هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: یادگارهای سالازار اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۲:۱۹ شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۹

12345678912


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۹ شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۵۱ پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۲
از خونه کله زخمی...
گروه:
مـاگـل
پیام: 78
آفلاین
-سلام اقای فروشنده.
-ما چنتا مسافریم که تازه به ایران اومدیم و دنبال کتابی هستیم...، آخخخخ چته سوروس؟
-ساکت شو گویل! بله ما دنبال چنتا لباس ایرانی هستیم.
-بله، در خدمتم؛ اصلا اول با خود شما شروع میکنیم ( او با حرص و ولع به ملت اسلیترینی نگاه کرد)
-خوب این لباس برای شما عالیه.
-ببخشید، این لباس چرا این رنگیه؟
-مگه رنگش چه ایرادی داره؟
-مشکی نیست!
-آها! پس دنبال یه لباس مشکی میگردید؛ ببینین از این هودی خودم چنتا دارم و با این شلوار راحت میشه ستشون کرد.
اسنیپ در گوشی با اولین نفری که در کنارش دید شروع بع صحبت کرد.
-هی تو! پاتر! بیا اینجا. اینایی که این گفت یعنی چی؟
-قربان، اینها چند نوع لباس هستند. ازشون خوشتون اومده؟
-هی، بد نیست.
-پس این خدمت شما. نفر بعد لطفا!
-لباسی میخواهیم در خور شخصیتمان که ارباب اینها هستیم.
-بله بله! حتما. این لباس کاملا برازنده شماست.
لرد سیاه با شلوار جین و پیراهنی راه راه به رنگ سبز و نقره ای واقعا دیدنی به نظر میرسید.
-صبر کن بلا اینا رو ببینه.
-ببخشید آقا. از کجا میتونیم چنتا لباس زنانه مثل اون دستمال سر ها و اون رداهای مشکی پیدا کنیم؟
-از اون ردا مشکی ها اینجا هم دارید؟
-ببخشید آقا، اونا اسمش چادره و اون دستمال سر ها روسری! و این ها برای خانم ها هستند. مغازه کناری ما لباس زنانه میفروشه ولی خواهشا همه تون داخل نرید.
اسنیپ به طرز عجیبی پره های بینی اش تکان میخورد و دستش محکم چوبدستیش را میفشرد.
-هی سوروس آروم باش! خیلی ممنون. چقدر میشه؟
-دویست و پنجاه و یک میلیون و پونصد و پنجاه، پنجاه هم تخفیف شما.
بعد از پرداخت پول
-خب اینم از لباسا، بریم برای خانم ها لباس بگیریم و بعد بریم دنبال سلینا.
-منو و آلبوس و لرد میریم، شما همینجا بمونید.
به محض ورود لرد ولدمورت سکوت خفقان آوری در فضا حاکم شد و چند تن از بانوان با مشاهده ی او از حال رفتند.
-ارباب عجب ابهتی دارید.
-این ها همه از جذابیت های ذاتی ما هستند!
-خب بریم برای لباس.
بعد از خرید چندین چادر و روسری مشکی که همه سلیقه ی اسنیپ بودند دوباره به سمت خانم های ملت رفتند.
-حال که جماعت اسلیترین ما رنگ ایرانی به خود گرفته، باید برویم و سلینا را پیدا کنیم. شاید هم او را به دست بلای عزیز بسپاریم تا کمی ادبش کند.
-ممنون ارباب!
-ارباب!؟
-دوباره چیه گویل؟
-برای پس گرفتن سلینا نقشه ای دارم.


EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT


پاسخ به: یادگارهای سالازار اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۳:۵۱ سه شنبه ۵ اسفند ۱۳۹۹

مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۳۴:۱۸ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از زير سايه لرد سياه
گروه:
جـادوگـر
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 827
آفلاین
تصمیم گرفته شد.

-بریم لباس ایرانی بخریم!

ملت اسلیترینی آماده رفتن شدند.
-همه با هم؟ نمیشه که. دوباره دخترا رو می‌گیرن!

حق با پلاکس بود.

-ما همینجا می‌مونیم. شما برید و سریع بیاید. باید بریم دنبال سلینا!

جادوگران اسلیترینی جمع شده و به سمت مغازه‌هایی که در طرف دیگر خیابان دیده می‌شد، راهی شدند.

-باید بریم اون دست خیابون. من میگم بریم اولین مغازه و سریع خریدمون رو بکنیـــ... هوووووی!

کم مانده بود تا اسنیپ با آسفالت خیابان یکی شود.
-اینا چرا اینجوری رانندگی می‌کنن؟!

پس از دیدن چندین فرشته مرگ متعدد، بالاخره از خیابان رد شده و وارد اولین مغازه پیش رویشان شدند. فروشنده سریعا جلو آمد.

-سلام! چطور می‌تونم کمکتون کنم؟


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: یادگارهای سالازار اسلیترین
پیام زده شده در: ۰:۲۷ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

كتابى وجود داره كه گفته مي شه تنها كتابيه كه با همكارى شخص سالازار اسليترين نوشته شده. لرد سياه بعد از شنيدن اين موضوع، كل تالار اسليترين رو مامور پیدا کردن این کتاب می کنه. طى تحقيقاتى، گويل متوجه مي شه كه اين كتاب، تو ايران پنهان شده.
اسلیترینی ها ویزا می گیرن و به ایران می رن. ولی سلینا به دلیل بی حجابی دستگیر می شه.
گویل اعلام می کنه که نقشه ای داره.

.......................

مدتها بود که همه منتظر نقشه گویل بودند...

ولی گویل همیشه عادت داشت که اول توجه همه را جلب کرده و سپس نقشه ای بکشد. این بار نقشه کشیده نشده بود. چون در حالت عادی هرگز نمی توانست توجه کسی را جلب کند. با این حال سعی کرد حرفی بزند.
-خب... بریم سلینا رو پس بگیریم!

بلاتریکس به نکته مهمی اشاره کرد.
-آخه ما هم دستمال سر نداریم! اگه بریم اونجا که ما رو هم دستگیر می کنن. نباید اینقدر جلب توجه کنیم.

حق با بلاتریکس بود. بی حجابی، مشکل بزرگی برای اصیل زادگان بود.

گویل نقشه بعدی اش را مطرح کرد:
-موهامونو با برگ بپوشونیم!

ایده بسیار بد و جلب توجه کننده ای بود.
شاید اول باید لباس مناسب فرهنگ ایرانی پوشیده و بعد از آن برای پس گرفتن سلینا اقدام می کردند.







پاسخ به: یادگارهای سالازار اسلیترین
پیام زده شده در: ۱:۲۳ جمعه ۲۰ مهر ۱۳۹۷

دیانا کارتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۰ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱ دی ۱۳۹۸
از معمولا هرجا که ارباب حضور داشته باشه🐱
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
-چی؟؟ پس چرا گفتی ما بیاییم به ایران وقتی موزه ملی در آلمان است؟؟؟

ديانا با تعجب از پشت سرشان گفت: مگه نمیگی موزه ملی،موزه ملی ایران توی آلمان چیکار میکنه اصن؟؟

-اولا که منم الان وقتی داشتم با گوشی مشنگیم آدرس موزه ملی ایران رو می پرسیدم فهمیدم توی آلمانه ودوما اگه بخوام جواب سوالتو بدم باید تاریخ ایرانیارو بگم که خودمم چیزی ازش نمیدونم اما خب سوال مهم این وسط اینه که ما چجوری باید بریم آلمان وقتی هواپیما همین الان توی ایران نشسته؟

سلینا سریع گفت :
من میخوام سوغاتیای اینارو بخورم پس خودم میرم بیرون می پرسم پرواز آلمان کی هست.
..
.
.
تقریبا نیم ساعتی میشدهمه منتظر بودن .....

گویل:فکر نمیکنین دیر کرده؟

کیگانوس :وای بچه هادو تا مامور سلینا رو گرفتن و دارن میبرنش!!!

گویل:وای یادم رفته بود اینا حجابین!!!
-مثل آدم حرف بزن گویل حجابی چیه؟

دیانا:اووم خب تا جایی که من میدونم ایران کشوری مسلمونه و حجاب اسلامی داره که شامل یه دستمال بزرگ روی سر و یع لباس پوشیدس میشه که البته سلینا هیچ کدومشو نداره پس الان احتمالا دارن می برنش اداره پلیس.

بلاتریکس:وایی حالا چه کنیم در کشوری غریب گیر افتادیم یکی از دانش آموزان را گرفتن و دستمال سر هم نداریم!!

گویل:من یه نقشه دارم........


تصویر کوچک شده


پاسخ به: یادگارهای سالازار اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۸:۵۷ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۹۷

كيگانوس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۴:۴۱ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۹:۳۱ سه شنبه ۸ مهر ۱۳۹۹
از به تو چه
گروه:
مـاگـل
پیام: 83
آفلاین
كيگانوس از صبر كردن خسته شد. پشت كانتر پريد ٥٢ عدد بليط برداشت و خانم پشت كانتر را كاملا بيهوش كرد، ديانا را برداشت و چنان دويد ٣٠ ثانيه بعد پيش اسلايتريني ها بود. آنها ناجور دويدند و در لحظات آخر خود را به داخل هواپيما پرت كردند. سر جاهايشان نشستند و منتظر شدند. ناگهان از بلند گو اعلام شد كه يك دزد داخل هواپيماست. اسلايتريني ها هم خيلي شيك و مجلسي يكي از مسافران را به عنوان دزد از پنجره به بيرون پرتاب نمودند و بعد دوباره سر جاهايشان نشستند.كيگانوس درست وسط كراب و گويل نشسته بود. فرض كنيد ١٣ ساعت داخل هواپيما بدون هيچ تفريح و خوني در حالي كه دو نفر مدام در گوش شما حرف ميزنند. البته اين سفر براي كيگانوس هم جذابيتي داشت. يك اينكه شنيده بود در تهران بازاري هست پر از لوازم ورزشي! و دوم اينكه ميدانست در تهران قتل و غارت زياد است و اين جذابيتي براي كيگانوس ايجاد ميكرد.
بلاخره رسيدند. بلاتريكس از گويل پرسيد:
-حالا كه رسيديم كجا رو بايد بگرديم؟

گويل پس از كمي من و من كردن گفت:
-موزه ملي.
-كجا؟
-موزه ملي.
-چي؟
-موزه ملي.
-چي..آخ اين چه كاري بود؟

بلاتريكس هم يك كشيده ديگر در گوش فرد مذكور خواباند و او را ساكت كرد.
-خب حالا اين موزه ملي كجاست؟

-آلمان!

قيافه اسليتريني ها شبيه ايكس و او شده بود.
-آلمان چيكار ميكنه؟

-از ايران دزديدنش بردنش آلمان.
........
اين داستان ادامه دارد...


اتش در پس شعله های سیاهی معنا پیدا میکند.


پاسخ به: یادگارهای سالازار اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۳:۳۴ چهارشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۷

بلو مون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۰ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۴:۴۹ شنبه ۱۹ فروردین ۱۴۰۲
از من به شما!
گروه:
مـاگـل
پیام: 101
آفلاین
_چی شده چرا نمیری بلیط بگیری؟!

کیگانوس بلاخره با صدای دیانا، از فکر کندن سر سلینا و هر فکر حاشیه دار دیگه دست برداشت. امروز بیش از حد از ذهن مبارکش کار کشیده بود. به علاوه بهونه ی خوبی برای برگشتن به تالار و خوابیدن در جای نرمش، و خوردن گوشت های لذیذ پیدا کرده بود.
_همه ی پول مشنگی های ما، ریاله. اینجا هم ریال قبول نمیکنن. برای بلیط گرفتن هم به پول نیاز داریم. در نتیجه بلیط بی بلیط. و نتیجه مهم ترش، سفر بی سفر.

دیانا نیم نگاهی به اعلامیه انداخت.
_این که مشکلی نداره اگه "ن" نمی باشد رو برداریم حله.
_
_
_باشه خودت برش دار.

حتی یک هزارم ثانیه هم طول نکشید تا دیانا، "ن" نمی باشد رو ناپدید کنه.
_اهوم... خوب شد.

کیگانوس نیم نگاهی به دیانا کرد و با بی تفاوتی تمام به سمت کانتر رفت.
_پنجاه و خورده ای بلیط میخوایم، اینم پولش.
_گفتیم که ریال به دلیل...

حرف خانم با دیدن اعلامیشون قطع شد.
نقل قول:
ریال ایران به دلیل بسیار کم ارزش بودن پذیرفته می باشد. لطفا سوال نفرمایید!


_همم... بذارید یه زنگ...

دیانا تا آخر حرف شخص پشت کانتر رو خوند و جفت پا پرید وسط حرفش.
_نوچ نوچ. خانم خودتون تاکید کردین سوال نفرمایید. میخواین زنگ بزنین از مسئولتون سوال بفرمایید؟ خیلی کار زشتیه.
_

کیگانوس نگاهی به ساعتش انداخت. فقط پنج ثانیه دیگه وقت داشت.
_خب بلیطامونو بدین بریم.


دست به حباب هام نزنید. پاهم نزنید حتی. تصویر کوچک شده


پاسخ به: یادگارهای سالازار اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۵:۵۹ چهارشنبه ۴ مهر ۱۳۹۷

كيگانوس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۴:۴۱ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۹:۳۱ سه شنبه ۸ مهر ۱۳۹۹
از به تو چه
گروه:
مـاگـل
پیام: 83
آفلاین
كيگانوس گفت:
-ام نميخوام ناراحتتون كنم ولي بليط كي داره؟

با اين حرف همه به هم نگاه كردند. هيچكس يادش نبود. بليط بگيرد. در حالي كه تا دو دقيقه ديگر كانتر بسته و تا پنج دقيقه ديگر هواپيما به راه مي افتاد.
كيگانوس كه كيسه هاي ريال را از سلينا گرفته بود گفت:
-اگه بخاطر اون كتاب نبود الان تو سالن مون داشتم گوشتمو ميخوردم ديگه.

و با تمام قدرت شروع به دويدن كرد. كانتر حدود ٥ دقيقه با آنها فاصله داشت اما جوري كه كيگانوس دويد رسيدن به كانتر يك دقيقه بيشتر طول نكشيد. اما تا خواست پول ها را بدهد با اين اعلاميه مواجه شد.
نقل قول:
ريال ايران به دليل بسيار كم ارزش بودن پذيرفته نمي باشد لطفا سوال نفرماييد

-واي نه!

دلش مي خواست حساب سلينا را براي اينكه او پيشنهاد داده بود ريال بگيرند برسد. وقتي از اطلاعات پرسيد كه پرواز بعدي به ايران كي است و آن ها گفتند سه ماه ديگر حسابي در شوك فرو رفت. از اين بدتر نميشد. و حالا او فقط ٣٠ ثانيه فرصت داشت تا اسليتريني ها از سه ماه تاخير نجات دهد.....


اتش در پس شعله های سیاهی معنا پیدا میکند.


پاسخ به: یادگارهای سالازار اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۰:۱۶ سه شنبه ۳ مهر ۱۳۹۷

دیانا کارتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۰ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱ دی ۱۳۹۸
از معمولا هرجا که ارباب حضور داشته باشه🐱
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
همه باهم به سمت فرودگاه حرکت ميکردند بعضی از بچه هاهم که تحت تأثير وسايل الکتريکی مشنگيا قرار گرفته بودند بعضی هم اونارو مسخره ميکردن.

که ناگهان گويل فرياد زد:ووواایی خدای من!!

کيگانوس با نگرانی پرسيد چي شده؟؟

-مم من ا از اون گوشی ها که خيلی بزرگه و از درو ديوار آويزونه ميخواام

سلينا با دهن پر گفت:اون بادلوی جلويريونيه(منظورش تابلوی تلوزيونيه!!

-اولا که با دهن پر حرف نزن دوما چيزای جديد از خودت اختراع نکن تابلوی تلوزيونی ديگه چيه؟

بلا تريکس که سردگم شده بود گفت: اين در حرفای مشنگی رو تموم کنين کدوم هواپيما برای ايرانه؟؟

سلينا:.من پرچمشون رو بلدم فکنم اون سبز سفيد قرمزس.

گويل:خب سروارش شيم ديگه ؟

هکتور هم با حرفش موافقت کرد وگويل برای بار دوم توی روز داشت بال در ميا ورد.

کيگانوس با جديت گفت: بايد برويم روی آن صندلی ها بنشينيم تا نوبتمان شود.

بلا با قيافه موزيانه ای گفت: اين چيزارو از کجا يا د گرفتی شما؟؟

-ما هيچوقت الکی جايی نميرويم تحقيق ميکنيم...

سلينا که حالا داشت پاستيل ميخورد گفت: باشه بابا کلاس نزار حالا...
همشون رفتن روی صندلی های فرودگاه نشستن و تقريباً کل صندلی های اونجا با بچه های اسليترينی پر شده بود.پس از چند دقيقه بلاخره صدای خانومه اومد:لطفا مسافران کشور ايران تا 5دقيقه بعد سوار هواپيما شويد...


تصویر کوچک شده


پاسخ به: یادگارهای سالازار اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۳:۲۵ دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۷

بلو مون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۰ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۴:۴۹ شنبه ۱۹ فروردین ۱۴۰۲
از من به شما!
گروه:
مـاگـل
پیام: 101
آفلاین
_سلی...

با این حرف کیگانوس، چهره ی بی حالت * سلینا نا پدید شد و جاشو به چهره ی ذوق زده داد.
_کیگانوس! میدونستم یه راه کاملا زیرکانه پیدا میکی. هممم... خب راه حلت چیه؟
_راه حلی نیست. خواستم بگم خودت یه فکری در بارش بکن. فقط خیلی سریع!

کیگانوس گرگی بیش نبود. به هر حال سلینا جوان بود و آرزوهای فراوانی داشت پس تصمیم گرفت از جونش محافظت کنه و سکوت کنه و چیزی نگه.
سلینا فکر کرد. خــــیلی فکر کرد. ولی به نتیجه ای نرسید.
کیگانوس نگاهی بهش انداخت.
_پوووووف، بیا برو اونور . نمیخواد فکر کنی. یه آب بگیر بریز رو سرت داره دود میکنه!

سپس رو کرد به همون دختری که پشت میز نشسته بود.
_کیسمون رو بده! سریع!

دختر پشت میز پیشخوان دیگه نتونست تحمل کنه. حرف های عجیب سلینا و کیگانوس، دود بلند شده از سر سلینا، دو بال کیگانوس که تازه متوجه اش شده بود، درخواست کیسه کیگانوس برای حمل پول. بلاخره صبر دختر تموم شد و بعد از زدن جوشی قرمز روی سرش، غش کرد.
کیگانوس هم بی توجه سرش رو کرد توی کیسه و وردی رو گفت.
_بیگینوس پورتوبیوس سگینینیوس شامالارتا آورتاژ هکتاسوکتو شرتافرتا آبلیوس.
_این ورد بود؟!
_آره! آلان هرچی بریزیم توش پر نمیشه.
_


سلینا و کیگانوس از یک ریالم نگذشتن و پس از گرفتن همه ی پول ها خارج شدن.
هکتور پس از دیدن آن دو دست هایش رو به هم مالید.
_خب خب. اسلیترینی های عزیز، پول ها به جیب، پاسپورتا به دست، چوب دستی ها در جای امن، معجونا سر جای خود، پیش به سوی فرودگاه.

همه بلند شدن و عزم رفتن کردن.

_کجا میرین؟ وایسین ببینم. من بعد از کشیدن این همه زحمت نباید عنوان بهترین تازه وارد رو از آن خودم کنم؟ من از جونم مایه گذاشتم برای این تالار. میدونین توی طلافروشی خنک کننده * نداشت؟ میدونین چند تا پله رو طی کردم؟ میدونین مغزم هنگ کرده بود؟ میدونن...

ردولف دستش رو روی دهان سلینا گذاشت و به وراجی های سلینا پایان داد.
سپس همه بی توجه به سلینایی که با دهان بسته غر غر میکرد به سوی فرودگاه راهی شدن.
--------------------------------------------------------------------------------------
خنک کننده = کولر
چهره ی بی حالت= پوکر فیس
مصوب فرهنگسرا!



ویرایش شده توسط سلینا مور در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۲۶ ۱۶:۰۳:۴۱
ویرایش شده توسط سلینا مور در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۲۶ ۱۶:۰۴:۵۵

دست به حباب هام نزنید. پاهم نزنید حتی. تصویر کوچک شده


پاسخ به: یادگارهای سالازار اسلیترین
پیام زده شده در: ۰:۲۲ سه شنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۷

آمی پاین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۴:۰۰ یکشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۷
از ما هم به جان شنفتن، سرورم.
گروه:
مـاگـل
پیام: 31
آفلاین

سلینا و کیگانوس وارد طلافروشی شدند. کسی که کیسه ی سنگین را هن هن کنان دنبال خودش می کشاند طبعا سلینا بود. کیگانوس طبق دستور بلاتریکس و هکتور مشمول قانون حمایت از خزندگان می شد و تا اطلاع ثانوی کسی جرئت نداشت به او بگوید بالای چشمش ابروست. البته نبود هم! ولی بلاخره.

سلینا کیسه ی طلا را بر روی پیشخوان کوبید. ترسناک ترین قیافه اش را هم به خودش گرفت که بیشتر شبیه به چهره ی نجینی در روز ششم رژیم الویه خواری بود.
- پول می خوایم!

سلینا بسیار مضطرب بود. اضطراب برای پوست و مو بسیار مضر است!
خانم پشت پیشخوان صرافی توجه زیادی نشان نداد. تند تند داشت روی چیزهایی داخل صفحه ی تبلتش می کوبید و آدامس می جوید.
- منم پول میخوام خانوم جون. همه پول میخوان خانوم جون. کیه که این روزا پول نخواد خانوم جون؟
- نه یعنی میخوایم طلا بفروشیم، پول مشنگی بگیریم.
- ببخشید ما پول مشنگی نداریم خانوم جون. پول اروپایی داریم. یورو داریم. دلار داریم. آسیایی داریم. لیر داریم. درهم داریم. ریال داریم... از این آخری اگه بخواین زیاد داریم.

سلینا و کیگانوس از شنیدن لفظ زیاد بسیار خوشحال شدند. در نتیجه تصمیم گرفتند تمام طلاهایشان را فروخته و در جا ریال بگیرند. بلاخره ریال هم پول مشنگی بود دیگر! خانم صرافی بعد از این که یک دور O___O و بعد O___o و حتی ~____~ و ×___× شد، سرانجام موفق شد تمام آن به خیال خودش طلاها را به ریال تبدیل کند. سپس، دندان نما ترین لبخندش را به سلینا و کیگانوس زد.
- خب، چطور مایلید پولتون رو دریافت کنید؟ کامیون دارید؟ خاور؟ قطار؟ با هواپیما می بریدش؟

حالا نوبت سلینا و کیگانوس بود که O____O شوند.
آن همه ریال را چطور باید اصلا از در صرافی بیرون می بردند؟!


I will keep quiet
You won't even know I'm here
You won't suspect a thing
You won't see me in the mirror
But I crept into your heart
You can't make me disappear
Til I make you







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.