هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: كتابخانه ي مكانيزم
پیام زده شده در: ۱۷:۲۱ دوشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۰

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
مـاگـل
پیام: 976
آفلاین
خلاصه:

جسیکا و آرگوس و دابی نقشه ای کشیدن و به طور غیر مستقیم به گودریک و فرد گفتن که تالار اسرار باز شده در حالی که باز نشده اما گودریک و فرد باور کردن و اون سه نفر فوق هم انگار نقشه ای دارن اکنون ادامه ماجرا:



گودریک با شمشیرش سعی داشت فضولات گوشش را بیرون آورد و در عین حال در این فکر بود که چگونه تالار اسرار را ببندد. فرد هم در گوشه ای سرش را به دیوار می کوبید چون فکر می کرد با نابود کردن دیوار می تواند میانبری به تالار اسرار بیابد.

گودریک که از دست فرد عصبانی شده بود ، گفت: « چیکار می کنی؟ »

فرد با خوشحالی گفت: « می خوام این دیوار رو خراب کنم تا به تالار اسرار برم »

گودریک با عصبانیت گفت: مگه تو جادوگر نیستی؟ » و بعد شمشیرش را به سوی دیوار گرفت و دیوار در یک آن نابود شد و بعد رفتن گرد و غبار حمام دخترانه گریف ظاهر شد که تمام دختران در حال جیغ کشیدن بودن.

فرد: « »

گودریک یقه ی فرد را گرفت و او را از آنجا برد.


در مخفیگاه سه نفر خائن


دابی بعد از شنیدن نقشه آن دو گفت: « عالیه پسر اینطوری گودریک و فرد حسابی درس عبرت می گیرن »


------------

ببخشید کم شد آخه فضای کافی نت واسه نوشتن خوب نیست


ویرایش شده توسط گودریک گریفیندور در تاریخ ۱۳۹۰/۸/۲۳ ۱۷:۴۰:۲۷

تصویر کوچک شده


Re: كتابخانه ي مكانيزم
پیام زده شده در: ۲۱:۰۳ یکشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۰

رومیلدا وین old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ دوشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۱:۱۰ جمعه ۲۷ تیر ۱۳۹۳
از بیکران دور در روزگار نور در شهر بی عبور زیر درخت مهر
گروه:
مـاگـل
پیام: 157
آفلاین
دقایقی بعد، یکی از دخمه های مخفی:

- آرگوس! بالاخره اومدی؟! حوصله م داشت سر می رفت! شونصد و نود و چارتا عنکبوت رو کشتم ولی بازم اقناع نشدم ... قضیه رو بهشون گفتی؟ باور کردن ... همه چی طبقه نقشه است؟

- آره جسی! اصلن هم شک نکردن!

در این هنگام دابی یواشکی غفال گوش ایستاده بود و به حرفای اونا گوش میداد ....

درون افکار دابی:

خب خب .... که اینطور پس اینا میخوان یه کارایی بکنن .... نکنه میخوان سر گودریک و فرد رو زیر آب بکنن ....؟؟؟؟

تـــــــــــــــــــق

همینطور که عقب عقب میرفت پایش به جارویی خورد و جارو با صدای بلندی به زمین افتاد

چـــــــــــــــی بود؟؟؟؟

دابی که خشکش زده بود همون جا ایستاد و آرگوس و جسی متوجه حضورش شدند و به سمت او رفتند دابی قیافه ای حق به جانب گرفت و در مقابل چهره پرسش گرانه آنها گفت:

خبه خبه اینطور نگام نکن.... اشتباهی از اینجا رد می شدم دیدم صدا پچ پچ میاد ایستادم گوش دادم تازهشم دلم خواس فال گوش ایستادم!!!

جسی گوش دابی رو گرفت و چرخوند

دابی گفت :

- ای بی معرفت من که همیشه پایتم ...... اگه بزنی میرم توی تالار جار میزنم میخوایین چیکار کنید .....! ! !

جسی و آرگوس به همدیگه نگاهی انداختن و گفتند :

باش باش فقط تو به کسی چیزی نگو ما کاریت نداریم

دابی یه ابرو انداخت بالا و گفت :

چهارپایتیم آبجی جسی حالا بگو نقشه چیه منم هستم

هر 3 سراشونو به همدیگه چسبوندن و شروع به پچ پچ کردنند.....


چشمانت را

به مناظره دعوت می کنم


Re: كتابخانه ي مكانيزم
پیام زده شده در: ۲:۰۷ یکشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۰

گلرت گریندل‌والدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ سه شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۱۴:۴۴ جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
از شعرِ تو در امان، نخواهم بودن.
گروه:
مـاگـل
پیام: 66
آفلاین
فرد ناگهان سرخ شد و بعد از لحظاتی به صورتی پر رنگ تبدیل شد. داشت رنگ چهره اش به صورتی کم رنگ می رسید که گودریک تکرار کرد:

- تالار اسرار گشوده شد؛ هاگوارتز به اصالتش باز می گردد!

فرد که ناگهان بنفش شده بود رو به گودریک کرد و گفت:

- باب چرا منو تو این موقعیت قرار میدی؟! الان مجبورم هم لبخند بزنم، هم اخم کنم، هم فکر کنم ... باو سخته به خدا ...درک کن!

گودریک و آرگوس نگاهی به هم انداختند و بی توجه به رنگ چهره ی فرد به ادامه ی فکر کردنشون ادامه دادن. تا بالاخره آرگوس سکوت رو شکوند و :

- آها ... حالا فهمیدم! این جمله یعنی این که تالار اسرار باز شده! اوره کا!
- بابا تو دیگه کی هستی؟! واقعا خسته نباشی ... یکی تورو داریم یکی انیشتن رو ...
- قابل تورو نداشت فرد جون! حالا من برم کف مدرسه رو طی بکشم ... فعلن.


دقایقی بعد، یکی از دخمه های مخفی:

- آرگوس! بالاخره اومدی؟! حوصله م داشت سر می رفت! شونصد و نود و چارتا عنکبوت رو کشتم ولی بازم اقناع نشدم ... قضیه رو بهشون گفتی؟ باور کردن ... همه چی طبقه نقشه است؟

- آره جسی! اصلن هم شک نکردن!


[هعی]
... می ترسم از یاد ببرم اسمت را
به سان شاعران که می ترسند از یاد ببرند
آن کلمه را
که زاده شد از شکنجه ی شب
آن کلمه را
که می نماید همتراز خدا
اما
همیشه به یاد خواهم داشت جسمت را
اما همیشه دوست خواهم داشت
جسمت را
اما همیشه پاس خوهم داشت جسمت را
بدان سان که سربازی
جنگش درهم شکسته
بی کس و بی مصرف
پاس می دارد
تنها پای برجای مانده اش را ...

[/هعی]


Re: كتابخانه ي مكانيزم
پیام زده شده در: ۲۰:۰۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
مـاگـل
پیام: 1540
آفلاین
یاهو


اگه خوشتون اومد که: .:. نیو سوژه .:.


آرگوس: تو هيچي نمي فهمي اين كتاب ِكتابخانه ی تالار اسلاترينه ...
گودریک: اِاِاِ ؟! پس جسی اینو از کجا آورده ؟!
فرد در حالی که شونه هاشو می مالید ، گفت : بهتره برم ازش بپرسم ، اگه یکی از اسلیترینی ها بفهمن خِفت می شیم !
و از کتابخانه بیرون رفت ...

گودریک با حالتی سوءاستفاده گرانه از موقعیت! به آرگوس گفت :
- بيا اينجا وايسا تا من برم روي شونت و اون بالارو تميز كنم ...
آرگوس نگاهی پرسشگرانه به گودریک انداخت ولی هنگامی که قیافه او را که شوخی سرش نمی شد ، دید ، به حالت تسلیم به سمتش رفت ...


محوطه هاگ ...
دقایقی بعد فرد هنوز در راهروهای شلوغ هاگوارتز در جست و جوی جسی بود ، تمام هاگوارتز ، حتی جلوی دریاچه و زمین کوییدیچ را جست و جو کرد اما اثری از جسی نبود و کسی از او خبر نداشت !!!
پس از ساعتی ، فرد با ناامیدی به کتابخانه برگشت ...
گودریک و آرگوس با حالتی بهت زده روی صندلی نشسته بودند ، فرد با تعجب پرسید :
- چی شده بچه ها ؟! چتونه ؟!
گودریک کتابی را که جسی به آنها داده بود ، در حالی که صفحه مشخصی از آن باز بود ، به فرد داد ؛
- بخونش فرد...
فرد به صفحه کتاب نگاه کرد ؛
با خطی ناخوانا این جملات در کتاب نوشته شده بود :

*** تالار اسرار گشوده شد ، هاگوارتز به اصالتش باز می گردد***






Re: كتابخانه ي مكانيزم
پیام زده شده در: ۱۱:۲۲ سه شنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۰

لی جردن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۳ پنجشنبه ۹ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۶:۰۸ چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۶
از سوسک سیاه به خاله خرسه
گروه:
مـاگـل
پیام: 416
آفلاین
ریموس می رفت که با فرد مخالفت کند که ان صدا مانع از این کار او شد.صدای خاصی نبود.حداقل از نظر گودریک. در بین ان همه صدای وهم انگیز صدای افتادن چند کتاب چیزی نبود. فرد رفت چیزی بگوید که تد مانع او شد. چند لحظه بعد پیکر وهم برانگیز روح پیدا شد که چندین کتاب را حمل می کرد.
کتاب ها را با احتیاط تمام و کمال روی زمین انداخت و گفت:
- اینم سهمیه امروزتون.

و سپس زندان را ترک نمود. گودریک که هنوز هاج و واج مانده بود با نگاهی پرسشگرانه رو به هری کرد. پرسش های زیادی در سرش امده بود و انتظار داشت که پاسخش را از هری دریافیت کند.

هری که افسوس می خورد رو به گودریک سردرگم کرد و گفت:
-شنیدی میگن کتاب غذای روحه؟ این جا غذای جسم ما هم است. اگه کتاب نخونیم از گشنگی می میریم.

فرد با حالت طنز همیشگی خود که در ان موقع لحن ابلهانه ای بیش نبود رو به بقیه کرد و با متانت گفت:
-شما ها رو نمی دونم ولی من که دارم از گرسنگی می میرم.

و کتابی برداشت و مانند بقیه زندانیان اتاق تاریک و دلگیر که نور چوبدستی تنها منبع نور ان بود مشغول خواندن شد. کمی بعد مسئله برای گودریک هضم شد و بنیان گزار تالار به جمع کتاب خواران اضافه شد.

در تالار گریف

جرج که نگران برادرش شده بود رو به لی کرد و گفت:
- خبری از فرد نداری؟

لی که مضطرب به نظر می رسید رو به جرج کرد و گفت:
-نه.گودریک هم از وقتی رفت کتابخانه مکانیزم دیگهیداش نشد.

جرج که نگرانی اش تشدید شده بود گفت:
- منم اخرین بار فردو وقتی می خواست بره کتابخونه دیدم.

لی که مضطرب تر شده بود گفت:
- یعنی امکان داره یه خبرایی باشه؟

جرج که فکری به نظرش رسیده بود گفت:
-اره. برو دنبال طناب. یه فکری دارم.

خوب بود.


ویرایش شده توسط گودریک گریفیندور در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۱۵ ۱۱:۳۶:۵۸

Modir look at that ticket
I work out
Modir look at that ticket
I work out
When I go to "contact us", this is what I see
Modirs are in bed and they wont answer me
I got passion in my head and I ain’t afraid to show it

I’m ANGRY and I know it


تصویر کوچک شده



Re: كتابخانه ي مكانيزم
پیام زده شده در: ۱۱:۵۱ شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۰

جرج.ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۲۵ یکشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۱:۵۳ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۱
از یه جایی که اصلا انتظارشو نداری!!!
گروه:
مـاگـل
پیام: 121
آفلاین
گودریک چند بار پلک زد و باناباوری به پنجره چشم دوخت،اما دیگر خبری از آن دختر نشد.با ناامیدی به بقیه گریفیندوری های خفته نگاه کرد و پیش خودش گفت:

_ شاید بشه با این یارو یه معامله ای چیزی کرد...

با صدای بلند فریاد زد:_ ههههییییی!!! روح سرگردان خندان!بیا بیرون ببینمت!کارت دارم!

اما صدایی نیامد،گودریک چند بار این کار را تکرار کرد اما فرجی حاصل نشد.نشست و به فکر فرو رفت،یک شبح،مسئول یک کتابخانه؟!گریفیندور؟!؟!

گودریک چنان فریادی زد که همه را پراند:_ آآآآهههههاااا!!!!!!

_ چییییی...ییی...شد..ددد..ددد؟؟؟؟؟

ریموس این را گفت و با تعجب به گودریک خیره شد،همه خیره به او نگاه می کردند تا اینکه او آرام شد و شروع به توضیح دادن کرد:

_ شبح گریفیندور یک داستان قدیمیه که طبق این داستان یه شبحی توی گریفیندور هست که قبل از مرگش مسئول کتابخونه بوده،بعد از مرگشم برای اینکه جادوگرا رو به کتابخونی

جذب کنه هر وقت کسی میاد تو اونو می اندازه توی انبار جادویی کتابخونه و این کارو تا وقتی که ظرفیت تکمیل بشه انجام میده بعد...

در همین لحظه صدای فریادی آمد و از جایی که به نظر دیوار سخت می آمد فرد ویزلی به شدت به داخل پرت شد و درست جلوی پای گودریک فرود آمد:

_ ا...؟گودریک خان تویی؟؟اینجا کجاست دیگه؟!!جرج کجا غیبش زد...

تقریبا یک ساعت طول کشید تا کسانی که داخل اتاق بودند توانستند به او بفهمانند که سر کار نیست و اصلا پای شوخی در میان نیست.

فرد نگاهی به جماعت کرد و آب دهانش را فرو داد،هوای آنجا بسیار گرم و جو به شدت متشنج بود.

فرد با اینجور جاها کاملا بیگانه بود.پس طاقت نیاورد و با احتیاط از گودریک پرسید:

_ یعنی این لعنتی ههییچچچ...نقطه ضعفی نداره؟

او سرش را برای بار هزارم با ملایمت(البته ملایمت تقریبا اینجوری بود: )تکان داد و فرد بالاخره قانع شد،اما ناگهان فکری به ذهنش زد...

_ فکر کنم بدونم نقطه ضعف این دادا چیه....

بعد روی زمین نشست و عمیقا تمرکز کرد....

_ حالا جرجی داره با یه مشعلو یه سری از بچه های گریف میاد یه حالی به کتابای این آقا روحه بده...!!!قیافه اش موقعی که داره کتاباش می سوزه دیدن داره!!!

در همین موقع صدایی شنیده شد...


ویرایش شده توسط جرج ویزلی در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۲۸ ۱۱:۵۳:۱۰
ویرایش شده توسط جرج ویزلی در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۲۸ ۱۱:۵۵:۰۷

یه بزرگی(فرد یا جرج ویزلی) میگه:بخند تا دنیا بروت بخنده!([color=006600][font=Arial]صبر �


Re: كتابخانه ي مكانيزم
پیام زده شده در: ۱۷:۰۳ جمعه ۱۲ فروردین ۱۳۹۰

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
مـاگـل
پیام: 976
آفلاین
قدم هایش را محکم تر به زمین می زد و سرعتش را زیاد می کرد. در ورودی به کتابخانه مکانیزم که پیشرفته ترین کتابخانه هاگوارتز و تنها کتابخانه تالار گریفندور بود ، در حال نمایان شدن بود. از دور کتابخانه همانند تونلی تاریک نمایان می شد که دل هر انسانی را به ترس وا می داشت اما او هیچ ترسی نداشت.

داخل کتابخانه شد. آن جا هم مثل تمام قسمت های تالار خلوت بود. جلو تر رفت ... دیگر دیوار انتهایی کتابخانه داشت به صورتش برخورد می کرد اما گودریک احساس برخورد چیزی به صورتش را نداشت.

ناگهان او از کتابخانه محو شد. گویی وارد دیوار شده بود. بار دیگر کتابخانه ساکت شد اما صدای خنده ی شیطانی از تمام تالار گریفندور قابل شنیدن بود.

چشمانش را باز کرد. او با جسم سختی برخورد کرده بود و کمرش بسیار درد می کرد. نگاهی به اطراف کرد. همه جا سیاه بود بجز یه روشنایی که از پنجره ای می تابید. بعد از لحظاتی گودریک احساس کرد در اطرافش انسان هایی وجود دارند. روشنی چشمانشان را احساس می کرد.

-شما کی هستین؟

صدای قدم های شخصی شنیده می شد که جلو می آمد.

-من هری پاتر هستم ، تو کی هستی؟

گودریک می خواست تعجب کند اما ترس به او اجازه ی ابزار احساس دیگری را نمی داد.

-من گودریک گریفندور ... ناظر تالار گریفندور هستم.

همه کسانی که در اطراف بودند تعجب کردند اما تعجبشان با خوشحالی مخلوط شده بود. جلو تر آمدند و یکی یکی او را بغل کردند و با او دست دادند.

ساعاتی بعد

-پس شما هم مثل من به کتابخانه رفتین و وارد این مکان شدین درسته؟

-بله متاسفانه

-پس برای همین تالار گریفندور روز به روز جمعیتش کم می شه

تمام بچه های گریفندوری در آن مکان سیاه محبوس شده بودند و هیچ راه فراری پیدا نکرده بودند.

-باید یک راه فرار باشه!

لوپین گفت:
-نیست ... تمام این جا رو گشتیم ... هیچ راهی نیست

گودریک نگاهی به پنجره کرد و گفت:
-اون پنجره چی؟

لوپین آهی دیگر کشید و گفت:
-ما سال هاست که اینجاییم و خیلی تلاش کردیم که آن پنجره را بشکنیم اما نتونستیم...

همه گریفندوری ها ناراحت از این سرنوشت شومشان در حال اشک ریختن بودند. سال ها بود که در این جا که همانند یه جعبه سیاه بود ، زندانی شده بودند.

گودریک به طرف پنجره رفت و چند مشت به پنجره زد اما شیشه نشکست. حتی این کار را با شمشیرش هم انجام داد اما اتفاقی نیافتاد. او ساعت ها به پنجره خیره شد و تمام افراد دیگر برای چند صدمین بار بدون آن که بدانند شب شده یا نه؟ ، خوابیدند. اما گودریک ترجیح داد به پنجره نگاه کند.

ناگهان جلوی پنجره دختری نمایان شد ... نگاهی به داخل انداخت و رفت ...


تصویر کوچک شده


Re: كتابخانه ي مكانيزم
پیام زده شده در: ۱۳:۴۶ چهارشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۹۰

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
هنگامی که گودریک می خواست از کتابخانه خارج شود پایش به چیزی گیر کرد.
- آخ! چی بود؟ این چیه؟

گودریک خم شد و دفتری با جلد چرمی قهوه ای رنگی را از زمین برداشت. هیچ نام و نشان و یا عکسی روی جلد دفتر به چشم نمی خورد. او ابتدا فکر کرد آن مربوط به کتابخانه می باشد به همین دلیل چند بار روح مجهول الهویه را صدا زد:
- ببخشید جناب روح؟ آقا؟ من یک دفتر پیدا کردم. مال شماست؟

کسی جواب او را نداد. گودریک دفتر را داخل جیب ردایش گذاشت و به سمت تالار رفت. روی یکی از صندلی های راحتی نشست و شروع به ورق زدن دفتر کرد. در اولین صفحه از آن نوشته شده بود:

دفتر خاطرات تد ریموس لوپین
هر کس بجز صاحب این دفتر آن را بخواند، به مرگی فجیع دچار خواهد شد! جیمزو کفن کنن راس میگم!


لبخندی روی لب گودریک نشست. به ورق زدن دفتر ادامه داد تا در اواسط آن، عنوانی توجه او را به خود جلب کرد: کتابخانه ی مرموز

سه شنبه، بیستم مارس

بالاخره امروز هم تموم شد. چه روز خرکی بود. امروز کلاس های تغییر شکل، دفاع در برابر جادوی سیاه و مراقبت از موجودات جادویی رو داشتیم. حالا اینا همه به کنار، موضوعی که توجه منو به خودش جلب کرد این بود که امروز هر کی می رفت توی کتابخونه مکانیزه تالار خودمون، از هر دو نفر یک نفر بر نمی گشت، اون یکی هم یک حالت عجیب و منگی داشت...

چهار شنبه، بیست و یکم مارس

... امروز هم باز از همون اتفاقات افتاد. جیمز و رز امروز رفته بودن کتابخونه. ولی فقط جیمز بیرون اومد. وقتی هم اومد یه حالت عجیبی داشت. ازش پرسیدم رز کو؟ گفت نمی دونم. بهش گفتم مگه با هم نرفتین؟ گفت ها؟ کلا" گیج می زد. تو حال خودش نبود...

چهار شنبه، بیست و هشتم مارس (یک هفته بعد)

قضیه دیگه داره مرموز میشه. جمعیت تالار کم شده. امروز پروفسور دامبلدور خودش اومد و از کتابخونه دیدن کرد. ولی چیزی دستگیرش نشد. مسئول کتابخونه هم همه چیزو انکار می کنه. نمی تونیم باهاش کاری بکنیم. چون روحه. من خودم الان می خوام برم کتابخونه ببینم چه خبره. حتما" نتیجه تحقیقاتم رو همین امشب توی همین دفتر می نویسم...

اما در ادامه دفتر چیزی نوشته نشده بود. گودریک صفحات جلوتر را نیز نگاه کرد. خالی و سفید بود. انواع ضد افسون های ناپدید کننده را امتحان کرد ولی اتفاقی نیفتاد. قضیه واقعا" مرموز بود. او باید کاری می کرد. نا سلامتی ناظر تالار بود...


تصویر کوچک شده


Re: كتابخانه ي مكانيزم
پیام زده شده در: ۱۵:۴۶ جمعه ۲۷ اسفند ۱۳۸۹

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
مـاگـل
پیام: 976
آفلاین
سوژه ی جدید

گودریک در حال قدم زدن در تالار بود. او بعد از ناظر شدنش هر شب اینکار را می کرد تا شیطنتی انجام نشود. اما در این مدت هیچ اتفاقی نیفتاده بود. تالار بسیار ساکت بود. هیچ کس دیگر جلوی شومینه روی مبل راحتی نمی نشست. گودریک برای گروهی که ساخته بود، خیلی ناراحت بود.

این تالار در سال هایی نچندان دور پر جنب و جوش ترین جای دنیای جادوگری بود اما الان متروکه ترین جای دنیا بود. گودریک می خواست اینجا را آباد کند تا بار دیگر این تالار نفس بکشد اما چه کاری از دست او بر می آمد.

گودریک در حال همین فکر ها بود که ناگهان صدا هایی شنید. به طرف صدا رفت اما هر کجا می رفت نا امید از پیدا کردن منبع صدا باز می گشت اما بالاخره توانست منبع صدا را پیدا کند.

در داخل کتابخانه مکانیزم که سال ها بود دیگر کسی آنجا نمی رفت، روحی در حال مرتب کردن کتاب ها بود.

گودریک به سمت روح رفت و گفت: تو کی هستی؟

روح ناپدید شد اما صدایی از ناکجا آمد: تو کی هستی؟

-من گودریک گریفندور موسس تالار گریفندور و ناظر حال گروه هستم.

صدای خنده کردن روح در همه جا پیچید.

-مگه تو تالار جنبنده ای حرکت می کند که احتیاجی هم به ناظر داشته باشد؟

-گفتم تو کی هستی؟

-من رئیس این کتابخانه هستم که دو سال پیش فوت کردم و به صورت روح برگشتم.

گودریک کمی فکر کرد و گفت: فهمیدم ... حرف هایی درباره تو شنیده بودم ... اگه تو مردی پس چطوری فهمیدی که تالار متروکه شده؟ ... آخه شنیدم روح کتابخانه مکانیزم نمی تونه از کتابخانه خارج بشه فقط می تونه ارتباط برقرار کنه!

روح که حالا جلوی گودریک ظاهر شده بود کمی نگران شد و گفت: به تو ربطی نداره ...

و ناگهان ناپدید شد.

گودریک تعجب کرده بود که چرا با این حرف او نگران شده بود.

-حتما کاسه ای زیر نیم کاسه اش هست.


تصویر کوچک شده


Re: كتابخانه ي مكانيزم
پیام زده شده در: ۱۴:۲۸ یکشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۸۷

الفیاس  دوج old2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۵ چهارشنبه ۹ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۱۴ یکشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۹
گروه:
مـاگـل
پیام: 85
آفلاین
استرجس ملت گريفي را به صف كرد و گفت: خوب حالا كه همه خيالمون راحته بايد براي پيدا كردن كتاب دست به كار شيم, استرجس لبخندي به گريفندوري ها تحويل داد اما با ديدن ممدپاتر و قلی گرنجر و شیدا ویزلی و... كه دم در بق كرده بودند و لارتن كه هنوز گرفتار طلسم نارنجي بود و هدويگ كه سرما خورده بود(و به همين دليل مدرسه نرفته بود-توضيح مترجم) و كم شدن دو نفر از ياران عزيزش يعني جيمز هري پاتر و نوربرتا به شدت به صرفه افتاد...

-برنامه ي اولمون اينه كه باقي مونده كتاب هاي بخش آزاد كتابخونه رو بگرديم...
سيريوس: اما چيزي تو اين بخش باقي نمونده كه ما بگرديمش.
استرجس با دقت به اطراف نگاه كرد و متوجه شد تنها اشيا كاغذي در بخش آزاد كتابخانه يك كشتي كاغذي دست ساز ناشيانه و يك تكه كاغذ در حال سوخت بودند.
-اشكالي نداره بايد به بخش ممنوعه بريم و دنبال كتاب...كتاب...كتاب چي بود؟
-نمي دونم بايد از جسي بپرسيم, هي جسي اسم اون كتابه چي بود؟ جـــــــــــســـــــــــــي!؟!!؟

-اوهو...اهوم...اهو.... فكر كنم... نوربرتا اونو به جاي...من برد سنت مانگو...من مامان يويومو ميخوام. جيمز هري پاتر اين را گفت و بيهوش بر زمين افتاد.
ملت گريفي: جيمز...بيدار شو!
-نه! تو نبايد بخوابي... يخ ميزني! تد اين ها را گفت و ژاكتش را درآورد و دور جيمز پيچيد.
استر:

پرسي:ما وقت نداريم. بايد سه گروه بشم. يه گروه ميره و كتابهاي بخش ممنوعه رو بر اساس حروف الفبا ميچينه تا وقتي جسي برگشت راحت كتاب رو پيدا كنيم. گروه دوم بايد بره و جسي رو بياره. گروه سوم بايد جيمز رو ببره سنت مانگو...
-گروه دوم ميتونه جيمز رو ببره و جسي رو بياره پس به گروه سوم نيازي نيست. آلفرد گفت.

بالاخره گريفندوري ها چهار گروه شدند و دوگروه مامور بردن جيمز و آوردن جسي و دو گروه مامور دسته بندي كردن كتاب هاي بخش ممنوعه.

در كتابخانه بخش ممنوعه (دو گروه در حال دسته بندي)

پرسي: طلسم شوم- طلسم هاي نكبتي- طلسم هاي زيگيلي- طلسم جنگلي- طلسم درد و...
پيتر: طلسم جاودا- طلسم جانور- طلسم ايجاد درد- طلسم هاي قدرتمند- طلسم هاي بدبختي و...
الفياس: طلسم هاي جهان ماورا-طلسم جهان كهكشان- طلسم هاي به درد بخور- طلسم در خانه و...
.
.
.


ویرایش شده توسط الفیاس دوج در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۱ ۱۴:۳۳:۴۷

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.