هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: شبی از شبهای راونکلاو
پیام زده شده در: ۰:۵۲ جمعه ۴ تیر ۱۳۸۹

آرنولدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۰ شنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۱
از روي شونت! باورت نمي شه نگام كن
گروه:
مـاگـل
پیام: 353
آفلاین
در همین لحظات مری و ماریه تا دزیره را پیدا کردند و با هم دنبال آرنولد می گشتند.

- اه اینو چه جوری پیدا کنیم

- ماریه تا من می گم بی خیال آرنولد

- آره حق با مریه اون حتی از بادراد هم کوچیکتره

- نه باید پیداش کنیم

پس از مدتی تلاش طاقت فرسا آرنولد را در کتابخانه در حال بازی شطرنج پیدا کردند. همه سر یک میز نشستند و ماریه تا شروع کرد و داستان را تمام و کمال گفت، مری بعد از اتمام حرفهای ماریه تا گفت:

- خب به لینی بگو رو من می تونه حساب کنه

ماریه تا سرش را به طرف دزیره چرخاند دزیره که سخت در حال فک کردن بود گفت:

-خب می دونی من وقت می خوام باید فک کنم

آرنولد هم پس از چند دقیقه تفکر چهره اش را در هم کشید و با لحن غم باری گفت:

- من زندگیمو برای تک تک ریونیا می دم تو نظر من ریون یه نفره که از چندتا عضو تشکیل شده حالا تو از من می خوای طرفداری یکی رو در برابر اون یکی بکنم، می دونی اگه هر کدوم از اعضا کمک بخوان حتی جونمو می دم اما ... نه.
مکثی کرد تا بغض گلویش را پنهان کند اما نتوانست و ادامه داد:
- من بهت پیشنهاد می کنم تو هم خودتو از این ماجرا بکش بیرون بعدها پشیمون میشی.

ماریه تا در حالی که افکارش آشفته بود پیش لینی آمد و گفت:

- می خوای بی خیال شی لینی آخه این کار...

- آخه نداره بگو ببینم چی شد مری دزیر و آرنولد با من هستن

- مری موافقت کرد و دزیرم داره فک می کنه اما آرنولد گفت من خودمو قاطی نمی کنم

- مهم نی کی به اون پف کوتوله ی احمق اهمیت می ده بدو برو دنبال بقیه

...


تصویر کوچک شده

یادش آمد که در آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گردش اثری زاین ها نیست

بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای دوست، ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو ومردار، تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمردر گند به سر نتوان برد

شهپر شاه هوا، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالا تر شد
راست، با مهر فلک هم بر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود دگر هیچ نبود


Re: شبی از شبهای راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۳:۱۸ چهارشنبه ۲ تیر ۱۳۸۹

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲:۴۸:۱۶ سه شنبه ۵ تیر ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 706
آفلاین
لینی کارها رو تقسیم کرد:

- ماریه تا تو میری مری و دزیره و آرنولد رو راضی میکنی طرفِ من باشن ، لونا هم میره عکس منو با چند تا جمله رو کاغذا چاپ میکنه میده به بچه های هاگ و منم...ام منم...جاسوسی ِ بقیه رو میکنم

لینی نگاهی به آن طرف یعنی گروه مقابل انداخت و وقتی نیشخند روونا و طرفدارنش را دید دندان قروچه ای کرد و گفت:

- زود باشین دیگه! من اگه نتونم روونا رو شکست بدم لینی نیستم!!

لونا و ماریه تا به سرعت از آنجا دور شدند و لینی هم به دنبال جای مناسبی برای زیر نظر گرفتن روونا و طرفدارانش گشت.

حیاط:

ماریه تا به امید پیدا کردن مری و دزیره و آرنولد به حیاط رفت تا بلکه آن ها را آنجا بیابد و بلاخره مری را نزدیک مرلین گاه یافت.

سپس به سمت او دوید و گفت: مری یه لحظه وقت داری؟

مری به سمت ماریه تا برگشت و گفت: البته ماریه تا! اتفاقی افتاده؟

ماریه تا به سرعت گفت: اول باید بگردیم دزیره و آرنولد رو پیدا کنیم بعدش واسه هر سه تاتون تعریف کنیم.

در راهرو های هاگ:

لونا که دو تا از بچه های گریفی رو پیدا کرده بود به هر کدومشون برگه ی تبلیغاتی رو داد و گفت:

- اگه میخواین طرفدار لینی بشین به تالار بیاین و اسمتونو بنویسین!

دو دانش آموز گریفی برگه را گرفتند و از آنجا دور شدند همان لحظه کوییرل سر رسید و گفت:

- لاوگود؟داری چی کار میکنی؟

لونا با نگرانی گفت: هیچی پروفسور

کوییرل به برگه هاییی که لونا پشتش پنهان کرده بود اشاره کرد و گفت: پس اونا چیه؟

لونا با دستپاچگی گفت: اِ...پروفسور من چند تا از وسایلمو گم کردم دارم به بچه ها میدم تا اگه پیداش کردن بهم بدن.

کوییرل که قانع شده بود از آنجا رفت و لونا با خیال راحت به راه افتاد...


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: شبی از شبهای راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۸:۰۵ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۸۹

ماریه تا اجکامب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۳ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۴۴ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶
از ...........
گروه:
مـاگـل
پیام: 275
آفلاین
ریونی ها در تالار نشسته بودند و هر کسی سرگرم کار خودش بود.
ناگهان در تالار باز شد و روونا همراه جمعی از روح ها وارد شدند.

_ هی اونا حق ندارن وارد تالار ما بشن. اینجا یه تالار خصوصیه.
بارون خون آلود خود را به لونا که این حرف را زده بود رساند و دندان هایش را نشان داد( او هنوز از دست لونا و لینی به خاطر گول زدنشان عصبانی بود)

_ چی گفتی بچه؟

در همین حین ماریه تا جلوی لونا قرار گرفت و گفت : همین که شنیدی. و دست لونا رو گرفت و دور شد.

روونا خوشحال و خندان گفت: این یه مهمونیه بچه ها چرا همتون این قدر ناراحت شدین. فکر نکنم یه مهمونی اشکالی داشته باشه.

لینی: به هر حال این تالار سه تا ناظر داره باید با ما هم مشورت میکردی.

روونا: فکر کردم سورپرایزتون کنم.و چشمکی به مرلین زد.

مرلین: اوه لینی اینقدر سخت نگیر. و به سمت روحی که ساحره ی زیبایی بود رفت. نیشش باز شده بود.رو به ترورس و بادراد و زنوف و مایکل گفت: هی بچه ها بیاین خوش بگذرونین دیگه . نمی خواین که عین برج زهر مار اون جا وایسین.
ترورس و بادراد و مایکل و زنوف به طرف او رفتند.

_ پدر تو که قصد رفتن نداری؟

_ البته که نه لونا. این چه حرفیه. در حالی که دلش می خواست با بقیه همراه بشه با قیافه ای گرفت پیش ماریه تا و لونا برگشت.

ماریه تا: مایک!!!
ولی مایکل بی اعتنا به او همراه ترورس و بادراد رفت. ماریه تا که نزدیک بود گریه اش بگیرد با صدای لرزانی گفت : دارم برات.

لینی: روونا تو حق نداری بی ناموسی را بندازی. نه اینجا. نه تو این تالار.
اما روونا بی اعتنا به او داشت وسایل راحتی مهمان هارو فراهم میکرد.
ناگهان گیر دادن ها و کل کل ها شروع شد .

_ بذار حدس بزنم روونا، اونا طرفداراتن؟ این مهمونی هم یه بهونه بود؟

_ واقعا که نواده ی خودمی لینی.

لینی تقریبا با فریاد گفت: مرلین ، ترورس ، بادراد ، مایک زود باشین بر گردین طرف من. شما ها با من بودین.

_ ولی فکر نکنم اونا بخوان با تو باشن لینی.

_ امتحانش ضرری نداره روونا.

لینی: مرلین می خوای با من باشی؟

_ معذرت می خوام لینی فکر کنم باید تو انتخابم تجدید نظر کنم. من با روونا هستم.
چشمان روونا درخشید.

_ تو چی ترورس؟

_ فکر کنم حق با مرلینه.

_ مهم نیست. بادراد؟
بادراد که سعی داشت به طرف لینی برگردد با ترورس رو به رو و از کارش منصرف شد.
_ متاسفم لینی

_ مایک؟
مایک نگاهی به ماریه تا کرد و گفت: ترجیح میدم با پسرا باشم.

لینی که سعی میکرد خودشو حفظ کنه گفت: مهم نیست . اصلا مهم نیست. اشکالی نداره.

روونا: حالا طرفدارای من بیشتر او تو هستش. قبول کن که باختی.

ماریه تا: البته که اون نباخته. اون هنوز مارو داره.ما تا آخر باهاشیم.

لینی نگاهی از سر رضایت به او انداخت. و گفت: بهتره بریم اون ور بچه ها.و با غرور به طرف دیگه ی تالار رفت.

لونا: حالا باید چی کار کنیم؟ تو نظری نداری بابا؟

_ نه دخترم. و نگاه حسرت باری به جمع اون ور انداخت

_ من یه فکری دارم.
همه نگاه ها به ماریه تا دوخته شد.او ادامه داد: هنوز دیر نشده. ما مری و دزیره و شاید آرنولد رو هم داشته باشیم. می تونیم تو هاگ هم تبلیغ کنیم و طرفدار جمع کنیم.

چشمان لینی برقی زد. فکر خوبی بود. او باید تا می توانست طرفدار جمع میکرد...


معصومیت قدرتی دارد که شیطان نمی تواند تصور کند


Re: شبی از شبهای راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۳:۲۹ یکشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۹

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
با این فکر لبخندی بر لبان روونا نشست و به دنبال سه روح ، در راهروهای هاگوارتز شروع به حرکت کرد.

بعد از مدتی ، روونا که از گشتن خسته شده بود ، سرش را به سمت یکی از تابلوهای هاگوارتز برگرداند و پرسید:

- تو میدونی نیک ، بارون یا راهب چاق کجان؟

مرد درون تابلو که ریشش به قدری بلند بود که تا روی پاهایش اومده بود و فکل (fokol) موهایش تا روی چشمانش آمده بود و عینکی ته استکانی بر چشم داشت ، عینکش را تکان داد و با دقت بیشتر به روونا نگاهی انداخت و پاسخ داد:

- بانویی به زیبایی شما این سه روحو ندیده اونوقت از من انتظار دارین اونارو دیده باشم؟

روونا چشم غره ای به تابلو رفت و از او دور شد. با دیدن رد شدن شال گردنی از درون دیواری فریاد زد:

- هوی نیک! صب کن کارت دارم!

و از دیوار رد شد تا سریع تر به نیک برسد. نیک با شنیدن فریادهای روونا بالاخره ایستاد و با خوش حالی گفت: آه روونا! خیلی وفته که ندیدمت! چه خبر از اینورا!

روونا نفس عمیقی کشید تا ضربان قلبش آهسته شود و پاسخ داد: میتونی طرف من باشی؟

نیک با تعجب سرش را روی تنش محکم کرد و پرسید: منظورتو درس نمیفهمم. طرفداری؟ به چه دلیل؟ چرا؟ مگه چیزی شده؟

روونا بلافاصله گفت: من و لینی قرار شده به هم گیر بدیم بعد همه ریونیا رفتن طرف اون. منم تنها موندم و گفتم چه دوستایی بهتر از شما میتونه ازم دفاع کنه؟

نیک خنده ای کرد و گفت: این بچه ها همیشه از این کارا میکنن. باشه من میتونم بارون و راهب چاق رو هم بیارم. اما جز تو و دخترت هلنـ...

روونا با خوش حالی بشکنی زد و وسط حرف نیک پرید و گفت: ایول راس میگی! هلنا هم هس! فکر چه طوری اومدنو نکن. تو برو دو تا روح دیگه رو با هر روح دیگه ای که دیدی راضی کن بیان ازم طرفداری کنن ، بعد یه جشن تو ریون میذاریم و شمارم من دعوت میکنم و این طوری میتونیم به اونا گیر بدیم!

نیک شال گردنش را محکم کرد تا سرش دوباره حرکت نکند و گفت: باشه فکر خوبیه. پس من میرم راضیشون کنم. فعلا!

و از روونا دور شد. روونا ته دلش به لینی و هوادارانش خندید و در فکر جشن فرو رفت.




Re: شبی از شبهای راونکلاو
پیام زده شده در: ۲۰:۰۵ چهارشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۹

ماریه تا اجکامب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۳ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۴۴ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶
از ...........
گروه:
مـاگـل
پیام: 275
آفلاین
مایکل: اخه این جوری که نامردیه. روونا هیچ کسی رو نداره.

ماریه تا در حالی که به مایکل چشم غره می رفت گفت: تو به اون کاری نداشته باش الان ما باید لینی رو واسه کل کل بعدی اماده کنیم.


ترورس و بادراد مشغول حرف زدن با هم بودن و همچنان در صدد رواج بی ناموسی بودند.


_لینی من حتم دارم که تو می بری.

_مرسی لیسا.


روونا در حالی که ناراحت و بی هدف در راهرو ها پرسه میزد به درو دیوار فحش میداد.
از دوستانش چنین توقعی نداشت.از دستشان ناراحت و گرفته بود.
تازه می فهمید که لینی بین انها محبوبیت بیش تری دارد.
غرق در افکار خود بود که ناگهان فکری به ذهنش خطور کرد.


_اره خودشه. درسته که همه ی ریونی ها طرف لینی رو گرفتن ولی من هنوز دوستانی دارم.
و به فکر سه روح افتاد.


بارون خون الود، راهب چاق و نیک سر بریده


معصومیت قدرتی دارد که شیطان نمی تواند تصور کند


Re: شبی از شبهای راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۵:۵۵ چهارشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۹

روونا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۱۱ دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۱
از ل مزل زوزولـه .. گاو حسن سوسولـه!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 553
آفلاین
ادامه داستان..

بادراد که انگار بالاخره به آرزوی قلبیش رسیده بود، از شوق قرمز شد و داد زد: من که با لینی ام، ترورس تو هم که با مائی! لونا هم که دوقلوی لینیه! ماریه تا هم که قبلا موفقیت لینی رو تضمین کرده، مایکل هم که هر جا ماریه تا بره میره، گابر و لیسا و دزیره و بینز هم که یه گروهن که مطلقا با ما َن! بقیه هم با روونا!

روونا با ناخوشی رویش را به جمع طرفداران لینی برگرداند و گفت: بوق تو کله ات! مگه دیگه بقیه ای هم وجود داره؟

مایک با لحن تمسخر آمیزی به روونا گفت: با این هم پیمان هایی که داری حتما موفق میشی

- من اصلا قبول ندارم. این چجورشه دیگه؟ خوبه من بودم که استارت این تالارو زدم ها !!! اینه جواب خوبیهای من ؟

- ملت: اما ما با این حرفا ... نمی شیم! خودتی و خودت، برو بینیم چیکار میکنی !

روونا نگاهی معصومانه به لینی انداخت و لینی شیطان گرایانه نگاهش را پاسخ داد .


روونا با شدید از دیوار تالار بیرون رفت.


ادامه بدین..


»»» ارزشـی متفکــر «««
.
.
.

باید که شیوه ی سخنم را عوض کنم!
شد..شد! اگر نشد دهنم را عوض کنم!!

I have updated a new yahoo account, plz add the last one!


Re: شبی از شبهای راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۲:۴۴ چهارشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۹

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲:۴۸:۱۶ سه شنبه ۵ تیر ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 706
آفلاین
سوژه جدید:

لینی با عصبانیت مشتش رو روی میز کوبید و گفت: عهد شکسته میشه! من هوس کردم بازم بت گیر بدم!

روونا که تعجب کرده بود گفت: اوه! لینی ما قرار گذاشته بودیم که دیگه به همدیگه گیر ندیم!

- ولی من میخوام بدم

- پس بچرخ تا بچرخیم

لونا که فالگوش دم در در حال گوش دادن به حرفای خشن ِ آن دو ایستاده بود تندی پرید رفت که به بچه ها ی ریونی خبر بده.

تالار عمومی ریونکلا:

لونا پله ها رو چهار تا یکی پایین اومد و گفت: بچه ها..اوهوی بچه ها؟ گوش کنین ؛ آتش بس بین لینی و روونا تموم شد! دوباره قراره به هم گیر بدن!

ملت ریونی:ایول ایول

در همان لحظه لینی و روونا با عصبانیت وارد تالار عمومی شدند و با ورود اونا قیافه های ملت ریونی آویزون شد!

لینی شروع کرد: بچه ها ما ...

ماریه تا با خوشحالی گفت:میدونی ، لونی واسمون تعریف کرد پیش پای شما!

لینی و روونا رو به لونا:

ماریه تا:ایول لینی موفق باشی!

روونا با عصبانیت گفت: چــــی؟ ماریه تا؟تو منو قبل تر از این بوقی میشناختی! تو باید طرف من باشی...

بادراد خودشو انداخت وسط و گفت: اصن یار کشی مکنیم

لینی: فکر خوبی بود بادراد! میخواد یار من باشه!؟


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: شبی از شبهای راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۹:۴۳ یکشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۸۹

ماریه تا اجکامب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۳ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۴۴ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶
از ...........
گروه:
مـاگـل
پیام: 275
آفلاین
روونا: لینی ، لونا شما همین جا وایسین من میرم تخت عله رو میگردم و ... خب چیه چرا اون جوری نیگام میکنین؟

لینی و لونا:

لینی: مگه یادت رفته که روحی و دستت از اشیا رد میشه چی رو می خوای بگردی.

روونا: خب پس یکی از شما دو تا این کارو بی سرو صدا انجام بده.


لینی: خب لونا فکر کنم کار خودته.فقط سرو صدا نکن.


بیرون تالار گریف


الکساندر: ماری اینا چرا نمیان ؟ نکنه چیزی شده باشه.

ماریه تا: الکساندر اونا 1 دقیقه هم نیست که رفتن.

_خب چی کار کنم حوصلم سر رفت. بیا ...

_هــــــــیس فکر کنم یکی داره میاد.ماریه تا این را گفت و سرش را خم کرد تا انتهای راهرو را ببیند.
الکساندر ، پروفسور مک گونگال داره میاد. داره نزدیک میشه.

الکساندر: یه کاری کن ماریه تا

_ چی کار؟

_ نمیدونم فقط یه کاری کن.

_ خیله خب هولم نکن.


شب بخیر پروفسور.

مک گونگال: اجکامب تو این وقت شب کنار تالار گریفندور چی کار میکنی؟

گردش پروفسور. گردش شبانه.شبای هاگوارتز دیدنیه. شما این جا چی کار میکنین؟

_ زودتر به تالارت برگرد تا مجازات نشدی. من با بچه های گریف کار دارم.

مک گونگال ماریه تا رو از سر راهش کتار زد تا وارد تالار شود اما ماریه تا بلا فاصله دوباره جلوی در ورودی تالار قرار گرفت.

_ پروفسور به احتمال زیاد خوابن. خب بذارین یه وقت دیگه. گناه دارن.

_برو کنار اجکامب کارم ضروریه.

در همین حین در تالار باز شد و اول روونا بیرون اومد و بعد لینی و لونا و پشت سرشان استر و عله بودن.

مک گونگال: هیچ معلومه این جا چه خبره؟ چرا ریونی ها بیرونن؟ نکنه پارتی گرفته بودین با هم. مگه نمیدونین این کارا ممنوعه و ...

استر: پروفسور اینا داشتن تخت عله رو میگشتن.

پروفسور: سر چی؟

_اونا میگن که عله ورودیه تالارشونو خراب کرده و دیهیم رو دزدیده.

_درست میگن؟

عله: معلومه که نه پروفسور.

لونا: دروغ میگه.اینو از زیر تختش پیدا کردم. و کتاب شاهزاده رو از زیر ردایش در اورد. در همین حین الکساندر هم از جایش بیرون پرید و کاغذ نصفه رو به مک گونگال داد.

مک گونگال: واسه اینا چه توضبحی داری پاتر؟

عله: خبــــــــــــــــ ااااااااااا
مجبور شدم این کار کنم.

لینی: سر چی؟

_خب اون دیهیم یه جان پیچه.منم سعی داشتم از بین ببرمش.

روونا که رنگ به رو نداشت(البته به دلیل این که روحه رنگ پریدگیش معلوم نبود) با صدای لرزانی گفت: نکنه دیهیم نازنینمو... وایــــــــــی...و من باز سکوت میکنم...

لونا: بس کن روونا سکوت مال یه جای دیگه بود. این جا نباید این دیالوگو بگی.

الکساندر که تا ان لحظه ساکت بود گفت: بسه دیگه. بگو با دیهیم چی کار کردی؟ از بین بردیش؟

عله: هر کاری کردم نشد. الان میرم میارمش.

بعد از چند لحظه عله با دیهیم از تالار بیرون اومد.

روونا به سمتش شیرجه زد و دیهیم را از دستش قاپید( دیهیم تنها چیزی بود که روونا قادر به لمسش بود)

لینی: خب فکر کنم کار ما اینجا تموم شده. ما رفتیم...

استر: پروفسور نمیخواین مجازاتشون کنین؟

الکساندر: منظورت چیه؟ اگه کسی قراره مجازات شه شمایین نه ما. ما فقط چیزی رو که مال خودمون بود رو پس گرفتیم.

عله: سر چی؟

ماریه تا: اه... بابا تیکم خز شد از فردا همه میگن سر چی.

الکساندر: 1.خراب کردن در ورودیه تالار
2. ورود بی اجازه به تالار
3.دزدیدن دیهیم روونا ریونکلا
4. استفاده از مواد روان گردان و زدن این توهم که دیهیم جان پیچ است
5. بازم بگم؟

مک گونگال: خیله خب تا نظرم عوض نشده همه برین تو تالاراتون.

روونا به استر چشمکی زد و گفت: این به اون در.

مک گونگال راهشو کج کرد تا به سمت اتاق خود برود که ماریه تا گفت: پروفسور مگه با بچه های گریف کار ضرور ی نداشتین

_اوه چرا ولی باشه واسه یه شب دیگه...

وقتی ملت ریون داشتن به سمت تالارشون بر میگشتن لونا رو به عله گفت: سعی کن کمتر کتابای جی کی رو بخونی

لینی: خب اینم تموم شد. راستس لونا یادم باشه از دفعه ی بعد تو رو واسه کارهای بسی سرو صدا نفرستم کم مونده بود هاگرید رو هم بیدار کنی...


*****************

ببخشید اگه بد شد


ویرایش شده توسط ماریه تا اجکامب در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۱۶ ۱۹:۵۱:۳۳

معصومیت قدرتی دارد که شیطان نمی تواند تصور کند


Re: شبی از شبهای راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۴:۰۶ شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۹

الکساندر پردفوتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۶ یکشنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۰۵ پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۱
از دست رفته کسی که با الکس کل کل کنه! :دی
گروه:
مـاگـل
پیام: 152
آفلاین
نیمه شب ، تالار گریفندور . . .

روونا ، لینی و لونا یواشکی وارد تالار گریف شدند .

فلش بک

نویل لانگ باتم فراموشکار باز هم رمز عبور تالار خصوصی گریفندور را فراموش کرده بود . او بسیار درمانده بود ، زیرا از بیرون تالار خوابیدن خسته شده بود . کاش رمز را یادداشت می کرد !

در همین هنگام فرشته ی نجات نویل ( یعنی عله ) به سوی در تالار خصوصی آمد .

نویل با خوشحالی از جا پرید و گفت : « هری ! هری ! چقدر از دیدنت خوشحالم ! ببین من رمزو دوباره فراموش کردم ! کمکم می کنی ؟ »

عله که از مجازات اسنیپ بازگشته بود با بیحالی زمزمه کرد : « اسنیپ الاغ خر چلغوز بیشعور . . . اِ چی میگفتی نویل ؟ رمز درو میخوای ؟ باشه . تاج آبی ! »

در همین هنگام نویل و عله وارد شدند . هیچکدام متوجه افرادی که پشت مجسمه ای پنهان شده بودند نشدند .

روونا گفت : « پس این اسمه رمزشونه ! تاج آبی ! تاج آبی ! پس معلوم شد که خودشون تاج منو دزدیدن ! »

لینی :

- روونا ! یه چیزی ! میگم مگه توی کتاب رولینگ کتابه دست هری نبود ! پس این کارو باید هری کرده باشه !

روونا گفت : « راس میگی، اینا حتمالا کار خود عله س ! باید یه راست بریم سراغ عله ! خیله خب . من و لینی و لونا وقتی همه خوابیدن میریم توی تالار . ماریه تا ! تو هم بیرون می ایستی و نگهبانی میدی ! »

الکساندر : پس من چی ؟!

روونا : تو یکی اضافی !

فلش فوروارد

روونا : هیس لینی ! انقدر سر و صدا نکن !

لینی : روونا تو هم انقدر دستور نده دیه !

لونا : هر دوتون خفه شین ( ) ! فکر کنم هری اونجا خوابیده !

روونا : آررره ! بریم تخت عله رو بگردیم !


"Only Raven"


Re: شبی از شبهای راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۰:۵۰ شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۹

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲:۴۸:۱۶ سه شنبه ۵ تیر ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 706
آفلاین
دم ِ در تالار گریفندور:

یه عده از بچه های گریفندوری از مقابل روونا و ماریه تا گذشتند و در همان لحظه روونا جلوی یکی از آهن ها را گرفت و گفت: به ارشد گروهتون بگید بیاد ... کارش دارم!

رون با بدخلقی گفت:من الان یه امتحان مهم دارم نمیتونم برم بخاطر شما ارشد گروهمونو که اصن نمیدونم کجاس پیدا کنم!

رون خواست برود که با دیدن دندان های بزرگ روونا نظرش عوض شد و راهش را به سمت تالار کج کرد.

چند لحظه بعد رون همراه با استر بیرون آمد.

- استر اینا میخوان ببیننت!

ماریه تا در حالی که به دیوار تکیه داده بود به سر تا پای استر نگاه کرد.استر در حالی که خمیازه میکشید و لباس خواب قرمزی تنش بود بسیار خنده دار به نظر می رسید.

- چی باعث شده که منو از خواب بیدار کنید؟!!

روونا:اول اینکه اصلا خراب کردن عقاب ما کار بامزه ای نبود دوم اینکه تاج من واسم خیلی ارزش داره و سوم اینکه لو رفتین!

- ها؟شما در مورد چی حرف میزنین؟ما عقاب شما رو خراب نکردیم...و اینکه ما خودمون شمشیر داریم چه نیازی به تاج شما هست؟

سپس به تالار برگشت و در را محکم پشت خود بست.

- بی ادب ِ بوقی

ماریه تا با عصبانیت گفت:حالا باید چی کار کنیم؟

چشمان روونا برقی زد و گفت:کاری نداره که!اینجا کمین میکنیم و رمز تالارشونو میفهمیم و شب میایم و کتاب و تاجو برمیداریم و به دامبلدور میگیم که این گروهو حذفش کنن!!!


Only Raven !


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.