هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: تالار خاطره ها
پیام زده شده در: ۱۷:۱۳ یکشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۴

مینروا مک گونگال


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۰:۴۹ چهارشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۴
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 28
آفلاین
قصه زندگي ما ادما اينجورياست امروز مينروا مك گونال يا مالي ويزلي سابق مي ره فردايكي ديگه .

من از همتون از جمله اقاي چارلي ويزلي كه ازشون رخواست دول كردم ولي حالا دارم مي رم. معذرت مي خواهم.

گريفندوري هاي عزيز لطفا قدر ناظرا رو بدونيد كه. خيلي فعاند.


ویرایش شده توسط مینروا مک گونگال در تاریخ ۱۳۹۴/۱/۲ ۱۷:۱۸:۴۹

من یک اردیبهشتی ام
غرورم را به راحتی به دست نیاورده ام
که هروقت دلت خواست خردش کنی
غرورم اگر بشکند
با تکه هایش

شاهرگ زندگی ات را میزنم


مالی ویزلی سابق

تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده


پاسخ به: تالار خاطره ها
پیام زده شده در: ۲۲:۲۶ سه شنبه ۵ اسفند ۱۳۹۳

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
خب... البته سخته. نه برای شما. برای من. ولی فکر می کنم که سیریوس بلک هم داره به پایان خودش در گروه گریفندور میرسه.

خیلی وقت بود فکر می کردم که چی می تونم بنویسم اینجا در این مورد.

اِاِاِممممم...

صحبت خاصی هم نیست البته. داشتم فکر می کردم شاید بخوام چنتا پند و نصیحت بدم به کاربرای تازه وارد. ولی گفتم بیخیال.

بالاتر از توهم یا تالار خاطره ها. ولی من میگم خاطره هایی که واقعا از توهم هم بالاتره!

خاطرات بسیار بسیار خوب، شیرین، لذت بخش...
و البته در کنارش خاطراتی بسیار تلخ!

می تونستم اینارو توی دل تنگت هم بنویسم. ولی اونجا دیگه اون حالت گذشته خودش رو نداره.

خوش گذشت، بد گذشت، تلخ گذشت، شیرین گذشت، خلاصه هر چی که بود، گذشت!

و تجربیات خیلی خوبی برای من به همراه داشت.

نه صحبتی از دوستان قدیمی می کنم، و نه دوستان عصر حاضر تالار. چون حقیقت تلخ امر اینه که سیریوس همواره تنها بود. تنها اومد، تنها فعالیت کرد، و تنها هم خواهد رفت.

امیدوارم که شما هم بتونید تجربیات خوبی در این گروه و کلا در این سایت به دست بیارید.

فکر می کنم این آخرین پستم توی تالار باشه... تالار... شومینه...

بدرود!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بالاتر از توهم !!!
پیام زده شده در: ۴:۵۳ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۲

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
مـاگـل
پیام: 1495
آفلاین
دنیامون جای عجیبیه.. روابطمون... دوستیامون...
یه زمانی از ناکجا اومدیم دور هم جم شدیم، رفیق شدیم و دشمن شدیم، خندیدیم و گریه کردیم، نوشتیم و خوندیم و گاهی وقتا فحش دادیم... توی این دنیای کوچیک متولد شدیم و همدیگه رو شناختیم و همه‌مون ازش زدیم بیرون برای کشف دنیای بزرگتر...
بعضیامون همدیگه رو گم نکردیم... حتی اگه شده به سایه‌ی هم چنگ زدیم تا کنار هم بمونیم..
بعضیامون هم خب..
مجازی بودیم، واقعی شدیم
واقعی شدیم ولی توی دنیای مجازی شبکه‌های اجتماعی فکر کردیم واقعی هستیم.. شدیم ممدها و فاطی‌هایی که چون تو حلقه‌ی دوستان هم بودین فکر میکردیم هنوز دوستیم ولی خاطرات کمرنگ میشدن...
شناسه‌هایی که میشدن اسم واقعی افراد... کم بودن اونایی که شناسه‌شون همون اسم واقعیش بود... کمیاب بودن.. هنوزم هستن.

فکر میکردم فراموش شده... ولی نه نشده... شاید دیگه اون حس قدیم برنگرده... ولی هنوزم وقتی اسمای قدیمی رو میبینم که میان برای پس گرفتن شناسه‌شون، قلبم از هیجان به شدت میزنه... می فهمم اونا هم فراموش نکردن که یه زمانی یه خونواده بودیم... با همه داستان‌های تلخ و شیرینش... می‌فهمم که اونا هم این مدت حتما روزایی شده که دلشون پر بکشه... و بالاخره تسلیم شدن...
یکی به بهونه مبارزه با وزارت... یکی به بهونه تاپیکی که از جون و دل دوستش داره.. یکی به بهونه رفاقتهایی که براش عزیزن..

شبیه یه خوابه وقتی بعد از ۶ سال میبینم اسماشون اون کنار هنوز نوشته میشه و خودشون هستن.. اونایی که مجازی بودن، واقعی شدن، مجازی/واقعی شدن و همیشه موندنی شدن!

برای جیمز، عمو لارتن، لیلی، پیوز، دنیس، دابی، ویولت و اونایی که فکر میکنم قراره باز بیان!



تصویر کوچک شده


Re: بالاتر از توهم !!!
پیام زده شده در: ۲۲:۱۴ یکشنبه ۱ فروردین ۱۳۸۹

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
مـاگـل
پیام: 805
آفلاین
بالا تر از توهم بود... خیلی بالاتر...
توهم همیشه ...وهم نیست، توهم وهم نیست. عقلانی نیست آره!

مفهوم ذاتی از خود ذات قابل انفکاک نیست


میخوام بگم قابل انفکاک است، به من چه که سقراط و ارسطو و افلاطون و غیره گفتن نیست! من میگم هست!
من میگم توهم آبشاری از اوهام توی مغز ما نیست! توهم اون آبشاری از واقعیاتی هست که انقدر دوستشون داریم که خودمونم باورمون میشه انقدر خوب هستن که باور نکردنی بشن و بهشون بگیم توهم!


همینه، مرزی نیست بین اوهام و واقعیات. هیچ به من مربوط نیست که اینطوری صریح و زیبا مرز بین وهم و واقعیت رو از بین برده*!
آره مربوط نیست چون منم که نمیفهمم، منم که نمیخوام قبول کنم بعضی چیزا که اونقدر خوب هستن، میتونن واقعیت باشن!



منم که نمیفهمم وهم نبود، زندگی بود. زندگی کردیم، مجازی نبود، واقعی تر از همیشه بود! واقعی تر از هر چیزی بود که میشد تو زندگی گذروند.

عمر گذشت، یه عمر اوهامی مسخره! آره من اینو میسازم واسه خودم، چون ظرفیت ندارم قبول کنم که میشه واقعا واقعی بوده باشه!
عمر ی که گذشت، لحظاتی که با شوق دیدن اون عبارت تکراری مسخره که گاهی وقتا دلم واسش تنگ میشه**، واقعا وهم نبود! بالاتر از توهم بود! اصلا توهم نبود! اینجا مفهوم ذاتی از خود ذات تفکیک میشه! آره میشه...



* : اوهام، ریچارد باخ
** : از ورود شما متشکریم آبرفورث دامبلدور


seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: بالاتر از توهم !!!
پیام زده شده در: ۲۲:۰۸ پنجشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۸

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
مـاگـل
پیام: 1495
آفلاین
اون ته مها، یه چی درس نبود! میدونی، دیگه نمیشد مث قدیم چشاتو ببندی و انگشتات خودشون رو کیبرد ضرب بگیرن، نه؛ امان از وختی که انگشتات مطیع مغزت شدن؛ تو بیا و این یه بار مروت کن و قول بده... قول بده هیچوقت هیچی رو مطیع نکنی حتی جزایر لانگرهانست! بذار خوش باشن، بذار کار خودشونو بکنن باور کن نتیجه اش بهتره! این همه درد و مرض و بوق هم از وختی سر و کله شون پیدا میشه که میخوای رامشون کنی! هیچوقت چیزی و کسی رو رام نکن!

انگشتا که هیچی... پنجولا رو بگو و اون دم پشمالوی لامصب حتی! بقیه اش که هیچی... اعتراف میکنم اشتباه وشحتناکی بود؛ یکی نبود بگه آخه بابات مشنگ بود یا ننه ات که خواستی این توله گرگ زشت بارون زده رو با افسون های مبتذل رام کنی! مرلین وکیلی به هر کی بگی میخنده! اصن تیتر پیام امروز: "گرگینه ای که مشنگ شد"! خود تیترش شکلک دو نقطه دی میزنه جون تو!


آخه میدونی، این توله گرگه لامصب خیلی نوستالژیکه، در اون حد که دلش برای اسب سواری هم تنگ میشه حتی!! خودت ینی دیه تا تهش برو که عمق فاجعه در چه حد بود! این میخواس نوستالژیک بازی کنه، من هی بهش میگفتم اسکوت، وختش نی! اونوخ شماها کلهم اجمعین هم به بهونه های مختلف قلقلکش میدادین، کرم فلوبره دیگه، یهو میگیره! حالا تو هی شلاقش بزن که رام شه، بعد یه جماعت بوقی هی روی خاطراتش اسکی برن! شیطونه میگه....

آخه یکی نبود که یکی بزنه تو گوشم، بفهمونه نرود میخ آهنین در سنگ!! منتظرشم بودما... ولی نع! بی فایده بود...
.
.
.

بقوی، برق سه فاز پروندم! حالا گوشزد نخواستم، گفتم جیغ بزن ولی آخه گوش فلک کر شد! این تدی هم نشسته توهم زده تو لونه اش بیرون نمیاد. خوراک جغول بغول داری یه کم بهش بدی؟

کـــــــــــــــــــمـــــــــــــــــــــــــــک! یکی یا انگشتامو از برق بکشه یا کیبردو!!


تصویر کوچک شده


Re: بالاتر از توهم !!!
پیام زده شده در: ۲۰:۱۸ جمعه ۱۴ اسفند ۱۳۸۸

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۶ پنجشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۴۹ پنجشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۸
از دل تاريكي ها
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 302
آفلاین
شمشيرش را در دل زمين فرو كرده بود و تكيه به دسته ي شمشير زده بود .

اشكي نقره اي فام از گونه ي سرخش بر زمين ريخت و سنگفرشهاي خاكي زمين را خيس كرد .
به خاطرات 5 ساله اش در گريف فكر مي كرد و مدام صحنه هاي خوشي را كه گذرانده بود در ذهن تكرار مي كرد .

سرش را بلند كرد و نگاهي به عكسهاي روي ديوار انداخت. در عكس ، كنار دوستانش در تالار ايستاده بود و دست تكان مي داد .
نمي دانست كه چي شد تصميم گرفت برود ولي خوب مي دانست كه كي باعث اينها شده بود، ولي ديگر برايش مهم نبود .

شمشيرش را بلند كرد و در دستانش گرفت ، نگاهي به ياقوت هاي قرمزش كرد و ياد جيمز و گل سرخش، يويوي صورتي و نهنگهايش افتاد .
اشكي ديگر از روي گونه اش جاري شد و اينبار تيغه ي جلا داده شده ي شمشيرش را خيس نمود .

بار ديگر نگاهي به عكس ها انداخت و سپس شمشيرش را بالاي عكسها آويزان نمود .

آرم گريفيندور را از لباس سياه مخصوصش جدا كرد ، بوسه اي بر شيردال طلايي اش انداخت و آن را بر روي كاغذي كه بر روي ميزش بود گذاشت .

لبخندي زد و براي آخرين بار نگاهي به تاپيكهاي تالار هميشه پيروز گريفيندور انداخت و سپس با صداي پاقي ناپديد شد .

او رفته بود و از او تنها آواتار ، امضا ، رفاقتها ، پستها و تكه كاغذي پوستين جاي مانده بود كه بر روي آن نصيحتي براي دوستانش نوشته جاي مانده بود .

- نزديكان مي ميرند ، دوستان خيانت مي كنند و آشنايان غريبه مي شوند ؛ اما تو هميشه براي بهترين ها تلاش كن .


[color=0000FF][b]" - خوش به حالش رفته تو آسمون پيش خدا !!!
دست كوچكش كه در دستانتم بود محكم فشردم و پرسيدم :« كي ؟!»
با انگشت


Re: بالاتر از توهم !!!
پیام زده شده در: ۱۵:۲۲ شنبه ۵ دی ۱۳۸۸

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
مـاگـل
پیام: 1531
آفلاین
روباهشو فراموش کرد.
سوزنبان رو قال گذاشت.
حتی از مار خدافظی نکرد.
از آنتوان جدا شد.

اونقدر برای دوباره دیدنش عجله داشت که حتی اخترکی که پر شده بود از بائوباب رو ندید.
توی مسیر برگشت نیم نگاهی به اخترک سلطان ننداخت.
حتی به اخترک میخواره و جغرافی دان نزدیک نشد.

وقتی پاش رسید به اخترک خودش،
خیلی چیزا تغییر کرده بودن.
تو مدتی که نبود بائوباب ها خیلی رشد کرده بودن.
آتشفشان خاموشش فعال شده بود و ماگماش یخ زده بود.

اما بدترین چیزی که میشد تصورشو کرد،
این بود که گلش دیگه اونجا نبود.
گل رفته بود...
به همین راحتی!

دوباره تنها شده بود، مثل گذشته ها..
صندلی کوچکش را کمی جلوتر کشید و به تماشای چهل و چهارمین غروب آفتاب نشست...


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۸/۱۰/۵ ۱۵:۲۶:۰۶
ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۸/۱۰/۵ ۱۵:۲۷:۲۵


Re: بالاتر از توهم !!!
پیام زده شده در: ۲۳:۱۵ سه شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۸

تایبریوس مک لاگنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۹۵
از پیاده روی با لردسیاه برمیگردم
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 314
آفلاین
داره بارون ميآد؛ رداي پشمي ام رو دورم پيچوندم و حس مي كنم هر آن نفسم توي سينه ام يخ ميزنه. پشت درِ خونه ي استلا، روي تكه سنگي خيس نشسته ام...

صداي خفه ايي بلند مي شه و قسمتي از درِ خونه اش كنار مي ره و دستي بيرون ميآد؛ رگ هاي كبودي روي دستش مشخصه، و درحالي كه آويزي رو درميانِ انگشتانِ كشيده اش گرفته، با چشمي كه از زير موهاي آشفته اش مشخصه نگاه سردي به من ميندازه و سرش رو با ملامت تكون ميده و در رو محكم مي بنده و قسمتي از زنجيرِ آويز لاي در مي مونه.

آويز رو باز مي كنم و چشمام روي عكسي كه درونش هست خشك مي شه؛ چهره ي زيباي زني كه مي شناختم و هميشه آنجا بود، اينك با گونه ايي شكافته و خوني كه از آن جاري بود خودنمايي مي كرد؛ رعدي زد و برقي در آسمون درخشيد و قطره هاي بارون با سرعت بيش تري تارهاي سپيد رنگ موهايم را در آغوش گرفته و با لودگي سُر مي خورند و با جيغ هاي شاد و سر مست شان پايين مي غلتيند...

دستم را به در خانه تكيه دادم تا برخيزم؛ زنجيرِ آويز كه در بين در مانده بود، مانع از سرعت عملم مي شد. توجهم به نوشته ي روي درِ خانه ي استلا جلب شد:


آرامگاه ابدي روحِ بانوي جوان
.......استلا لگرفلد

سال ميلاد: 1988
سال مرگ: 2008


ديگر باران را حس نمي كردم؛ دود لرزاني كه از ساعتي پيش و با شروع باران در بالاي فانوسِ خاموش در هوا مي رقصيد، آرام گرفته بود.

زنجيرِ آويز در شيار سنگ قبرِ استلا مانده بود و آويز هنوز در ميان دستم دهن كجي مي كرد...


در كنار درياچه ي نقره ايي قدم ميزنم
و با بغضي که مدتهاست گلويم را ميفشارد، رو به امواج خروشانش مي ايستم
و در افق،
طرح غم انگيز نگاهش را ميبينم،
كه هنوز هم اثر جادويي اش را به قلب رنجورم نشانه ميرود..
كه هنوز نتوانستم مرگ نا به هنگام و تلخش را باور كنم..
كه هنوز بند بند اين تن نا استوار به نيروي خاطره ي لبخند اوست كه پابرجاست..
با يأس يقه ي ردايم را چنگ ميزنم و در برابر وزش تند نسيم،
وجودِ ويرانم را از هر چه برودت و نيستي حفظ ميكنم..
از سمت جنگل ممنوعه، طوفاني به راهست
و حجم نامشخصي از برگ و شاخه ي درختان مختلف را به اين سو ميآورد..
اخم ميكنم تا مژگانم دربرابر اين طوفان،
از چشمان اشكبارم محافظت كند..
شايد يك طوفان همه ي آن خاطره ي تلخ را از وجودم بزدايد..


Re: بالاتر از توهم !!!
پیام زده شده در: ۲۳:۱۱ سه شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۸

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
مـاگـل
پیام: 1531
آفلاین
نگاش کن! می بینیش!؟

خیلی باحاله، عجب سرعتی هم داره!
انگار همین دیروز بود که فک میکردم تا ابد می مونه، ولی نموند، نگاش کن! داره میره، چقد عجله داره. چی میخواد؟ چشه؟

مسخره اس!
راه رفتنشو میگم.
دور شدنشو...


آخرش کجا میرسه؟ چرا اینقد عجله داره؟
اعصابمو خرد کرده، وقتی که باید، نمیگذره و وقتی که نباید، طوری فلنگو می بنده که نفهمی کی رفت!؟ :lol2:

نیگا نیگا! ببینش تا کاملا غیبش نزده!
مضحکه! ببین پاهاشو چقد تند تند میدون؟
ندیدیش؟
واقعا ندیدیش؟
اشکالی نداره،
یه جای دیگه هم دیده میشه.
عقربه های ساعتتو ببین، اونجاست، روشون چمباتمه زده!
داره پا به پاشون میره!



ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۴ ۲۳:۱۲:۵۶


Re: بالاتر از توهم !!!
پیام زده شده در: ۱۵:۱۹ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۸

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
مـاگـل
پیام: 805
آفلاین
شب سردی بود. مرد سیاه پوش، تک و تنها در جاده لوت کوهستانی قدم بر میداشت. جدار سنگی کنارش، در اثر برخورد نور ماه، جلوه زبایی به راه داده بود. در دوردست ها، نور ناچیزی سوسو میزد.به خوبی آن نور را میشناخت، خانه اش بود.


خانه ای که روز قبل، با تردید فراوان، ترکش گفته بود تا به دنبال پاسخ سوال قدیمی اش برود. پرچین های خانه را به یاد آورد، روز های بسیاری همراه فرزندانش از آن ها گذر کرده و به سوی رودخانه برفی رفته بودند. چه روز های خوشی...


خاطرات همچون پتک بر سرش میکوبیدند. روز های خوشی، همراه با همسر و فرزندانش، زندگی را میگذراند. اما اکنون، در حسرت شنیدن صدای تک تکشان، موی سپید میکرد.

جدار سنگی،کم کم ارتفاع میگرفت، راه باریک تر و تاریک تر میشد.راه درازی در پیش منداشت، سالیان پیش همین راه کوتاه، خانواده اش را قربانی کرده بود. همین راه کوتاه بود که هیولا را برای کشتار خانواده اش تحریک کرده بود. گوشت انسان بار ها از گوشت ترول ها و دیگر موجودات لذیذ تر بود.


سرش درد گرفت، یاد پیکر های خونین همسر و فرزندانش افتاد.
سعی کرد به آن روز ها نیاندیشد. هدفی والاتر در سر داشت. کم کم ماه نیز پشت ابر ها پنهان میشد. صدای هوهوی جغد ها، خوشامد گویش بودند. خوشامد گوی ورود به هولناک ترین دره سرزمین.دره ای که سالها قبل، نخستین لایکن ها در آنجا متولد شده بودند.



به آرامی چوبدستی اش را بیرون آورد زمزمه کرد : لوموس!
نور سفیدی راه را روشن کرد. دیگر به چیزی نمیاندیشید، فقط پیش میرفت.


شنل چرمی را محکم به دورش پیچیده بود، هوا رفته رفته سرد میشد. نور ماه دیگر دیده نمیشد، تنها نور درون دره، نور چوبدستی پیرمرد کشاورز بود.

کشاورزی که روزگاری را به استادی در مدارس جادوگری گذرانده و اکنون بدون هیچ امیدی، کشاورزی را نیز ترک گفته بود.


چند قدمی پیش رفت، ناگهان راه سرپایینی شد. قلوه سنگ ها پاهایش را میآزردند.راه تاریک بود، نور چوبدستی، یارای مقاومت با آن ظلمت عظیم را نداشت.




پست رو تا اینجا نوشتم واقعا وقت ندارم، ما بقیش رو شب مینویسم.


seems it never ends... the magic of the wizards :)







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.