هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


"خبرهای فوری جادوگران" تنها زمانی ظاهر می‌شود که وقایعی خاص در جامعه‌ی جادویی جادوگران در حال به وقوع پیوستن باشد. با ما همراه باشید تا از جدیدترین خبرها مطلع شوید.


اگر می‌خواهید از وقایعی که در جریان است جا نمانید، بهتر است هرچه زودتر در محل حادثه حضور پیدا کنید و خودی نشان دهید!


در حال دیدن این عنوان:   3 کاربر مهمان





Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۲۱:۱۳ شنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۸

عمه  موریل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۸ جمعه ۱۲ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۴۶ سه شنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۸
از کنار بافتنی ها!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 6
آفلاین
حیاط خلوت!
کلنل با سیبیل دوچرخه ای جلوی پسر ها ایستاده و داره زیر چشمی نگاهشون میکنه.
کلنل : از این به بعد اینجا باید زن سالاری باشه. من دیگه از این چیزا هیچی حالیم نیست. گور پدر شما! یک متکایی ، چیزی بردارین برین یک گوشه به دخترا هم کاری نداشته باشین!
بیدل به حالت به کلنل نگاه می کنه : آخه تو مرام مرد نیست زیر دست ضعیفه کار بکنه!
در همین موقع یک عدد لنگه کفش به طرف بیدل پرتاب میشه و بیدل کلش با زمین یکی میشه.
بیدل :
همه نگاه ها بر میگرده جایی که منبع لنگه کفش بوده و اونجا عمه موریل دیده میشه.
کلنل : چون که من میدونم که دخترا باید یک سرپرست قوی داشته باشن من موریل رو گذاشتم که مواظب باشه دستتون بهش نخوره! در ضمن شما باید غلام حلقه به گوش موریل باشید. الانم مثل اینکه باهاتون کار داره برین پیشش!
موریل : و پسرا :


ویرایش شده توسط عمه موریل در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱۳ ۲۱:۱۴:۳۹

بیب...بیب...بیب...بیب...
فعلا زنده!


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۲۳:۴۹ چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۸

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
مـاگـل
پیام: 708
آفلاین
بادراد :
گابریل : اممم ، خب.. روزت مبارک!
بادراد : روز چی ام؟
گابر : روز ِ پدره دیگه!
بادراد : من که پدر نیستم بوقی!
گابر : هر وقت شدی روزت مبارک!
بادراد : از کدومشونه؟

گابریل با وحشت به در نگاهی میندازه. خبری از کلونل نیست. با تمام وجود خودش رو واسه یه مشت یا لگد آماده میکنه. بادراد دستی به ریشش میکشه و میگه :

- ببینم، تو داری یه چیزی از من مخفی میکنی؟
- نه به مرلین! ( تو ذهنش: بمیری لیسا، بیا! )
- گابر اگه بفهمم، میزنم تو دهنتا !
- نه باب..

در همون لحظه در توسط لیسا باز میشه و لیسا شدیدا" جیغ میکشه:
- این یارو اومد! فکر کنم با گراوپ نسبتی داره، صداش از پشت ِ تلفن مظلوم به نظر میرسید !

بادراد متوجه میشه که یک توطئه بوده که اون توی تالار بمونه. یقه ی گابرو میگیره و از زمین بلندش میکنه، دستشو میبره عقب که با مشت بیاد تو دماغ گابر که دو انگشت ِ بزرگ پشت یقه ی خودشو میگیره .

و صدایی آروم و نازک میگه:
- دختره رو بنداز زیمین..
- تو کی هستی؟
- بندازش..

و بادراد رو مثه نمکدون تکون میده. بادراد گابر رو ول میکنه. لیسا سریع به سمت گابریل میره که از ترس رو ویبره ی هشته! از اون طرف کلونل جک، با یک حرکت ِ ژانگولر بادراد رو می اندازه زمین. مردی در حدود دو متر و بیست سانت، با سبیل های فرچه ی واکس ! و ابروانی چون پاچه ی بز روبروی بادراد قرار داره.

کلونل دست بزرگش رو به سمت بادراد میاره که شکمش در مقابل دست جک، مثه مانیتور صفحه تخت( فلترون) ه!

- من کلونل جک هستم، بادراد ریشو!
- همون که گفتید... شما.. از کجا....؟
- همه ی پسر هارو جمع کن توی حیاط خلوت ، کارتون دارم... ! اگه یکم حرصمو در بیارید ، میفرستمتون هاگزهدرره ! (برره! )... اونجا آدمتون میکنم !


[b]دیگه ب


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۹:۴۷ چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۸

بادراد ریشوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۸ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۲۸ چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۸
از شیرموز فروشی اصغر آقا!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
خوابگاه دخترا!

- اوخ اوخ! هش! لینی آروم تر! مگه داری میخ می کوبی؟
لینی داره سر خونی لونا رو پانسمان میکنه اون طرف هم لیسا داره یخ میزاره روی کبودی زیر چشم گابر.
- چقدر این پسرا سگ شدن!

گابر درحالیکه چشماشو از شدت درد تنگ کرده بود در تائید جمله لیسا گفت : راست میگی! خیلی کره خرن! یعنی کره خر شدن! من یادمه که این بادراد پسرا رو جمع کرده بود یک گوشه میگفت این دخترا مترسکن هر غلطی خواستین باهاشون بکنین!

گابر با عصبانیت ادامه داد : من این توله ها رو سر جاشون مینشونم! اصلا تو دهنشون می زنم! الان میرم فکشونو میارم پایین!

گابر با عصبانیت بلند میشه که بره پیش پسرا ولی لیسا دستشو میگیره.
- بتمرگ بابا! عمه من اون بادمجون رو زیر چشمت در آورده؟ ایندفعه بری که می کشنت!
گابر : خب حالا مگه خودت نقشه دیگه ای داری؟

لیسا سرشو بالا میبره.
- پس چی فکر کردی؟! من تازگیا با یک کلنل خیلی با کلاس و قد بلند و با نفوذ آشنا شدم که یک ارتش میلیونی زیر دستشه! یک مقدار واسش عشوه شتری بیام اونم قبول می کنه با ارتش میلیونیش بیاد اینجا و کنار من ساکن بشه اون وقت با حمایت ارتش میلیونی...

دخترا یک صدا میگن : ما میتونیم رو پسرا حکمرانی کنیم!


ویرایش شده توسط بادراد ريشو در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱۰ ۱۹:۵۵:۲۵

[b][color=FF0000][url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?topic_id=883&post_id=219649#


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۲:۰۰ چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۸

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
مـاگـل
پیام: 708
آفلاین
روزی قشنگ و زیبا بود. تمام پسران خوابگاه ریونکلاو، در کمال بی خاصیتی اشان نشسته بودند. روبروی هر پسر، یک دختر نشسته بود. بادراد و گابر ، بیدل و لونا ، زنوف و کاساندرا ، آلفرد و لینی ، آرنولد و لیسا.

- اممم، بیدل، احساس نمیکنی روت داره زیاد میشه؟
- نخیر. خفه شو!

شق! شق !!

بیدل دوتا میخوابونه زیر گوش لونا. از اون طرف بادراد یقه ی گابریل رو گرفته و به در و دیوار می کوبتش !

چند روز بعد

حوصله ندارم رول بزنم ! سوژه اینه که دخترای ریونکلاو دونبال ِ یک قضیه ای هستند که پسرا رو ادب کنند و به فکرشون میرسه که یک کلونل ِ ارتش رو میارن که پسرارو اذیت کنه ! مثلا مثه رادان !!! سرباززی میشه و اینا ، این پسرا رو شکنجه اشون میدن ! :d


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱۰ ۱۳:۳۸:۱۱

[b]دیگه ب


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۰:۳۹ چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۸

بادراد ریشوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۸ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۲۸ چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۸
از شیرموز فروشی اصغر آقا!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
- موهاهاهاهاها!
- جیـــــــــــــغ!

شبح با چهره ای بی روح و سفید ، چشمانی به رنگ خون و دندان هایی زرد در حالیکه خنده های شیطانی سر می داد رو به روی گابر ، بیدل و بادرادی قرار گرفت.
گابر : تق تق تق تق! ( افکت برخورد دندونا با همدیگه )
بیدل: تق تق تق تق!
بادراد : تق تق تق تق!
همگی : تق تق تق تق!
شبح :

گابر که احساس می کنه اسگول شده میره جلو.
- هوی بدجور مسخره میکنیا! بگم شوویم بیاد؟ بادراد برو لولش کن!
بادراد : ها؟ چی؟ امم من میگم این بیدل خیلی ترسیده من میرم واسش آب قند بیارم. شما با مستر شبح خوش و بش بکنی من برگشتم!

گابر : بادراد؟
ولی بادراد مسیر غار را ادامه داد. او سریع راه را ادامه داد ، ادامه داد و ادامه داد و داد و داد و داد تا رسید به یک دالان بزرگ.
- اممممم!
- هیمممم!
- آمممممم!
بادراد : اینجا چه خبره؟ لوموس! عه؟! شما اینجایید بچه ها؟ مرلین رو صد هزار مرتبه شکر! شبح باهاتون چی کار کرد؟ خرشت ( افکت پاره شدن طناب های روی دستای بکس زندانی )

لونا : هووووف! مرلین رو شکر راحت شدیم! مرسی بادی! بقیه کجان؟
بادراد : هوم؟ بقیه؟اهم...
لونا : کجا هســــ...
- جیــــــــغ!
همه بکس راون به سرعت به سمت منبع صدا می دون و گابر رو مشاهده می کنن با بیدل.

بیدل : آه که بسی گولاخ هستی گابر جان! درود آفریدگار بر تو! تق تق تق تق تق ( این دیگه صدای برخورد دندونا نیست )
بادی : مردک بی ناموس بوقی به نوامیس مردم چی کار داری؟
یکی محکم میزنه تو سر بیدل و به گابر میگه : خب شبحه چی شد؟

گابر : هین؟ آها کشتمش!
بادی : کشتیش؟ چطوری؟
گابر : وللش! کشتمش دیگه! گابر رو دست کم گرفتی؟
بادراد نفس راحتی میکشه و مثل این فیلم های مستهجن غربی گابرو بوس میکنه و قصه به سر می رسه!

پایان سوژه!


[b][color=FF0000][url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?topic_id=883&post_id=219649#


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۲۲:۱۴ سه شنبه ۹ تیر ۱۳۸۸

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
[spoiler=خلاصه سوژه]یکی از اعضای ریون توسط شبحی دزدیده میشه. هرکس که از ماجرا بویی میبره و میفهمه چه طور این اتفاق افتاده بلافاصله توسط شبح گرفته میشه. حالا تنها سه نفر از اعضای ریون باقی موندن که ماجرارو میدونن و هنوز توسط شبح گرفتار نشدن. این سه نفر یعنی بادراد ، گابر و بیدل راهی که شبح هر شب داخلش میشه رو پیدا کردن و حالا واردش شدن و ادامه دادن راهو تا اینکه به یه روشنایی رسیدن. پس رفتن داخلش و ... حالا ادامه ش![/spoiler]

- چشام باز نمیشه!

- منم همین طور.

- چشام باز نمیشه!

- ای بابا خب تا چشات به نور عادت کنه طول میکشه دیه.

گابر ، بیدل و بادراد تنها بازماندگان ریون مدتی در نور ایستادند تا اینکه سرانجام چشمشان به نور عادت کرد ، ولی خیلی شدید بود و باعث میشد چشم هایشان را نیمه باز نگه دارند.

- اون چیه اونجاس؟

گابر جلوتر از همه نزدیک شد و گفت: به نظر میاد یه دریچه باشه. صبر کنین ببینم ، اینجا یه چیز جور در نمیاد. مگه اشباح و اینا تو تاریکی نیستن؟ پس چرا اینجا این قدر روشنه؟

گابر خم شد و در دریچه را باز کرد و نگاهی به داخل آن انداخت.

- خیلی تاریکه! چراغ قوه رو بده بادراد.

بادراد جلو آمد و نور چراغ قوه را به درون آن انداخت ، به نظر تونلی مارپیچ می آمد.

بیدل سنگی را به درون آن پرتاب کرد و بعد از مدت طولانی صدای برخورد آن با زمین شنیده شد.

-

- چاره ای نداریم!

و هر سه یکی پس از دیگری وارد تونل شدند. بعد از ثانیه های زیاد هر سه پشت سر هم بر روی زمین پرتاب شدند. گابر سرفه کنان بیدل را از روی خود کنار زد و نگاهی به اطراف انداخت.

- باید یه راه پیدا کنیم. این تونل تنها مسیرش همین بود ، پس یعنی شبح یه جایی همین اطرافه.

بادراد نگاهی به سرتاسر اطرافش انداخت و گفت: خوبه نیازی به چراغ قوه نداریم ، همه جا به وسیله مشعلا روشن شده.

بیدل به سمت راهی اشاره کرد و گفت: اینجا چند تا رد پا دیده میشه. نزدیک تر شد و بر روی زمین نشست.

- هی نگاه کنین!

یکی از وسایل لونا بر روی زمین افتاده بود. بلافاصله صدایی را از پشت سرشان شنیدند.

هر سه با نگرانی به عقب برگشتند و ...

^^^^^^^^^^^^^^

نفر بعدی سوژه رو تموم کنه زیادی کش اومد! حالا یا شبحه رو بگیره یا همه رو بکشه بره. کلا تمومش کنیم!




Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۰:۱۳ جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۸۸

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۸ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
از لرد سیاه اطاعت میکنم
گروه:
مـاگـل
پیام: 388
آفلاین
- خب بریم تو؟

- اممم نه!!

- چرا؟

- آخه من مضطربم.

- بووووق، خب همه ما مضطربیم

- نه باو، توجه نکردی مضطربم، آدرنالین خونم رفته باله نیاز شدید دارم به مرلینگاه!!!!

- ای خدا، تو هم که همیشه مرلینگاه لازمی، حالا نمیتونی خودتو یکم نگه داری؟

- شرط داره...

- اگه تا 10 ثانیه دیگه راه نیفتادی چنان جیغی میزنم که....

- نه خیلی ممنون شرطش این بود که من جلو برم

بادی و گابر و بیدل، درحالی که ترسی شدید را در خود حس می کردند، و نیاز مرلینگاه را نیز از آن بیشتر() وارد حفره شدند.

تاریکی محض، تنها چیزی که در روبرویشان بود همین بود.بیدل به عنوان آخرین نفر وارد شد و با گفتن کلمه مرگ، هرگونه خطر لو رفتن را از بین برد اما خطر هم اکنون در روبرویشان بود. راه بازگشتی نبود چرا که آن ها نیز دیر یا زود توسط شبح دستگیر می شدند، و آنگاه دیگر کسی نبود و ممکن بود سال ها بعد، اسکلت آنها را در ...

بیدل درست زمانی که تفکرش به اینجا رسید گویی طوفان سردی وزیده باشد لرزید، لرزشی سریع اما وهم آور. به آرامی به سمت گابر و بادراد رفت

- بچه ها یکم به هم نزدیک بشید اینطوری احتمال خطر کمتره.

- اوهوم.

اما گویا قرار نبود شرایط تغییر کند. تاریکی چنان آنها را در کام خود فرو برده بود که گویی از ابتدا جزئی از آن بوده اند. دیگر هیچ چیز را به یاد نمی آوردند، نه روشنایی، نه آتش، نه تالار را و نه حتی دوستانشان را. تنها چیزی که میدانستند این بود که برای نجات دادن دوستانشان به این دخمه وحشتناک آمده بودند و تنها چیزی که حس می کردند وحشت بود...

- فکر کنم فایده ای نداره، این دخمه قرار نیست تمو....

درست پیش از پایان یافتن حرف بادراد کورسوی نوری در نقطه ای که بنظر می آمد پایان مسیر تاریک است، دیده شد. لحظاتی بعد آنها با چشمانی نیمه باز، از مسیر تاریک خارج شدند....


ویرایش شده توسط زنوفيليوس لاوگود در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۲۹ ۰:۱۸:۴۰


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۲۲:۰۴ پنجشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۸

بادراد ریشوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۸ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۲۸ چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۸
از شیرموز فروشی اصغر آقا!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
بادراد دستی به ریشش کشید.
- عجبا! هوی نوحه خون! هوی!
بیدل به طرف بادراد برگشت.
- چته؟

بادراد نگاهی به دور و برش کرد و گفت : تو الان مطمئنی که جای اون یارو ش...

- خفه شو گوساله! اسمشو به زبون نیاریا!
بادراد متوجه شد که گابریل یکی از آخرین بازماندگان تالار راونکلاو در آستانه تالار ایستاده و چماغ بدست داره بادراد رو نگاه میکنه.

بادراد : آخه واس چی؟
گابریل پوزخندی زد و گفت : آخه گاگول تمام این کسایی که شکار شدن بابت به زبون آوردن این اسم لعنتی بوده؟ حالا بگو بیدل ببینم شنیدم که میدونی جای این یارو شموشک کجاست؟!

بیدل : شموشک؟
گابر : خره همون ش...!

دوزاری بیدل تازه افتاد.
- آهــــا! البته با این تفاصیلی که تو داری از این آقا یا خانوم شموشک میکنی فکر میکنم من مسیر رو یادم رفته!

گابریل یکی می خوابونه تو گوش بیدل!
بیدل : حالا تازه داره یادم بیاد! بیاید بریم.

نزدیک خونه لولو خرخره!

گابریل ، بیدل و بادراد جلوی یک حفره واستادن.
بادراد در حالیکه چشم از حفره بر نمی داشت گفت : علی بابا ببین میتونی این حفره رو باز کنی!

بیدل لبخندی که معنای مارو دست کم نگیر بر روی صورتش نقش می بنده و به طرف حفره رو میکنه.
- مرگ!

حفره با صدای قیژ قیژ هراسناکی باز میشه و همراه با باز شدن حفره بوی گند تعفن و صدای قهقهه ای شنیده شد که مو بر تن سه تن باقیمانده سیخ کرد!
- خب بریم تو؟


[b][color=FF0000][url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?topic_id=883&post_id=219649#


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۸:۲۶ پنجشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۸

بیدل آوازخوانold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۹ یکشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۱۲ جمعه ۹ مرداد ۱۳۸۸
از همین دو رو برا
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 69
آفلاین
همه برو بکسو جمع کردن رفتن کتابخونه همه جایه کتابخونه از زیر میزا تا لای کتابارو گشتن ولی نبود.
بادراد:کمکم داره نظرم عوض می شه بیاید بی خیال شیم سرمونو
به باد میدیم ها.
همه از شدت خستگی و نا امیدی رو زمین ولو شدن .
بیدل: تو کف موندم اون چه جوری از کارای ما سر در می یاره.
نویل:جاسوس داره بینمون.
همه خودشونو جمع جور کردند و بهم نگا می کردند.
لیلی:اقا بی خیال بیاین امشبو بخوابیم چون الان هوا تاریکه رو فکرمون اثر می زاره موافقین؟
لونا:ای ول زدی تو خال از صبح گشتیم خسته ایم بریم.
به موافقت همه رفتند به سمت خواب گاه هایشان.

خوابگاه پسرا:
همه بیدار و به هم مینگرند.

خوابگاه دختران:
همه بیدار و یک دیگر را به اغوش کشیده اند{البته خیلی محکم تر از به اغوش کشیدند }

فردا صبح:
بادراد:خرررررررررررررر....پف................خورررررر......پف
بیدل:پی.......دات ....میکنم.......خرررر...پف....میگیرمت...خررر
لونا :خسته شدم چرا اینا همه کپیدن .
لیلی:اصلا احساس مسیولیت ندارند.
لونا:الان درسش می کنم.... جججججججییییییییییغغغغغغغغغغغغغغغ
پسرا همه با هم از جا پریدند .
لیلی:ما با ید فکرامونو رو هم بریزیم و راه حلی پیداکنیم داره کار از کار میگزره.
بادراد:موافقم
بیدل:تو باچی مخالفی
لیلی: خوب ببینید به نظر من ........................................

ساعت 11 شب
بیدل:خوب بچه ها خیلی دیره بریم بکپیم.
اره بریم ، بریم ،اره ،باشه...................
با موافقت همه رفتن فقط بادراد لونا و بیدل قرار شد کتابای کتابخونه رو بزارن بعد بیان.
رفتن کتابخونه کتابارو گذاشتن تو راه بر گشت .
بادراد:اخ گلاب به رو تون دست به اب دارم .
لونا:باشه واسه بعد
بیدل : نبابا این الان همه جارو به گند میکشه برو زود برگرد
همه باهم رفتن به سمت دست شویی
نزدیکه دستشویی لونا خورد زمین و بادراد هم که پشتش داشت راه می رفت افتاد رو لونا لونا برگشت وبادرادم که این موقیعت هارو
از کف نمی ده لونا رو محکم بقل گرفت تو................
بیدل:ای خاک برسرت بادراد ولشکن .
اما دیگه بادراد گوشش به این حرفا بده کار نبود.
بیدل با خودش گوفت برم بی معرفتیه وامیستم براشون ،بیدل روشو کرد اون طرف رفت دو سه قدم اون طرف تر که یک سایه دید دنبال سایه یک شبح بزرگ ترسناک ظاهر شد .
بیدل قد یک سنجد شده بود چیز به این وحشتناکی ندیده بود
سریع بگشت جای بادراد .
گفت:بادراد جان مادرت بسه دیگه پاشو این یارو اومده .
ولی بادراد داشت لونا رو خفه می کرد ،حتما لونا از این به بعد جلو پاشو نگاه می کرد که به این رو نیفته .
بیدل به خودش اومد گفت ولکن من میرم خوابگاه ولی وقتی یاد لیسا افتاد گفت من میرم دنبالش با عزمی راسخ رفت دنبال شبح مراقب فاصلش با شبح بود همین جور رفت رفت رفت تارسید به یک جایکه تا به حال نیامده بود شبح مجسمه بزرگی رو با گفتن کلمه ای کنار زد و با گفتن همان کلمه ان را بست بیدل کلمه رو حفظ کرد {مرگ}
بیدل با خود گفت مرگ به جونت و از این موفقیتی که به دست اوده بود خوشحال بود.

فردا صبح در جلسه ای که بین بادراد وبیدل ولیلی لونا و نویل گذاشته شد مشخص شد که جاسوسانس وجود دارند که برای شبح کار می کنند و قرار شد از این پس مهرمانه کار کنند ولیلی بیدل را به خاطر شجاعت دیشبش یک بوس کرد وبادراد داشت لهلح
میزد
همان شب
بیدل وبادراد در هال کلکل بودند که نویل امد و گفت:
لونا و لیلی رو هم زدیدند و مقدار زیادی خون در راه روست .
بادراد در جا غش کرد.
بیدل گفت :با این حساب شد لونا، لیلی، لیسا،کریچروالفرد.


ان زمان که بنهادم سر به پای ازادی
دست خود ز جان شس�


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۲۳:۵۸ چهارشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۸

لیلی لونا پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۵ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۵۱ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۵
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 389
آفلاین
با دیدن این اعلامیه لیسا با عجله به سمت در تالار رفت.

- لیسا کجا داری میری؟ تنهایی جایی نرو خطرناکـ...

اما لیسا بدون توجه به حرف لونا درو پشت سرش بست.

- اصن به من چه

کتابخونه:

لیسا با عجله از یک قفسه به قفسه ی دیگه می پرید و بدون کوچک ترین گشتی بین کتابا دوباره میرفت سراغ قفسه بعدی. بالاخره سر یه قفسه ایستاد ، نفسش در سینه حبس شده بود!

فلش بک:

لیسا در گوشه ای از کتابخونه با یه خروار کتاب روی یکی از میزا در کنار لیلی و لونا نشسته بود و مث بقیه سرگرم انجام تکالیفش بود.

بعد از چند دقیقه برای گذاشتن کتابی از جاش بلند میشه و به سمت میانی کتابخونه میره. توجهش به آلفرد جلب میشه که در قفسه ی رو به رویی جایی که یه کیلو کتاب با جلدهای سخت و قطور قرار داشت در حال جست و جوست.

توجهی بهش نمیکنه کتابشو میذاره و پیش لیلی و لونا میذاره!

پایان فلش بک


لیسا اون قفسه رو پیدا کرده بود. به سمت کتاب های قطور با جلد خاک گرفته و خاکستری رنگ رفت و یکی از اونا رو بیرون کشید.

- اهه اهه ( افکت پریدن گرد و خاک تو گلو! )

دستی روی جلد کشید و به سمت یکی از میزها رفت و روش نشست.

- قـــــــــــور

- اه تره ور! تو همیشه باید اینورا باشی؟ نویل کو پس؟

نگاهی به اطرافش انداخت و با دیدن نویل وزغ رو به سمتش پرت کرد. بعد به کتابش خیره شد ... نگاهی به لیست اون انداخت ، به نظر چیز عجیبی توش نبود.

چند تا کتابه دیگه هم برداشت و هیچی دستگیرش نشد. ناامید به تالار برگشت ، به خوابگاه پسران!

خوشبختانه هیچ کس تو خوابگاه نبود. پس با عجله به سمت تخت آلفرد رفت و کمدشو زیر و رو کرد. یک کتاب خاکستری در آن میان بود.

همان روز ، عصر:

لیسا با آشفتگی هی از اینور به اونور میرفت و منتظر لونا بود. بالاخره با ورود لونا همراه با لیلی با عجله به سمتشون رفت و گفت: من فهمیدم! میدونم ماجرای این شـ...

بلافاصله یاد چیزی افتاد.

فلش بک 2:

کریچر هیجان زده در تالار ایستاده بود و رو به اعضای ریون گفت: بچه ها یه چیز باحال در مورد هاگوارتز کشف کردم! این مربوط به یه شـ...

- توجه توجه! از این پس تمامی دانش آموزان باید سر ساعت یازده در خوابگاه های خود باشند و هیچ دانش آموزی حق خارج شدن از خوابگاه رو در بعد از این ساعت نداره و به شدت تنبیه میشه!

کریچر بی توجه چشماشو بست تا با حس ادامه ماجراشو بگه ، لبشو باز کرد و بعد از گرفتن حس چشماشو باز کرد و ...

- اَکه هه! داشتم مثلا حرف میزدما! به این زودی رفتین؟

بادراد در آخرین لحظه جلوی پله های خوابگاه وایساد و رو به کریچر گفت: بهتره تو هم زودتر بیای بخوابی تا تو دردسر نیفتادی ، حالا اون موضوع که دیر نمیشه بعدا میگی بمون!

پایان فلش بک 2

لیسا آب دهاش رو قورت داد. هم آلفرد و هم کریچر هردو در حالی که میخواستن این موضوع رو بگن توسط شبح دزدیده شدن. پس اونم نباید به کسی چیزی میگفت وگرنه خودشم دزدیده میشد.

لیلی نگاهی به چهره ی زرد لیسا انداخت و گفت: هی لیسا؟ منظورت شبح بود؟ چی دستگیرت شد؟ هان؟

لیسا با عجله گفت: هیچی باو. من که منظورم شبح نبود! کی گفت من میخواستم شبح بگم؟

- آخه گفتی ش!

- اممم ... منظورم شربت جدیدی بود که تو کلاس مجون سازی یاد گرفتیم. الان که فکر میکنم میبینم کشفم اشتباه بوده ، هیچی ولش کنین!

صبح روز بعد:

لیلی خمیازه ای کشید و گفت: مطمئنم لیسا میخواست یه چیزی در مورد شبح بگه. حالا وللش! الان کجاس؟

لونا میز ریون رو از نظر گذروند و گفت: نمیدونم برای صبونه که نیومده! اون همیشه اولین نفر بود که میومد صبونه بخوره!

لیلی و لونا: نکنه ...

- هی با هم گفتیم! زودباش انگشتتو بیار دعا کنیم.

لونا: خب کردم. آماده ای؟

-

- هی دیوونه مگه چه دعایی داری میکنی؟ بابا بسه دیه!

- هی یه لحظه صبر کن الان تموم میشه ... خب تموم شد! یه روزو در نظر بگیر ... یک دو سه!

هر دو دهن باز کردن و لونا گفت یکشنبه و در همون لحظه لیلی گفت دوشنبه!

- چی گفتی تو؟

- یکشنبه!

- ای جفنگ. صدبار گفتم من یکشنبه دوس ندارم و نگو!

- هی خودت چرا گفتی دوشنبه؟ تو که میدونی من همیشه یکشنبه میگم؟ حالا دعام بر آورده نمیشه!

- نخیر تقصیر تو بود ... دعای من مهم تر بود!

لونا که همیشه عاقلانه تر رفتار میکنه و در عین حال همیشه میکشه کنار گفت: خیله خب بابا اصن من بدم. لیسا می خواست یه چیزی در مورد شبح بگه نه؟ شاید الان تو کتابخونه باشه بزن بریم!

**********

اصنم طولانی نشد ... نخیر طولانی نیس که ... خیر خودتون کم نوشتین ... خب باشه باو یه کوچولو طولانی شد!

اما لیسا هم دزدیده شده! بیچاره هرکی یه چیزی از ماجرا میفهمه و یه نفر مشکوک میشه که اون در مورد شبح میدونه دزدیده میشه! بقیه ش با شما!


ویرایش شده توسط لیلی لونا پاتر در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۲۱ ۰:۰۵:۲۷







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.