش را قورت داد.
_تا رسیدن خون، ارباب رو باید زندانی کنیم.


دست به حباب هام نزنید. پاهم نزنید حتی. تصویر کوچک شده


پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۲۲:۴۴ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
لینی دوریایی را که مورد پسند واقع نشده بود، کشان کشان از لرد سیاه دور کرد.
-نه ارباب...این چه حرفیه. شر شما نهایت آرزوی ماست. چرا بخواییم ازش خلاص بشیم؟

لرد که به وضوح رنگش هر لحظه پریده تر از قبل می شد جواب داد:
-پس برای ما خون بیارین! خونی شایسته و سالم و گوارا!

فکری به ذهن آبی رنگ لینی خطور کرد. آنها می توانستند به بانک خون مراجعه کرده و برای لرد، کیسه های پر از خون بیاورند!

-خون مشنگی؟

ظاهرا لرد سیاه در اثر خون آشام شدن توانایی ذهن خوانی را از دست نداده بود. لینی سراسیمه پرسید:
-بله ارباب؟ چی فرمودین؟

-جادوگرا که بانک خون ندارن...می خوایین خون مشنگی به ما بنوشانین؟ می خوایین قدرتمون کم بشه؟ اصلا شاید می خوایین از شر ما خلاص بشین؟

لینی باز دستپاچه شد.
-نه ارباب...شر شما نهایت آرزوی...

-اینو قبلا گفته بودی حشره...از حرف تکراری خوشمون نمیاد. خلاق باش. الانم خونی گرم و لایق ما برامون بیاب! تشنه هستیم!




پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۲۲:۱۴ شنبه ۶ آبان ۱۳۹۶

نارسیسا مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۲
از سرتم زیادیه!
گروه:
مـاگـل
پیام: 110
آفلاین
خلاصه:
لرد سياه بیمار می شه و اسلیترینی ها از این فرصت استفاده کرده، لرد رو به تالار ریون می فرستن. ريونى ها كه از حضور لرد تو تالارشون ناراضين، داي لووين رو (كه خون آشامه) ميفرستن تو اتاق لرد، تا بترسونتش و فراريش بده. اما داي، لرد رو خون آشام كرده و حالا لرد يكي رو ميخواد كه خونش رو بخوره. ملت تصميم گرفت كه هكتور رو از تالار اسلى بكشن اونجا تا بدنش به لرد. لینی به دنبال هکتور میره ولی در نهایت فکر میکنه که شاید لرد حاضر به خوردن خون یکی از مرگخواراش نشه و تصمیم میگیره دوریا بلک رو برای ولدمورت ببره...

____________________________


لینی سعی نمود تا دلیلی را بیاورد که دوریا را تحریک به آمدن کند.
_امم... خب راستش ارباب در مورد درخواست آخر مرگخواریتت تجدید نظر کردن... بنظرشون تو شایستگی های لازم برای مرگخوار شدن رو پیدا کردی... و الان میخوان خصوصی با خودت صحبت کنن !

دوریا از شدت هیجان به نفس نفس افتاده بود.
_ وااای... وااااای... باورم نمیشه...بالاخره شد... روز موعود فرا رسید... منو این همه خوشبختی ... محــــاله!

لینی که از نقشه بکر خودش حسابی کیفور شده بود بال زنان به سمت تالار ریون به پرواز در آمد.
_ اتفاقا منو اینهمه خوشبختی هم محاله! خب... بریم!

دوریا، غافل از طالع شومی که انتظارش را می کشید، شادمان به دنبال لینی به راه افتاد.

در تالار ریون

لرد سیاه با دقت به دوریا بلک که با امیدواری به وی زل زده بود، نگاهی انداخت.
_ هوم... که این شام ماست!

دوریا که متوجه منظور لرد نشده بود نگاه پرسشگرانه ای به لینی انداخت. لینی با حرکت سر حرف ولدمورت را تایید کرد.
_ بله ارباب. دوریا بسیار علاقه داشت تا از خدمتگزاران شما باشه برای همین داوطلبانه برای اینکه شما خونش رو بنوشید به اینجا اومده...

لینی دور از چشم ولدمورت، چشمکی را روانه دوریا کرد.
دوریا با ترس آب دهانش را قورت داد و اجبارا حرفهای لینی را تایید کرد به این خیال که شاید با این فداکاری بالاخره لردسیاه نشان مرگخواریت را بر دستش هک کند.

ولی این خیال با جمله بعدی ولدمورت به هیچ و پوچ تبدیل شد!
_ خیر. ما هرگز خون اینو نمیخوریم!

ولدمورت با چهره ای برافروخته از جایش برخواست و ادامه داد:
_ تاحالا به آواتار این دختره نگاه کردین؟ نصفش آدمه! نصف دیگه اش گرگه! اگه گرگینه باشه چی؟ نمیدونین زهر گرگینه برای خونآشام ها کشنده اس!؟ نکنه میدونین؟؟! ما منت نهاده بودیم بر سرتون خراب شده بودیم... میخواین از شر ما خلاص شین؟

حضار :
_
_
_


?Why so serious







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.