هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   4 کاربر مهمان





Re: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۲:۴۳ یکشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۸۷
#60

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
-اين بي عدالتيه

سيريوس بلك جلوي چشم همه دانش آموزان متعجب از جا بلند شد.

اسنيپ نگاه خشمگيني به بلك كرد.هميشه از اين شجاعت نفرت انگيز و حرفهاي بي موقع گريفيندوريها متنفر بود.
سيريوس بدون توجه به نگاهها به مقابل ميز داوران رسيد.نگاهي به تابلو كرد و سر تكان داد.
-اين تابلو سفيده...چيزي ديده نميشه.من ميخواستم براي اينكه مطمئن بشم از نزديك ببينمش.اسنيپ چيزي نكشيده.

صداي پچ پچ و خنده هاي تمسخر آميز از ميز اسليترين به گوش ميرسيد.

-فشفشه بوده ما نميدونستيم...
-واقعا كه...
-من حدس ميزدم ولي به روش نمياوردم.هر چي باشه اصيله...

دامبلدور با چشمان اشك آلود به سيريوس خيره شد.هميشه نسبت به فشفشه ها احساس ترحم و علاقه ميكرد.از روي صندلي بلند شد و بطرف سيريوس رفت.درمقابل چشمان بهت زده داوران سيريوس را در آغوش گرفته و شروع به گريه كرد.
.مك گونگال در حاليكه به سختي لبخند ميزد رداي دامبل را گرفت و او را به سمت خود كشيد.
-آلبوس نه...خجالت بكش.اون يه دانش آموزه.تو قول داده بودي تو مدرسه پسر خوبي باشي.مردم هنوز جريان گلرت رو فراموش نكردن.

باشنيدن نام گريندل والد گريه دامبل شديدتر شد.

بعد از گذشتن ده دقيقه داوران با تلاش بسيار موفق شدند مدير محترم!!!مدرسه را از سيريوس جدا كنند.

سيريوس ردايش را مرتب كرد و از دامبل فاصله گرفت.
-خب..من از طرف گريفيندوريها اعلام ميكنم كه ما به اين نقاشي اعتراض داريم.درخواست ميكنيم كه براي اينكه حقي از كسي ضايع نشه همه داورا بطور جدا گانه موضوع اين نقاشي رو روي كاغذ بطور كامل توضيح بدن.اگه اين توضيحات شبيه هم بود ما نتيجه رو قبول ميكنيم.در غير اينصورت اسنيپ بايد حذف بشه.

سالن در سكوت مطلق فرورفت




Re: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۱:۳۳ شنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۷
#59

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۱ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۴ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۹۶
از سر رام برو کنار!!! :@
گروه:
مـاگـل
پیام: 296
آفلاین
اسنیپ با آرامش و اعتماد به نفس فراوان به سمت میز داواران حرکت کرد. از این که توجه همه رو به خودش جلب کرده بود به خودش میبالید. بی هیچ نشانی از اضطراب و نگرانی در مقابل میز داوران ایستاد و بوم خالی را در مقابل چهره متعجب داوران به نمایش گذاشت.
اسنیپ مهلتی برای حرف زدن کسی باقی نگذاشت و قبل از همه شروع به صحبت کرد : همونطور که حتما همگی متوجه شدید، نقاشی من ترکیبی از چند سبک مختلفه...و هدف من از کشیدن این نقاشی این بوده که بتونم یکی از حالات درونی ام رو به صورت یک خاطره به تصویر بکشم.البته باید متذکر بشم که من در حین کشیدن این اثر ، جادویی به کار بردم که افرادی که فشفشه هستند توانایی دیدن این نقاشی رو ندارند و با نگاه به اون تنها یک بوم خالی رو میتونند ببیند...و در مورد سبک و...
در همان موقع ... در ذهن مک گونگال و بقیه{ به جز دامبلدور}:
""یعنی چی؟ چی میگه این اسنیپ؟ یعنی من فشفشه ام؟! اوه نه...خدای من ...نباید بزارم کسی اینو بفهمه!! ""
در ان هنگام در ذهن دامبلدور:
"" "" {ذهنش از هر فکری خالی بود }
بالاخره پس از چند دقیقه اسنیپ به توضیحاتش پایان داد و با چشمان سیاهش با آسودگی خیال تک تک داوران را از نظر گذراند. تا اینکه چشمش در چشمان آبی و نافذ دامبلدور خیره ماند.
دامبلدور در ذهنش خطاب به اسنیپ:
""عجب موزماری هستی تو بابا! خر خودتی... من تو رو میشناسم... تو اگر این کارارو بلد بودی که الان اسمت بود: اسنیپ پیکاسو! ""
ذهن اسنیپ :
"" تو که نمیخوای منو لو بدی؟""
ذهن دامبلدور :
"" من هرگز در عمرم دروغ نگفتم!! اینو از من نخواه! ""
دوباره در ذهن اسنیپ :
"" جون عمت! خلاصه گفته باشم اگر هم چیزی بگی همه فکر میکنن تو فشفشه ای! فکر کن! چه قدر مزهک میشی آی بخندیم بت!! ""
دوباره ذهن دامبل :
"" نه بابا... دارمت...واسه چی لوت بدم؟ من خودم عشقه سر کار گذاشتم ملتم! این مکی رو ببین ... قیافشو ترو خدا!!! ""
قیافه مک گونگال :
در همان هنگام که همه تالار در سکوت محض فرو رفته بود و همه سعی میکردند تا اثری از نقاشی و یا رنگی را در تابلوی اسنیپ ببینند دامبلدور با لبخندی بر لب با اطمینان خاطر تابلوی امتاز 10 را بالا گرفت و در همان حال چشمکی نثار اسنیپ کرد.
اسلاگهورن متعجب و سر درگم برای حفظ آبروی خودش با دستپاچگی تابلوی امتیاز 10 را بالا برد و با حرارتی ساختگی اسنیپ را تشویق کرد و گفت : مرحبا...احسنت...براوو...آفرین...عالیه...بی نظیره...غیر قابل رویته...اهم اهم...ببخشید.. منظورم..این بود که....غیر قابل توصیفه!!
فلیت ویک با تکان دادن سر ، حرف اسلاگهورن را تایید کرد و او نیز مانند دامبلدور و اسلاگهورن تابلوی 10 را بالا گرفت.
اسپراوت گیج و منگ بی هیگ حرکتی هنوز به تابلوی اسنیپ چشم دوخته بود. غافل از اینکه چشم امید همه به او دوخته شده .اسنیپ با خیالی آسوده به سه تابلویی که در دست داوران خود نمایی میکرد و عدد 10 را نشان میداد نگاه میکرد.
در ان هنگام مک گونگال رو به اسپراوت گفت : پروفسور! همه منتظر اعلام امتاز شما هستند...
اسپراوت که تازه به خود آمده بود ، بی آنکه بفهمد چرا ، تابلویی را که عدد 10 بر روی آن نوشته شده بود ، را بالا برد.
مک گونگال بی هیچ صبری با عکس العمل باور نکردنی ، مانند سایر داوران تابلوی 10 را بالا گرفت و با اشتیاق گفت:کارت عالی بود سوروس!
اسنیپ با خوشحالی تابلوی خود را برداشت و به سمت سایر اسلیترین ها در تالار رفت ولی در آن هنگام ، ناگهان صدای اعتراض کسی از میان گریفیندوری ها برخواست و .............

___________________________


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۱۲ ۸:۰۹:۳۵

im back... again!


Re: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۸:۴۱ پنجشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۷
#58

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۵۱:۵۸ یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۳
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
پرفسور مک گونگال شروع به خواندن اسامی کرد:«نفر اول؛ مورگان الکتو»
مورگان تابلویش را که تصویری خیالی از قهرمانی تیم اسلیترین در مسابقات لیگ کوییدیچ بود برداشت و به سمت میز داوران رفت و در مجموع امتیاز 40 را نصیب خود کرد.

نفر بعدی مورفین گانت بود. مک گونگال به یک ذوزنقه ی بسیار کوچک در گوشه ی چپ تابلوی او اشاره کرد و پرسید:«میشه بگین این چیه آقای گانت؟»
مورفین:«بله! اون یه خونه است. »
پرفسور فلیت ویک:«اونوقت این چیه؟» و به یک دایره ی کج و معوج در بالای تصویر اشاره کرد.
مورفین:«اونم خورشید خانومه. »
در انتها، تنها دامبلدور بود که در برابر دیدگان حیرت زده ی ملت تابلوی امتیاز 10 را برای اثر مورفین بالا برد.

مک گونگال به خواندن اسامی ادامه داد:«نفر بعدی، آقای بارتی کراوچ.»
بارتی تصویری را که از ایگور کشیده بود، روی سه پایه ی روبروی میز داوران نصب کرد.
اسلاگهورن با لحنی سرشار از احساس گفت:«اوه! این باید ایگور کارکاروف باشه.»
پرفسور اسپراوت ادامه داد:«احتمالا این آخرین تصویر کارکاروفه.»
پرفسور مک گونگال در حالیکه اشکهایش را پاک می کرد گفت:«اوه! ایگور عزیز! تو الان کجایی؟ کاش اینجا بودی و می دیدی که بچه های گروهت هنوز فراموشت نکردن. »
دامبلدور گفت:«من می دونم کجاست مینروا! ولی اگه بهت بگم، قول میدی از معاونت استعفا بدی؟»
بارتی که با تحریک احساسات ملت داوران توانسته بود 42 امتیاز کسب کند شاد و شنگول به سمت دیگر اسلیترینی ها برگشت.

نفر بعدی رودلف لسترنج بود که عکس متحرک مانتی را روی تابلویش چسبانده بود.
گرچه ابتدا داوران تصمیم گرفتند هیچ امتیازی به وی ندهند اما با توضیحات بیشتری که رودلف در مورد مانتی ارائه کرد، داوران با دادن 39 امتیاز او را از آوردن مانتی به محل مسابقه و تطبیق دو تصویر منصرف کردند.

آنی مونی که هر چقدر تلاش کرده بود نتوانسته بود هیچیک از خوراکی های مورد علاقه اش را بکشد، تصمیم گرفته بود از راهی دیگر وارد شود.
با تابلویش که تصویری از یک ظرف خالی بود در برابر میز داوران قرار گرفت.

پرفسور اسپراوت پرسید:«خب. آقای مونتاگ! شما یک ظرف خالی کشیدین؟ میشه در مورد فلسفه اش برامون توضیح بدین.»
آنی مونی:«اوه بله. این ظرف خالی نشان از اضطراب ها و پریشانی ها و همچنین ظرفیت های پرنشده ی من داره.»
مک گونگال:«هوم؟ »
آنی مونی:«ببینید. این ظرف نمادی از منه. همونطور که یک ظرف خالی، کمبودی نمایان رو در ذهن بیننده تداعی می کنه و در عین حال می تونه نیمه ی پر لیوان رو که همون ظرفیت های ظرف برای پر شدن باشه رو نشون بده من هم سرشار از استعدادهایی هستم که به دلیل نیافتن بستر مناسب برای شکوفایی در حال سوخت شدنن و این می تونه ایجاد کننده ی یک خلاء فلسفی و یا عاطفی باشه.»

پس از پایان نطق آنی، دامبلدور بلافاصله تابلوی امتیاز 10 را بالا برد و زیر چشمی نگاهی به چهار داور دیگری کرد که با نارضایتی به او خیره شده بودند.
چهار داور، مدتی کوتاه با هم مشورت کرده و وقتی فهمیدند به نتیجه ای نخواهند رسید، هر یک از آنها امتیاز 7 را برای آنی مونی مناسب دیدند.
آنی مونی با کسب 38 امتیاز به میز اسلیترین بازگشت.

نفر بعدی ایوان روزبه بود. او با تابلویش در برابر میز داوران قرار گرفت.
نقاشی او تصویر فوق العاده ی یکی از فیلم های مشنگی بود که در آن مردی را با بارانی مشکی و عینک دودی در حال جاخالی دادن از تیرهای مشنگی نشان می داد.
داوران به مدت ده دقیقه اصرار داشتند که نقاشی ایوان نیز مانند نقاشی رودلف یک عکس اما از نوع غیر متحرک مشنگی است.
گرچه در انتها داوران قانع شدند که تقلبی در کار نیست ولی با تنگ نظری تمام و تنها به علت الهام گرفتن از سینمای مشنگی امتیاز 29 را برای ایوان مناسب تشخیص دادند.

مک گونگال لیستش را برداشت و نام نفر بعدی را خواند:«جناب آقای سورس اسنیپ! خواهش می کنیم تابلوتون رو برای امتیازدهی به جایگاه مخصوص بیارید.»

اسنیپ تابلوی بسته بندی شده اش را برداشت و در کمال آرامش به سمت میز داوران حرکت کرد. نگاه کنجکاو و منتظر اسلیترینی ها را حس می کرد. نیشخندی زد و به راهش ادامه داد.


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۹ ۱۸:۵۹:۴۶
ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۱۱ ۱۴:۰۴:۱۴
ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۱۱ ۱۴:۰۷:۳۴
ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۱۱ ۱۴:۱۶:۱۷


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۴:۵۴ سه شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۷
#57

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
لودو بگمن با خوشحالي تابلويش را از روي ميز برداشت و دوان دوان بطرف ميز داوران رفت.

-آقاي بگمن خواهش ميكنم آرامش خودتونو حفظ كنين.

تابلوي بگمن توسط تك تك داوران بررسي شد.همينطور كه تابلو دست به دست ميشد مك گونگال با ميكروفون جادويي جزئيات تابلو را براي بقيه توضيح ميداد.
-خب...ظاهرا اقاي بگمن تصوير تيم كوييديچ هافلپاف رو نقاشي كردن كه جام كوييديچ رو بالا گرفتن و دارن اونو با هلگا هافلپاف تقديم ميكنن.رنگهاي زيبا و درخشاني بكار رفته.تابلوي زيباييه.از داورا خواهش ميكنم امتيازات خودشونو اعلام كنن.آقاي زابيني شما مشكلي با تابلوتون دارين؟

بليز زير نگاههاي خيره اساتيد و دانش اموزان سرخ شد.
-نخير پروفسور.فقط من و تابلو كمي هيجانزه شديم.
سالن دوباره به حال عادي برگشت.بليز سرش را به تابلو نزديك كرد.
ارباب جون بابات دو دقيقه آروم بگير.الان تموم ميشه.

تابلو فرياد بلندي كشيد و شروع به لرزش كرد.
-پدر؟اسم اون مشنگ بوقي رو جلوي من نيار.خجالت نميكشي با احساسات من باز ميكني؟آدم قحطي بود؟ميگفتي مادر.ميگفتي دايي..ميگفتي جد.

بليز لبخند شرمگيني زد.تابلو را به سختي زير ردايش پنهان كرد.صداي ارباب همچنان به گوش ميرسيد ولي چون اين اتفاق همزمان با اعلام امتيازات داوران بود كسي متوجه نشد.

صداي مك گونگال دوباره در سالن پيچيد.
-خب .اينم از هافلپاف.حالا از هنرمنداي ريونكلاو دعوت ميكنم كه تابلوهاي خودشونو نمايش بدن.

كسي تكان نخورد.

مك گونگال دوباره ميكروفون جادويي را برداشت.
-ريون!؟لطفا تابلوهاتونو بيارين.

پروفسور فليت ويك به مك گونگال نزديك شد و چيزي را در گوشش زمزمه كرد.مك گونگال با حالت عصبي سري تكان داد.
-خب ظاهرا ريونكلاويا اين برنامه رو هم تحريم كردن واز شركت كردن در مسابقه انصراف دادن.همونطور كه ميبينين ميزشونم خاليه.من كلا كنجكاو شدم بدونم اين ريونيا وجود خارجي دارن يا نه.ديشب با پروفسور دامبلدور داشتيم قدم ميزديم كه وسوسه شديم سري به تالار خصوصيشون بزنيم و ببينيم كسي توش نفس ميكشه يا...اهم اهم....كجا بوديم؟...آهان...پس نوبت گروه اسليترينه.حالا به ترتيب اسامي رو ميخونم.تابلوهاتونو بيارين كه بررسي بشه.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۷ ۱۴:۵۷:۵۸



Re: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۷:۴۳ پنجشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۷
#56

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۵۱:۵۸ یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۳
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
یکی من!... یکی تو!... یکی من!... یکی...تو! ... یکی..من!...
----------
سرسرای بزرگ شلوغ بود و سقف سحرآمیزش آسمانی صاف و آبی را منعکس می کرد.
دانش آموزان هر گروه در گوشه ای از سرسرا دور هم جمع شده بودند و با هیجان در مورد مسابقه و تابلوهای همدیگر بحث می کردند. تنها گروه غایب اسلیترین بود.
در پشت میز اساتید هیئت داوری شامل آلبوس دامبلدور؛ مدیریت مدرسه و چهار سرگروه یعنی پرفسور مک گونگال، پرفسور اسپراوت، پرفسور فلیت ویک و هوریس اسلاگهورن مستقر شده بودند.

دامبلدور که از چسباندن نوک انگشتانش به یکدیگر و خیره شدن به سقف اسرارآمیز خسته شده بود، با نگاهی نافذ و بالا عینکانه رو به اسلاگهورن گفت:«هوریس! تا جایی که من یادمه تا دیشب سوروس سرگروه اسلیترین بود، چی شده که دوباره تو پاشدی اومدی بجاش؟ باز هم مرخصی می خواسته؟ نکنه دوباره باباش مرده؟!»

هوریس از خلال کردن دندانهایش دست کشید و بدون اینکه به دامبلدور نگاه کند گفت:«نه! می خواست تو مسابقه شرکت کنه. به همین خاطر نمی تونست جزو داوران باشه.»

مدتی بعد بچه های اسلیترین هم وارد تالار شدند و به سمت میز خودشان رفتند.
مک گونگال از صندلی خود بلند شد و با صدایی بلند اعلام کرد:«بسیار خب. بدون هیچ مقدمه ای مراسم داوری آثار رو شروع می کنیم. آثار گروه ها به ترتیب الفبای انگلیسی بررسی می شه. اول؛نقاشی اعضای گریفندور، وبعد از اون به ترتیب، آثار اعضای هافلپاف، ریونکلاو و اسلیترین مورد داوری قرار می گیره. از دانش آموزان گریفندور خواهش می کنیم تشریف بیارن.»

صدای تشویق حضار و هو کشیدن اعضای اسلیترین تالار را پر کرد.

اسنیپ تابلوی بسته بندی شده اش را روی میز گذاشت و خودش هم روی نیمکتی نشست:« اه. بازم آخر شدیم. نمی شد اسامی رو بر حسب الفبای فارسی مرتب می کردن؟!»
جولیا چشم از مورفین که هنوز داشت هو می کشید برداشت و به اسنیپ خیره شد:«الفبای چی؟!»
اسنیپ:«هیچی بابا! ولش کن. »

رودلف نگاهی تحقیرآمیز به تابلوی بلیز انداخت و گفت:«مطمئنی سالازار کچل بوده، بلیز؟»
ایوان گفت:«چه کچل زشتی هم بوده! بیشتر منو یاد لرد میندازه تا سالازار!» و همراه با رودلف خندیدند.
صدای زمزمه ی لرد در ذهن بلیز پیچید:« بذار بیام بیرون تا بگم کی زشته! چوبدستیمو بده،بلیز. می خوام همتونو آوادا کنم،کروشیو! سکتوم سمپرا! اکسپلیارموس! »
بلیز تابلو را محکم گرفته بود تا تکانهایش توجه دیگران را به خود جلب نکند:« بابا، یه دقه آروم بگیر ارباب. اینا همیشه همینجورین! بهشون توجه نکن. تابلو می شیم ها!»
لرد:«همیشه همینجورین؟ یعنی همیشه به من توهین می شه؟ بلیز، من خفت می کنم.»

ناگهان صدای مک گونگال در تالار پیچید:«آقای گانت! می شه لطفا دیگه هو نکشین و بذارین ما به کارمون برسیم؟»
مورفین زیر چشمی نگاهی به جمعیتی انداخت که با نارضایتی به او خیره شده بودند و رو به مک گونگال گفت:« بله. حتما!»

کار داوری ادامه پیدا کرد. نوبت داوری نقاشی سارا اوانز بود. داوران با دهانی باز و چشمانی نیمه بسته به نقاشی او خیره مانده بودند.سامانتا با نیشخندی بر لب سقلمه ای به مورگان زد و گفت:«قیافه ی داورا رو ببین. شرط می بندم جمع امتیازایی که بهش می دن به 10 هم نرسه.»
فلیت ویک گفت:«اوه، دوشیزه اوانز! تصویری که از شکست اسمشونبر طراحی کردین فوق العادست.»

بعد از این جمله تمام داوران (به غیر از دامبلدور که 10 امتیاز کامل را به اوانز داد) همه ی داوران تابلوی امتیاز 9 را بالا بردند.
مک گونگال:«تا اینجا؛ دوشیزه اوانز با 46 امتیاز در صدر جدول امتیازات.»
سامانتا:
مورگان:
مک گونگال: «بسیارخب. از شرکت کنندگان گروه هافلپاف خواهش می کنم تشریف بیارن.»
ملت اسلی:



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۹:۲۷ جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۷
#55

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
مـاگـل
پیام: 620
آفلاین
در همین حین لرد با چهره ای متفکر مشغول یافتن راهی برای خروج از تالار اسلی بدون جلب توجه بود، ولی راه خاصی به ذهنش نمی رسید.
- دنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــگ....
- چی؟!... جولیا .... می کشمت... نفس کش... بووووووووق...
- بلیز.... صبر کن... بابا تقصیر من چیه... تابلو رو بدجایی گذاشته بودی.... افتادم روش ...

ملت اسلی به تابلوی بلیز که حالا، وضعی مشابه دفعه ی قبل، زمانی که اینیگو ، ترتیبش را داده بود ، پیدا کرده بود، نگاه کردند. تبلوی سالازار ، عملا صورتی نداشت و تنها جای خالی یک جفت کفش ،که با توجه به ظاهر ، احتمالا متعلق به جولیا بودند، در آن قسمت دیده میشد.

صدای داد و فریاد جولیا که از آن طرف تالار به گوش میرسید به ناگاه قطع شد. ملت اسلی به عجله به آن طرف دویدند. وبا صحنه ای بس عجیب مواجه شدند. بلیز در مقابل کمد قدیمی اسلی ، روی زمین نشسته بود و غمگین به نظر می رسید ولی خبری از جولیا نبود.

مورفین با تعجب پرسید: جولیا کجاست؟!
بلیز بدون هیچ حرفی به کمد اشاره کرد. ملت اسلی با کمی دقت متوجه شدند که در کمد توسط میخ های جادویی،مسدود شده و در نتیجه جولیا در شرف خفه شدن است.

در طی چند ثانیه عده ای از جوانان غیور اسلی ، دست به کار شدند و عملیات نجات جولیا را ترتیب دادند. اولین کسی که ، سعی در نجات او داشت، سامانتا بود که با حرکتی انتحاری، سعی کرد با دندان، میخ ها رو درآورد، که البته موجب شد که سه دندان را از دست بدهد.

در این اوضاع ، هیچ کس توجهی به بلیز و لرد نداشت که با چهره هایی غمگین در حال صحبت با یکدیگرند و به نظر میرسید که لرد در حال ، ارشاد کردن بلیز در زمینه ی های زندگی و... است.

ربع ساعت بعد تالار اسلی...

جولیا ، به حالت اولیه برگشته بود و به جز چند کبودی کوچک در نواحی چشمان و بینی و دهان و گوش و حلق و... ، تغییری در او دیده نمی شد.
با این همه بلیز ، تابلویش را تعمیر و آن را با بسته بندی قطوری که داشت، در دست گرفته بود، خبری هم از لرد نبود.
مورگان با کنجکاوی پرسید: لرد کجاست...؟
- خسته بود ... رفت بخوابه... گفت هر بوقی که بخواد بیدارم کنه رو کروشیو میزنم تا دیگه نتونه بلند شه...
- اوه... بسیار خوب

و این چنین شد که ملت اسلی در حالی که سخت متعجب از سرعت عمل بلیز بودند، راهی مسابقه شدند، اگر چه اینان چند بار ادعا کردند که صدای لرد را از درون تابلو ی بلیز شنیده اند که داد و فریاد می کرده و بلیز را تهدید .


بلیز چگونه با این سرعت تابلو را تعمیر کرد؟
لرد کجا بود؟
آیا ملت اسلی به راستی صدای لرد را از درون تابلو شنیده بودند، یا همگی آنها مشکل شنوایی داشتند؟

اینها همه سوالاتی است که در پست های بعد به آنها پاسخ داده میشود.


تصویر کوچک شده


Re: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۶:۴۶ جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۷
#54

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۵۱:۵۸ یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۳
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
خلاصه ی شماره ی 1
(از پست شماره ی 46 سامانتا ولدمورت تا پست شماره ی 53 مورگان الکتو)

در هاگوارتز مسابقه ی نقاشی برگزار شده و ملت اسلی نیز برای شرکت در این مسابقه، هر یک به خلق اثری می پردازند.
در این میان سوروس اسنیپ سوژه ی مرموزی دارد که اسلی ها را کنجکاو کرده است.
پس از تحقیق و تفحصی که توسط اسلیترینی ها انجام می گیرد مشخص می شود که اسنیپ قصد دارد "خاطره" وبه قول خودش "از همونا که تو قدح دامبل هست" بکشد.
وقتی نقاشی اسنیپ تمام می شود، همه در کمال ناباوری با یک بوم سفید و خالی روبرو می شوند اما چون اسنیپ گفته که جادوی به کار رفته در نقاشی اش باعث می شود که افرادی که فشفشه هستند نتوانند نقاشی را بینند کسی به این موضوع اعتراض نمی کند و همه از نقاشی ناکشیده ی اسنیپ متقلب تعریف می کنند.

و حالا ادامه ی ماجرا...

رنگ صورت بلیز از شدت عصبانیت بنفش شد اما چیزی نگفت. روی مبلی نشست و به لرد که سوت زنان حوله ای بر دوش انداخته بود و به حمام اسلیترین می رفت خیره شد.
خسته بود. تمام شب را روی تابلو اش کار کرده بود. نیم نگاهی به تصویری که از سالازار اسلیترین کبیر کشیده بود انداخت. سالازار، دست به سینه با ابهت تمام درون تابلو ایستاده بود و به او زل زده بود. پلکهای بلیز سنگینی می کرد. سالازار جلوی چشمانش می رقصید. لبخندی کمرنگ بر لبان بلیز نقش بست و چشمهایش را بست.

2 ساعت بعد- ساعت 7 صبح

بنگ!
بلیز با وحشت از خواب پرید. سرش را به اطراف چرخاند و با چشمانی سرخ شده از بی خوابی به دنبال منبع صدا گشت. اینیگو با لباس نظامی مشنگی جلوی در ورودی تالار ایستاده بود. از نوک چوبدستیش دود رقیقی برمی خاست.

اینیگو فریاد زد: «بیدارباش! ملت اسلی، تا 15 دقیقه ی دیگر مراسم صبحگاه در تالار ورزشی اسلیترین برگزار می شه. هر کی دیر بیاد باید یک میلیون تا شنا بر... اییییییییی. »
کروشیویی که از داخل خوابگاه به سمتش شلیک شد، نطقش را ناتمام گذاشت.

بلیز آهی کشید و در حالیکه دوباره چشمانش را می بست تا بخوابد، گفت:«این دیگه چه جور مسخره بازیه اینیگو؟»

اینیگو در جواب کرکر خندید اما بعد رو به خوابگاهی که کروشیو فرستاده بودند، فریاد زد:« بابا، بیدار شین دیگه. امروز روز بزرگیه. ساعت 10 صبح داوری مسابقات تو سرسرای اصلی هاگوارتز برگزار میشه. همه ی شرکت کنندگان باید با تابلوهاشون اونجا باشن. خواب بمونین همه ی زحماتتون بر باده ها! گفته باشم.» و بعد در حالیکه به سمت آشپزخانه ی تالار (تالار اسلیترین کلا مستقل از هاگوارتز کار می کنه و خودش همه چی داره.) می رفت گفت:« راستی بلیز! به خاطر تابلو متاسفم. نمی خواستم ورد هشداردهنده ام بهش بخوره. »

اینیگو رفت و بلیز با چشمان بسته زمزمه کرد:«خواهش می کنم بابا. این حرفا چیه.»

پنج دقیقه ای طول کشید تا سلول های عصبی بلیز توانستند حرفهای اینیگو را برای سلولهای خاکستری مغز بلیز ترجمه کنند.
بلیز ناگهان از جا پرید و به تابلوی سالازار که تا 2 ساعت پیش صحیح و سالم بود زل زد.
همه جای تابلو سالم بود و فقط به جای سر سالازار سوراخی روی تابلو به وجود آمده بود.
مورفین از پشت سوراخ تابلو با صورتی نشسته و چشمانی پف کرده و پر از آشغال، در حالیکه لبخند می زد رو به بلیز گفت:«اینجوری نیگام نکن. صف دستشویی شلوغه، منتظرم نوبتم بشه. تو هنوز اینو تموم نکردی؟هرهرهرهرهر! »

در دو ساعت و نیم آینده در حالیکه بلیز سخت مشغول تعمیر تابلویش بود اتفاق خاصی نیفتاد جز اینکه ملت اسلی صبحانه شان را خوردند (آنی مونی سهم بلیز را هم خورد). ایوان مسابقه ی فینال جام جهانی کوییدیچ را که مربوط به 3 سال پیش بود از شبکه ی 3 جادوگری تماشا کرد. لرد 50-40 تایی کروشیو برای در و دیوار فرستاد. رودلف لباس مخصوص ضد تشعشعات رادیواکتیوش را پوشید و رفت تا پوشک مانتی را عوض کند. بارتی با یک عدد سنجاق سر، با قفل سالن نشست اسلیترین ورمی رفت که با دیدن اینیگو بی خیال شد. مورگان، مورفین را داخل صندوقچه ی سوژه ساز انداخته بود و خودش روی صندوق نشسته بود و به ملت لبخندهای ملیح تحویل می داد و سوروس بی توجه به سامانتا و جولیا که داشتند منچ جادویی بازی می کردند، تابلوی شاهکارش را بسته بندی کرد.

در ساعت 9:45 دقیقه همه ی اسلی ها با تابلو های بسته بندی شده در دست، جلوی در ورودی تالار جمع شده بودند تا همه با هم به سرسرای بزرگ هاگوارتز بروند. :root2: :root2:


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۶ ۶:۵۷:۲۳


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۳:۵۹ دوشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۸۷
#53

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
مـاگـل
پیام: 620
آفلاین
فلاش بک، سالها پیش ، هاگوارتز

مردی با موهای چرب و روغنی وشنلی مستعمل در حالی که روی نیمکتی چوبی نشسته، مشغول نقاشی کردنه. در همین لحظه پسرکی بسیار شبیه به هری پاتر در صحنه حاضر میشه.
پسرک موچرب، سرش رو بالا میاره و میگه: جیمز بوقی ... با من چی کار داری؟!

- جیمز دیگه کیه، ظاهرا جوگیر شدی باز... من بلیزم.این چیه داری می کشی... نقاشیه.
- هان... نه ... چیزه... این فرمول معجون جدید منه.

- آهان...

پایان فلاش بک


این مورد، از خاطراتی بود که اسنیپ را به شدت افسرده می کرد، این واقعیت که او استعداد کمی برای نقاشی داشت، خیلی ها، از جمله خود او را غمگین می ساخت.

اما امروز، متفاوت بود، او به سادگی توانسته بود، جمعی از ملت اسلی را سرکار گذاشته، کلا خر کند.بنابراین دلیلی برای ناراحتی نمی دید.

در همین اوصاف بود که لرد پرسید: عزیز من ... تو یه هنر مندی... حالا می تونی برام توضیح بدی که دقیقا چی کشیدی... چون ارباب پس از از بین رفتن سومین هورکراکسش، چشماش ضعیف شده...
مورفین: ارباب به طور حتم می تونید متوجه بشید، که این نقاشی، کلا آدم رو به یاد گراوپ می اندازه.
لرد:
ملت اسلی:
خود مورفین:

- خارج از این مسائل این تلفیقی از کوبیسم و امپرسیونیسمه... این یک خاطره ی قدرتمند از منه... که به وضوح برای اصیل زادگاه اسلی ... طراحی شده، حتما این موضوع رو میدونید که کشیدن همچین نقاشی کار هر کسی نیست!!! و ....

در همین حین که اسنیپ مشغول تمجید از نقاشی خود بود، بلیز شادمانه مراحل پایانی نقاشی اش را به اتمام می رساند.

فردای آن شب

صبح زود بود، همگی ملت اسلی در خواب بودند، به جز یک نفر. بلیز...!
او که بالاخره نقاشی اش را تمام کرده بود ، حدودا ده ساعت به انتظار داوری نشسته بود ولی خبری از داوران نبود... طبق توافق همگی، قرار بود که امتیازات از 30 داده شوند!!

- آهوووواهووووهوههها... ژوهاهاهاهاهاها( صدای خمیازه کشیدن لرد)

بلیز وحشت زده از جا بلند شد، پس از شونصد سال مرگخواریت هنوز، به لحن خمیازه کشیدن لرد عادت نکرده بود، اگر چه زمزمه های لرد را تحمل میکرد تا حدی که تبدیل به ورد نشوند.

- سلام ارباب... نقاشی من تموم شد.
- به به ... به به... ( لرد در حالی که در حالت نیمه بیداری به سر می بر این را گفت )... ولی نقاشی اسنیپی یه چیز دیگه است.

بلیز:


ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۲ ۱۴:۰۲:۱۴

تصویر کوچک شده


Re: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۶:۰۶ پنجشنبه ۲۹ فروردین ۱۳۸۷
#52

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۵۱:۵۸ یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۳
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
لرد به سمت اسنیپ حرکت کرد تا بتواند نقاشی اش را ببیند ولی اسنیپ به سرعت پارچه ای روی تابلو انداخت و به سمت لرد برگشت.

لرد گفت:«یعنی چه؟ این چه حرکتی بود؟ اون پارچه رو بردار، می خوام ببینم چطوری کشیدی؟»
اسنیپ:«نمی شه ارباب. هنوز کامل نیست. هر وقت کامل شد بهت نشونش می دم.»
لرد غرولند کنان گفت:«کی تمومش می کنی؟»
اسنیپ گفت:«شما بفرمایید تو تالار، پیش بچه ها. هر وقت کامل شد صداتون می کنم.»
لرد سلانه سلانه به طرف در خروجی خوابگاه رفت و با دهن کجی زمزمه کرد:«هر وقت کامل شد... هر وقت کامل شد... »

اسنیپ وقتی که مطمئن شد لرد از خوابگاه بیرون رفته دوباره پارچه را از روی بوم برداشت و مشغول شد.

داخل تالار

لرد وارد تالار شد و ملت اسلی دوره اش کردند:«چی شد؟»
لرد گفت:«گفتش که هروقت کامل شد صدام می کنه.» و با اخم به سمت مبل کنار شومینه رفت و روی آن ولو شد.
چند ساعتی گذشت و در این مدت هر کسی سراغ تابلوی خودش رفته بود.

غیر از بلیز که بومی سفید را روی سه پایه اش نصب کرده بود و تصمیم داشت دوباره از اول شروع کند، بقیه ی اسلی ها در حال تکمیل جزئیات باقیمانده ی تابلوهایشان شدند.
لرد هم که چرت می زد بالاخره سرش افتاد و خرخرش به هوا رفت.

ناگهان در خوابگاه باز شد و اسنیپ در آستانه ی در ظاهر شد. همه دست از کار کشیدند و به او خیره شدند.
اسنیپ:«چیه؟ اومدم آب بخورم. نیگا داره؟»
و به سمت میز کنار لرد رفت پارچ آب را برداشت،شرشر لیوان را پر کرد و قورت قورت دوباره خالی اش کرد.
لرد هم که از صدای شرشر و قورت قورت بیدار شده بود به اسنیپ خیره ماند.

اسنیپ در میان سکوت همگان با آرامش خیال دوباره به سمت خوابگاه رفت، ولی در آستانه ی در برگشت و رو به لرد گفت:«راستی،ارباب! تموم شد. اگه می خوای، بیا ببینش.»

لحظاتی بعد

لرد و اسنیپ داخل خوابگاه، در برابر تابلو ایستاده بودند و لرد در حالیکه هاج و واج به تابلو خیره مانده بود به توضیحات اسنیپ گوش می داد.
- بله ارباب! همونطور که می بینید من در این تابلو چند سبک رو همزمان به کار بردم.
خود خاطره به سبک امپرسیونیسم و اطراف اون ممزوجی از رئالیسم و کوبیسمه. هدف من این بوده که در این طرح حالات درونی ام رو در قالب یک خاطره به تصویر بکشم. البته اینم بگم که من در این تابلو جادوی پیچیده ای رو هم به طور غیرمستقیم به کار بردم و اونم اینکه: اگه افرادی که به طور ذاتی فشفشه هستن به این تابلو نگاه کنن جز یه بوم خالی و سفید چیزی نمی بینن. خب! نظرتون چیه ارباب؟

لرد که به تابلو خیره مانده بود با خود فکر کرد:«یعنی چی؟ مگه من بزرگترین جادوگر اعصار نیستم؟ مگه من نواده ی اسلیترین کبیر نیستم؟ مگه من از دامبل قوی تر نیستم؟ پس چرا جز یه بوم خالی و سفید هیچی نمی بینم؟نکنه ذاتا فشفشه ام؟نه بابا! کروشیو! این حرفا چیه؟من خیلی هم با استعدادم. ... اه... پس چرا هیچی نمی بینم؟ها؟»

اسنیپ گفت:«ارباب، نگفتین نظرتون چیه؟»
لرد به خودش آمد و گفت:«ها؟چی؟... ها! خیلی خوبه! خیلی قشنگه! ...حتما اول می شی! آ...آفرین.» و دوباره به بوم خالی خیره شد و به فکر فرو رفت.

***

آیا لرد به راستی فشفشه است؟
آیا اسنیپ نفر اول مسابقه خواهد شد؟
آیا بلیز می تواند بالاخره آن تابلوی کوفتی اش را تمام کند؟
این ها پرسش هایی است که تا بدین پست بی پاسخ مانده است.



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۲:۳۱ جمعه ۲۳ فروردین ۱۳۸۷
#51

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
مـاگـل
پیام: 620
آفلاین
ملت اسلی: به به...به به ... نقشه ی بسیار خوبیه.
مورگان بلند شد و فریاد زد: حلقه ی اتحاد
- هان؟! به به ... به به
در همین حین بلیز به صدایی پراشتیاق گفت: بچه ها منظورش همون اتحاد اسلی...
مورفین: ولی اتحاد اسلی که شونصد ساله منحل شده!!
مورگان با چهره ای متفکر گفت: نه... از لحاظ تکنیکی اتحاد اسلی در یک غوطه وری به سر میبره یه چیزی مثل خواب زمستونی.
مورفین:این من رو به یاد گراوپ می اندازه
ملت اسلی:
لرد که تازه وارد تالار شده بود . شنلش را به چوب لباسی آویزان کرد و با طی مسافتی خودش را درست بر روی مبلی که لحظاتی قبل مورگان بر آن تکیه زده بود انداخت.
بلیز: ارباب ... شما اینجا چی کار می کنید.
لرد سیاه: ساکت... من الا ن لرد نیستم ،مثلا من هری زابینی عضو جدیدم!!!... تو که نمی خوای ارباب رو از اینجا بندازند بیرون، می خوای!!؟ ما کمبود شخصیت داریم
بلیز: نه ارباب این چه حرفیه می زنید شما خیلی آدم با شخصیتی هستید...
- نه... منظورم در سوژه کمبود شخصیت داریم... من رو که همه می شناسید ، خیلی متشخص هستم...

...

پس از ساعت ها بحث و گفتگو در مورد مسائلی همچون اتحاد اسلی، بازگشت رشادت مندانه ی لرد، زندگی رودولف و مانتی بدون بلا و ... ملت اسلی به یا دآوردند که قرار بود نقشه ای طرح کنند.
لرد: نیازی به نقشه نیست ، اسنیپ روی ارباب رو زمین نمی اندازه.
لرد این را گفت و به طرف خوابگاه حرکت کرد.

....

اسنیپ در حال نقاشی کشیدن بودکه ناگهان لرد با وقار وارد شد.
لرد : سلام سوروس... منم ارباب ...
اسنیپ بی هیچ حرکتی جواب داد: سلام ارباب حالت چطوره؟
لرد که از این خونسردی اسنیپ جاخورده بود و انتظار لااقل کمی ماچ و بوس و بغل را داشت ادامه داد:اومده بودم دوباره ببینمت... و ازجهتی هم دوست داشتم اسنیپی نقاش رو از نزدیک ببینم!!!
اسنیپ لبخند تلخی زد و گفت: ارباب تو از قدیم عادت داشتی اسم منو خز کنی .. لطفا دیگه به من اسنیپی نگو... چون من رو به یاد اسامی زشت و زننده ای که روی حیوانات می ذارن می اندازه... وبنابراین اصلا خوشم نمیاد...

لرد: اهم... خوب اشکالی نداره دیگه بهت نمیگم اسنیپی... فکر می کردم خوشت میاد... حالا دوست دارم ببینم کسی که دست پرورده ی لرد سیاه چه طور نقاشی میکشه؟!
- به سختی...


ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۲۳ ۱۲:۳۸:۰۸

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.