هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


"خبرهای فوری جادوگران" تنها زمانی ظاهر می‌شود که وقایعی خاص در جامعه‌ی جادویی جادوگران در حال به وقوع پیوستن باشد. با ما همراه باشید تا از جدیدترین خبرها مطلع شوید.


اگر می‌خواهید از وقایعی که در جریان است جا نمانید، بهتر است هرچه زودتر در محل حادثه حضور پیدا کنید و خودی نشان دهید!


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۱:۴۷ سه شنبه ۲۰ فروردین ۱۳۸۷
#50

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
مورفين با دستپاچگي پريد وسط تالار.
-ولي اون...اون نامرد خاطره رو ازكجا ميشناسه؟

ملت اسلي:

جوليا دوباره بطرف آني موني برگشت.
- واقعا تو اينو از كجا ميدونستي؟

آني موني كه كيك شكلاتي را تمام كرده بود و در حال تلاش براي جويدن قوطي رنگ بود متوجه شد كه تلاشش بي فايده است.قوطي رنگ را كنار گذاشت و بطرف تابلوي بليز رفت.
-خوب...ميدوني..اسنيپ خاطرات زيادي داره.كتاب پنجم بدترين خاطره اسنيپ.بعدش كتاب آخرم كه يه فصل كامل خاطرات اون بود.

ملت اسلي نگاهي به آني موني كه درحال كشمكش با تابلوي ناتمام بليز بود كردند.
-ولش كنين بابا...اين حالش خوب نيست.چي داره ميگه؟كتاب؟..كدوم كتاب؟مگه اسنيپ كتاب داره؟

بليز با تمام تلاشي كه كرد موفق نشد تابلو را از حلقوم آني موني بيرون بكشد.با نااميدي به آخرين ذرات باقيمانده از تابلويش نگاه كرد.
-ولي واقعا اسنيپ چطوري ميخواد يه خاطره رو بكشه؟بهتر نيست يكي رو بفرستيم تا يه سرو گوشي آب بده؟

ملت اسلي بطرف جوليا برگشتند.جوليا با جديت سر تكان داد.
-من نه...همون يه بار بسم بود.تا سه شب تو خواب روغن مو ميبينم.خواهش ميكنم.يكي ديگه رو بفرستين.

اينبار همه نگاهها متوجه مورگان شد.مورگان بدون اعتراض از جا بلند شد و بطرف خوابگاه حركت كرد.
----------------------
خوابگاه:

اسنيپ در حاليكه سعي ميكرد موهايش با كاغذ تماس پيدا نكند و همچنين تلاش مضاعفي براي ديدن بوم نقاشي از پشت بيني ظريفش داشت با جديت سرگرم كشيدن خاطره اش بود.

مورگان وانمود كرد به دنبال چيزي ميگردد و براي ديدن تابلو كمي به راست متمايل شد...ولي اسنيپ بوم را بطرف چپ برگرداند.
مورگان بطرف چپ متمايل شد...اسنيپ بوم را دوباره بطرف راست برگرداند.
بالاخره مورگان متوجه شد كه ديدن تابلوي اسنيپ به اين سادگي نخواهد بود.پس به تالار برگشت.

-نچ...نميشه.

ملت اسلي با عجله دور مورگان جمع شدند.
-چي نميشه؟نتونستي خاطره رو ببيني؟

مورگان روي مبل نشست.
-نخير.نميذاره.بايد يه نقشه بكشيم.مثلا شماها به يه بهونه اي
صداش كنين و من يواشكي برم ببينم چي كشيده.چطوره؟
ملت اسلي:




Re: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۵:۰۳ دوشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۷
#49

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۵۱:۵۸ یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۳
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
جولیا ناچارا وارد خوابگاه شد. اسنیپ که داشت بوم سفید نقاشی را روی پایه اش تنظیم می کرد، نیم نگاهی به او انداخت ولی به کارش ادامه داد.
جولیا که لبخند چاپلوسانه ای بر لب داشت، آهسته به اسنیپ نزدیک شد:«سلام سوروس، خسته نباشی. »
اسنیپ در حالیکه زور می زد در سفت قوطی رنگ آبی را باز کند بی تفاوت گفت:«ممنون»
جولیا به قوطی اشاره کرد:« می خوای کمکت کنم؟»
اسنیپ که در قوطی را باز کرده بود، رضایتمندانه زمزمه کرد:«باز شد. »
جولیا اخم کرد ولی بعد با لحنی کشدار و مهربان گفت:«سوروس! می دونستی که استعدادت تو نقاشی از همه ی بچه های اسلی بیشتره؟»
اسنیپ که حالا با رنگ سبز درگیر بود گفت:«آره»
جولیا:« من که به بچه ها گفتم بیخودی دارین زحمت می کشین، سوروس برنده ی این مسابقه است.»
اسنیپ توانست در این یکی را هم باز کند.
جولیا:«میگما...» اندکی مکث کرد و بعد به سرعت ادامه داد:«چی میخوای بکشی؟»
اسنیپ که می خواست اینبار رنگ زرد را مغلوب خویش کند، لحظه ای از تلاش دست کشید و به سمت جولیا برگشت:« برای چی می خوای بدونی؟»
جولیا:« هیچی! همینجوری دور همی... گفتم... بپرسم ازت...»
اسنیپ نیشخندی زد و دوباره سراغ قوطی رنگش رفت:«من که می دونم کیا تو رو فرستادن. ولی خب. باشه. اشکالی نداره. بهت می گم چی میخوام بکشم.»
جولیا:«چی؟... ها؟... چی؟»
اسنیپ:«خاطره!»
لبخند جولیا محو شد:«چی؟»
اسنیپ:«خاطره! ندیدی تا حالا؟ از همونا که تو قدح اندیشه ی دامبل هست.»
جولیا به فکر فرو رفت.

لحظاتی بعد

جولیا وارد تالار اسلیترین شد و در خوابگاه را پشت سرش بست.
ملت اسلی:«چی شد؟»
جولیا آهی کشید و گفت:«حدس بزنین!»
مورگان گفت:«می خواد آرم اسلی رو بکشه.»
جولیا:«نچ!»
سامانتا گفت:« می خواد لودو بگمنو بکشه.»
جولیا:«نه.چه ربطی داشت؟!»
آنی مونی که همچنان روی مبل لم داده بود و در انتخاب سوژه اش بین مرغ بریان و پای سیب به جایی نرسیده بود، با دهانی پر از کیک شکلاتی گفت:«می خواد خاطره بکشه!»
جولیا:« از کجا فهمیدی؟»
آنی مونی، بی تفاوت شانه هایش را بالا انداخت:«فقط حدس زدم!»
ملت اسلی همه با هم پرسیدند:«سوروس اسنیپ می خواد خاطره بکشه؟»
جولیا به نشانه ی تایید سرش را تکان داد.



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۵:۲۶ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۶
#48

جولیا تراورز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۹ شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۲۸ سه شنبه ۳۱ فروردین ۱۳۸۹
از دژ مرگ ( شکنجه گاه جادوگران سفید ! )
گروه:
مـاگـل
پیام: 79
آفلاین
سامی بوقی من کجا از تالار اخه اخراج شدم بوقی بوقیده ! پنسی هم همینطرو من و پنسی بهترین های این تالار هستیم بودیم و خواهیم بود .
در هر صورت هم اگه اخراج شده بودم ولی در حال حاضر برگشتم و در اینجا حضور دارم . مچکلی دارین ! ؟
------------------------------------------------------

ملت اسلی همه به طرف اسنیپ خیره شده بودند ، اما اسنیپ بدون توجه به نگاه های خیره ی ملت اسلی به سمت خوابگاه رفت .
بلا : چش بود ؟
دراک : مشکوکیوس پرفسور اسنیپ !
سامی : خب به نظرت چطوری شده خوبه ؟
بلا : چی ؟
جولی : با اینکه به من گفتی اخراجی ، ولی با این حال راهنماییت می کنم ؛ به نظرم کشیدن تصویری از خوابگاه مدیران بهترین باشه ! این یکی با اون تصویر زمختی که از سارا کشیدی خیلی افتضاخه !
سامی : هاااااااا ؟ برو بوقی با این نظرات !
جولی : خله اینطوری مدیران از ترس اینکه اسرارشون فاش نشه حتما تو رو قبول می کنن یا حداقل می تونی ازشون حق السکوت بگیری !
بارتی : آره ، خوبه خیلی هم خوبه !
جولی : من همیشه بهترین ایده رو می دم . می دونم ، ولی خب تو هم زیادی به من لطف داری عزیزم !
بارتی : ســــــــــــــــــــــــــــــاکــــــــــــــــــــــت ! همین که من می گم !
ایگور : خیلی نامردیه ! ولی اخه من چرا ؟ اصلا چطوری ؟
بارتی : بدوووووووووو
ایگور : اما ...اخه ..
بارتی :
ایگور : باشه... باشه.. چشم !
سامی : چیزی داشتی می گفیت جولی ؟
جولی : اهم .. خب مهم نیست مهم اینکه من همیشه بهترینم !
بلا : خب اره منم موافقم باهات جولیا ! تو همیشه بهترین بودی ! و همه ی ما اینو می دونیم . مگه نه ؟
و سپس رو به سمت ملت اسلی کرد ، منتظر تائید حرفش !
ملت اسلی :
بلا : خب !
ملت : :no:
بلا : چی !؟
ملت : بله بله .. حق با شماس !
جولی : خب دیگه نه ته این حد .. شما همیشه به من لطف داشتی
بلا : نه من همیشه حقیقت رو می گم ! ( ) و از انجا هم که تو بهترین و باهوش ترین فرد تالار و نور چشمی پرفسور اسنیپ هستی !
جولی : کی ! ؟ من ؟
بلا : یعنی می خوای بگی اینجوری نیست !
جولی : خب چرا ...هست !
بلا : خب پس بهتره بری ببینی که پرفسور چرا انقدر خوشحال بود ! مطمئنا به تو خواهد گفت جولیا ، چون تو نورچشمیشی ! باید بفهمی که چی می خواد بکشه !
ملت اسلی :
جولی در ذهن : :no:
...




Re: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۴:۱۲ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۶
#47

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
بليز فرياد بلندي كشيد و شادي اسنيپ ناتمام ماند.

-هي روغني....بهتره هر چه سريعتر از جلوي مدل من بري كنار.

اسنيپ نگاهي به اسنيپ و ديوار سفيد مقابلش انداخت.

-مدل تو اينه؟شك نكن كه اول ميشي.لااقل وضعيتت از رودولف كه داره يه ماهيتابه بزرگ ميكشه يا از آني موني كه سعي ميكرد تركيبي از پاي سيب وجوجه بريان بكشه بهتره.

بليز پيپ گوشه لبش را كمي جابجا كرد و روي صفحه روبرويش تمركز كرد.
- هوم...تو درك كافي نداري.من دارم سعي ميكنم دنياي متلاتم درونم رو از روي اين ديوار سفيد روي كاغذ منعكس كنم.اگه داوراي مسابقه هم طرز نگاهشون به هنر نقاشي مثل تو باشه هيچ شانسي ندارم .تازه درباره سبك جديد كه خلق كردم....

اسنيپ قادر به تحمل بقيه اراجيف بليز نبود.به سرعت به سمت ديگر تالار رفت.
همه كارشان را شروع كرده بودند و به شدت مشغول كشيدن و رنگ آميزي بودند.
سامانتابالاخره تصميم به كشيدن صحنه تار كوچه ناكترن گرفته بود.ولي با تمام تلاشش نتوانسته بود جلوي خود را بگيرد و كاريكاتور مضحكي از سارا اوانز در حاليكه دركوچه ناكترن گم شده و با وحشت به اطراف نگاه ميكندنكشد.

بارتي كاغذ بزرگي را روي تابلوي موناليزا گذاشته بود و سعي ميكرد آنرا كپي كند.
-هي..اسنيپ..به نظر تو ممكنه داورا قبلا اين تابلو رو ديده باشن؟اويي..چقدرم زشته.

بلا در نهايت عشق تصوير زيبا و پر ابهتي ار لرد سياه كشيده بود.ولي چون قوانين مسابقه استفاده از تصوير لرد سياه را ممنوع اعلام كرده بود اجباراچند تار موي ظريف روي سر لرد اضافه كرد و بانگاه تحسين آميزي به چشمان سرخ لردخيره شد .

اسنيپ پوزخندي زد و بطرف كمدش رفت.وسايل نقاشي و روغن مخصوص مو را برداشت.مطمئن بود كه خودش اول خواهد شد.سوژه فوق العاده اي داشت.سوژه اي كه به ذهن هيچكس نرسيده بود.




Re: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۴:۵۰ جمعه ۲۶ بهمن ۱۳۸۶
#46

سامانتا ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۹ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۵:۰۸ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
از ما که گذشت!
گروه:
مـاگـل
پیام: 248
آفلاین
سوژه جديد

دو روز بود كه در تابلوي اعلانات همه گروه ها پوستر مسابقه نقاشي زده و بروشور ها ي آن در بين دانش آموزان پخش شده بود.

دراكو كه به شدت صفحات كتاب " طلسم هاي جادويي " را ورق مي زد در جسجوي وردي بود تا بتواند به كمك آن طرحي شگرف رسم كرده و در شرط بندي ، پاتر را مغلوب كند . اين طور كه به نظر مي رسيد كراب و گويل اين بار به طرز مخوفي غيب شده بودن!

بارتي مدام بر سر ايگور داد مي زد تا صاف بايستد چرا كه مي خواست طرحي از او كشيده و نقاشي چهره ايگور را در مسابقه شركت دهد .

اما كمي آن طرف تر طبق معمول بلا چشم غره ايي به رودلف رفت تا به او بفهماند شكست در اين مسابقه برابر با پايان گرفتن آخرين روز عمر او خواهد بود و رودلف در حالي كه آب دهانش را به سختي غورت مي داد تصويري از آخرين دفعه خوردن ماهي تابه بر ملاجش را در ذهنش تجسم كرد.

آني موني دراز به دراز روي مبل كنار شومينه لم داده بود و انگار غير از به خاطر آوردن صحنه رويايي يك كيك پاي سيب يا مرغي بريان شده چيز ديگري به ذهنش خطور نمي كرد !

ايوان مي خواست طرحي از سكانس معروف يكي از فيلم هاي مورد علاقه اش را بر روي كاغذ بكشد و براي اين كار مدام تمركز مي كرد . اينيگو با ديدن نقاشي او پوزخند تمسخر آميزي زد و در حالي كه مداد را از دست او مي كشيد گفت :
_ به دست من نگاه كن......اين طوري!

و ايوان همان طور كه با تمام وجود نگاه نفرت باري به او مي انداخت نقاشي را به طرف خود كشيد و تشكر كرد.

آميكوس كه اصلا روز خوبي را سپري نكرده بود و از درس معجون ها نمره " واو" يعني " وحشتناك " گرفته بود فكر كردن به موضوع نقاشي را به فردا موكول كرد و به سمت خوابگاه پسرا رفت .

مورفين جسورانه مي خواست كاريكاتوري از مدير و كارمندان هاگوارتز را به شكل شياطين به همراه تصويري از جوليا و پنسي ، دانش آموزان اخراج شده اسليترين را به شكل دو فرشته ترسيم كند . خب اگه از من مي پرسي بايد بگم من يكي كه فكر مي كنم نقاشي اون از همه قشنگ تر شده بود و صد البته كارش از بقيه درست تر!

سامانتا روي زمين نشسته بود و در حالي كه به ديوار تكيه داده بود با جا به جا كردن ته مداد روي لبش با آن بازي مي كرد . نمي توانست بين كشيدن تصويري از " يك صحنه تار كوچه ناكترن " يا " يك روز برفي هاگزميد" يكي را انتخاب كند .

بليز هم كه بوم بزرگي وسط سالن گذاشته بود مدام روي پالس ، سفيد تيتانيم را با رنگ هاي ديگر مخلوط مي كرد و هراز گاهي به آن تينر اضافه مي نمود . گويي مي خواست تصويري به سبك پيكاسو را نقاشي كند .

در اين ميان اسنيپ كه به نظر مي رسيد از روز هاي ديگر كمي شاد تر مي زند وارد تالار شد ...


از دفتر خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم در مقابل من ایستاده و م


Re: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۴:۴۹ پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۶
#45

جاگسن اون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۹ چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۳۵:۴۱ چهارشنبه ۶ تیر ۱۴۰۳
از سوسک می ترسم
گروه:
مـاگـل
پیام: 303
آفلاین
پس از گره خوردن لارتن توسط مامان سارا الیور ادامه داد:باید به جوری امتحان کنیم که کلکی تو آستین دارن یا نه...
ریموس :مامان سارا مامان سارا من یه چیزی بگم؟
م.سارا: خب بگو
ریموس خل و چلانه گفت: من میگم بریم ازشون بپرسیم که میخوان مارو کلک بزنن یانه؟
ملت گریفی:
پرسی متفکرانه گفت: خب می تونیم بریم جاسوسی من یه راه رو بلدم که خیلی مخفیانس و به تالار اون طرفی ها می خوره و باسه یه وقت ضروری نگهش داشته بودم.
پرسی به سمت کله شیر میره که بالای شومینه بود و کلمه هایی به زبان مارها میگه
ناگهان کله شیر بزرگ کنار میره و راهی به داخل باز میشه.
ملت گریفی:
کالین با تعجب گفت :این راه رو تو از کجا بلد بودی ؟
پرسی با جدیت : به این راه حفره ی شرارت میگن . قبلا این راه رو سالازار اسلیتیرین درست کرده و من وقتی که یه بار اسلیها از این راه به تالارمون اومدن یاد گرفتم . کلمه عبورش را هم از زبان بلاتریکس لسترنج شنیدم.
کالین با لبخند گفت: خب ما چرا باید بریم جاسوسی بکنیم که کلکی تو کارشون نباشه . می تونیم سر قرار نریم و شب بریم که اون نقشه رو بدزدیم و این دختره رو هم آزاد کنیم.
سارا : چه عجب فکر یکی کارکرد.
_____________________________________________
علفها از همه جا روییده اند.
جنگلی سر سبز با انواع درختها و گلها. درخت سیب گلابی انار انگور و ... پیچکهایی به دور درختها پیچیده اند.
پرندگان در بالای درختها لانه درست کرده اند. خرگوشی از توی لانه اش بیرون می آید. موش کوری زمین را حفر می کند و به سمت پایین می رود.
پرندگان آواز می خوانند. همه جا سبز شده و جانوران تولید مثل کرده اند و همه ایال وارند.
اما اینجا... اما اینجا...اما اینجا که کنار کلاس جادوی سیاهه.
بلیز : بابا اینقدر اینجا وایسادیم زیر پامون علف سبز شد.
بلا با عصبانیت کامل که سرخ شده بود مثل خون : این گریفیا چرا نیومدن؟
جاگسن : من فقط یکی از اون نکبتها رو پیدا کنم خورد و خاکشیرش می کنم . خیلی وقت هم هست که خون نخوردم (جاگسن یه شبحوارس). باید یه تغذیه کنیم دیگه . یه دلی از آب درآوریم.
رودولف : ولی خداییش خوب طبیعت رو گسترش دادیم ها.

در همین لحظه مردی کت و شلواری به سمتشون میاد.
مرده با خوشحالی میگه : بهتون تبریک میگم . سازمان حفاظت از محیط زیست تصمیم گرفته یه میلیارد بهتون جایزه بده به خاطر این گسترش فضای سبز.
بلا که رنگ صورتش از خون و پرسپلیس و ... قرمزتر شده بود میگه: کروشیو
نور قرمز رنگی به مرد برخورد می کنه و مرد می میره.*
در همین لحظه دختری دوان دوان به سمت ملت اسلیها میاد . وقتی ملت اسلی اون رو می بینن خیلی خوشحال میشن و به استقبال او میرن.
ایگور : چی شد آزادت کردن .
سلسی : خودم هم نمی دونم .یهو اونز اومد گفت که آزادی. خودم هم خیلی تعجب کردم . حالا چرا اینجا جنگل را انداختین؟
بارتی : انقدر اینجا وایسادیم تا زیر پامون این جنگله سبز شد.

ملت اسلیتیرینی بعد از صبر ایوب با خوشحالی به طرف تالار راهی میشن ولی غافل از اینکه گریفیها نقشه ای کشیدن که فکر بلاتریکس* هم بهش نمیرسه.
------------------------------------------------
مرده میمیره* : کروشیوی بلاتریکس خشمگین = آواکادرو
بلاتریکس*: تنها مغز متفکر اسلیها
پیشنهاد برای ادامه داستان : داستان رو ادامه بدین و گریفیها را شبانه برای دزدی به تالار بیارین .
زودتر بپستید...


من یه شبح و�


Re: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۲:۳۰ دوشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۶
#44

سلسیتنا واربکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۷ دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱:۰۶ شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۲
از قبرستون!
گروه:
مـاگـل
پیام: 125
آفلاین
رابستن برای دوهزارمین بار پرسید:اینا که نیومدن.جا زدن؟
بلاتریکس وقتی دید اسنیپ الانه که به سمت رابستن پرواز کنه و اون رو به شهادت برسونه فوری به رودولف و رباستین اشاره کرد که برن رابستن رو توجیه کنن!بعد یه نگاه به ساعتش کرد و آروم طوری که اسنیپ نشنوه از آرامیس پرسید:پس چرا نیومدن؟جا زدن؟
در همین لحظه رباستین و رودولف و رابستن که اثرات توجیه دقیق داداشا روی صورتشه وارد میشن و اسنیپ دچار آرامش روحی میشه.
مدتیست که ملت اسلی علاف موندن و از ملت گریفی هم خبری نیست.یعنی جا زدن؟...
<><><><><><><><><>
سارا:هووومک.مشکوکیوسه و اینا.خودشون اومدن نامه رو دادن؟
جودی...اهم!ببخشید جوزی یا همون جوزف گفت:نه.با چاقو زده بودن پشت در تالار.
ریموس زد زیر گریه:اَاَاَاَ! مامان سارا نکنه اسلی ها بزنن همه مون رو بکشن؟من نمیخوام!
مامان سارا به این حالت :mama: ریموس رو آروم میکنه و از بقیه میپرسه:نظر خودتون چیه؟بریم؟دختره رو با خودمون ببریم؟نبریم؟
الیور که اخماش تو هم بود گفت:من یه فکری دارم...
لارتن:اینو! مگه تو فکر هم میکنی؟
پس از گره خوردن لارتن توسط مامان سارا الیور ادامه داد:باید به جوری امتحان کنیم که کلکی تو آستین دارن یا نه...


[url=http://i18.tinypic.com/62gd2fc.gif]عضو تیم پ


Re: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۱:۵۶ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
#43

جولیا تراورز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۹ شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۲۸ سه شنبه ۳۱ فروردین ۱۳۸۹
از دژ مرگ ( شکنجه گاه جادوگران سفید ! )
گروه:
مـاگـل
پیام: 79
آفلاین
ایگور با همان برق در چشمانش به بچه ها نگاه می کرد که یه دفعه احساس کرد برق در چشمانش پرید! چون به نظر می آمد مثل همیشه از آن راه حل های بوقی داخل مغزش استفاده کرده بود! و سپس بیهوش بروی زمین افتاد!
بروبچس اسلی : ای ول رودلف عجب ضربه شصتی داری!
رودلف : ما اینیم دیگه! آقا خجالتمون ندید! ما چاکر همه شماییم! ما خاک پای همه .... بله...بله... شما بفرمایید!
بلا نگاه خشمگینانه خود را از رودلف بر گرفت و به بقیه دوخت و گفت :
_هوووم ! خب شاید ما وقته دزدیدن یکی از بچه های گریف رو نداشته باشیم ولی می تونیم از همون شیوه همیشگی استفاده کنیم!
همه با همه : شیوه همیشگی؟؟
به طرزی این کلمه را تلفظ می کردند که انگار در تمام عمرشان یک بار هم این کلمه به گوششان نخورده بود!
بلا :
_واقعا که حقتونه که همچین وضعی پیش اومده! شما ها یه مشت ...
رودلف در حالی که صورتش از خوشحالی گشاده و گشاده تر می شد گفت :
_ فهمیدم! حق با بلاست! شیوه همیشگی ما اینه که اونها رو فریب بدیم... ما در این کار استادیم!
بروبچس اسلی : :bat:
و رودلف ادامه داد :
_ ما برنامه رو تغییر می دیم ! قرار رو می زاریم واسه پس فردا! سر کلاس جادوی سیاه! اون موقع می تونیم از پرفسور اسنیپ هم کمک بگیریم!
ملت اسلی:

&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

سارا چوبدستش را در آورد و گفت :
_ خب حالا دوست داری اول چه وردی باشه هان؟ هوووم چطوره با ورده...
_نه .. خواهش می کنم! :no:نه... من تعریف تو رو خیلی شنیدم! تو یکی از بهترین اعضای گریف هستی! چطوره با هم دوست باشیم! من می تونم تورو به بچه های اسلی معرفی کنم! هان؟ نظرت چیه؟
ســـارا نگاهی عاقل از سفیه به سلی کرد و گفت :
_ مادمازل اریک ! دیگه داری زیادی حرف می زنی! چوب دستی من منتظره... شاید من یه گریفی یا یک محفلی باشم ولی هیچ وقت آزار و اذیت اسلی ها رو از دست ندادم! این کار واقعا لذت بخشه!
و سپس چوب دستی اش را بالا آورد تا اولین ورد را بخواند که یک نفر وارد اتاق شد!
_ســــارا بیا ، اون بچه رو ول کن! تو تالار بهت احتیاج داریم! یه نامه از اون طرفی ها رسیده!




Re: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۱:۴۶ یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۶
#42

سلسیتنا واربکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۷ دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱:۰۶ شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۲
از قبرستون!
گروه:
مـاگـل
پیام: 125
آفلاین
آیگور در حالی که بغض شدیدی گلویش را گرفته بود:یعنی اون رو بردن؟
بچه های اسلی در حالی که از غلیان احساسات ایگور تعجب کرده بودند گفتند:آره.
_:یعنی ممکنه دیگه برنگرده؟
_:نمیدونیم.
_:عجب بدبختی بزرگی!
آنتونین شروع کرد به دلداری دادن ایگور:آروم باش.ما بالاخره سلسی رو پس میگیریم!
ایگور با عصبانیت به آنتونین خیره شد:برو بابا!سلسی به من چه ربطی داره؟اگه نتونم اون رو پیدا کنم نمیتونم ساعت طلام رو پس بگیرم!
بلا به سختی جلوی خود را گرفت تا وجود ایگور را به فحش نکشد و به آرامی به بقیه گفت:دیگه خنده بسه!آنتونین گفتم خنده بسه!
با فریاد بلا خنده ها فرو نشست.و او با آرامش گفت:خیلی متشکرم.خب.بحث اینه که آیا باید نقشه رو بدیم و سلسی رو پس بگیریم یا بگیم ما سلسی رو نمیخوایم و نقشه رو نگه داریم؟
همه به هم نگاهی انداختند.واضح بود که نقشه خیلی برایشان ارزشمند بود.اما سلستینا چطور؟عضوی تازه وارد در برابر نقشه ارزشمندشان؟
در نهایت رودولف آن چه در دل همه میگذشت را بر زبان آورد:ببین بلا.اگه تو بودی ما برات دریغ نمیکردیم چون تو با ارزشی.ما تو رو میشناسیم و میدونیم موقع خطر همیشه با اسلی هستی ولی سلسی راستش...
رابستن به کمک برادرش شتافت:ما هنوز اون رو نشناختیم و تو هم که ارزش نقشه رو میدونی دیگه!
بلا خشمناک غرید:یعنی بذاریم سلی اونجا بمونه؟ما باید اون رو معاوضه کنیم!
برقی ناگهانی در چشمان ایگور درخشید:درسته!ما اون رو معاوضه میکنیم.ولی نه با نقشه!با یکی از گریفی ها!
=======
سلستینا سرش گیج میرفت.از جا برخواست و به طور غریزی دستش به دنبال چوبدستی به سمت کمرش رفت ولی آن را نیافت!لعنت!نگاهی با اتاق دوده گرفته انداخت و با صدای بلند پرسید:من کجام؟
_:خونه آقا شجاع!
سلسی از جا پرید و سارا را دید که دارد به او میخندد.با عصبانیت اندیشید:همین الان میتونم خفه اش کنم.میتونم بپرم طرفش و خفه اش کنم...
ولی با شنیدن حرف سارا خشکش زد:بچه ها تو رو سپردن دست من.میدونی؟من خیلی دلم میخواست همه ورد ها رو روی آدما امتحان کنم ولی آدمش نبود!حالا که هست...


[url=http://i18.tinypic.com/62gd2fc.gif]عضو تیم پ


Re: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۹:۴۶ یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۶
#41

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
بلا با حرکت چوبدستی نامه را بزرگ کرد تا همه آن را بتوانند بخوانند!صورتش از خشم در حال منفجر شدن بود.دستانش می لرزید و هر لحظه امکان داشت آن را به یکی بزند ولی خوشبختانه این اتفاق نیفتاد.

متن نامه:

با سلام خدمت ترسوهای اونطرف!شنیدیم تیم کوییدیچ نمیدید!هه هه!ما قهرمان شدیم خیلی لذت بردیم!

در ضمن یکی از شما ها که فکر کنم اسمش سلسیتنا باشه تو چنگ ماست!حاضریم این یارو رو با نقشه غارتگر پاتر عوض کنیم!اگر قبول دارید امروز کنار کلاس تغییر شکل میبینمتون!

قربان شما!گریف قهرمان!


تمام اعضای حاضر در تالار به این صورت به بلا نگاه کردند:

-میدونستم آخر این دختره یک کاری دست خودش میده!چند بار گفتم اینو تنها نفرستیم بیرون از تالار؟
-انتونین ساکت شو ببینیم چیکار باید بکنیم.نظر تو چیه ایگور؟...ایگور؟...ای بابا این یکی کجاست؟
-حتما اونم هافلپافی ها گرفته دیگه!
-ایییگوووور،کجاییی؟

ناگهان در تالار باز میشه و ایگور به سر میپره تو!

-کسی منو صدا کرد؟با من کاری داشتید؟نکنه میخواهید بهم پول بدید.نفری 10 گالیون هم بدید کافیه!

بلا: ،احمق سلی رو دزدیدن تو اینقدر شادی؟گریفی ها نامه برامون نوشتند.نقشه غارتگر را میخواهند.

در همین لحظه بود که ایگور با خشانت تمام دستی به صورتش زد و بر روی مبلی افتاد.عرق بر روی صورتش جمع شده بود.


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.