هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: ۩کافه ریون۩
پیام زده شده در: ۲۲:۲۱ یکشنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۴
#64

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
دای گفت: باشه. باشه. حالا بشین سر جات مردیکه پیری ِ بدبخت. تو رو به این کارا چه؟

تام که انتظار یک مهمانی ولکام بک و فدایت شوم داشت، قشنگ نابود شد (در حد بزریل...) نابودیش به حدی بود که افتاد و دوباره به استخوان تبدیل شد و رفت پی کارش. (یعنی درگیر اون فکر های چندش روابط اسکلت- اسکلتش با ایوان شد.) *

ملت ریونی و نویسنده ولی، از ایده دزدی خیلی خوششان آمده بود و حتی داشتند فکر می کردند چنین ایده ای شایسته ی یک سوژه جدید است و از آن جایی که نمی خواستند دل بی ماهیچه تام را بشکانند، به او ژلوفن دادند و به اسکلت هایش شامپو پرژک زدند تا او دوباره برگردد و به آن ها راه و روش دزدی را یاد دهد.

فلور در حالی که کمی از پرژک را قاچاقی به پوست خودش می زد تا نرم شود، گفت: دزدی کاریست ناپسندیده. ما دوسش داغیم.

ملت ریونی ِ درگیر هم، جیغ زدند: دزدی! دزدی! دزدی!

لینی، تنها عاقل جمع (!)، گفت: دوستان! این که دزدی رو دوست دارین، قرار نیست جار بزنین که همه بفهمن. *صدای خنده بک گراند*

ملت ریونی، چشم غره رفتند و به مالیدن کرم به تام ادامه دادند و کمی بعد، تام کش و قوسی به بدن اسکلتی اش داد و گفت: حالا کیه که از من استقبال گرم نکنه؟

کل ملت ریونی، اعم از خون آشام و زامبی و اسکلت و توپ و گل و کیسه (بگمن) وی را بغل کردند و نزدیک بود او را دوباره به اسکلت آزمایشگاهی (ر.ک اسکلت مرده) تبدیل کنند که خود تام گفت که بس است.

و ادامه داد: خب، از جیب زنی شروع می کنیم.

-------------

* احساس می کنم یکم سنگین این جا سخن گفتم.تلمیح کاملا بارزه.


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: ۩کافه ریون۩
پیام زده شده در: ۵:۵۱ یکشنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۴
#63

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۴:۱۵ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۹
از جوانی خیری ندیدم ای مروپ
گروه:
مـاگـل
پیام: 529
آفلاین
ریونی ها که بعد از شنیدن این جمله خیال شان راحت شده بود، همگی به نشانه تائید سری تکان دادند اما ناگهان نگاه شومی در چهره لینی پدیدار شد که می دانستند به هیچ وجه عاقبت خوبی نخواهد داشت...
- آورین ممد! اصن بهتره که بریم یه گوشه ای بمیریم.بودجه میخوایم چیکار؟از تام الگو بگیرید.سالهاست گوشه ی اتاق نقش اسکلت رو ایفا می کنه.بودجه میخواد چیکار؟

ملت ریون با اینکه از نقشه لینی خبری نداشتند،ولی کاملا با حرف دای موافق بودند.چون اگر می پوسیدند هم،عاقبتشان قطعا بدتر از نقشه ای که لینی برایشان کشیده بود، نمی شد.

در آخرین لحظاتی که جمع تصمیم به متفرق شدن گرفته بودند،لینی با عربده ای که صدایش به تالار اسلیترین رسید و مورفین را از چرت پراند،همه را سرجایشان میخکوب کرد...
- میریم دیاگون .. اما نه برای خرید، برای دزدی!

و در چنین لحظه ای بود که سکوت حاصل از سرکوب جمع،منــــفجــــر شد!
- ما ملت شریفی هستیم،رحم کن!
- اگه بیوفتم گوشه آزکابان،کی خرج بچه مو میده؟
- تورو به نخ تنبون مرلین، ریونی ها تابه حال دزدی نکردن!

در چنین همهمه ای،تـــام با شنیدن آخرین جمله ی لینی و پس انجام تراکنش های شیمیایی در مغزش،ستون فقراتــش حدود نود درجه صاف تر شد و جسمش گوشت و پوست دوباره ای گرفت!
- دزدی!




پاسخ به: ۩کافه راون۩
پیام زده شده در: ۲۲:۱۰ دوشنبه ۲ آذر ۱۳۹۴
#62

دای لوولین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۳ چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲:۲۹ جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸
گروه:
مـاگـل
پیام: 292
آفلاین
ملت راونی که حالا به تالار خودشان بازگشته بودند، هر یک در گوشه ای از تالار جمع شده و از رشادت هایشان تعریف می کردند.
- من با چارپایم زدم تو سرش.
- تو که اصن قدت به سرش نمی رسه فیلیوس. من سیگارمو کردم تو مماخش.
- من دستشو سوزوندم.
- منم میخواستم با تبغم بزنم تو سغش. چوب کبغیت نزاشت.
- بسه... بسه! فعلا کارای مهم تری داریم. باید مواد اولیه معجونو پیدا کنیم.

همه با فریاد لینی ساکت شدند. چه کسی باید دنبال مواد اولیه می رفت؟ یک دست برد دیگر؟

- هکتور الان ازمون ترسیده اگه موادو از انبارش برداریم هیچی نمی گه.
- در آزمایشگاه هکتور رمز داره. فقطم خودش رمزشو می دونه و هکتورم الان...
- هکتور چی شده؟
- من بهش معجون فراموشی دادم.
- باید بریم انباری اسنیپ.

هر یک از راونیون به دیگری نگاه می کرد.
- اوه دیدی چی شد؟ من باید می رفتم دنبال کود فیل.
- من یه سرنخ از اجدادم پیدا کردم، باید برم دنبالش.
- هیشکی هیچ جا نمی ره. هممون می ریم موادو از دیاگون می خریم.

سکوت... راونی ها جرئت مخالفت نداشتند، اما سوالی در ذهن همه ان ها رشد کرده بود. که بالاخره یک ممد راونی آن را بیان کرد:
- د آخه اگه ما بودجه چیزی خریدن داشتیم که به فکر چیزخور کردن ملت نمی افتادیم.


این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: ۩کافه راون۩
پیام زده شده در: ۲۰:۵۰ دوشنبه ۲ آذر ۱۳۹۴
#61

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
خلاصه: بودجه تالار کم شده و کافه راون که منبع درآمدی برای ریونیا بود، تبدیل شده به مکانی برای دانش‌آموزان تنبل که فقط دنبال میز و صندلی‌ای برای نوشتن مشقاشون می‌گردن. بنابراین ریونیا تصمیم می‌گیرن که با ساخت نوشیدنی‌ها و خوردنی‌های من درآوردی، دوباره کافه رو باز کنن. از طرفی می‌خوان تو تمام مواد خوراکیشون ماده‌ اعتیاد آور بریزن تا هرکس یکبار به کافه بیاد، مجبور شه بازم بیاد.
حالا برای بدست آوردن گیاه اعتیاد آوری که مورفین اونو توی تالار اسلیترین پرورش می‌ده، نیاز به معجون مرکب پیچیده دارن. زنوفیلیوس لاوگود به اتاق استاد معجون‌ساز هاگوارتز، یعنی هکتور رفته و با ضرب و شتم می‌خواد طرز ساخت معجون مرکب پیچیده رو بدست بیاره.
نکته: لطفا حتما پست قبل(باب آگدن) رو بخونین!


*********************************************************************

هکتور در دوگانگی فکری قرار گرفته بود معجونش یا کمر بند زنوف؟!
بالاخره هکتور تصمیمش را می‌گیرد و انتخابش چیزی نیست جز "ویبره رفتن" و حمله با "معجون"!
- گووووداااا!

زمین زیر پای زنوفیلیوس شروع به ویبره رفتن می‌کند و کمربندی که آماده برای حمله به هکتور داشت، از دست‌هایش رها می‌شود و همچون پاپ کرن در حال پختی که مدام بالا و پایین می‌پرد، بپر بپر می‌کند.

در آن طرف هکتور همزمان با ویبره زدن، مقادیر زیادی معجون را زیر بغل زده و سخت درگیر انتخاب میان معجون‌های رنگ و وارنگش است. کدامشان درس عبرتی مناسب برای گستاخی زنوفیلیوس بودند؟

در این بین در با صدای محکمی باز می‌شود و لونا لاوگود که برای نجات پدرش راهروها را گذرانده و پله‌ها را دو تا یکی طی کرده بود، در آستانه‌ی آن ظاهر می‌شود. حتما انتظار دارید که توجه زنوفیلیوس و هکتور به او جلب شده و برای لحظه‌ای سکوت در آنجا حکم‌فرما شود. اما اوضاع چنین نبود. زنوفیلیوس در تلاشی پایان‌ناپذیر به هوا چنگ می‌زد و به دنبال کمربند نافرمانش بود. هکتور نیز بالاخره انتخابش را کرده بود و با هیجان به صورت اسلوموشن به سمت زنوفیلیوس می‌دوید.

لونا که انتظار چنین ورودِ بی‌بخاری را نداشت و در ذهنش ورودی با ابهت را به تصویر کشیده بود، ناامیدانه شروع به جیغ کشیدن می‌کند.
- حمله به بابای من؟

جیغ کشیدن او همانا و حمله‌ی ملت ریونی از پشت سرش به داخل اتاق نیز همانا! هکتور و معجونش که فاصله‌ی چندانی با زنوفیلیوس نداشتند، با دیدن صحنه‌ی حمله‌ی مغول‌وارانه‌ی ریونی‌ها به درون اتاق، میان زمین و هوا متوقف شده و سرجایشان خشک می‌شوند.

- بکش گوششو!
- اون چوبو فرو کن تو بینیش!
- موهاشو بکن!
- گازش بگیر!

همانطور که ریونی‌ها از گوش و حلق و بینی‌ِ هکتور آویزان شده بودند و او را مورد حمله‌ی خود قرار داده بودند، دو عدد ریونی خارج از این ماجراها مشغول زیر و رو کردن کاغذهای هکتور برای یافتن دستور ساخت معجون مرکب پیچیده بودند.

- پیداش کردم!

با فریاد دای، ریونی‌ها دست از سر هکتور که کبود شده بود برمی‌دارند و همانطور که مشغول تکاندن گرد و خاک روی لباسشان بودند، به نوبت از آزمایشگاه خارج می‌شوند. لونا برای اطمینان معجونی که بر روی آن برچسب "فراموشی" خورده بود را روی سر هکتور خالی کرده و به دنبال بقیه راه می‌افتد.

نتیجه اخلاقی: هرگز با ریونی جماعت در نیفتید که آخر و عاقبتتان این چنین می‌شود!




پاسخ به: ۩کافه راون۩
پیام زده شده در: ۱۳:۱۱ جمعه ۲۹ آبان ۱۳۹۴
#60

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۷ جمعه ۳ مهر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۰:۲۵ شنبه ۹ تیر ۱۳۹۷
از زیر چتر حمایتی رودولف!
گروه:
مـاگـل
پیام: 92
آفلاین
لونا از شنیدن حرف ادی به فکر فرو رفت. لونا هنوز خیلی برای یتیم شدن جوان بود .لونا پدرش را دوست داشت و مطمعنا حتی از فکر کردن به کشته شدن پدرش به دست معجون های هکتور هم در حالت ری استارت قرار میگرفت.
البته معجون های هک کسی را نکشته بود . غیب کرده بود ؛ به کلاغ تبدیل کرده بود ؛ حتی گاها دیده شده بود با خوردن معجون های هک ملت زبان تسترال ها را می فهمیدند ؛ اما کسی را نکشته بود.
لونا از معیوب شدن جسمی و عقلی پدرش بیشتر از مرگش می ترسید.
لونا سرانجام تصمیم گرفت که دیگر پدرش را به دست ریونی ها نسپارد .سپس با سرعت طرف در دوید.

_ ا....خو کجا میری لونا صبر کن ما هم بیاییم

_فکر کنم رفت باباش رو نجات بده .

در دفتر هکتور

_این چی بووووود؟ حالا قرار چی بشه....

_حول نکن زنوف . ابمیوه بود . همین

_خواهش میکنم بگو از مغازه خریدیش . جان هر کی دوس داری نگو خودت درست کرده بودی

_از مغازه خریده بودم.....

زنوف نفس عمیقی کشید. او می دانست اگر ابمیوه کار هکتور بود یا الان باید در هزار تویی با میمون و نارگیل دنبال راه فرار میگشت . یا غیب شده بود . یا کلا پودر شده از نیستس پاک گردیده بود.

_هک ؛ تا با کمربندم مشعوفت نکردم معجونو بده بیاد.

_

هک معجون ساز قرن بود .هک دوست نداشت معجون مجانی به کسی بدهد. هک در دوگانگی فکری قرار گرفته بود معجونش یا کمر بند زنوف.




چه جالب




پاسخ به: ۩کافه راون۩
پیام زده شده در: ۹:۳۵ پنجشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۴
#59

زنوفیلیوس لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۶ سه شنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۸:۲۰ دوشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۰
گروه:
مـاگـل
پیام: 102
آفلاین
زنو فیلیوس از اینکه هر لحظه به بی پدر شدن دخترش نزدیک تر می شد، خود را مجبور دید که دست به صلاح سرد بزند.
_نفس کش نفس نکش .
زنو فیلیوس با کمربند و چشمانش هکتور را تهدید به این می کرد ک اگر دادی ،دادی ندادی ، با این طرفی.
هکتور که چشمانش به وسیله ای که ممکن بود هر لحظه باعث شود که لرد بی چتر دار شود.
_ زنوف یه معجون ضد عصبانیت می خوای بهت بدم؟
_ ...
_ زنوف می گم بهتر نیست مثل دو تا انسان متمدن باهم حرف بزنیم؟
_ ...
_ سکوت علامت رضایته؟
زنوفیلیوس که همین جمله دقایقی پیش باعث شده بود که مجبور به حضور در اینجا شود از ادامه ی حرف های هکتور جلو گیری کرد.
_ نه کی گفته؟
این را گفت و کمربندش را در دستش تاب داد و این حرکت همانا و خورد شدن شیشه ای که حاوی ماده ی بنفش رنگی بود و ...

در آن سو در کافه راون

لینی،لونا و... دور هم نشسته بودند و به خوردن کیک ها و شیرینی های ابداء شده توسط خودشان مشغول بودند.
- بابام مطمئناً می تونه معجونو از هکتور بگیره.
همه به گوینده سخن که از صدای زیرش معلوم بود لونا دخترک زنوفیلیوس بود نگاه کردند. که ادی صحبت را شروع کرد.
_ منکه فکر نمی کنم بتونه بیاد.
_ می تونه
_ نمی تونه
_ چرا ؟
_ چون هکتور مجبورش می کنه معجوناشو بخوره. آخی بی بابا شدی رفت.
...


زیادی خوب بودن خوب نیست،
زیادی که خوب باشی دیده نمی‌شوی،
می‌شوی مثل شیشه‌ای تمیز،
کسی شیشهٔ تمیز را نمی‌بیند،
منظرهٔ بیرون را می‌بیند.!





تصویر کوچک شده




پاسخ به: ۩کافه راون۩
پیام زده شده در: ۱۴:۴۴ دوشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۴
#58

دای لوولین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۳ چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲:۲۹ جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸
گروه:
مـاگـل
پیام: 292
آفلاین
زنوفیلیس، توسط ملت راونی که همه مثل یک دسته مگس دور شیرینی پشت دفتر پرفسورهکتوردگروث گرنجر( هوف، نفسم گرفت. ) ایستاده بودند به داخل دفتر پرتاب شد.

- اوه! سلام زنو. معجون دختر شوهر دادن می خواستی؟
- خب نه دقیقا...
- معجون از بین بردن فلیت؟
-
- معجون پر تیراژ کردن مجلت؟
زنوفیلیس کم کم حالش داشت از ویبره های هکتور به هم می خورد. مطمئن بود اگر همین حالا در خواستش را نگوید هکتور تا چند دقیقه دیگر با این اسامی مزخرف معجون هایش و ویبره های شکنجه کننده اش یا بلایی سر خودش می آورد یا زنوفیلیس.
- طرز تهیه معجون مرکب می خوام.
-چی؟
هکتور دگروث گرنجر پس از سال های متوالی ویبره زدن، طی یک عملیات انتحاری که ناشی از تعجب بیش از حد او بود از حالت ویبره به پوکر فیس تغییر حالت داد. اما از آنجا که قلب و مغز هکتور سال های ویبره زده بودند و پوکر فیس را همی دشمن میشناختدند به جان یک دیگر افتادند و... فاتحة.

- اممم... هکتور؟
طی یک عملیات کاملا انتحاری دیگر پیامی از عالم بالا بر هکتور ارسال شد:« لامصب گند نزن به سوژه» هکتور دوباره ویبره زد. هکتور به خاطر پیام از عالم بالا اعتماد به نفسش را به توان دو رساند. هکتور برای صد و بیست سال دیگر زنده ماندنش را برنامه ریزی کرد... و زنده شد.
- متاسفم زنوفیلیس. اگه معجون میخواین باید فقط بیاید از خودم بخرید من دستور معجون هامو به کسی نمی دم.
همه جادوگران و ساحره ها هکتور را می شناختند و همین طور معجون هایش را به خوبی. حتی اعتماد به دستورالعمل های هکتور هم زیاد عاقلانه نبود چه برسد به خوردن یک معجونش.


ویرایش شده توسط دای لوولین در تاریخ ۱۳۹۴/۸/۲۵ ۱۵:۱۸:۰۱

این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: ۩کافه راون۩
پیام زده شده در: ۱۹:۴۳ سه شنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۴
#57

زنوفیلیوس لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۶ سه شنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۸:۲۰ دوشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۰
گروه:
مـاگـل
پیام: 102
آفلاین
لودو با استرس فروان پا به ازمایشگاه معجون ساز قرن هکتور گذاشت. لودو هر ان منتظر بود که ازمایشگاه در اثر ترکیب دو ماده مختلف توسط هکتور منفجر شود. ملت ریون با افکت پوکر فیس در امده بودند و به لودویی که با حرکت اسلوموشن حرکت می کرد و ساعتی یک گام بر می دارد نگاه می کردند لونا برای اینکه از فشاری که بر روی اعضای تنفسی اش قرار داشت جلوگیری کند نفس های عمیق می کشید. لینی با دستی تکیه داده بر دیوار و پا هایی که مثلث فائم الزاویه ساخته بودند داشت به لودو نگاه می کرد سایر اعضا هم به ترتیب قد ایستاده بودند و دست اندر مماخ به لودو نگاه می کردند. که زنوف سکوت را شکست.

_به حلزون می گفتیم بره رفته بود طرز ساختشو گرفته بود و برگشته بود تو چرا به لاک پشت و حلزون گفتی برو من جای تو هستم؟

لودو که از ترس و اضطراب صورتش به رنگ صورتی در امده بود غضبناک به زنو نگاه کرد و راهی برای فرار کردن از این فلاکت برای خود پیدا کرد ،گفت:

_اگه بلدی چرا خودت نمی ری؟ من از این تند تر بلد نیستم برم.

زنو نگاهی به ملت انداخت که هر کدام به نوع خود فقط منتظر بله گفتن زنو بودن تا ابراز خوشحالی کنند و مانند لودو او را روی سر قرار دهند که لونا گفت:

_ددی؟
_بله

بله گفتن زنو همانا و روی سرقرار گرفتنش توسط ملت همانا...



پاسخ به: ۩کافه راون۩
پیام زده شده در: ۱۵:۳۴ شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۴
#56

تری  بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۵ یکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۲ چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
گروه:
مـاگـل
پیام: 474
آفلاین
همه ی ریونی ها به حالت ویبره در آمده و با ذوق فراوان به لودو خیره شدند.

- اینجوری نگام نکنین خجالت می کشم.

لینی به سمت لودو شیرجه ای زد، لپش را کشید و او را به سمت در هدایت کرد. لودو که از گفته ی خود پشیمان شده بود، برای دک (!) کردن ریونی ها و در راس آن ها لینی، به دنبال بهانه گشت.

- ام... چیزه...
- هوم؟! بگو لودوی عزیز!
- ای بابا نکن دیگه روم نمیشه. بچه ها... الان که دارم فکرشو میکنم... امم.. فکر نکنم از پسش بر بیام.

گلرت قدم زنان به سمت لودو رفت و لینی را که برای کشیدن دوباره ی لپ لودو خیز گرفته بود، کنار زد.

- مگه نگفتی خودت از پسش بر میای؟ لینی توام بس کن دیگه.
- عاره خو... ولی الان ذهنم مشغوله چیزی به ذهنم نمیرسه!
-

دافنه به صورت ویبره کنان جلو آمد، استفاده از معجون تغییر شکل را پیشنهاد کرد و به همان صورت ویبره سر جای خود برگشت.

لینی دستش به چانه اش کشید و به فکر فرو رفت.

چند ساعت بعد - جلوی درِ دفترِ استاد هکتور دگورث گرنجر


لینی در حالی که لودو را به سمت در هل میداد، با صدای آهسته چیزی در گوشش می گفت.
- ببین لودو رفتی اون تو به تته پته نمیفتیا! عین یه ریونی باهوش رفتار کن. خیلی عادی از استاد طرز تهیه معجون تغییر شکلو بپرس! و بعد هم بدون هیچ حرفی بیا بیرون. برو ببینم چیکار میکنی!

لودو:

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

کلا از زمان های قدیم بنده به تغییر دهنده ی سوژه معروف بودم!




Only Raven!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: ۩کافه راون۩
پیام زده شده در: ۱۶:۲۰ جمعه ۱۰ آبان ۱۳۹۲
#55

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
اسلیترین، یکی از گروه های چهار گانه هاگوارتز است. نام اسلیترین، تنها باعث می شود که دیگر گروه ها، صدای فوس فس مار زبان ها و بوی مورفین و مورفین را زیر بینی جادویی خود (در صورت وجود همچنین عضوی! ) حس کنند. این بو ها، به قدری شدید هستند که فرد، نمی تواند هیچ حرفی بزند. نام اسلیترین باعث شد که همه اعضا بخاطر وجود این بو، هیچ حرفی نزنند. (یادداشت نویسنده (!) : حالا بوی خود مورفین به کنار! )

چند ثانیه بعد، لونا برای شکاندن سکوت جادویی و غیر تحمل ترسناک ِ جمع راونی، گفت: اهم!
لودو، فردی به دنبال فرصت برای بی ناموسی، گفت: مرلینگاه اون وره! کسی هم نیست. می تونی بری.

لونا از خشم، دست هایش را مشت کرد. صورتش قرمز شد و از گوش های جادویی ـی تدی، خرس مستر بین ِ غیرتی ـش، دود بیرون آمد. اما چیزی نگفت. فقط در گوش تدی، چیزی زمزمه کرد که محققان می گویند دلیل جیغ زنانه لودو در چند ثانیه بعد، بخاطر دندان های تیز تدی بوده است!

- حالا اصن اسلیترین کجا هست؟

لودو لبخند ترسناکی زد و گفت: مگه نمی دونین به من می گن لودو، بدو ندو، برو تو این گروه، اون گروه؟ :pretty: (نکته: این شکلک گاو نیست و علف نمی خورد. بلکه دارد گل تقدیم می کند!)







تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.