هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: صد و يك راه براي ذله كردنه همدیگه!
پیام زده شده در: ۱۱:۰۹ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۰
#88

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
سوژه جدید!


- تری، خواهش، پیلیز! نکن دیگه ... ناراحت میشما! غصه میخورما! پیش لینی چغلی (چقلی؟) میکنما ... لطفـ... دیوونه ی منگل ِ احمق ِ زبون نفهم ِ آزار رسون ِ موقعیت درک نکن ِ خوش گذرون ِ ...

لحن التماس گونه ی لونا پس از بی توجهی تری تبدیل به رشته فحش هایی شد که بدون فکر از دهان لونا خارج میشد.

تری قهقهه ی شیطانی ای سر داد و به پر پر شدن برج کارتیه لونا که اکنون تنها یک مشت کارت ِ افتاده روی زمین بود، نگاهی کرد و یورتمه زنان به سمت دیگر تالار رفت تا از برخورد بیشتر موج انرژی منفی حاصل از فحش های لونا در امان بماند.

- دختر ِ بد، بد بد!

لونا آهی کشید و با چشمانی اشک آلود کارت هایش را از روی زمین جمع کرد و دوباره از نو شروع به چیدن آن ها روی هم کرد.

- اولالا ! اینجارو نیگا! شیرینیای خوشمزه.

تری دست هایش را با اشتیاق به هم کوباند و سعی کرد جلوی سرازیر شدن آب دهانش را بگیرد و با آرامش به خوردن شیرینی مشغول شود.

- پق !

- نــــــــــــــــــــــــه! شیرینیای نازنینم!

بشقاب شیرینی های خامه ای مستقیم به صورت تری برخورد کرد و لاشه ی شیرینی ها روی صورتش پخش شد. لینی که این کار را کرده بود، دست به سینه جلوی تری ایستاد و گفت:

- حقته، تا تو باشی و لونارو اذیت نکنی.

بغضی گلوی تری را فرا گرفت. او همیشه عاشق خوردن شیرینی بود و حاضر بود به خاطر شیرینی از هرچیز دیگری که در زندگیش وجود دارد بگذرد اما حالا شیرینی های او نابود شده بودند ...

تری دستش را به صورتش کشید و لایه ای از خامه را دو لپه قورت داد و گفت: شیرینی با طعم تری! خوش مزه س!

لینی با دیدن تری که با ولع شیرینی های روی صورتش را میخورد، به سمت میز رفت، پارچ آب را برداشت و تمام آن را روی صورت تری ریخت. خامه ها همراه آب از صورت تری کنده شدند و به زمین ریختند.

تری با عصبانیت و از عمق وجودش فریاد زد: بدجنس!

- هی لینی، این سوسکه رو میبینی؟ داره لحظه شماری میکنه واسه پریدن تو آغوش گرمت!

- جــــــــــیـــــــــــغ!

گابریل همراه با سوسک فلک زده ای که درون دستش وول میخورد به سمت لینی حمله ور شد تا در موقعیت مناسب آن را روی لینی پرتاب کند. او به دنبال لینی به سمت خوابگاه دوید و در راه زنوفیلیوس را دیدند که معجونی را با اشتیاق در دست گرفته بود.

- بپر برو روی لینی!

گابریل سوسک را پرتاب کرد و سوسک ابتدا اوج گرفت و تا سقف رفت و سپس یکراست درون موهای لینی افتاد. لینی با تلاش فراوان سعی کرد سوسک را از روی خودش بردارد و این گونه شد که از صحنه ی ماجرا بیرو نرفت.

- گابریل! باید خوش حال باشی که موش آزمایشگاهی من شدی!

زنوف این را بیان کرد و بدون لحظه ای تامل معجونش را روی سر گابریل خالی کرد. بلافاصله بعد از برخورد معجون با سر گابریل، موهایش ناپدید شد و به جای آن کپه ای موهای صورتی دلقک مانند ظاهر شد.

گابریل بعد از دست کشیدن به موهایش با ناراحتی جیغ بنفشی کشید و گفت: ببین چه بلایی سرم آوردی؟

--------------------------------------------------

از اسم تاپیک پیداس! باید سعی کنیم همدیگه رو اون قدر ذله و اذیت کنیم که طرف بذاره از ریون بره.
تو این سوژه هم همه دارن به نحوی همدیگه رو اذیت میکنن. ادامه بدین پیلیز.




Re: صد و يك راه براي ذله كردنه همدیگه!
پیام زده شده در: ۱۹:۲۹ سه شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۰
#87

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۸ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
از لرد سیاه اطاعت میکنم
گروه:
مـاگـل
پیام: 388
آفلاین
- نه دیگه نمیشه. چون اونوقت ممکنه بری به نام خودت ثبتش کنی. وقتی ثبتش کردیم.

- نه من قول میدم! قول میدم. فقط میخوام ببینمش!

- خب حتی اگه بخوایمم نمیشه چون الان داره مراحل اداری ثبتش میگذره. به نام تمامی اعضای راونکلا به جز لونا لاوگود قراره ثبت بشه.

لونا در حالی که به سختی بغضی که گلویش را گرفته بود فرو میخورد لبخندی زد و با صدایی لرزان گفت : باشه، مهم نیست. بعدا میبینمش.

و سپس به سرعت به سمت خوابگاه دختران دوید و در را پشت سرش قفل کرد.

پس از مدتی صدای هق هق او وجدان تمام اعضای راونکلا را به درد آورد.

آرنولد که با ناراحتی به بقیه ی افراد نگاه می کرد گفت : فکر کنم یکم زیاده روی کردیم

- آره. یکم بیشتر از یکم زیاده روی کردیم.

- باید بریم همه چی رو بهش بگیم!

- همه ی چی رو به کی بگید؟

هیچ یک از اعضای راونکلا متوجه قطع شدن هق هق و خروج لونا از خوابگاه نشده بود. لونا با تعجب به آنها نگاه می کرد.

پس از مدتی لینی با من و من گفت : منظورم اینه که باید بریم همه چی رو به اون مسئول ثبت اکتشافات بگیم. راستش همه ی ما اونو ندیدیم. اول از همه آرنولد اونو دید!

- اما مشکلی نیست. من میخوام به اسم همه مون عضو بشه. البته به جز لونا. چون هر چقدر صداش کردیم نیومد و معلومه برای این چیزا ارزش قائل نیست.

لونا بار دیگر به درون خوابگاه برگشت اما این بار هیچکس هیچ صدایی که ناراحتی او را نشان بدهد نشنید.

درون خوابگاه

لونا روی تختش نشسته بود و بالشش را بغل کرده بود و به شدت به فکر فرو رفته بود : میدونم کاسه ای زیر نیم کاسه شونه. معلوم بود وقتی به تته پته افتادن. حتما یه نقشه ای دارن. باید بفهمم!

از روی تخت بلند شد و کمد زیر تختش را باز کرد. کتاب جاسوسی را که دیروز از کتابخانه قرض گرفته بود برداشت.

لحظاتی بعد

لونا با خوشحالی کتاب را بست. ورد لازم را یاد گرفته بود. حالا میتوانست سر از کار آنها در بیاورد.

با خوشحالی از خوابگاه خارج شد و همزمان زمزمه کرد : هدویکمورا!

سپس به سمت بقیه ی افراد راونکلاو رفت : باشه بچه ها، نمیخواد بهم نشونش بدید. اما میتونم تو کار ثبتش کمکتون کنم. هر چی باشه من خودم چند تا چیز ثبت کردم. چند تا آشنا دارم.

راونی ها که از این رفتار لونا متعجب شده بودند به یکدیگر نگاه کردند. سرانجام آرنولد گفت : باشه. مرسی بابت پیشنهادت. دربارش فکر میکنیم.

- باشه. من میرم بخوابم!

لونا با خوشحالی این را گفت و بار دیگر به سمت خوابگاه رفت.

کنار شومینه

- باید پیشنهادشو رد کنیم. نمیتونیم قبول کنیم

- اگه قبول کنیم شک میکنه. باید قبول کنیم.

- میتونم بپرسم چی میخوای ثبت کنی؟ موجودی که در کار نیست.

اعضای راونکلا با نگرانی به یکدیگر نگاه می کردند غافل از اینکه لونا نیز در داخل خوابگاه مشغول تماشای آنان بود و با شنیدن صدای آنان لبخندی شیطانی زد.


ویرایش شده توسط زنوفيليوس لاوگود در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۲۸ ۲۰:۱۰:۰۶


Re: صد و يك راه براي ذله كردنه همدیگه!
پیام زده شده در: ۱۹:۲۴ سه شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۰
#86

mehrannajafi23@yahoo.com


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۵ شنبه ۸ خرداد ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱:۱۶ سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۰
گروه:
مـاگـل
پیام: 70
آفلاین
مایکل که به خاطر خوردن یک توپ بازدارانده به پس کلش یک هفته در درمانگاه مدرسه بستری بود.

غروب همان روز مایکل وارد تالار عمومی ریون شد و بکس ریون پس از چند دقیقه احوال پرسی روی مبل های خودشون نشستند...

مایکل که از جریان های این روزهای اخیر خبردار نبود به طرف خوابگاه پسران رفت.آرنولد هم به آرامی وارد خوابگاه شد.

آرنولد:مایکل ما یه سوژه ی جدید جور کردیم برای سر کار گذاشتن لونا سوتی ندی کار خراب بشه...

مایکل پس از شنیدن جریان ها گفت:نه لونا گناه داره من این کارو نمی کنم. :no:

آرنولد که از دست مایکل سخت عصبانی شده بود...گفت:مایکل تو جرات داری این جریان رو لو بدی یه کاری می کنم که 2 هفته دیگه بری سنت مانگو.

مایکل که از خشم آرنولد ترسیده بود گفت:اوکی بابا چرا قاطی میکنی...هر چی تو بگی.

مایکل صبح سر میز صبحانه:لونا اون حشره ای که آرنولد خورده بود رو دوباره پیدا کردیم!!!

لونا:اوا!!! راست میگی؟ امروز دیگه باید به من نشون بدید...




Re: صد و يك راه براي ذله كردنه همدیگه!
پیام زده شده در: ۱۳:۵۷ دوشنبه ۶ تیر ۱۳۹۰
#85

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
سر میز صبحانه:

لینی دستانش را به هم مالید و گفت:

- همم، اون تخم مرغو رد کن بیاد!

ماریه تا دستش را به سمت ظرف تخم مرغ برد، یک تکه ی کوچکش را درون بشقاب لینی گذاشت و بقیه را در جایی دور از دسترس لینی گذاشت.

لینی که به ظرف تخم مرغ دور شده از خودش خیره شده بود گفت:

- ای بابا. چی کارش کردی؟ همین یه ذره؟ بازم بده دیگه.

ماریه تا ابرویش را بالا انداخت و گفت:

- تو هر روز داری تخم مرغ میخوری، این طوری جگر واست نمیمونه.

لینی با اطمینان خاطر گفت:

- اینا بدون کلستروله!

ماریه تا ظرف تخم مرغ را به زنوف داد تا آن طرف میز بگذارد و مطمئن شود که دست لینی به آن نمیرسد. سپس با دیدن لونا که به آن ها نزدیک میشد، گلویش را صاف کرد و گفت:

- دیدی لونا دیوونه شده بود؟ من میگم داره عقلشو از دست میده!

لینی ابتدا میخواست به حمایت از دوستش برخیزد اما بلافاصله بعد از دریافتن منظور ماریه تا گفت:

- درسته! با اون موجودات عجیبی که میبینه! اون حتی نتونست امروز حشره ی جدیدی که توی تالار کشف کردیم رو ببینه!

لونا که حرف او را شنیده بود با قیافه ای غمگین روی صندلی کنار لینی نشست و پرسید:

- کدوم حشره؟ شما چی کشف کردین؟ چرا به من نگفتین؟

آنتونین از آن سر میز با صدایی بلند گفت:

- تو که کلاهمو ندادی دیشب! در ضمن تو کل حواست به کرمه بود.

لونا که کاملا حرف های بدی که نسبت به او زده بودند را فراموش کرده بود با اشتیاق گفت:

- عیب نداره! قبل از اولین کلاس میتونین نشونم بدین!

آرنولد لقمه ی گنده ای که در دهانش بود را قورت داد و گفت:

- متاسفم ولی من شکل عقاب بودم و به شدت گشنه م بود، قورتش دادم! البته خوشمزه هم بود. فک کنم یه موجود ناشناخته بود که فقط ما ریونی ها تونستیم ببینیمش، احتمالا میریم ثبت کشف میکنیم!

لونا:




Re: صد و يك راه براي ذله كردنه همدیگه!
پیام زده شده در: ۲۰:۰۱ جمعه ۳ تیر ۱۳۹۰
#84

ماریه تا اجکامب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۳ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۴۴ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶
از ...........
گروه:
مـاگـل
پیام: 275
آفلاین
صبح روز بعد

پسرا که همگی در تالار عمومی خوابیده بودند با غرولند از خواب بیدار شدند. دخترا هم در حالا پایین اومدن از پله های خوابگاهشون بودند.

_ کسی لونا رو ندیده؟
انتونین که معلوم بود تا صبح نخوابیده در حلی که خمیازه میکشید گفت: من که ندیدمش، فکر کنم هنوز تو خوابگاه ما باشه. حد اقل کلاه منو میداد که شب راحت بخوابم

ارگ: ببند دهنتو اینقدر خمیازه نکش. بعد رو به لینی کرد
ا، لینی میخواستم بگم اینم شوخی بود تو با لونا کردی اخه...
ناگهان در خوابگاه پسرا باز شد و لونا با خوشحالی بیرون پرید.

_ دیدمشون،دیدمشون بلاخره موفق شدم.

لیسا: چیو دیدی لونا؟

_ خب معلومه دیگه فلینگتونا رو میگم

ماری: اوه لونا باز توهم زدی؟؟؟ فلینگتون ها اصلا وجود ندارن.

_ دارن ،خودتون دیروز گفتین که دارین اونا رو میبینین مگه نه لینی؟؟

_ کـــــــــــــــی؟؟؟ ما؟؟ لونا تو اصلا حالت خوب نیست. ما کی همچین حرفی زدیم. احتمالا تو خیالاتت بوده.

لونا در حالی که سعی میکرد جلوی عصبانیتش را بگیرد گفت: شما ها منو دست انداختین اره؟؟؟
و در حالی که قیافه ی حق به جانبی به خود می گرفت مشتش را باز کرد.
_اگه وجود ندارن پس این چیه؟

همه به دست لونا خیره شدند و با دقت نگاه کردند.

_ارنولد: خب معلومه یه کرم شب تاب
بقیه هم تایید کردند.

لونا با دقت بیشتری به ان چیزی که در دستتش بود نگاه کرد و متوجه شد که ان یک کرم شب تاب است.

ملت ریون:

لینی: خیل خب بچه ها بهتره بریم صبحانه بخوریم. لونا تو هم بهتره از این بچه بازیا و خیال پردازیا دست برداری.
وقتی همه به جز لونا از تالار خارج شدند شروع به خندیدن کردند و لونا در حالی که با ناباوری به رو به رو خیره شده بود با خودش گفت: بهتون ثابت میکنم...


ویرایش شده توسط ماریه تا اجکامب در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۳ ۲۰:۰۳:۳۴

معصومیت قدرتی دارد که شیطان نمی تواند تصور کند


Re: صد و يك راه براي ذله كردنه همدیگه!
پیام زده شده در: ۱۳:۱۰ پنجشنبه ۲ تیر ۱۳۹۰
#83

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲:۴۸:۱۶ سه شنبه ۵ تیر ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 706
آفلاین
چشمان لیسا برقی زد و گفت: لونا! مثل اینکه تو مث بقیه شدی، شاید هم حتی بدتر! چون حالا ما اونا رو میبینیم ولی تو نه!

لونا که هنوز قانع نشده بود با بغض گفت: نخیرم! شماها دارین منو سر کار مذارین!

و نه چندان مطمئن از او دور شد. وقتی لینی از دور شدن لونا مطمئن شد پیش لیسا برگشت و با شیطنت گفت:

- نقشه ی خوبیه برای اذیت کردنش! باید به بقیه ریونی ها هم بگیم حواسشون باشه سوتی ندن. من پسرا رو خبر میکنم تو دخترا رو.

سپس از هم دور شدند.

چند ساعت بعد-خوابگاه دختران

لونا نگران در را باز کرد، او تصمیم داشت از اولین کسی که در خوابگاه میبیند بخواهد به او توضیح بدهد که چه میبیند.

- مری! زودباش بهم بگو اینجا چی میبینی؟!

مری خود را متعجب نشان داد و گفت: خب معلومه! این که سوال نمیخواد، چیزی که اینجا فراوونه فلینگتونه!!

- این باور نکردنـــــــــــــــــیه!

ماریه تا و لینی پشت در:

شب هنگام-پشت در خوابگاه پسران

آرنولد به در کوبید و فریاد زد: لونااااااا ازینجا بیا بیرون! من باید بخوابم تا فردا بتونم به کلاسام برسم!

ریونی ها پشت در انتظار میکشیدند تا لونا در را باز کند، او خودش را آنجا حبس کرده بود و از مرلین میخواست قدرت دیدن فلینگتون ها رو دوباره بهش بدهد!

آنتونین که صبرش تمام شده بود گفت: حداقل کلاه خواب منو بده!

صدای لونا از بین گریه اش شنیده شد: نــــــــــــــه! من تا فلینگتون نبینم ازین خراب شده نمیام بیرون! اه! چه بوی گند جورابی میاد! عهووووو عهوووووووووو


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: صد و يك راه براي ذله كردنه همدیگه!
پیام زده شده در: ۲۰:۲۰ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۰
#82

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
سوژه جدید

لیسا بر روی مبلی نشسته بود و مشغول مطالعه ی کتابی بود. آنتونین و ارگ نیز گوشه ای از تالار نشسته بودند و صفحه ی شطرنجی بین آن ها مشاهده میشد.

لینی به سمت آن ها آمد و کنارشان نشست. در حالی که دستانش را زیر چانه اش گذاشته بود، به بازی آن ها خیره شد.

بعد از مدتی، لینی با دستش مهره ها را نشان داد و با تعجب پرسید:

- اینا چرا حرکت نمیکنن؟

ارگ کوتاه جواب داد: شطرنج مشنگیه.

لینی با کنجکاوی پرسید: چه مدلیه؟

ارگ دوباره گفت: میبینی که!

لینی دهانش را باز کرد تا سوال دیگری بپرسد که ارگ سریع تر از او گفت:

- خواهش میکنم لینی! این بازی نیاز به تفکر داره!

لینی ساکت شد و به آن ها نگاه کرد. چند دقیقه بعد خمیازه کشان بلند شد تا به خوابگاه برود که با باز شدن در تالار و ظهور لونا در آستانه ی در، فکر شیطانی در سرش پدیدار شد.

لینی نیشخندی زد و به سمت لونا آمد.

- لونا این فلینگتونا رو دیدی توی تالار؟

لونا با شگفتی گفت: چی؟ همونا که من حدس زدم وجود داره اما تا حالا ندیدم؟

- آره دقیقا منظورم همونه! زودباش بیا!

لینی دست لونا را گرفت و با عجله به خوابگاه دختران رفت. لینی دست لونا را رها کرد و گفت:

- وای اینجارو نگاه کن! تا چشم کار میکنه فلینگتونه!

لینی دستش را در هوا مشت کرد و گفت: وای نگاش کن چقدر قشنگه! من همیشه فکر میکردم این حرفا همه تو تخیلاتته و وجود خارجی ندارن. اما نیگا کن!

لونا به سمت لینی آمد و گفت: دستتو باز کن ببینم ... من که چیزی نمیبینم!

لینی با تعجب گفت: چی؟ مگه میشه نبینی! تو خودت اینارو کشف کردی!

لونا با عصبانیت گفت: نخیرم اینجا هیچی نیست و تو هم منو مسخره کردی!

لیسا که کتاب خواندنش تمام شده بود وارد آنجا شد و با شگفتی گفت: واو فلینگتونارو!

لونا: پس چرا من نمیبینم؟

لینی چشمکی به لیسا زد و از خوابگاه خارج شد. حالا نوبت لیسا بود تا لونا را حرص دهد!




Re: صد و يك راه براي ذله كردنه همدیگه!
پیام زده شده در: ۱۳:۳۱ پنجشنبه ۳ تیر ۱۳۸۹
#81

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۸ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
از لرد سیاه اطاعت میکنم
گروه:
مـاگـل
پیام: 388
آفلاین
لیسا و لونا هم همراه با ماریه تا آنجا را ترک کردند و به سمت جایی رفتند که مایکل و ترورس منتظر بودند تا آن دو را از هم جدا کنند.

- خب لیسا، چطوری؟ روونا چیکارتون داشت هان؟

- هیچی ماری، کارخاصی نبود. یه کاری داشت گفت براش انجام بدیم.

- چی بود حالا؟

لونا که امیدوار بود نقشه شان خوب پیش برود گفت : چیز خاصی نبود؛ میخواست برای یه نفر پوست مار هدیه ببره و ازاونجایی که یه روحه نمیتونست خودش پوست مار رو بکنه و به همین خاطر به ما گفت.

ماریه تا که میخواست چیزی را برای ترساندن انها پیدا کند پرسید : مگه شماها از مار نمیترسید؟

لونا درحالی که در دل به این شکل می خندید گفت : لیسا میترسید برای همین قرار شد من اینکارو انجام بدم. همین. خب حالا تو چیکارمون داشتی؟

در این حین مایکل از پشت یک دیوار که درواقع محل قرار ماریه تا با او بود بیرون آمد و گفت : لیسا یه لحظه میای؟ باهات کار دارم.

در این لحظه صحنه اسلوموشن شده و ورقی که از دست ماریه تا به دست مایکل منتقل گشت دیده شد. دراین حین لحظه ای تای کاغذ باز شده و کلمه ی مار از لای ان دیده می شد.

صحنه به حالت عادی باز میگردد و ماریه تا درحالی که به این حالت به مایکل چشمک می زد گفت : سلام مایکل. اه خیلی خب لیسا پس بعدا با تو حرف میزنم. لونا بیا بریم.

لونا هم همزمان به لیسا چشمکی به این حالت زد و از او و مایکل و ترورس که هم اکنون ورق به دست او رسیده بود دور شد.

ترورس که با نگرانی به متن نوشته شده بر روی ورق نگاه می کرد گفت : چـــــــــــــی؟ ولی من و مایکل هردومون از مار میترسیم!

و به مایکل نگاه کرد که داشت لیسا را به سمت محلی می برد که از قبل مقرر شده بود.

و همزمان به یاد آورد که کار لیسا در درس مراقبت از موجودات جادویی خوراندن غذا به اسنیکایتر بود که فقط مار میخورد؛ حس کرد قضیه کمی مشکوک است، اما ترجیح داد به ماریه تا اعتماد کند و چوبدستیش را در آورد تا به جای دست زدن به مار از آن برای بلند کردن و جابه جایی مار استفاده کند.



Re: صد و يك راه براي ذله كردنه همدیگه!
پیام زده شده در: ۱۵:۰۳ چهارشنبه ۲ تیر ۱۳۸۹
#80

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
[spoiler=خلاصه]ماریه تا و ترورس و مایکل حوصله شون سر رفته و قصد دارن اعضای ریون رو اذیت کنن تا یکم دور همی بخندن. نشونه های اولشون بادراد و روونا و لینیه. وقتی کارشونو روی بادراد و روونا انجام میدن آماده برای اذیت کردن لینی میشن. بادراد و روونا از نقشه ی شوم اونا با خبرن و میخوان بقیه ی بچه هارو از این مورد آگاه کنن تا کسی ناراحت نشه و بذاره بره.[/spoiler]

بادراد دستش را رو به روونا بالا آورد و گفت: بزن قدش!

روونا نیز که فراموش کرده بود روح است محکم با دو دوستش بر روی دستان بادراد کوبید اما از درون دستانش گذشت و یکراست از آن طرف ریه ی بادراد بیرون آمد.

بادراد که از شدت سرما نمیتوانست حرفی بزند ، به سختی دستش را تکان داد و روونا بلافاصله متوجه منظور بادراد شد و با قیافه ی نگاهی به بادراد انداخت و گفت:

- بهتره سریع تر بریم! شاید اگه سریع بجنبیم بتونم اونم نجاتش بدیم!

بادراد که اکنون با دور شدن روونا احساس گرمای بیشتری میکرد سریع بلند شد و همراه روونا به تالار رفت.

- پرووها! نامردا! بوقیا! بی عقل ها! بی کله ها! بی نزاکتا! خز و خیلا!

روونا با دیدن لینی که سر تا پایش از آب پر شده بود شروع کرد به خندیدن.

بادراد چشم غره ای به روونا رفت و آهسته در گوشش گفت: مگه یادت نمیاد اینم نفر بعدی بود؟

روونا به سختی جلوی خنده ی خود را گرفت و پاسخ داد: اوه آره یادم نبود.

روونا دوباره با شیطنت از لینی پرسید: چه قد جیغ کشیدی؟

لینی فریادی کشید و در حالی که از فرط عصبانیت چیزی با مرگ فاصله نداشت از آن ها دور شد.

بادراد مشت هایش را آماده کرد و محکم درون صورت روونا کوبید.

- اووووخ!

بادراد با نا امیدی دست یخ زده اش را از صورت روونا بیرون کشید و غرولندکنان پشت سر روونا راه افتاد.

روونا با دیدن ماریه تا که همراه با لیسا و لونا در حال رفتن به باغ وحش بودند شروع به دویدن کرد و فریاد زد:

- یه لحظه صبر کنین کارتون دارم!

روونا اشاره ای به لیسا و لونا کرد و ماریه تا دست به سینه ایستاد و به دور شدن آن سه نگاه کرد.

بادراد سریع پیش ماریه تا آمد و گفت: کار و کاسبیمو درس میکنم. خواستم بگم که دیگه ناراحت نباشی.

ماریه تا که اصلا احساس ناراحتی نمیکرد پاسخ داد: اوه برات خوش حالم.

همان لحظه لیسا و لونا که از نقشه ی شوم ترورس ، ماریه تا و مایکل با خبر بودند نیشخند زنان به سمت ماریه تا آمدند.

بادراد از آن ها خداحافظی کرد و به سمت روونا رفت.




Re: صد و يك راه براي ذله كردنه همدیگه!
پیام زده شده در: ۲۰:۱۸ جمعه ۲۸ خرداد ۱۳۸۹
#79

روونا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۱۱ دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۱
از ل مزل زوزولـه .. گاو حسن سوسولـه!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 553
آفلاین
ادامه ماجرا..


اکیپ سه نفره ماریه تا ، مایک و ترورس به سمت کافه شیرموز فروشی بادراد حرکت کردند. وقتی به آنجا رسیدند با صحنه ی خوفناکی روبرو شدند، ویترین جلوی مغازه در آسمان پرواز میکرد! حدود نیم ثانیه بعد، ویترین فرود آمد و صدای فریاد شخصی آسمان را شکافت .

بادراد نگاهی از سر درد به مشتری انداخت و به داخل مغازه برگشت.

ماریه تا رو به مایکل و ترورس کرد و با عذاب وجدان گفت: فکر میکنم زیاده روی کردیم. با اینکه زیاد ازش خوشم نمیاد ولی خیلی دلم واسش سوخت. طفلکی بادراد!

مایکل نگاه ناباورش را از صورت ماریه تا گرفت و به ترورس داد.

- بیخیال بابا ! همش شوخی بود. اگه بعدا بفهمن کلی می خندن.
- نه نمی خندن ترورس! خیلی خیلی هم ناراحت میشن!

مایکل سعی کرد بحث را عوض کند: خب دیگه، وقتشه برگردیم کنار شومینه، لینی اونجا منتظرمونه!

هر سه به راه افتادند. روونا همچنان با ناباوری آنها را می نگریست، با یادآوری اسم لینی بدنش به لرزه افتاد، یعنی آنها چه نقشه ای برای او داشتند . او باید جلوی آنها را میگرفت .


روونا سریعا خود را به در کافه رساند، بادراد قطعه ی بزرگی یخ را در لنگش پیچیده و روی سر متورمش گذاشته بود. ریشهایش در هم پیچیده بود.

- بادراد؟ حالت خوبه؟ چیزیت که نشده !
- حال من به نظر خوب میاد ؟ بوقی نکنه که کاره تو بوده؟ آره کار تو بوده! روح بوقی فکر کردی ناظر اینجا شدی هر کاری میتونی بکنی ؟

- صبر کن! صبر کن . من نبودم. من خودمم قربانی یکی از این به ظاهر شوخی ها هستم!
- پس چرا اومدی اینجا ها ؟ اومدی دلداریم بدی؟ ببین چه بلایی سر مغازه م اومده !

- کار از دلداری گذشته بادراد. من اومدم که بهت یه پیشنهاد بدم. این هم به نفع من ، و هم به نفع توئه! من میدونم این آتیشا از گور چه کسایی بلند میشه ! آروم باش، بزار بهت بگم.


بادراد چند لحظه ای روونا را با گیجی نگاه کرد، لُنگ یخ از دستانش افتاد و بعد فریاد زد:

- اصغر سگ سیبیل !
- جونم آقا

- دو تا شیر موز سفارشی بیار، مهمون ویجه دارم !!

همین لحظه، کنار شومینه

در تالار باز شد و سه نفر با افکار شیطانی پا به تالار گذاشتند .
لینی وارنر کنار شومینه روی کاناپه نشسته بود و همراه با کتابی که در دستش بود، قهوه اش را سر می کشید !!

لینی با دیدن آن سه نفر لبخند گرمی بر لبانش ظاهر شد و گفت :

- سلام ماریه تا، مایکل . اوه ترورس تو هم اینجایی ؟ عالیه بشینید باهاتون کار دارم .

سه نفر نگاهی با هم رد و بدل کردند و گفتند: اتفاقا ما هم باهات کار داشتیم


در کافه بادراد با شنیدن اسم لینی، سعی کرد نگرانی اش را پنهان کند.

- خب تو میگی ما باید چیکار کنیم؟
- بادراد اینو من نباید بگم، خودت خوب میدونی چیکار باید کرد!

- ینی تو هم همون فکری رو میکنی که من میکنم؟ ینی تو هم با من موافقی؟
- البته! من فقط اینو میدونم که اونا با من و تو و لینی راضی نمیشن و میرن سراغ بقیه، حتی ممکنه کسی اونقدر ناراحت بشه که از تالار بره. من نمی تونم اجازه بدم این اتفاق بیوفته. بهتره بری زودتر بقیه رو از نقشه مطلع کنی . قبل از اینکه اونا به فکر نقشه بعدیشون بیوفتن، ما آماده خواهیم بود.


ادامه دهید...


»»» ارزشـی متفکــر «««
.
.
.

باید که شیوه ی سخنم را عوض کنم!
شد..شد! اگر نشد دهنم را عوض کنم!!

I have updated a new yahoo account, plz add the last one!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.