هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


"خبرهای فوری جادوگران" تنها زمانی ظاهر می‌شود که وقایعی خاص در جامعه‌ی جادویی جادوگران در حال به وقوع پیوستن باشد. با ما همراه باشید تا از جدیدترین خبرها مطلع شوید.


اگر می‌خواهید از وقایعی که در جریان است جا نمانید، بهتر است هرچه زودتر در محل حادثه حضور پیدا کنید و خودی نشان دهید!


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كتابخانه ي مكانيزم
پیام زده شده در: ۱۹:۲۴ شنبه ۲۴ دی ۱۳۸۴

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 3574
آفلاین
اجازه مام دست شماس دني جان!!!!
----------------------------------
ادامه:
يك نفر از ميون بچه ها پرسيد:چيزي شده؟؟؟
دني دوباره:نه ...نه..امكان نداره بزار دوباره بگردم
استرجس روي صندليش ولو شد و با دست محكم زد توي سرش و ناله ي بلندي كرد
دني كه دوباره جست و جو رو آغاز كرده بود به اين طرف و آن طرف رفت تا پيداش كنه
ملت گريف:بابا بگين چي گم شده آخه؟؟؟؟
فرانك كه خيس عرق بود برگشت و جواب داد :
كتاب مورد نظر شما گم شده!!!
ملت:نه!! !!!
استرجس با چشمان بسته پرسيد:
حالا بايد چي كار كنيم؟؟؟؟؟
دني كه خسته شده روي زمين ولو شد و گفت:امكان نداره گم شده باشه آقايون و خانها بفرماييد 2 ساعت ديگه بياين
ملت مثل لشگر شكست خورده از در كتابخونه بيرون رفتن فرانك در رو پشت سرشون بست و از پشت قفل كرد.
اون برگشت و پرسيد:
حالا چي!!!
فرانك:بايد بگرديم!!!!
استرجس از جاش بلند شد و به سمت قفسه كتابها رفت و شروع به جست و جو كرد دو نفر ديگه هم اومدن كمكش
پس از 5 دقيقه جست و جو
_نه نيست
فرانك:آخه براي چي؟؟؟
دني:
استرجس:صبر كنيد ديشب كه ما اومديم توي كتابخونه تا وسايل رو بزاريم بعد از اينكه اونارو اينجا گذاشتيم و رفتيم بيرون فذانك در رو قفل كردي!!!؟!
فرانك:آره بابا خودم قفلش كردم
دني:مطمئني!!!
فرانك:آره.
استرجس:خب پس هرچي بوده بعد از رفتن ما بوده
دني:آهان حتما يكي اومده و كاب رو برداشته!!!!
استرجس:دقيقا
فرانك كه خسته شده بود گرفت نشست و گفت:
بابا جان خوب كه چي!!!مگه ما ميتونيم اونو پيدا كينم
استرجس:
دني و فرانك: !!چه جوري بابا!!!
استرجس كه نيشش تا بنا گوش باز شده بود جواب اونارو داد :
خب بابا تابلو ديگه!! آرتیکوس ميگفت(برين تو توهم) آرتیکوس: خب ....... چیزه ....... اون تحقیقی که دیروز پرفسور اسنیپ درباره ی مرگو و پیک مرگو و ..... داده که یادتونه .
استرجس : خب که چی ؟؟؟!!!
آرتیکوس : یکی گفته یه کتاب تو کتاب خونه هست به اسم غلبه بر پیک مرگ ....... خب یادتونه که پرفسور گفت اولین کسی که تحقیقو بیاره 2 نمره به امتحانش اضافه می کنه ......(از توي توهم بياين بيرون )
فرانك:بازم من چيزي نفهميدم!!!
استرجس:اي بابا !!عزيز من شخص مورد نظر توي همون كلاس بوده ديگه!!!
دني و فرانك: !!! بابا تو ديگه كي هستي؟!؟!!؟!؟؟
استرجس:استرجس پادمور
دني:خب بريم اونو پيدا كنيم!.!
بدين ترتيب هر سه آنها از كتابخانه براي پيدا كردن شخص مورد نظر خارج شدن.
ادامه دارد.......

--------------------------------
ويرايش خفن تر(از مال دني خفن تره):هيچي


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: كتابخانه ي مكانيزم
پیام زده شده در: ۱۱:۴۹ شنبه ۲۴ دی ۱۳۸۴

دنیل واتسون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۶ یکشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۵:۵۹ دوشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۵
از فراسوی مرزهای پنهان
گروه:
مـاگـل
پیام: 162
آفلاین
خب من برای این که رول ها یه جریان متناوب پیدا کنن و کارمونو به صورت رسمی شروع کنیم من یه جریانو راه میندازم شما بیاین دادمه بدین ( با اجازه فرانک و استرجس )

___________________________________________
یه صبح قشنگ آفتابی بود . خورشید در آسمان می درخشید و به نظر می رسید ابر ها از جادوی شگفتی خوشید گریزانند و او را تنها در قهقرای جهان هستی تنها رها کردن.
رنگ مشکی قلعه با فرش سفید زمین تضاد زیبایی ایجاد کرده بود . هر چند هنوز نسیم سوزناکی می وزید ولی دل های همه ی گرفیندوری ها به گرمی آتش بود .
پرتوهای خورشید برای این که بتوانند از لابه لای پرده های قرمز کتاب خانه عبور کنن مشغول درگیری شدیدی بودن .
در زنگ زده ی کتاب خانه با صدای گوشخراشی باز می شه . و توجه فرانک . استرجس و دنی رو که مشغول چیدن کتابا تو قفسه ها بودنو به خودش جلب می کنه .
فرانک از پشت یکی از قفسه ها سرک می کشه ولی نمی تونه از پشت اون همه کتاب جایی رو بینه .
سرانجام این سکوت ابهام بر انگیز با صدای دخترانه ای شکسته میشه .
اما : می بینم که کارا خوب پیش میره .
فرانک هیجان زده از جاش بلند میشه : آره ......
دنی : آآآآآآآآآییییییییی ...... چی کار می کنی ؟!؟
چند تا کتاب بزرگ و سنگیناز دست فرانک افتاده بود روی پای دنی .
در همین حین یه تازه وارد میاد تو . از صدای نا موزون پاهاش می شد فهمید که انسان نیست . کتابخونه هم که فقط یه عضو غیر انسان داشت و اونم کسی جز " رونان " نبود .
نفس تو سینه ی دنی و فرانک حبس شده بود .
دنی استرجسو هل میده .
دنی : برو ببین کیه ؟ ( و وقتی با نگاه پرسشگر استرجس مواجه میشه ) ...... برو دیگه .
استرجس بخت برگشته بی خبر از این که چی شده به سمت میز کارش میره که سایه ی یه نفر روش افتاده بود .
رونان : سلام .
استرجس :
رونان بدون این که توجهی به استرجس بکنه در حالی که نگاهش در جاهای مختلف پرسه میزد : می خواستم ببینم کتاب طرز تهیه یه خوراک خوشمزه از یه آدم براتون رسید یا نه ؟
استرجس در حالی که دست و پاشو گم کرده بود : چی ...... بله ..... چیزه ..... فهرست کتابای موجود فعلا همونایی که رو دیواره .....
و به دیوار مقابلش اشاره می کنه .
رونان استرجسو تنها میذاره و به طرف جایی که استرجس نشون داده بود میره .
اما بعد از کلی خوش و بش با فرانک میره بیرون . دنی و فرانک در حالی که لبخند موزیانه ای به لب داشتن به سمت استرجس میان .
استرجس طوری که رونان صداشو نشنوه : این دیگه کیه ؟

شتررررررررررررق ( صدای در )
همه ی سرها نا خود آگاه به سمت در می چرخه .
بدون مقدمه یه عده آدم ریختن روی قفسه ها .
_ مال منه .
_ مال خودمه ..... بدش ببینم .
_ آآآآآآآخ ........ برو کنار .......
فرانک : این جا چه خبره ؟؟؟؟؟
همه با چشمای هاج و واج به فرانک که سرخ شده بود خیره شدن .
فرانک : میشه یکی بگه دارین چی کار می کنین .
حالا میشد بچه های سال ششمو دید که داشتن از هم دیگه جدا میشدن .
از بین جمعیت آرتیکوس میاد جلو .
آرتیکوس : ما یه کتاب می خواستیم ......
دنی : با این وضع !!!!!
آرتیکوس : خب ....... چیزه ....... اون تحقیقی که دیروز پرفسور اسنیپ درباره ی مرگو و پیک مرگو و ..... داده که یادتونه .
استرجس : خب که چی ؟؟؟!!!
آرتیکوس : یکی گفته یه کتاب تو کتاب خونه هست به اسم غلبه بر پیک مرگ ....... خب یادتونه که پرفسور گفت اولین کسی که تحقیقو بیاره 2 نمره به امتحانش اضافه می کنه ......
مسئولین کتاب خونه که خودشونم نمی دونستن چی دارن یه نیم نگاهی به لیست کتابا که رونان اونو ول کرده بود و بی خبر رفته بود می کنن .
لبخند خاصی روی چهره هاشون نمایان میشه .
فرانک : خب باید بگم اول باید عضو شین .
ملت گریفی : هستیم
دنی : فعلا کتابی به کسی داده نمیشه .
استرجس :
ملت گریفی :
قبل از اون که اتفاق دیگه ای بیفته 3 تا مسئول مثل کسایی که دارن دو ماراتون میذارن به سمت قفسه ای در گوشه ی کتاب خونه هجوم بردن .
ملت گریفی :
_ برو کنار ....
_ آآآآآآآآخخخخخخخ ...... خجالت بکش به خاطر یه کتاب ....
_ نه که تو نمی کنی ......
بعد از حدود 5 دقیقه :
سه مسئول با قیافه هایی بهت زده وآش و لاش به هم دیگه نگاه می کردن .
فرانک : امکان نداره .
استرجس : همین جا باید باشه .
دنی : مگه میشه غیب شده باشه .
هلگا از بین جمعیت جلو میاد : چی شده ؟!؟
استرجس : نیست !
ملت : نیست !!!!!!
دنی : نه ....... یعنی کجا می تونه باشه ......

ویرایش خفن :
خب اگه بد شد خودتون با رول های زیباتون درستش کنین .


با تشکر
مسئول عضو گیری
دنیل


[size=medium][color=3333FF]هر انسانی آنچه را که دوست دارد نابود می کند !
بگذا


Re: كتابخانه ي مكانيزم
پیام زده شده در: ۱۱:۲۵ شنبه ۱۷ دی ۱۳۸۴

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 3574
آفلاین
خب عزيزان گريفيندوري طبق تقاضاي رييس محترم كتابخانه جناب آقاي فرانك لانگ باتم از دو ناظر محترم (اين جور كه معلومه)عضو گيري تا 2 هفته ديگه ادامه داره
اين جور كه داريم پيش ميريم پس از اين مدت هيچ كس نميتونه تا يك مدت معيني به عضويت اينجا در آيد
پس
بشتابيد ...بشتابيد
كه فرصت غنيمت است
سريع تر ثبت نام كنيد

كساني هم كه تاييد شدن شروع به نمايشنامه نويسي كنن

با تشكر
معاون كتابخانه
استرجس پادمور


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: كتابخانه ي مكانيزم
پیام زده شده در: ۱۳:۵۸ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۴

فرانک لانگ باتمold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۰ شنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۵:۴۰ جمعه ۲ تیر ۱۳۸۵
از سنت مانگو
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 305
آفلاین
سلام به دوستان عزیز چند مورد را میخواستم بگم به عنوان رییس

امسال این کتابخوانه { }

1.از همکاری استرجس و تلاش بی وقفه ی دنی عزیز بسیار

تشکر میکنم و از همکاری ناظر لیلی عزیز @

2.دوستان گرایش نمایشنامه هاتون به سمت کتابهای استرجس

عزیز باشه که دنی این کتابارو با من هماهنگ کرده بود

3.نقد پست ها و عضویت

1.ارتیکوس دامبلدور عزیز واقعآ از رول هات تشکر میکنم فکر کنم

اگه بیشتر رو پستهات تمرین کنی واقعآ میتونی از اعضاء عالی

سایت باشی پست هاتو ادامه بده .

2.مارگاریتا شما هم تاییدی فقط در مورد نقد پستهات

بگم خوبه فقط از طنز بیشتر استفاده کن موفق باشی

3.گلوری گرنجر : پست های شما در همه جا نشان از شوق شما

برای پست بهتر است امیدوارم بیشتر روی پستهاتون کار کنید

شما هم تاییدین منتظر فعالیتتون هستیم

4.تدی اسنیپ : شما تایید میشید ولی تعداد نمایشنامه هاتونو بالا

ببرید و از شکلک استفاده کنید . منتظرتان هستیم

5.رونان عزیز کارت عالیه و ادامه بده امید وارم که از شکلک بیشتر

استفاده کنی گرایش پستیت جدید و جالبه .

------------------------------------------------------------------
خوب از حرفهای دیگه بگم

.1کارت بچه ها داره اماده میشه با کمک پرفسور کوییریل عزیز

2.فعایت بعد از دی و فصل امتحانات اضافه میشود

3. عضویت خود را در امضای خود برای تیلیغ بیان کنید

_________________++++++++++__________________

منتظر استقبال شما هستیم


ارادتمند فرانک لانگ باتوم { مدیر کتابخوانه}


عضو تیم دراگون (کوییدیچ)
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده
مدیر کتابخانه ی گریفیندور ( خصوصی و محرمانه)


Re: كتابخانه ي مكانيزم
پیام زده شده در: ۱۲:۱۴ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۴

فایرنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۵ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۵ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۱
از جنگل ممنوعه
گروه:
مـاگـل
پیام: 253
آفلاین
دني و فرانك، نشسته بودند پشت پشت ميز كتابخونه، و مشغول صحبت كردن بودند،‌كه صداي سم اسب از راهرو مياد...ساكت مي‌شن و سرشون رو بلند مي‌كنن، وبا تعجب به در خيره مي‌شن...صداي سم اسب كه رفته‌رفته بلندتر مي‌شه...صداي قدم‌هايي باوقار و بلند...
(صحنه آهسته مي‌شه...!!!)
(دوربين كف سالن رو نشون مي‌ده...!!!)
(دوربين، آروم آروم بالاتر مي‌ره و كم‌كم پاهاي يه اسب نمايان مي‌شه...!)
(دوربين، چهر‌هاي مبهوت فرانك و دني رو نشون مي‌ده كه به در خيره شده‌ن...!)
(يه خط وسط صحنه مياد، و اون رو به دو قسمت تقسيم مي‌كنه...توي يه قسمت، فرانك و نويل رو نشون مي‌ده كه با چشمايي كه به اندازه‌ي قالپاق ماشين شده بود، به در خيره شده‌ن و چهره‌شون رفته‌رفته متعجب‌تر مي‌شه... توي قسمت ديگه هم، بدن يه انسان رو كه نصفه‌ش هم اسبه...!!!)
(صداي شيپور مياد، و دوربين روي چهره‌ي رونان، ثابت مي‌مونه...!)
(صحنه، Full مي‌شه، و رونان رو نشون مي‌ده كه عين ناپلئون بناپارت، انگشت اشاره‌ش رو بالا گرفته، و روي دو پاي عقبي، وايستاده...!!!)
فرانك و دني، با هم داد ميزنن:مــــــــــــا.................!!!
رونان، اخم ميكنه، و با قدمهايي بلند، شروع ميكنه به طي كردن راهرو، و وقتي روبروي دني و فرانك كه از تعجب، خشكشون زده بود، مي‌ايسته،در حالي كه داره به كتاباي اطرافش نيگا مي‌كنه، با صدايي ملايم و غم‌زده شروع به صحبت مي‌كنه: خب...شنيده‌م اينجا كتابخونه‌ست...!!!
فرانك:ب...ب...ب...ب...ب...بله.....!!!
رونان: خب...من يه كتاب درمورد طرز پختن يه انسان بعد از شكار مي‌خواستم...‌ !!!
فرانك و دني، با هم داد مي‌زنن:مـــــــــــا................!!!
رونان، باز هم اخم مي‌كنه، ولي قبل از اينكه تيركمونش رو بكشه، دني به حرف مياد:خ...خ...خ...خ...خب، ب...ب...ب...ب...بايد عضو ش...ش...ش...ش...ش...شين...!
رونان، يه ابروش رو مي‌بره بالا، و مي‌گه:چي‌شم...؟!
فرانك:بايد ا...ا...ا...ا...اين فرم ر...ر...ر...ر...رو پر كنين...!
و با دستاني لرزان، يه كاغذ پوستي مخصوص رو به همراه يه قلم پر، از توي كشو درمياره، و مي‌ده دست رونان...
رونان:اه...توي اين مدرسه چرا واسه همه چي فرم پر كنيم...؟؟؟
و قلم پر وكاغذ پوستي رو برمي‌داره، و در حالي كه زيرلب غرغر مي‌كنه، با يه حركت سريع دستش، اون رو به اونا برمي‌گردونه...
دني كه حالا چشماش به اندازه‌ي يه بشقاب شده بود، به فرم نيگا مي‌كنه، و وقتي مي‌بينه كه كاملا با خطوطي زيبا پر شده، نزديك بود غش كنه...

نام كامل: ________رونان________
ID:fbi_1371@yahoo.com
مدت زمان مطالعه در هفته: فعلا سرم شلوغه، ولي بعد از مدتي، 3 تا 4 روز در هفته...
مدت زماني كه مي‌خواهيد عضو باشيد: حداكثر زماني كه مي‌تونم باشم...!

فرانك و دني، با هم به رونان نيگا مي‌كنن، و وقتي مي‌بينن حالت چهره‌ي اون پرسشگرانه‌س، فرانك زيرلب مي‌گه: خب... مي‌تونين برين...كارت عضويت بعدا بهتون مي‌رسه...
و رونان، در برابر چشمان، حيرت‌زده‌ي اون دوتا، به سمت در مي‌ره، و در راهرو ناپديد مي‌شه...


تصویر کوچک شده


Re: كتابخانه ي مكانيزم
پیام زده شده در: ۱۲:۴۵ چهارشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۴

دنیل واتسون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۶ یکشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۵:۵۹ دوشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۵
از فراسوی مرزهای پنهان
گروه:
مـاگـل
پیام: 162
آفلاین
مارگاریتا اسمیت :
شما تایید شدین لطفا صبر کنین فرانک جانم تاییدت کنن.
منتظر فعایت خوبتون هست.
_______________________________________
تدی اسنیپ :
تایید شدی . صبر کن تا فرانکم تاییدت کنه .
_______________________________________
نمایشنامه ی خانم گلوری گرینجر :
گلوری جان باید فکر نمی کنم موضوع جالبی رو پیش گرفته باشی . من با رقص و این جور چیزا مخالف نیستم ولی باید بگم فکر نمی کنم این جا جاش باشه .
به هر حال من کاره ای نیستم هر چی ناظرا بگن . این یه مساله بهتره از اونا اجازه بگیری .

خب ...خب ...ممنون از تذکرت.رسیدگی شد و میشه در زیر پست گلوری نتیجه رو دید
_______________________________________
هشدار خانم لیلی اونز :
چشم اطاعت میشه لیلی جان .
از این که به فکر گریفیندور و اعضاش هستی صمیمانه ممنون .

خواهش میکنم.وظیفه ست
_______________________________________

با تشکر فراوان
دنیل
مسئول عضو گیری کتاب خانه

ویرایش :
باور کنین امتحانام سخته امروزم استثاعا تونستم بیام .
بعدا جبران می کنم .


ویرایش شده توسط دنیل واتسون در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۱۵ ۹:۲۷:۲۲
ویرایش شده توسط لیلی اونز در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۱۹ ۷:۱۸:۵۵
ویرایش شده توسط لیلی اونز در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۱۹ ۷:۲۴:۳۳

[size=medium][color=3333FF]هر انسانی آنچه را که دوست دارد نابود می کند !
بگذا


Re: كتابخانه ي مكانيزم
پیام زده شده در: ۱۶:۵۶ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۴

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 3574
آفلاین
خب فعلا فهرست كتابخانه اينها است:
تاريخچه جادو
هزار گياه و قارچ سحر آميز
جانوران شگفت انگيز و زيستگاه آنها
جادوي سياه:راهنماي دفاع شخصي
مباني معجون هاي سحر آميز
راهنماي تغيير شكل
طلسمها و وردهاي ويژه
طلسمها و ضد طلسمها
نظريه هاي جادويي
كوييديچ در گذر زمان
غلبه بر پيك مرگ(نسخه اصلي)
گشت و گذار با غول ها(نسخه اصلي)
سفر درياي با خون آشم ها(نسخه اصلي)
پسه زدن با غولها(نسخه اصلي)
روشن بيني آينده
انواع بيماريهاي جادوي رايج
تيمهاي كوييديچ بريتايا و ايرلند
گياهان جادوي آبزي و خواص آنها
تعبير خواب
جادوي دفاعي عملي و كاربرد آن بر جادوي سياه
خب بعدا باز هم به اين ليست اضافه ميشود
خب اميدوارم تو كتابخانه لذت ببرين

معاون
كتابخانه
استرجس پادمور

-----------------------------
از نام هر يك از اين كتابها ميتوانيد چندين نمايشنامه بنويسيد


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: كتابخانه ي مكانيزم
پیام زده شده در: ۱۵:۵۸ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۴

تدی اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۳ شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۲۹ پنجشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۴
از یه جای خوب
گروه:
مـاگـل
پیام: 67
آفلاین
دنی در حالیکه از زور خواب تلو تلو می خورد دستگیره ی در رو فشار داد در به راحتی باز شد
دنی: مگه من این در رو دیشب قفل نکردم ؟(وضعیت کتاب خونه : صندلی ها از جاشون بیرون کشیده شده بودن چند تا کتاب روی زمین ولو شده بود )
فرانک میاد تو دهنشو باز کرده بود که سلام کنه دنی با عصبانیت : صد بار گفتم جک و جوو نورا تو توی کتاب خونه نیار حالا برو اون حیوونی رو که زیر میزه بنداز بیرون.
فرانک : وزغ بیچاره ی من که سرما خورده توی خونه اس.
دنی : پس اونی که زیرمیزه چیه؟
فرانک کتاب رو از روی میز برمی داره.ببینم کیه که کتاب عشق من گریفیندور و گریفیندور برج طلایی قلب من رو می خونه؟
دنی و فرانک با هم می گن: تدی. و زیر میزو نگاه می کنن.
دنی: تدی بلند شو .
تدی با غرولند می گه: پدر من چند بار باید بگم که علاقه ای به روشهای نوین موگل کشی ندارم .
فرانک: معلوم هست چی می گی؟ اگه به بابات نگفتم تا صبح کتاب هری پاتر و شاهزاده ی دو رگه رو می خوندی.
تدی از جاش می پره و سرش می خوره به زیر میز .از زیر میز میاد بیرون و در حالی که سرش رو می ماله می گه: نه تو رو خدا بهش نگید. بابام اسم هری پاتر رو که می شنوه کهیر می زنه. هر کاری که بگید انجام می دم.
فرانک بذار ببینم: باید هفتا بستنی برای من و اما و دوستای اما بخری بعلاوه ی ده تا ساندویچ برای من و اما و دوستای اماو.....
دنی پرید وسط حرفش: و این فرمم باید امضا کنی.البته برای من و اما و دوستای اما .ygrin:
:فرانک با عصبانیت به دنی نگاه کرد.
تدی گفت باشه قبوله.و به فرم نگاه کرد.
نام: تدی اسنیپ
مدت عضویت درکتابخانه :12 ماه
روزهایی که می توانید در کتابخانه حاضر باشید:پنجشنبه ها.
تدی فرم رو به دنی داد . کتاب هری پاتر و شاهزاده ی دورگه و عشق من گریفیندور روبه آرومی از دستهای دنی بیرون کشید.
_می تونم اینا رو امانت بگیرم؟
دنی: طبق قوانین روز اول عضویت نمی تونی کتاب بگیری تدی و دنی به هم نزدیک شدندو با هم گفتن:ولی ما به قوانین اهمیتی نمی دیم.
تدی در حالیکه جملاتي رو كه مي خواست به شيشي بگه تا در جشن با هم باشن رو بلند بلند تکرار می کرد در پیچ راهرو گم شد.


فردا خواهد آمد خواهید دید هر کس آنچه نیست که می بینید
و اما پشت دریا ها یقین شهری ست رویایی

[img]http://www.jadoogaran.org/modules/xcgal/watermark.php?[/img]


Re: كتابخانه ي مكانيزم
پیام زده شده در: ۱۷:۵۵ یکشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۴

گلوری گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۱ چهارشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۲۶ یکشنبه ۲۶ آذر ۱۳۸۵
از خوابگاه دختران گریفیندور
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 176
آفلاین
غروب بود.در یاچه از پشت شیشه های هاگوارتز می درخشید.آرتیکو س و گلوری داشتند در تالار عمومی با هم حرف می زدند.ناگهان گلوری به یاد کتابی افتاد که می خواست دیروز از کتابخانه ی گروه گریفیندور یعنی کتابخانه ی مکانیزم بگیرد.به ارتیکوس گفت تا همراه او به کتابخانه بیاید و کتابخانه ی جدید را ببیند.ارتیکوس به گلوری گفت:من هم خودم در این کتابخونه عضوم.
لازم نیست بهم نشونش بدی.در ضمن میدونی که تنها کسانی که در این جا عضو شده اند منو توییم.
گلوری گفت:نه!
در همان زمان به تابلوی بانوی چاق رسیدند.گلوری گفت:جوراب های گندیده ی پنه لوپه!
تابلوی بانوی چاق کنار رفت و تالار گریفیندور نمایان شد.گلوری زود به سمت کتابخانه دوید و در را باز کرد و به دنیل و فرانک هم سلام کرد.از لای کتاب ها به سراغ حرف "ج"رفت تا کتابی در مورد جشن های کریسمس در تالار گریفیندور پیدا کنه.وقتی به این کتاب رسید کتاب را برداشت و با دقت صفحه های آن را ورق زد.به فصل مراسم رقص رسید.در آن جا نوشته بود که هر سال این مراسم در جشن های تالار گریفیندور وجود دارد.گلوری با خوش حالی رو به آرتیکوس کرد و گفت:هی ببین مراسم رقص برای فردا در تالار گریفیندور برگزار میشه.مممممیییییدوووونیییییی!مممی خوااام بگم که توی جشن ممکنه با من برقصی؟
آرتیکوس که از خجالت داشت آب می شد گفت:باشه.حتما کی از تو بهتر!
گلوری گفت:متشکرم!
و بعد گلوری به دنیل گفت که کتاب را تا فردا به امانت برمیدارد.بعد از ان ارتیکوس رو به گلوری کرد و گفت:میشنوی صدای پروفسور مک گونگاله .بریم تو تالار عمومی!
و هر دو راه افتادند.وقتی رسیدند پروفسور داشت به بچه های گریفیندور می گفت تا کتاب جشن های کریسمس در تالار گریفیندور را از کتابخانه ی مکانیزم به امانت بگیرید.در اون درباره ی رقص در کریسمس رو نوشته .حالا زود باشید و برید توی خوابگا هاتون و همه رفتند.........................................


گلوری عزیز

فعالیت در کتابخانه بسیار مفید و خوبه ولی اینجا لازمه که تذکر بدم بهتره از معقوله رقص خارج بشید چون اینجا محل مطالعه و فعالیت های درسی یا غیر درسی ولی در رابطه با جادوگریه.
پس فعالیت خودتون رو متوجه کتابهای معرفی شده از روسای کتابخانه کنید تا مشکلی پیش نیاد

با تشکر
لیلی


ویرایش شده توسط لیلی اونز در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۱۹ ۷:۳۳:۲۴

[size=small][color=FF0000]عضو افتخاری ارتش الف د


Re: كتابخانه ي مكانيزم
پیام زده شده در: ۲۰:۰۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴

مارگاریتا اسمیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۰ یکشنبه ۲۰ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۵۸ چهارشنبه ۷ تیر ۱۳۸۵
گروه:
مـاگـل
پیام: 7
آفلاین
سلام.
اسمم:مارگاریتا اسمیت.
ID:cho_chang92@yahoo.com
مدتی که میخوام عضو باشم:تا آخر تابستون 85 لطفا"
مدتی که در هفته مطالعه می کنم:چهار تا پنج روز در هفته میتونم.

پنج روزی می شد که هری و رون،، هرمیون،جینی،چو و مارگاریتا رو نمی دیدند.
رون گفت:من که هر چی فکر می کنم نمیفهمم این چهار تا کجان؟
هری:مگه داری مساله ی فیثاقورث حل می کنی؟معلومه دیگه!هرمیون که کتابخونه س ولی بقیه رو نمیدونم.
رون:اونا همیشه با همند.پس همه شون کتابخونند.لابد هم طبق معمول دارن خر می زنن.
هری:پس چی فکر کردی؟اصلا" پاشو همین الان می ریم دنبالشون.
پاشدند رفتند کتابخونه.
فرانک اومد جلو و گفت:سلام بچه ها.چیزی می خواین؟
رون:اومدیم دنبال هرمیون اینا.
خوب اونا سر اون میزهای ته کتابخونه نشستند.
هری:وایسا ببینم؟ مادام پینس کجاست؟
فرانک با خنده:مادام پینس؟کتابخونه به من واگذار شده.
هری:ااا...؟از کی؟
فرانک:دیگه اونش به خودمون مربوط می شه.
رون:ولش کن بابا،بیا بریم.
هری:چون تو گفتی هااااا!
رفتند و ((هرمیون اینا))رو پیدا کردند.
هری و رون:سلام
دخترا:سلام.
هری:چی کار می کردین؟
رون:معلومه دیگه،داشتند خر میزدند.
جینی و چو:اصلا" هم.(هری سرخ میشه و می گه:رون،کوتاه بیا)
هری:حالا چه درسی می خوندین؟هرمیون:راستش داشتیم تحقیقات می کردیم.داریم یه سیستمی راه می اندازیم که مشنگ ها هم بتونن از کتابخونه ی هاگواتز استفاده کنند.
هری و رون با داد:چی؟؟؟
رون:دیوانه شدین؟پس قانون راز داری چی می شه؟
چو:خوب ما فکر اون جاش رو هم کردیم.اونا فقط می تونن از بخشی که اطلاعات مشنگی داره استفاده کنند
هری(با حالتی که می خواست مسخره کنه):لابد به وسیله ی اینترنت.
جینی:آفرین هری-دقیقا خودشه.
رون:یعنی چی؟من که هیچ حالیم نمی شه!!!از کی تا حالا کتابخونه ی هاگوارتز دارای بخش مشنگی شده؟
مارگاریتا:نکته ی اصلی همین جاست.راستش ما براش درست کردیم.خیلی هم کار سختی بود.حالا هم لطفا بیشتر از این هیچی نپرسین.
در همون لحظه فرانک میاد:خانم ها ،آقایون،لطفا آروم تر.مردم دارن درس می خونن.هری و رونالد،...لطفا بفرمایین بیرون.مزاحم کار خانم ها نشین.
رون:اصلا به تو چه؟ما می خوایم کمکشون کنیم.
فرانک:حرفش رو هم نزنید.این کار مخصوص خانم هاست.هر وقت کارشون تمام شد خبرتون می کنیم که به عنوان اولین نفرات از این سیستم استفاده کنید.
هری:مگه ما مشنگیم؟
فرانک در حالی که شانه هایش را بالا می اندازد:من نمی دانم.به هر حال همین الان از این جا میرین بیرون یا آمریج جونتون رو صدا کنم؟
هری:چرا باید بریم بیرون؟می خوایم بشینیم اون ور درس بخونیم!!!
فرانک:به سه علت نمیشه،1-خیلی سرو صدا کردین تا الان و از الان به بعدشم می کنین.
2-درس خوندن از شما دو تا بعید به نظر میاد
3-خیلی بی شعورین
رون:خیلی خوب،خیلی خوب،می ریم بیرون.اما یادت باشه که به ما قول اولین نفرها رو دادین ها.
هری:اصلا باید یک پیمان نا شکستنی ببندیم.تو و من.رون هم می شه راز دارمون.
فرانک: چ چ چی؟ م م من،ن ن نمیتو...
هری:همین که شنیدی.
فرانک:حالا نمیشه...؟
رون:حرفش رو هم نزن.
فرانک:باشه.من آمادم.فقط باید بریم یه جایی که کسی نبینه.بیاین بریم پشت قفسه های اون طرف.در ضمن این چیز اون قدر ها هم مهم نیست که بخوایم به خاطرش پیمان ناگسستنی ببندیم.با یک قول دادن معمولی هم درست می شه.
رون:خوب ما تازه اجرا کردن این افسون رو یاد گرفتیم و می خوایم رو تو امتحان کنیم.حرف هم نباشه.
رفتند و پنج دقیقه ی بعد اومدند بیرون.
هری و رون با خوشحالی:خوب دیگه ما بیش از این مزاحم نمی شیم.دیگه باید رفع زحمت کنیم.خدمت دوستان، آشنایان هم خیلی سلام برسونین.
و به هم چشمک زدند و از در کتابخونه آمدند بیرون.
فرانک هم در حالی که سر جاش خشکش زده بود با خودش فکر میکرد:چرا قبول کردم؟این چه کاری بود که کردم؟ اونا چرا زورشون به من رسید؟یعنی واقعا چه اتفاقی افتاد؟
و یک نفر از بیرون در داد می زنه:طلسم فرمان شاید.
وبعد هم صدای قهقهه.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.