هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


"خبرهای فوری جادوگران" تنها زمانی ظاهر می‌شود که وقایعی خاص در جامعه‌ی جادویی جادوگران در حال به وقوع پیوستن باشد. با ما همراه باشید تا از جدیدترین خبرها مطلع شوید.


اگر می‌خواهید از وقایعی که در جریان است جا نمانید، بهتر است هرچه زودتر در محل حادثه حضور پیدا کنید و خودی نشان دهید!


در حال دیدن این عنوان:   3 کاربر مهمان





Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۹:۵۳ سه شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۷

تایبریوس مک لاگنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۹۵
از پیاده روی با لردسیاه برمیگردم
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 314
آفلاین
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

نوزده سال بعد از نبرد معروف هري پاتر و ولدمورته؛ در زمان وزير وقت اتفاقات ناخوشايندي مي افته...تلاش براي ورود به گرينگوتز، آتش زدن مغازه هاي كوچه ي دياگون و حتي حمله به مشنگها...

گروه شماره يكِ ارتش وايت تورنادو، متشكل از چهار گريفيندوري قدرتمند و سرشناس؛ يعني هدويگ، نوربرتا، الفياس داج و جيمز سيريوس پاتر؛ عازم ماموريتي ميشن تا طي اون، اين آشوبها رو بخوابونن.

مشكل اينجاست كه خرابكارها عضو هيچ گروه شناخته شده ايي نيستن؛ حتي همديگه رو نميشناسن. از درگيري فرار مي كنن و مبارزه نمي كنن و به نظر ميرسه كه رئيسي ندارن.

بعد از تعقيب و گريزي چند، اعضاي گروه ميفهمن كه اين افراد، انسانهاي خشونت طلبي هستن كه تحت فرماندهي يك اهريمن قدرتمند هستند.

اين افرادِ خرابكار، بوسيله ي روشهايسري به مكانهاي اهريمني بر روي زمين ميرن و اونايي كه جنايات بيشتري بكنن، براي كسب قدرت ميتونن به دنياي اون اهريمن برن.

اعضاي گروهِ يكِ وايت تورنادو هم، براي مبارزه با اهريمن به دنياي اون سفر ميكنن و درگير محدوديتهايي ميشن.

امشب اونا با تحت نظر گرفتن دياگون و پاتيل درز دار، در پي به دام انداختن شورشيا هستن...

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*


اين پست فقط خلاصه است. شايد جاش توي ستادي چيزي بود. ولي چون ميخوام ادامه پيدا كنه سوژه ي جالبش، خلاصه رو جدا ميزنم تا با پست بعدي ادامش بدم.
يه نكته ي مهم اينكه اگه شما ميخواييد ادامه اش بديد، حتما اين كار رو انجام يدين، چون هدف فقط فعاليته و بس!

به هر تقدير موفق باشيد


ویرایش شده توسط كورمك مك لاگن در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۱ ۱۹:۵۸:۱۷

در كنار درياچه ي نقره ايي قدم ميزنم
و با بغضي که مدتهاست گلويم را ميفشارد، رو به امواج خروشانش مي ايستم
و در افق،
طرح غم انگيز نگاهش را ميبينم،
كه هنوز هم اثر جادويي اش را به قلب رنجورم نشانه ميرود..
كه هنوز نتوانستم مرگ نا به هنگام و تلخش را باور كنم..
كه هنوز بند بند اين تن نا استوار به نيروي خاطره ي لبخند اوست كه پابرجاست..
با يأس يقه ي ردايم را چنگ ميزنم و در برابر وزش تند نسيم،
وجودِ ويرانم را از هر چه برودت و نيستي حفظ ميكنم..
از سمت جنگل ممنوعه، طوفاني به راهست
و حجم نامشخصي از برگ و شاخه ي درختان مختلف را به اين سو ميآورد..
اخم ميكنم تا مژگانم دربرابر اين طوفان،
از چشمان اشكبارم محافظت كند..
شايد يك طوفان همه ي آن خاطره ي تلخ را از وجودم بزدايد..


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۰:۵۹ یکشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۷

الفیاس  دوج old2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۵ چهارشنبه ۹ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۱۴ یکشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۹
گروه:
مـاگـل
پیام: 85
آفلاین
وايت تورنادو

جيمز به سمت ميز چهار پايه كوچكي رفت آن را آورد و مقابل تختخواب قرار داد. چوب دستيش را تكان داد و دو صندلي ظاهر كرد. خودش بر روي نزديك ترين آنها نشست, نوربرتا بر روي ديگري نشست, الفياس و هدويگ هم بر لبه ي تخت نشستند و همگي دور ميز كوچك جمع شدند... جيمز كاغذ لوله شده اي را از جيبش درآورد و آن را بر روي ميز پهن كرد...
-"همون طور كه مي بينين اين نقشه كوچه دياگون و مهمانخانه پاتيل درزدار و كوچه هاي مشنگي منتهي به اينجاس... از اونجا كه نسبت حمله هاي انجام گرفته توي دياگون بيشتر از جاهاي ديگه اس, هدف ما فعلا كوچه ي دياگونه..."

هدويگ غريد: منظورت از نسبت بيشتر دو حمله توي دياگون و يكي توي سنت مانگو كه نيست؟
جيمز: دقيقا همينه! تنها مكاني كه سه بار مورد حمله قرار گرفته دياگون بوده. همون طور كه داشتم توضيح مي دادم ما توي دياگون كمين خواهيم كرد... چون فضاي زيادي رو بايد پوشش بديم پس به ناچار تقسيم ميشيم. تو نوربرتا, به همراه هدويگ در طول دياگون پاسداري ميدين. همراه هم حركت نمي كنين. طوري كه وقتي يكيتون آخر دياگونه اون يكي اولش باشه تا بتونين به هر جا كه آشوب شد نزديك باشين.

جيمز ادامه داد: تو الفياس, توي مهمونخونه مستقر مي شي. اگه احيانا افراد مهاجم از دست نوربرتا و هدويگ فرار كردن تو به اونا پوشش ميدي و نميزاي مهاجمين وارد كوچه هاي مشنگي اطراف بشن. و من هم در اطراف پاتيل درزدار بين مشنگ ها پاسداري ميدم اگه مهاجم وارد مردم شد اونو كنترل كنم.
الفياس با اعتراض گفت: چرا من بايد توي پاتيل درزدار بمونم؟ اينجا آدم خفه ميشه! منم ميخوام برم توي دياگون بچرخم.

جيمز بدون توجه به غرغرهاي الفياس ادامه داد: توجه داشته باشين اگه مهاجم از منطقه حفاظتي هركدومتون خارج شد بايد براي كمك به نفر بعدي به قسمت اون برين... يعني اگه مهاجم از دياگون وارد پاتيل درزدار شد هدويگ و نوربرتا بايد براي كمك به الفياس برگردن به پاتيل درزدار, و اگه از اونجا هم خارج شد همه تون مياين بيرون براي كمك به من... سؤالي هست؟

-آره... چرا من بايد توي اين ساختمون خفقان آور بمونم؟
-الفياس اين يه دستوره... مطمئن باش من براي كارام دليل دارم! سؤال ديگه اي هست؟
-اگه اونا خودشون رو غيب كردن چي؟ اين را هدويگ پرسد.
-كسي توي دياگون و پاتيل درزدار نميتونه غيب و ظاهر بشه... به همين دليل بايد تمام تلاشتون رو بكنين كه مهاجم از پاتيل درزدار خارج نشه. اگه احيانا اون از پاتيل درزدار خارج شد با هر جادويي كه بلدين مانع از غيب شدن اون ميكنين...

-اگه اون عوضي ها به سمت ديگه دياگون فرار كردن چي؟ يعني به سمت پاتيل درزدار نيومدن!
-طرف ديگه دياگون به سمت كوچه هاي "داير استاك" و "ناكترن" ميره يعني دو تا از سياه ترين كوچه هاي جادويي و من تقريبا مطمئنم كه اون ترسوها به اون طرف نمي رن... آخرين نكته اينكه من اون خرابكارا رو زنده ميخوام... حلا هر كسي به اتاقش بره كه روز پركاري رو پيش رو داريم...


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۷:۴۲ جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۸۷

هدویگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۵۰ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۸۷
از در خوابگاه دخترانه ي گريفندور
گروه:
مـاگـل
پیام: 245
آفلاین
هدويگ ، نوربرتا ، الفياس و جيمز درست درون كافه ي پاتيل درزدار ظاهر شدند. تام ، به سرعت به طرف آن ها آمد. لبخندي زد و گفت: سلام.
جيمز كه سرش هنوز داشت گيج ميرفت از روي زمين بلند شد و گفت: اوه..سلام. اتاق ها حاظره؟
تام با عجله گفت: البته. اما..شما نميخواين چيزي بنوشين؟
الفياس خيلي سريع گفت: نه..ممنون. ما فعلا بايد يه نامه بنويسيم.
جيمز هم سرش را تكاني داد و گفت: بله.
تام شانه هايش را بالا انداخت و گفت: هرجور شما مايليد.

چند دقيقه گذشته بود. همه در اتاق جيمز جمع شده بودند تا نامه بنويسند.
نوربرتا كه روي تخت دراز كشيده بود گفت: بايد زودتر شروع كنيم. امروز بايد براي فردا برنامه ريزي كنيم.
الفياس گفت: چي داري ميگي؟ ما بايد از همين الان كار رو شروع كنيم.
هدويگ به ميان حرف آلفياس پريد: چي؟ از همين حالا؟
بعد هدويگ به جيمز نگاه كرد و گفت: جيمز؟ تو كه نميخواي ما از حالا شروع كنيم؟ ما به استراحت و برنامه ريزي نياز داريم. همين طوري كه...
جيمز خيلي سريع ولي آرام گفت: ما فعلا بايد نامه بنويسيم. براي اين جور حرفا وقت داريم.
بعد جيمز ، قلمش را برداشت و شروع به نوشتن كرد:

با سلام
اين جا همه چيز روبه راهه. بابت اتاق ها هم ممنون. اتاق ها خوبه و همه چيز اينجا هست. همون طور كه گفته بوديد وسايل براي اين ماموريت در اتاق ها هست. ما شايد از فردا كارمان را شروع كنيم.

جيمز نامه را تا كرد و در پاكت گذاشت و نامه را به پاي جغدش بست. پنجره را باز كرد و جغد را بيرون فرستاد. نسيم خنكي وزيد و جغد جيمز در آسمان آبي شروع به پرواز كرد.
هدويگ لبخندي زد و گفت: اين هم از نامه.
جيمز روي تختش نشست و گفت: حالا بايد برنامه ريزي كنيم. فردا كارمان را شروع ميكنيم.
همه دور جيمز جمع شدند...


عشق ايمان است.

عضو محفل ققنوس عضو ارتش دامبلدور


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۵:۴۸ سه شنبه ۱۳ فروردین ۱۳۸۷

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
مـاگـل
پیام: 1531
آفلاین
یک هفته بعد ، وزارتخانه ، دفتر وزیر :

- خب بچه ها ، آماده این ؟

الفیاس ، هدویگ ، نوربرتا و جیمز سر تکان دادند و بی هیچ حرفی به وزیر و پرسی خیره شدند.
پرسی با خونسردی نگاهی به سرتاپای اعضا انداخت و آنگاه رو به وزیر گفت :
- مطمئن باشید از پسش برمیان قربان ، اعضای ارتش فقط به خاطر لیاقت و استعدادشون انتخاب شدن و نه چیز دیگه ای ، می دونم که می تونند .

آنگاه پرسی نگاه معنی داری به اعضا انداخت و سرش را تکان داد .
وزیر که برای اولین بار در دو هفته ی اخیر لبخندی امیدوارانه بر لبش نشسته بود گفت :

- البته ، برای همین اونا رو انتخاب کردم ! خب بچه ها ، باید بگم که توی دیاگون ، صاحب کافه ی پاتیل درزدار مشتاقانه منتظر شماست ، اتاق هایی که اونجا در اختیارتون قرار میگیره همه ی وسایل لازم برای ماموریت هاتون رو داره ، هفته ای سه بار با ما تماس می گیرید و گزارش لازم رو میدید ، هر بار با یک جغد !
خب دیگه ، فکر نمی کنم چیزی رو از قلم انداخته باشم ... بهتره بیشتر از این تام رو منتظر نذارید . به محض ورود اولین نامه رو بفرستید .

وزیر برگشت ، از روی میز چوبی اش صفحه ی شطرنج نقره ای رنگی را برداشت و آن را بر روی میز مقابل بچه ها گذاشت .
این رمزتاز شما رو مستقیما به دیاگون ، کافه ی پاتیل درزدار می بره .
موفق باشید .

الفیاس ، هدویگ ، نوربرتا و جیمز نگاه هایی رد و بدل کرده و سپس ، همه ی آن ها در یک لحظه دستشان را بر روی صفحه ی شطرنج گذاشتند .
در آخرین لحظه تنها توانستند نگاه نگران پرسی و چهره ی امیدوار وزیر را ببینند و بعد دنیا شروع به چرخیدن کرد ...



Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۳:۳۷ دوشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۷

الفیاس  دوج old2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۵ چهارشنبه ۹ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۱۴ یکشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۹
گروه:
مـاگـل
پیام: 85
آفلاین
ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام:

اجراي ماموريت گروه يك(فعال سازي اينجا!) با جازه سرگروه محترم جيمز هري پاتر... گروهان خبر...دار!تصویر کوچک شده




سوژه!!


چهار جادوگر در اتاق دلگيري نشسته بودند و زيرچشمي به هم نگاه ميكردند. همه از كاراگاههاي قدرتمند و سرشناس ارتش وايت تونادو بودند. نگاه هاي چرخانشان اندكي بر روي يكديگر ثابت ميماند اما هيچ يك با ديگري حرف نميزد.
-سلام بچه ها! صداي خشن اما با ملايمت وزير در اتاق طنين انداخت. چهره تك تك آنها را از نظر گذراند و ادامه داد: احتمالا ميدونين كه براي چي ازتون خواستم بياين اينجا؟
چهار جادوگر به هم نگاه كردند. احتمال آنكه دليلش خرابكاري هايي اخير باشد زياد بود اما همه به نشانه منفي يا بي اطلاعي سر تكان دادند. :no:

وزير لبش را ليسيد و ادامه داد: همون طور كه ميدونين اوضاع به هم ريخته. البته نه اونقدر كه كنترلش از دستمون دررفته باشه اما ما نياز داريم كه اين بلبشو رو تو نطفه خفه كنيم.
-و از ما چه انتظاري دارين؟ جيمز هري پاتر با سوءظن پرسيد.
وزير كه اندكي برآشفته بود من من كرد و ادامه داد: اينا يه گروه آشوب طلب هستن. يه سري اوباش. من...يعني من و همه اعضاي عالي رتبه وزارت تصميم داريم كه با يه گروه ضربت ريشه شون رو برداريم.

چهر جادوگر به هم نگاه كردند و هدويگ پرسيد: از ما چهار نفر انتظار دارين كه توي دياگون كمين كنيم و دنبال اون عوضي هايي كه حتي جرئت وايستادن ندارن بدويم؟
-دقيقا به همين خاطر من دنبال شما فرستادم. اون خرابكارا هدفشون فقط ريخت و پاشه. بلافاصله بعد از خرابكاري ها فرار ميكنن و يا غيب مبشن. تاحالا چند گروه تعقيب و گريز وزارتخونه رو ناكام گذاشتن.

-معذرت ميخوام آقاي وزير ميتونم وارد بشم؟ پرسي ويزلي بود. رئيس ارتش وايت تورنادو. همه بلند شدند و با او دست دادند.
الفياس فرصت را غنيمت شمرد و پرسيد: از ما چهار تا ميخواين كه دنبال يه گله آدم باشيم؟ آشغال هايي كه هر بار يه جا اشوب به پا ميكنن؟ اونقدر ترسو كه حتي يه جا دوبار عمليات نميكنن؟
- پرسي در جريانه! من و اون يه جلسه پنج ساعته داشتيم. من عقيده دارم اگه تعدادي ازشون رو بگيريم بقيه شون رو مي ترسونيم و يا جاي بقيه رو كشف ميكنيم.

پرسي با سرفه ساختگي عدم موافقتش را بيان كرد اما وزير اعتنايي نكرد فقط خون به صورتش دويد و با صداي ترحم انگيزي ادامه داد: من روي كمك ارتش حساب باز كردم...
نوربرتا به جيمز, هدويگ و الفياس نگاه كرد و به خود اشاره كرد و پرسيد: چرا ما؟ چرا گروه يك؟
اين بار پرسي جواب داد: چون دو گروه ديگه رو هم وزارتخونه قرض گرفته . پرسي پوزخندي زد و ادامه داد: در هر صورت من فكر ميكنم به عنوان يه تفريح خوب باشه, تصميم گيري به عهده خودتونه.

جيمزهري پاتر به سه نفر ديگر نگاه كرد و محكم جواب داد: باشه قبوله.


خلاصه كلي از روند ابتدايي داستان!
"نوزده سال بعده!! در دنياي جادوگران اتفاقات ناخوشايندي مي افته... تلاش براي ورود به گرينگوترز, آتش زدن مغازه هاي كوچه دياگون و حتي حمله به مشنگ ها. گروهي از كاراگاه هاي زبده ارتش وايت تورنادو به عنوان اعضاي دايره مبارزه با اين جرايم مامور ميشن. مشكل اونا اينجاس كه خرابكار ها عضو هيچ گروهي نيستند. حتي همديگرو نميشناسن. از درگيري فرار ميكنن و مبارزه نميكنن و به نظر ميرسه كه رئيسي ندارن. بعد از چند تعقيب و گريز اعضاي گروه ميفهمن كه اين افراد انسان هاي خشونت طلبي هستند كه تحت فرماندهي يك اهريمن قدرتمند هستند. اين افراد خرابكار به وسيله روش هاي سري به مكان هاي اهريمني بر روي زمين ميرن و اونايي كه جنايات بيشتري بكنن براي كسب قدرت ميتونن به دنياي اون اهريمن برن. اعضاي گروه يك وايت تورنادو هم براي مبارزه با اهريمن به دنياي اون سفر مي كنن..."


پي نوشت: با ايجاد محدوديت ها و ويژگي هايي براي اعضا در دنياي اهريمن داستان قشنگ تر هم ميشود.
پا نوشت: رياست گروه در تخليص و تلخيص, شرح و هرگونه تغيير مجاز است.


ویرایش شده توسط الفیاس دوج در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۲ ۱۳:۴۱:۰۰
ویرایش شده توسط الفیاس دوج در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۲ ۱۴:۳۸:۴۲
ویرایش شده توسط الفیاس دوج در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۲ ۲۰:۳۲:۳۶

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۲:۲۰ چهارشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۶

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
مـاگـل
پیام: 1540
آفلاین
ياهو



ديگر از آنهمه برف و بوران خبري نبود ، خورشيد و گرماي دلچسبش با اين سرزمين آشتي كرده بودند. جسيكا نگاهي به سارا و هرميون كه در حال ترميم زخم هاگريد بودند كرد و بدون آنكه نگاه نگران آنها را پاسخ دهد تبديل به چيتا شد و با سرعت وصف ناپذيري به سمت دالان جهيد.



ساعت از نيمه گذشته بود و هيچ خبري از جسي نشد ، حال دارن همچنان رو به وخامت بود، رنگش مانند برفهاي ساعاتي قبل سفيد شده بود و در خود ميپيچيد، و از دشت بيحالي تنها صداي خفيف " آه " بود كه به گوش ميرسيد. سارا كه نگراني اش هر لحظه بيشتر ميشد ترجيح داد سرش را به تهيه ي وسايل لازم براي درست كردن پادزهر به كمك هرميون گرم كند و منتظر پوست مار جسي بمانند.


.:. داخل دالان .:.
آثار به جاي مانده شده از نابودي قصر به وضوح ديده ميشد، جسي بعد از طي چند متر راه به شكل انسان در آمد و با احتياط وارد دخمه اي كه همه ي اطراف آن را قطعه هاي بزرگ سنگ احاطه كرده بودند، شد.
ديگر از تخت بزرگ ملكه خبري نبود ، ستونهاي سترگي كه در تالار قرار داشتند نابود شده بودند ، جسي چند قدمي به جلو برداشت ، اما به دليل ليز خوردن پايش سر خورد و روي زمين پرت شد. برخورد سنگ به سر جسي باعث شده بود تا مقداري خون از پيشانيش اش جاري شود ، جسيكا از جا بلند شد و به سمت راست كه راه بازتري بود رفت ، هيچ اثري از مارها نبود ، گويا زير خروارها خاك و سنگ دفن شده بودند.
ناگهان شي درخشاني در ميان تكه هاي سنگ شروع به تابيدن كرد ، جسي با احتياط در حالي كه چوبدستي اش را آماده نگه داشته بود ، به جلو حركت كرد .
- واي خداي من ! بلاخره يه مار پيدا شد.
تابش هاي خورشيد باعث شده بود تا پوست براق مار شروع به درخشيدن كند.... جسي گردنبد كوچكش را كه در سالهاي اوليه ي تشكيل گروه ضربت از هاگريد هديه گرفته بود و شبيه خنجر بود از گردن بيرون آورد ، سنگ ها را كمي كنار زد و با دقت شروع به بريدن پوست مار كرد.



.:. چند دقيقه بعد .:.
زمين دوباره روع به لرزيدن كرد ، هاگريد كه روي تخته سنگي بزرگ نشسته بود و شمشير شاهزاده ادوارد را تميز ميكرد از جا برخاست ،هرميون نزد دارن رفت تا كمي وي را آرام كند.
سارا خود را به هاگريد رساند و گفت:
- جسي هنوز برنگشته ! بايد چيكار كنيم ؟! اگه تفاقي ___
هنوز حرف سارا تمام نشده بود كه جسي به هيبت چيتا در حالي كه پوست مار سبز رنگي را به دندان داشت از دالان بيرون آمد.
جسي پوست را به هرميون داد و در حالي كه موهايش را كنار ميزد گفت:
- بايد از اينجا بريم !! ... مارها دوباره بيدار شدند ...

*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*
- آنها بايد كجا مي رفتند !؟




ویرایش شده توسط [fa]جسیکا پاتر[/fa][en]JΣδδ¡СД[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۸ ۱۳:۱۵:۱۱


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱:۱۹ جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۸۶
#99

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
مـاگـل
پیام: 993
آفلاین
نسیم گرمی می وزید و موجودات طلسم شده این گرما را با تمام وجود می بلعیدند. سالها بود که آن را حس نکرده بودند.
اما در آن میان بدن دارن لحظه به لحظه سرد و سردتر می شد. به آن می مانست که انگار تمامی آن سرما و یخبندان در وجود دارن جمع شده اند. شاید در حال انتقام گرفتنند!
جسی نگاهی نگران به هاگرید که خود بروی تخت سنگی نشسته بود و پهلویش را می مالید کرد و گفت :
_ ما باید چی کار کنیم؟ دارن...دارن...داره از دست ...
هاگرید بلند شد و حرف جسی را قطع کرد و گفت :
_ می دونم...خودم می دونم! ولی تو بگو من چی کار می تونم بکنم!
و رویش را از جسی برگرداند و صورتش را در میان یکی از دستهایش گرفت.
جسی به سمت دارن که بروی زمین بود و سارا سعی می کرد با طلسم ها زخم را بهبود ببخشد شتافت.
_ سارا! تونستی کاری از پیش ببری؟
سارا سری به علامت " نه " تکان داد و به آرامی گفت :
_ نه! این نوع زهر رو تا حالا جایی ندیده بودم. هیچ طلسمی ...
اما در همین زمان هرمیون مشتاقانه فریاد زد :
_ یادم اومد! یادم اومد... توی یه کتابی خوندم... این زهر...پادزهرش...فقط!
و ناگهان بقیه کلامش را خورد و زیر لب ادامه داد :
_ فقط بوسیله پوست جوشنده شده ماری که اونو نیش زده بهبود پیدا می کنه!
جسی به هرمیون نگریست و سپس همراه با هاگرید به محوطه قصر بازگشتند.
آنجا هیچ جسد ماری بروی زمین نبود به جز:
" یک دالان "
در گوشه سالن راهرویی گشوده شده بود و صدای فریاد های ناشی از درد ملکه به سختی از آن شنیده می شد.
_ باید بریم اونجا... هرچه زودتر... این تنها کاریه که می تونیم انجام بدیم!
جسی این را محکم گفت و به سمت آن حرکت کرد. اما هاگرید شانه اش را گرفت و گفت :
_ اما ممکنه اونجا یه تله...
_ برام مهم نیست! نجات جون یکی از بهترین دوستام مهم تر تا از دست دادن جون خودم! می فهمی؟
و سپس در میان نگاه های پر اضطراب هاگرید دوباره به راه افتاد!

آنجا چه چیز در انتظارش بود؟


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۳ ۱:۲۰:۴۹


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۲۰:۲۲ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۶
#98

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
مـاگـل
پیام: 1540
آفلاین
ياهو



مارها با لرزش شديد قصر به ندرت ميتوانستند تعادل خود را حفظ كنند، هر كدام در اثر تكانهاي شديد به سمتي پراكنده ميشدند.
هاگريد كه خود به شدت مجروح شده بود، ترجيح داد به سمت دارن كه مار غول پيكري وي را نيش زده بود و سعي در خوردن وي داشت، برود.
- ديفيندور !!
هاگريد كه اكنون به حالت عادي برگشته بود، با افسوني كه سارا براي درمانش اجرا كرده بود توانست كمي بهتر شود، بنابراين در حالي كه دستش را چپش را روي زخم عميقش گرفته بود، چوبدستي اش را به سمت مار گرفت و براي بار دوم فرياد زد :
- ديفيندور !!
سر مار همچون بمبي منفجر شد و خونش تا چند متر آنطرف تر را فرا گرفت. بقيه ي گروه در حال مبارزه بودند ، هر كدام در گوشه اي، صداي ناله ي دارن، و دردي كه ميكشيد مو را بر تن راست ميكرد، هيچ پادزهري براي درمان وجود نداشت، حداقل در آن مكان اهريمني يافت نميشد.
هگريد شمشير شاهزاده ادوارد را كه در فاصله ي چند متري اش بود، به خود نزديك كرد، دارن را به گوشه اي كه احتمال آسيب رساني كمتري داشت رساند و در حالي كه نعره ميزد به سمت ملكه كه در حال مبارزه با جسي بود، حركت كرد.
اعضاي گروه ضربت همگي با اين فرياد جاني دوباره گرفتند ، حال ديگر تنها 2-3 مار باقي مانده بود كه توسط پاتريشيا، هرميون و سارا ار بين رفتند، وقتي مارها به طور كامل نابود شدند، شدت لرزش زمين بيشتر شد، پنجره ها و لوستر ها با قدرت هر چه تمام ميلرزيدند. هاگريد همچنان در حال مبارزه با ملكه بود.
جسي به حالت عادي برگشت، چند نفس عميق كشيد و گفت:
- بچه ها بايد بريم بيرون، اينجا داره رو سرمون خراب ميشه!! ... هگريد بهتره بريم بيرون ...
سارا به سرعت به سمت دارن رفت و جنازه ي بيهوش وي رو به كمك هرميون حركت داد.
صداي به هم خوردن دو شمشير (ملكه و هاگريد) همچنان به گوش ميرسيد، خون از سينه ي زخمي هاگريد در جال جاري شدن بود، ملكه همچنان به خنده ي جنون آميزش ادامه ميداد، سپس به سمت در كوچكي حركت كرد، هاگريد هم دنبال او به راه افتاد.
با رفتن آنها از تالار ، ستون بزرگي كه در وسط تالار بود سقوط كرد و همه چيز در عرض چند ثانيه نابود شد.



- جسي ! بهتر نيست كمكش كنيم ؟! ما بايد از اينجا بريم! دارن حالش هيچ خوب نيست.
اعضاي گروه كه حال تعداد كمي از آنها باقي مانده بودند و وفاداري خودشان را صابت كرده بودند، در ميان برفها به مبارزه ي تن به تنه هاگريد و ملكه نطاره ميكردند.
جسي نگاهي به چشمان بسته ي دارن كرد و گفت:
- اون صاحب شمشيره ، مطمئناٌ ميدونه داره چيكار ميكنه، ما بايد فقط منتظر بمونيم. همه چيز بستگي به هاگريد داره ... همه چي!


دقيقه ها در حال سپري شدن بود، هاگريد چند بار زمين خورد ، اما بلند شد، ولي وقتي آخرين بار روي زمين افتاد ، ملكه سرش رو پايين آورد و گفت:
- ديدي شكست خوردي ؟! حتي اون شمشير هم نميتونه كاري كنه.
هاگريد كه به شمشير شاهزاده ادوارد تكيه داده بود، از فرصت استفاده كرد و شمشير را بلند كرد و به با آخرين تواني كه در بدنش داشت وارد قلب ملكه فرو كرد.
چند ثانيه بعد تمامي موجودات طلسم شده ، جان گرفتند، برف ها ناپديد شدند و به دشتي سرسبز با هوايي دلپذير تبديل شد.
آنها توانستند يكي ديگر از مكانهاي اهريمني را نابود كنند، اما به قيمت از دست دادن دارن اليور فلامل .





Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۸:۱۴ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۶
#97

روبیوس هاگریدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۳ جمعه ۲ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۷:۲۳ جمعه ۱۹ تیر ۱۳۸۸
از يه ذره اون ور تر !‌ آها خوبه
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 334
آفلاین
صداي غرش هاي چيتا (جسي) و پارس هاي هاگريد (سگ)
ملكه را متوجه اتفاقي كه در تالار مي افتاد كرد .
ملكه تازه بعد از چند لحظه متوجه شد جريان از چه قرار است ولي همين تاخير هم براي پيشروي بچه هاي گروه ضربت كافي بود .
ملكه عصاي خود را بالا گرفت ولي هاگريد سريعتر جنبيده بود و عصاي ملكه را با دندان هاي خود گرفته بود .
عرش خشمگينانه ي چيتا حاكي از واقعه ي هولناكي بود . عصاي ملكه به دونيم تقسيم شده بود و ديگر درخششي در آن ديده نمي شد . اما ملكه واكنش نشان داده بود و خنجر خود را در پهلوي سگ فرو برده بود .
تغيير شكل !
همزمان با تغيير شكل ستاره هاي پرتابي جسي و تيغ هاي برنده ي سارا و بومرنگ پيتر سينه ي ملكه را كه ديگر وسيله ي دفاعي نداشت دريد .
همه به طرف ملكه دويدند . ملكه ديگر از بين رفته بود و هاگريد تغيير شكل داده بود اما با سينه ي دريده از حال رفت .
جسي خنجر را از سينه ي هاگريد در آورد .
قصر نيز در حال تغيير شكل بود يك مكان اهريمني ديگر نيز از بين رفته بود .
اما هاگريد .... !(؟)


شناسه قبلیم
اگه میخواین سوابقمو بدونید حتما یه سر به اطلاعات اضافی من بزنید !


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۴:۵۹ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۶
#96

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
مـاگـل
پیام: 1540
آفلاین
ياهو



مجسمه هاي بلوري انسانها و حيواناتي كه به دليل نافرماني از ملكه به يخ تبديل شده بودند، در تالار خودنمايي ميكرد. صداي عجز و ناله هايشان قابل درك بود، آنها مطمئنن هيچ وقت آرزوي داشتن همچين موقعيتي را نداشتند.
هاگريد شمشير شاهزاده ادوارد را در دست داشت، شمشير در زير تشعشعات رنگي انوار زيبا تر از قبل شده بود. ملكه ي يخي كه دلاوري اعضاي گروه ضربت را ديد، چشمانش از تعجب گرد شد و با صداي جيغ مانندي فرياد زد :
- نيروهاي اهريمني ، وقت مبارزه است، روز موعود فرا رسيد.
اعضا نگاهي به يكديگر كردند ، چند ثانيه اي نگذشت كه صداي فش فش هاي پياپي به گوش رسيد.
سارا كه نزديكي دري نسبتا بزرگ و مجلل كه به رنگ خاكستري بود ايستاده بود ، فرياد زد:
- مار ، مارها ! نيروي اهريمني اون ماره ...
مارهاي كبري بزرگي كه طولشان بيش از 7 متر ميشد، تنومند و بزرگ و تشنه ي نيش زدن. تعدادشان بيش از 10 تا بود ، صداي قهقه ي جنون آميز ملكه گوش فلك را كر ميكرد.
جسي كه آرزويش نابودي ملكه بود، گفت:
- تا حالا كسي بهت گفته صدات خيلي مسخره اس ؟! ... زن عوضي !!
حرفهاي جسي باعث شد، نگاه ملكه روي اون متمركز بشه، سپس گفت:
- اول اون دختره رو بكشينش !!!
همه ي نگاهها به سمت جسي چرخيد .
هاگريد كه احساس نگراني ميكرد گفت:
- اول با شمشير، بعد تغيير شكل !
همگي با سر موافقت خودشونو اعلام كردند ، آنها هدف مشخصي داشتند، نابودي مكانهاي اهريمني!!!
- بكشيدشووووون !!












شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.