تاپیک بر طبق
این اطلاعیه :
قفل شد ! دوم دی 87 : تاپیک باز شد !--------------------------------------------------------------------------------
درک ناامیدانه با اطرافش نگاه کرد ! زوزه باد درختان جنگل را به رقص آورده بود و شلاق باران نوای نه چندان دل انگیزی را در گوش او طنین انداز می کرد ! درک خود را محصور در دایره ای از درختان سرخ رنگ دید. می توانست پومانا و سوزان را ببیند که چند درخت جلوتر از او بسته شده بودند ... و درست روبرویش ، در سمت دیگر دایره اما بر تنه درختی بسته بود. همه شان بیهوش بودند. درک شروع به شمردن درختان کرد ... همزمان خاطرات در ذهنش شکل می گرفت ، رفتن سوزان ، ناپدید شدن اما ...
« ... 11 ... 12 ... 13 ! »
سیزده درخت بود ، این نحسی زمان بود که او را در بر گرفته بود ... صدای زوزه باد دیوانه وار در گوشش میپیچید و خاطرات در ذهنش می رقصید :
نقل قول:
همان موقع بود که برگه ای روی زمین، جلوی شومینه توجهش را جلب کرد. کمی به آن نزدیک شد و همین که عبارت « زمان » را بالای آن دید، به سمت آن شیرجه رفت و آن را برداشت. برگه سالم سالم بود:
زمان.....................5
درک سعی کرد به یاد بیاورد ... نوشته های آن کتاب ، که شاید فقط مربوط به یک شبانه روز قبل بود چون یکسال دور می نمود. دست های خسته و سنگینش را بلند کرد و دو طرف سرش را گرفت ... خاطرات چون سیلی در چشمانش جاری شد :
همان موقع بود که برگه ای روی زمین، جلوی شومینه توجهش را جلب کرد. کمی به آن نزدیک شد و همین که عبارت « زمان » را بالای آن دید، به سمت آن شیرجه رفت و آن را برداشت. برگه سالم سالم بود:
زمان.....................5
سایه های آتروم* گه گاه باعث اختلال در زمان می شوند ! این سایه ها که موجودات جادویی ناشناخته ای هستند می توانند زمان را بمکند و در واقع آن را به تسلط خود در آورند ، مشاهده شده که این سایه ها در هنگام عصبانیت زمان را به طور کامل می بلعند و زمان در نقطه ای متوقف می شود. لازم به ذکر است که زمان بیولوژیک بدن انسان در این مواقع به قوت قبلی به کارش ادامه میدهد !
وقتی زمان توسط سایه های آتروم تسخیر شد برای نجات موقعیت محدودی پیش روی شماست ! تنها راه نجات از این سایه ها دادن یک قربانی به آنهاست ...
درک سعی کرد آخرین کلمات را فراموش کند ... صدای ترسناکی در سرش مدام کلمه «قربانی» را تکرا می کرد ... فریادی کشید :« خفه شو ! »
اما موثر نبود ...
<><><><><><><><><><><><><><>
دنیس نگاه سرسری انداخت اما ناگهان چشمانش در نقطه ای قفل شد : روی زمین ، درست کنار کلبه هاگرید ، چتر درک افتاده بود ، چتر سیاه رنگ متوسطی که نام طلایی رنگ هافلپاف روی آن نقش بسته بود. چشمان دنیس گرد شد و بلافاصله به سمت حلقه قرمز دوید ... بار دیگر تصویر چتر در ذهنش زنده شد ! چتری پاره پاره و خیس از آوار باران ، و قطره خونی درست روی کلمه طلایی رنگ هافلپاف ...
----------------------------------------------------------------
* آتروم در لاتین معنای تیرگی می دهد