ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام:
اجراي ماموريت گروه يك(فعال سازي اينجا!) با جازه سرگروه محترم جيمز هري پاتر... گروهان
خبر...دار!
سوژه!!چهار جادوگر در اتاق دلگيري نشسته بودند و زيرچشمي به هم نگاه ميكردند. همه از كاراگاههاي قدرتمند و سرشناس ارتش وايت تونادو بودند. نگاه هاي چرخانشان اندكي بر روي يكديگر ثابت ميماند اما هيچ يك با ديگري حرف نميزد.
-سلام بچه ها! صداي خشن اما با ملايمت وزير در اتاق طنين انداخت. چهره تك تك آنها را از نظر گذراند و ادامه داد: احتمالا ميدونين كه براي چي ازتون خواستم بياين اينجا؟
چهار جادوگر به هم نگاه كردند. احتمال آنكه دليلش خرابكاري هايي اخير باشد زياد بود اما همه به نشانه منفي يا بي اطلاعي سر تكان دادند. :no:
وزير لبش را ليسيد و ادامه داد: همون طور كه ميدونين اوضاع به هم ريخته. البته نه اونقدر كه كنترلش از دستمون دررفته باشه اما ما نياز داريم كه اين بلبشو رو تو نطفه خفه كنيم.
-و از ما چه انتظاري دارين؟ جيمز هري پاتر با سوءظن پرسيد.
وزير كه اندكي برآشفته بود من من كرد و ادامه داد: اينا يه گروه آشوب طلب هستن. يه سري اوباش. من...يعني من و همه اعضاي عالي رتبه وزارت تصميم داريم كه با يه گروه ضربت ريشه شون رو برداريم.
چهر جادوگر به هم نگاه كردند و هدويگ پرسيد: از ما چهار نفر انتظار دارين كه توي دياگون كمين كنيم و دنبال اون عوضي هايي كه حتي جرئت وايستادن ندارن بدويم؟
-دقيقا به همين خاطر من دنبال شما فرستادم. اون خرابكارا هدفشون فقط ريخت و پاشه. بلافاصله بعد از خرابكاري ها فرار ميكنن و يا غيب مبشن. تاحالا چند گروه تعقيب و گريز وزارتخونه رو ناكام گذاشتن.
-معذرت ميخوام آقاي وزير ميتونم وارد بشم؟ پرسي ويزلي بود. رئيس ارتش وايت تورنادو. همه بلند شدند و با او دست دادند.
الفياس فرصت را غنيمت شمرد و پرسيد: از ما چهار تا ميخواين كه دنبال يه گله آدم باشيم؟ آشغال هايي كه هر بار يه جا اشوب به پا ميكنن؟ اونقدر ترسو كه حتي يه جا دوبار عمليات نميكنن؟
-
پرسي در جريانه! من و اون يه جلسه پنج ساعته داشتيم. من عقيده دارم اگه تعدادي ازشون رو بگيريم بقيه شون رو مي ترسونيم و يا جاي بقيه رو كشف ميكنيم.
پرسي با سرفه ساختگي عدم موافقتش را بيان كرد اما وزير اعتنايي نكرد فقط خون به صورتش دويد و با صداي ترحم انگيزي ادامه داد: من روي كمك ارتش حساب باز كردم...
نوربرتا به جيمز, هدويگ و الفياس نگاه كرد و به خود اشاره كرد و پرسيد: چرا ما؟ چرا گروه يك؟
اين بار پرسي جواب داد: چون دو گروه ديگه رو هم وزارتخونه قرض گرفته
. پرسي پوزخندي زد و ادامه داد: در هر صورت من فكر ميكنم به عنوان يه تفريح خوب باشه, تصميم گيري به عهده خودتونه.
جيمزهري پاتر به سه نفر ديگر نگاه كرد و محكم جواب داد: باشه قبوله.
خلاصه كلي از روند ابتدايي داستان!
"نوزده سال بعده!! در دنياي جادوگران اتفاقات ناخوشايندي مي افته... تلاش براي ورود به گرينگوترز, آتش زدن مغازه هاي كوچه دياگون و حتي حمله به مشنگ ها. گروهي از كاراگاه هاي زبده ارتش وايت تورنادو به عنوان اعضاي دايره مبارزه با اين جرايم مامور ميشن. مشكل اونا اينجاس كه خرابكار ها عضو هيچ گروهي نيستند. حتي همديگرو نميشناسن. از درگيري فرار ميكنن و مبارزه نميكنن و به نظر ميرسه كه رئيسي ندارن. بعد از چند تعقيب و گريز اعضاي گروه ميفهمن كه اين افراد انسان هاي خشونت طلبي هستند كه تحت فرماندهي يك اهريمن قدرتمند هستند. اين افراد خرابكار به وسيله روش هاي سري به مكان هاي اهريمني بر روي زمين ميرن و اونايي كه جنايات بيشتري بكنن براي كسب قدرت ميتونن به دنياي اون اهريمن برن. اعضاي گروه يك وايت تورنادو هم براي مبارزه با اهريمن به دنياي اون سفر مي كنن..." پي نوشت: با ايجاد محدوديت ها و ويژگي هايي براي اعضا در دنياي اهريمن داستان قشنگ تر هم ميشود.
پا نوشت: رياست گروه در تخليص و تلخيص, شرح و هرگونه تغيير مجاز است.