هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


"خبرهای فوری جادوگران" تنها زمانی ظاهر می‌شود که وقایعی خاص در جامعه‌ی جادویی جادوگران در حال به وقوع پیوستن باشد. با ما همراه باشید تا از جدیدترین خبرها مطلع شوید.


اگر می‌خواهید از وقایعی که در جریان است جا نمانید، بهتر است هرچه زودتر در محل حادثه حضور پیدا کنید و خودی نشان دهید!


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۰:۰۹ دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۶
#95

روبیوس هاگریدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۳ جمعه ۲ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۷:۲۳ جمعه ۱۹ تیر ۱۳۸۸
از يه ذره اون ور تر !‌ آها خوبه
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 334
آفلاین
_ آخ .
هاگريد : هيس !
سارا : آخه دا دا دا شتم ....
اما حرفش را به هنگام ديدن فضاي مقابلشان فرو خورد .
تالاري مشابه ميادين دوئل با سنگفرشي از سنگهاي سياه رنگ.
مشعل هايي كه به ديوار آويخته شده بودند از خود نورهاي سبز رنگ ساتع ميكردند و قهقهه هاي شيطاني فضا را به طرز مهيبي خوف انگيز جلوه ميداد .
جسي با صدايي رسا و حاكي از خشم و عصبانيت رو به سقف تالار فرياد كشيد : تو خواستار مبارزه با ما بودي هووم فكر نميكردم بخواي پشت ديوار هاي سربازانت مخفي بشي .
پاتريشيا با دست لرزان به طرف يوار آهكي مقابل اشاره كرد .

دو مشعل از طرفين ديوار به كنار حركت كردند و شكافي در دل ديوار پديد آمد .
ملكه از ميان شعله هاي زبانه كشيده ي آتش سر بيرون آورد .
دستان كشيده چشماني با برق شيطاني و خنده هاي رعشه آور
لباسي يكسره نقره اي كه در اثر تلاْلوي شراره هاي آتش رگه هاي سرخ را بر خود مي رقصاند و در آخر خنجري بلورين صحنه اي ترسناك و وهم بر انگيز از ملكه نمايان ميكرد .

با نعره ي هاگريد پرده ي وهم از تصوير برداشته شد و همه شمشير هاي خود را از غلاف بيرون كشيدند : حمله !

جسيكا ستاره هاي نقره فام پرتابي را به طرف ملكه پرت كرد هاگريد دست بر روي سينه گذاشت و فرياد زد :
من روبيوس هاگريد فرمانده ي كنوني گروه ضربت به فرمان ادوارد كبير با دست داشتن شمشير پرنس ادوارد سوگند ياد ميكنم تا آخرين قطره ي خون خود براي بر قراري عدل در جهان تلاش كنم .
تمامي افراد گروه ضربت يك صدا فرياد زدند :
سوگند اتحاد براي عدل !

______________________________________________
اولين پست رول من بعد از ماه ها بود اميد وارم در طي روزهاي متوالي بتونم به جو رول نويسي برگ ردم ! از بچه ها و دوستاي گريفي خودم ميخوام كه موضوع را ادامه بدن چون به نظرم حيفه تاپيك خاك بخوره !


شناسه قبلیم
اگه میخواین سوابقمو بدونید حتما یه سر به اطلاعات اضافی من بزنید !


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۲۳:۲۶ شنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۶
#94

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
مـاگـل
پیام: 993
آفلاین
هاگرید همان طور که در فاصله چندین متری یکی از آن سربازان ایستاده بود با تردید گفت :
_ خب بهر حال ما باید وارد قصر شیم چه این سربازان واقعی باشن و چه مجسمه!
دارن در حالی که شمشیرش را از غلاف گره خورده کمرش بیرون می کشید گفت :
_ خب فهمیدن این موضوع خیلی سادست!
و سپس به سوی یکی از آن ها به راه افتاد . هنوز چند متری با آن فاصله داشت که سرباز به کندی شروع به حرکت کرد! قدمی جلو نهاد و شمشیرش را در آورد!
دارن همان طور که به سرباز ثابت نگاه می کرد گفت :
_ اونها یک نوع روبوت هستند! فکر می کنم شکست دادنشون کار سختی نباشه!
گریفی ها که کمی با این حرف دارن خیالشان راحت شده بود خواستند به جلو حرکت کنند که ناگهان 4 سرباز در دید آن ها شروع به تکان خوردند کردند! کم کم رنگشان نیز به سرخی می گرایید! قرمز و قرمز تر!
و سپس صدایی بلند از آن ها اعضای گریف را کمی به عقب راند!
_ ما سربازان ملکه ، کسانی که می خواهند به داخل قصر روند را نابود خواهیم کرد!
و قصد حمله کردند که ناگهان .....

_ بایستید! به مهمانان من اجازه ورود دهید! بی صبرانه منتظرشان بودم!
جسی نگاهی نگران به هاگرید افکند و هیچ نگفت! اما در آن میان پاتریشیا می خواست فریاد بزند که :
_ واقعا زیرکی که نخواستی بیش تر از این افرادت نابود شوند! تو هم به زودی از بین می ری!
اما برای اولین بار خودش را کنترل کرد و موقعیت را برای گفتن این جملات مناسب ندید! نمی دانست...حسی در درونش به او می گفت که ممکن است این جملات جان دوستانش را به خطر اندازد.
به همین جهت سکوت کرد.

هاگرید قدم پیش نهاد و افراد همه هماهنگ با او حرکت کردند. شمشیر ها آماده در دست ، برق آن ها در دل هایشان امید و پیروزی را شعله ور می کرد.
شاید حالا می شد این گرمی را با لبخندی که بروی لب هایشان به چشم می خورد واضح تر احساس کرد.
اما هنوز یک ابهام وجود داشت. چرا ملکه می خواست به تنهایی با آن ها مبارزه کند!

یعنی چه چیز در انتظارشان بود؟؟ چیزی دهشتناک تر از آن غول های 4 چشم؟؟

صدای خنده های پی در پی و ترسناک ملکه قصر را پر کرده بود!



Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۲۲:۴۲ دوشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۶
#93

هرميون جين گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۷ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۲۶ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۸۹
از زمان های نه چندان دور
گروه:
مـاگـل
پیام: 284
آفلاین
سکوت مبهمی در بین همه به وجود آمده بود..نفس ها در سینه حبس شده بود ازحالت چهره ها ذهن مشوش افراد مشخص بود..استرس عجیبی بین آنها به چشم میخورد که کمی از اعضای شجاع گریفیندور بعید بود....هگرید با همان اعتماد به نفس قبلی مشغوب تمیز کردن شمشیر خود بود..ولی نکاه های دیگر اعضا حاکی از نگرانی درونشان بود...در این بین باتریشیا بود که سکوت را شکست...وبعد از مکث کوتاهی گفت:هگرید..امکان اینکه ما ببریم چند درصده؟؟

هگرید با چهره ی خندان همیشگی اش گفت:صفر درصد

هرمیون از گوشه ی چشم نگاهی به هگرید انداخت و گفت:شوخی میکنی آره هگرید؟؟
هگرید...که تا الآن فکر میکرد آنها نیز شوخی میکنند به خود آمد اخمی در بین ابروان بربشتش نقش بست ووگفت:شما ها چتون شده یادتون رفته گریفیندوری هستید؟؟

لارتن ..با شنیدن این حرف هگرید بلند شد ..رو به بقیه کرد و گفت:هگرید راست میگه بچه ها ما از شر اون نگهبانا خلاص شدیم این ملکه که چیزی نیست...و وقتی نگاه سرزنش آمیز دیگران را به خود دید..ادامه داد:خوب نه که چیزی نباشه..ولی جای ترسی نیست ما می بریمش....هرمیون از جای خود بلند شد آهی کشید و گفت:مجبوریم که ببریم

....بعد از چند ساعتی استراحت..راه ورود به قصر ملکه را در بیش گرفتند...هوای سرد زمستانی در جان آنها نفوذ کرده بود و نفس کشیدن را سخت میکرد...بعلاوه را رفتن در برف نیز بسیار سخت تر بود...ناگهان قصر ملکه از بین آن همه برف نمایان شد..شکوه و عظمت آن افراد گروه را در جای خود میخکوب کرد.....کم کم به قصر نزدیک شدند ..دور تادور قصر توسط نگهبانان یخی محاصره شده بود....ولی آیا با این نگهبان ها هم جنگی در بیش بود یا به راحتی می توانستند به داخل قصر راه بیدا کنند...

.لارتن رو به هاگرید کرد و گفت تو هم همون فکری رو میکنی که من میکنم؟...هگرید با اشاره ی سر تایید کرد...جسی جلو و گفت:نه بابا نگران نباشید اینا 4تا مجسمه یخی ان نگاه کنید الآن نشونت میدم....هگرید جسی را از یقه ی ردا گرفت و به عقب بر گرداند ...نگاهی جدی به او انداخت و گفت:ایندفعه دیگه نه جسی ..جسی لبخندی به او تحویل داد..و در جای خود قرار گرفت.. .ولی آیا واقعا این سر بازان حرکت میکردند؟؟؟


ویرایش شده توسط هرميون گرنجر در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۹ ۱۲:۳۵:۱۱

ما به اوج باز می گردیم و بر تری گریفیندور را عملا ثابت می کنیم...منتظر باشید..


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۱:۳۵ شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۶
#92

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
مـاگـل
پیام: 1540
آفلاین
ياهو


توضيح :
خب پيتر عزيز من قصد نقد پست شمارو ندارم فقط ميخوام اشكالاتش رو بگم !! اميدوارم ناراحت نشين !!
اول اينكه من توي خلاصه ي پستم گفتم كه ما از شمشير استفاده ميكنيم نه چوب دستي ، در پست لارتن يه جنگ كوچيكي بين گروه هگريد و اون نگهبانان رخ داد ، ولي در پست شما اين اتفاق تازه داره رخ ميده !! ... بنابراين پست شما خلاصه ي پستهاي قبلي هستش !! به هر حال ميشه گفت پست لارتن رو تكميل كردي !! موفق باشي !!

+*+*+*+*+*+*+*+*+*+*+*+*+

سارا با كشف نقطه ي ضعف آنها توانست دو تن از نگهبانان عظيم الجثه را از پا در بياورد . بقيه ي بچه ها نيز ترجيح دادند با تغيير شكل دادنت خود سريعتر عكس العمل نشان دهند .
دارن بازوهاي قدرتمندش را به سينه ش كوبيد و بعد از غرشي مهيب ، درختي كه در سمت چپش بود و برف زيادي روي آن نشسته بود آنگونه كه انگار درخت از شاخه هاي برفي تشكيل شده است را از جا كند و با آن نگهبانان را دور ميكرد !
برف به شدت در حال باريدن بود ، سرما لحظه به لحظه بيشتر ميشد ، جنگ به نقطه ي پاياني اش نزديك ميشد ، جسي كه اكنون به چيتا تبديل شده بود با جهش هاي سريعش شمشير را به پشت دشمن فرو ميكرد .
حال ديگر تعداد انگشت شماري از آن موجودات باقي مانده بود كه آنها نيز از بين رفتند .
در اين بين هگريد و پاتريشيا دچار زخم هاي سطحي شدند كه با كمك هرميون بهبود يافتند !!

نشست گروهي !
سراسر زمين پر از ماده هاي لزجي شده بود كه از آن موجودات به جاي خون جاري ميشد !
همه ي اعضا دور يكديگر نشسته بودند و از افتخارات خود سخن به زبان مي آوردند ، در همين حال هگريد سرفه اي خفيف كرد و در حالي كه داشت پالتوي ضخيم ش را مرتب ميكرد گفت:
- حالا زمان مبارزه با ملكه ي اين سرزمينه !! بايد اون رو هم از پا در بياريم تا يكي ديگر از مكانهاي اهريمني رو نجات بديم !!
همگي حرف هگريد را تاييد كردند ، و ايستادند تا براي مبارزه ي سخت تر و خطرناك تر آماده شودند !
هگريد در بين راه توضيحات لازم مثل " بهتره در موقع ضروري از ستاره هاتون استفاده كنين ، هر لحظه خطر در كمين ماست " را بيان ميكرد!

قصر ملكه !!
- يوهاهاهاها ! شما ها فكر كردين ميتونين من رو شكست بدين ؟!
ملكه در حالي كه داشت با گوي جادويي كه در دستانش بود مكان دقيق هگريد و دوستانش را ميديد با صدايي بلند فرياد زد :
- منتظر ورودتون ميونم ، انسانهاي بي چيز !!




ویرایش شده توسط جسيكا پاتر در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۶ ۱۳:۲۹:۵۰


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۲۲:۲۱ سه شنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۶
#91

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۹ دوشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۱ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶
از اوج!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 58
آفلاین
سربازان غیر طبیعی در حالی که با خشانت نفس نفس می زدند و سلاح های پرقدرتشان را از این دست به آن دست میکردند به گروهی کوچک ولی دارای اتحاد و انسجامی مناسب ایستاده بودند.
با همان جمله اول هاگرید ، دیگر گریفیندوری ها متوجه شدند که باید اینطور عمل کنند که ابتدا قوی دستان گروه با آن سربازان گلاویز شده و سپس دیگر گریفنیدوری ها که نسبت به دیگران فرز تر بودند سعی کنند سربازان رو بازی بدهند و اولین چشمی رو که از پشت دیدند مورد هدف قرار بدهند.

دیگر بیشتر از این درنگ جایز نبود...البته اگر هم میخواستند سربازان خشمگین به آنها هیچ وقتی نمی دادند ... رئیس گروه آنها نعره زنان به هگر حمله کرد و با گرز سنگیش که دور سر میچرخاند به هاگرید هجوم برد.
دارن ، اندرو و دو سه نفر دیگر از گریفیندوری ها به طبعیت از هگر با سربازان گلاویز شدند ولی آنها یک برتری نسبت به آن سربازان بی شاخ و دم داشتند و آن چیزی نبود جز چوب دستی ای که در دستان عرق کرده اشان وجود داشت.

پاتریشا ، به همراه سارا و چندین نفر از دختر های گریفنیدور در حالی که حمله سربازان را بوسیله طلسم هایی که به آنها میفرستادند دفع میکردند به دنبال مکان مناسبی میگشتند برای رسیدن به نقطه ضعف آن سربازان و سپس نابودی آنها.

سارا زیر لب خطاب به پاتریشا گفت : یکم دیگه با طلسمات اونا رو سرگرم کن!اون ها پستشون از پوست اژدها هم کلفت تره ... تنها راه از بین بردنشون این طور که به ظاهر معلومه همون چشمیه که در پشتشون هست.
اضطراب و نگرانی در صدایش موج میزد ... عرق سردی بر پیشانی سارا نشسته بود و او با آستین خاک گرفته اش آن را پاک کرد.
با تکان سر پاتریشا به علامت تائید او چرخی زد و در حالی که سعی میکرد کم ترین توجه ها رو به خودش جذب کنه به پشت سربازانی بره که اگنون گرم دعوا شده بودند.
چوبش را در دستش می فشارد و بالاخره اولین هدفش را دید...یکی از سربازان که با دارن می جنگید و شمشیری به بزرگی تمام بدن او داشت دقیقاً پشتش به او بود و او توانست چشم براق و عجیبی را که در پشتش وجود داشت ببیند.
زیر لب با صدایی که از اضطراب می لرزید چوبش را به طرف آن چشم عجیب کرد و زیر لب طلسمی را زمزمه کرد.
_ سکرومانتالیا
اختری آبی رنگ با جهش از چوب سارا بیرون جهید و دقیقاً به چشم خورد.
سرباز نعره ای گوش خراش زد و با صدای گرومب عظیمی بر روی زمین افتاد و باعث شد که لبخندی از سر پیروزی بر لبان سارا بنشیند.
با خود گفت : همینجوری پیش برو دختر!

----------------------------------
معذرت اولین پست رولم تو گریفنیدوره ... باجَوش و داستانش زیاد آشنا نبودم


ویرایش شده توسط پیتر پتی گرو در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۲ ۲۲:۲۷:۰۳

تصویر کوچک شده
شناسه قدیم من : بورگین


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۷:۰۴ سه شنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۶
#90

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
مـاگـل
پیام: 1540
آفلاین
ياهو


خلاصه اي از پست شماره ي 1 تا پست شماره ي 81 !!!

مکان های اهریمنی : سال ها قبل حتی قبل از حکمرانی لرد ولدمورت نیز نیروهای اهریمنی در دنیای جادویی وجود داشتند اما این نیرو ها توسط گروه ضربت در ادوار مختلف نابود شدند اما امروز دوباره این مکان ها باز گشته اند تا اهریمن همه جا را تسخیر کند اما گروه ضربت باز هم متحد شده اند !

گروه ضربت يعني ما ( هگريد ، رئيس گروه / پاتريشيا / جسي ، نزديكترين فرد به هگريد / دارن / اندرو / سارا و ... ) اين گروه همراه با فرماندهي هگريد به جنگ با نيروهاي اهريمني ميرن ! _ از صفحه ي دوم به بعد تا آخرين پست همچنان جنگ است و نبرد _ اما يك ويژگي كه اين اعضا دارن اونه كه قدرت تبديل شدن به جانوران رو دارن مثلا شخصيت جسي در اين داستان در موقع خطر و ضروري به "چيتا " تبديل ميشه ، دارن به گوريل عظيم الجثه ، اندروميدا به شير و همگي به اين ترتيب تغيير شكل ميدن!! ... اين از اين !
نقل قول:
آلبوس خطاب به هگريد در پست شماره ي 4:
داگیوس ( هاگرید ) تو ساینیا ( هدویگ ) تو چیتا و تو آندرولاین شما چهار نفرید چهار نفر تا حد اقل نور برای رنگین کمان عدالت باقی مانده !

يه چيز ديگه اينكه هر كدوم از بچه ها يك نمادهايي روي بدن خود دارن!... يا وسيله اي كه بشه هميشه در كنترل باشن و رديابي بشن!

و اما در مورد موضوع داستان اينكه اين اعضا ابتدا در پي يافتن شمشيره واقعي شاهزاده ادوارد ميرن ، اما در بين راه جنگهايي با ارگ ها رخ ميده كه باعث زخمي شدن گرئهي ميشه اما اونها همچنان به راهشون ادامه ميدن ، بلاخره در يكي از جنگها هگريد به خواب ابدي ميره اما دوستانش ميرن و شمشير ادوارد رو ميارن و اون دوباره جان تازه اي ميگيره و براي نابودي مكانهايي كه اهريمن در اونجا وجود داره همگي آماده ميشن !

- الان گرفتين جريان چيه ؟!


.:. .:. گزيده اي از پست شماره ي 82 تا 88 .:.

در پست يكي 81 ( پست آلبوس) همه ي اعضا به سمت جلگه ي عشق كه يادگار اجداد شاهزاده ادوارده حركت كردند چون اونجا توسط اهريمن طلسم شده ، به همين دليل اعضاي گروه ميرن به اون جلگه تا پاكسازي كنن يه جورايي و همجوري كه از اسمش مشخصه دوباره همه ي عاشقا اونجا روي تنه ي درختان اسم هاي خود و معشوقه ي خودشون رو هك كنن ! ... در بين راه رسيدن به جلگه به راهرويي ميرسن كه "متغير " نام داره ! ... اين راهرو يك تابلويي رو نشون ميده كه نوشته :
نقل قول:
جسي به تابلو نزديك شد كه آنرا وارسي كند :
- اووه اينجا يه چيزي نوشته شده ،
اهريمن آرميده گره گشوده امانت برداشته ""

زماني كه جسي به اين تابلو نزديك ميشه به داخل چاله اي سقوط ميكنه ! ... و با اين صدا باعث ميشه نيروي اهريمني و شيطاني بيدار بشه و از وجود جانداري به سرزمين خودش خبر دار !... بعد از سقوط جسي دوستانش ميخوان برم كه اونو نجات بدن ، اونها نظرات متفاوتي دارن كه به مكاني كه جسي سقوط كرد مربوط ميشه ، اما جسي به داخل گودال يخي سقوط كرده بود و براي آنكه راحتتر تنفس كند به سختي به بيرون از غار رفت اما به محض خارج شدن از آن توسط نگهبانان اين سرزمين كه از ملكه ي بدجنبسي پيروي ميكردند اسير ميشه ! ... نگهبانان جسي رو به قسر ميبردن و در اونجا ملكه براي اينكه بتونه بقيه ي گروه رو پيدا كنه جسي رو زنداني ميكنه ، اما اون با توجه به نيرويي كه داشتن و برقراري ارتباط از طريق علامت روي بدنشان به بچه ها فهماند كه كجاست ! بنابراين هگريد همراه با پاتريشيا و دارن براب كمك نزد جسي ميرن و اونو نجات ميدن اما به محض خارج شدن نگهبانان قصر اونها رو ميبينن و سعي در دستگيري آن 4 نفر دارند! .... اما در بين راه تصميم ميگيرن تا همه ي اعضا رو مطلع كنند و به جاي فرار به جنگ بپردازند ، و با شمشيرهاشون به نبرد با اين موجودات كه هيچ شباهتي به آدميزاد نداشتند و شمايلي غير واقعي داشتند بجنگند !... در همين حال هرميون با كمك " فش وفوش جادوگرانه ي ويزلي ها " بقيه ي اعضاي گروه را به صحنه ي نبرد آورد !.... اما در پست لارتن كه آخرين پست هست ميخونيم كه اين موجودات نقطه ي ضعفشون چشمي بود كه در پشت سرشان قرار داشت ، بود و بچه ها با توجه به اين شناخت بايد اونها رو نابود كنند !

(_(_(_(_(*)_)_)_)_)
تمام!
من تا اونجايي كه يادم بود ، همه چيزو گفتم ! ... باز اگه جايي رو متوجه نشدين اطلاع بدين كه توضيح بدم !
موفق باشين!!



ویرایش شده توسط جسيكا پاتر در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۲ ۱۷:۰۹:۵۴


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۷:۵۴ شنبه ۹ تیر ۱۳۸۶
#89

روبیوس هاگریدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۳ جمعه ۲ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۷:۲۳ جمعه ۱۹ تیر ۱۳۸۸
از يه ذره اون ور تر !‌ آها خوبه
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 334
آفلاین
سلام ! ببخشید پست زدم !

یکی از بچه ها لطف میکنه از آخرین پستی که من زدم یه خلاصه به من بده ! خیلی درگیرم لازم دارم !

قربون همه هگر !


شناسه قبلیم
اگه میخواین سوابقمو بدونید حتما یه سر به اطلاعات اضافی من بزنید !


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۲۲:۲۱ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۶
#88

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
مـاگـل
پیام: 471
آفلاین
- به نظرتون قدرت هرکدومشون چقدره!؟
این را هرمیون در حالی که مثل بقیه به سمت نگهبانان چشم دوخته بود، پرسید.

هاگرید به آرومی گفت:
- الان شروع می شه! اما یادتون باشه برای چه هدفی اینجاییم!.... راستی! چه خوشگل شدی جسی!

و با این حرف لبخندی بر لب همه، حتی جسی نشست و هگرید با همین شوخی ساده روحیه آنان را دو چندان کرده بود.

در همین هنگام یکی از نگهبان ها گرزش را در دستش محکم کرد و به طرف نزدیکترین فرد گروه، یعنی هگرید حمله کرد. هگرید به سختی ضربه گرز را با شمشیرش دفع کرد، اما با ضربه ای که آن نگهبان با دست صخره وار خود به سینه او زد، به طرف دیوار پرت شد و با آن برخورد کرد.

اما دوباره و با اراده ای که فقط در هگرید پیدا می شد، به طرف نگهبان حمله کرد.

همه مبهوت ایستاده بودند و پیکار دور از نتیجه هگرید را نظاره می کردند. شاید اگر همه به آن نگهبان حمله می کردند، موفق می شدند. اما اگر بقیه نگهبانان که به شکل مرموزی فقط نظاره گر بودند، تصمیم به یورش می گرفتند، مسلما آنها شانسی نداشتند. هگرید از همه قوی تر بود. اما گویا هر لحظه به شکست در برابر آن نگهبان نزدیکتر می شد.

بلاخره نگهبان هگرید را بر زمین زد و گرز را بالا برد تا کار را تمام کند. پاتریشیا در یک اقدام به نظر بیهوده به سمت نگهبان یورش برد و شمشیرش را درون چشمی که پشت سر نگهبان قرار داشت، فرو کرد!

نگهبان مانند سنگی بر سر جایش خشک شد و بعد به زمین افتاد. با این حادثه تحرکاتی در بین بقیه نگهبانان که تا آن لحظه بی حرکت بودند، دیده شد.

پاتریشیا که هنگام انجام آن حرکت فداکارانه، خود را برای مرگ آماده کرده بود، اکنون با حالتی شوکه به نگهبانی که کشته بود نگاه می کرد.

هاگرید در حالی که شمشیرش را برای بلند شدن بر زمین می زد، گفت:
- آفرین! تو نقطه ضعفشونو پیدا کردی!

دیگر زمان حمله نهایی نگهبانان رسیده بود. این را از تک چشم روی سینه نگهبانان می شد خواند. پس هگرید آخرین حرفهای قبل از شروع درگیری را زد:
- من و کسایی که زور بازوی بهتری دارن، باهاشون درگیر می شیم. بقیه هم فکر کنم بدونن که باید بعدش چی کار کنن.

-----------------------------------
امیدوارم خیلی بد نشده باشه! بلاخره اینجا پستیدم!


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۸ ۲۳:۴۷:۴۲

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۷:۴۱ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۶
#87

هرميون جين گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۷ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۲۶ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۸۹
از زمان های نه چندان دور
گروه:
مـاگـل
پیام: 284
آفلاین
نفس ها در سينه حبس شده بود افراد گروه با نگاه هایی هراسان به اطراف خود می نگریستند...تا چشم کار ميکرد يخ بود و فقط يخ...گاهي برقي ناشي از يخ ها ديده ميشد که همه ي اعضاي گروه را به سمت خود بر ميگرداند....نگهبان ها با نعره هاي گوشخراشي نزديک ميشدند..هيچ نشانه اي از ديگر ياران نبود...هگريد به آرامي پاتريشيا را به زمين گذاشت و باصدايي که به سختي شنيده ميشد زمزمه کرد..ما تسليم ..نميشيم..تا آخرين قطره ي خون مي جنگيم

افراد گروه با نگاه هاي خود حرف هگريد را تاييد کردند...انتظار سخت بود...ولي به پايان رسيد ناگهان سکوت همه جارا فرا گرفت...صداي نعره ها قطع شده بود گلوله اي از نور با شدت به طرف آنها مي آمد شدت نور و برخورد آن با سطح صیقل خورده ی دالان نور خیره کننده ای به فضای سردو تاریک دالان بخشیده بود..گلوله در يک قدمي آنها از هم پاشيد..10 نفر نيروي کمکي رسيده بودند..نگاه پرسش گر هگريد را هرميون با خنده ريزي پاسخ داد:فش وفوش جادوگرانه ي ويزلي ها


پاتريشيا که هنوز هم کاملا قانع نشده بود از هزمیون پرسید:خوب براي مبارزه که نميتونيم از لوبياي فلفل دار استفاده کنيم درسته؟؟؟
هرميون نگاه تيز و معني داري به او انداخت و گفت:مطمئنا نه..و با چرخشي به چوبش...20 شمشير بلورين را ظاهر کرد.....
ريموس که براي پيدا کردن نشانه اي از نگهبانان کمي جلوتر رفته بود با عجله به طرف آنها آمد و نفس نفس زنان گفت:دارن ميان عجله کنيد...نگاه هاي افراد همه از ريموس گرفته شد و به طرف شمشير ها برگشت هرکدام به سرعت يک از آنها را برداشت....هگريد...در حالي که روکش شمشير را ميکشيد گفت:با نيروي عشق هر چيزي ممکنه...
همه با هم فرياد زدند يکي براي همه ...همه براي يکي....
دوباره صداي نعره ها به گوش میرسید ايييست....
همه بر جاي خود ميخکوب شده بودند....و انتظار میکشیدند...

نگهبانان يکي پس از ديگري نمايان شدند تعدادشان بيش از 50 نفر بود...آدميزاد نبودند.....موجود هايي بلند قامت...با دست و پاهايي به اندازه يک تخته سنگ...4چشم داشتند که دوتاي آنها برو روي بازوان و دوتاي ديگر بر روي سينه و پشت شان قرار داشت..از سر اثري نبود...با ديدن آن موجودات تنها حالات چهره ي ياران عوض شد هراس بيشتري در آن ديده ميشد ..نگهبانان وقتي که هيچ عکس العملي از
افراد نديدند..آنها نيز بر جاي خود ايستادند..حالا تنها صداي نفس هاي سنگين دو ارتش بود که به گوش ميرسيد....ولي آيا به راستي آنها نفس ميکشيدند؟؟؟
----------------------------------------------------------
حالا جنگ اصلي بين دو ارتش پليدي و پاکي شروع ميشه....اشکالات نمايشنامه رو به خوبي خودتون ببخشيد خيلي وقته نمايشنامه ننوشتم
و اينکه بازم ببخشيد که پابرهنه خودمو بينتون راه دادم


ما به اوج باز می گردیم و بر تری گریفیندور را عملا ثابت می کنیم...منتظر باشید..


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۲:۰۷ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۶
#86

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
مـاگـل
پیام: 993
آفلاین
آن ها به سرعت می دویدند تا هر چه زود تر خود را از آن قصر برهانند اما سطح یخی و لغزنده قصر مانع از حرکت سریع آنان می شد. زمین خوردن های مکرر و صدای نگهبانان که با سرعت به سویشان می آمدند.
صدای فریادهایشان لحظه به لحظه نزدیک تر می شد.
_ بایستید... فرار شما ملکه با خشمگین تر و مجازات شما را سخت تر خواهد کرد...
هگرید همانطور که به پاتریشیا کمک می کرد تا از روی زمین او را بلند کند این تهدید را شنید. پس دیگر فرصتی نه برای زمین خوردن و نه برای فرار داشتند . پاتریشیا را با آن دستان نیرومندش از زمین بلند کرد و با سرعت به سوی بچه ها که کمی از اون جلو تر رفته بودند شتافت.
در آن میان پاتریشیا با عصبانیت فریاد زد :
_منو بزار زمین...من خودم می تونم بیام... زود باش...!
اما هگرید بی توجه به راه خود ادامه داد تا به سایرین رسید .
_صبر کنید... صبر کنید... فرار کردن ما بی فایده ست!
همه ایستادند و به سوی هگرید بازگشتند! با چشمانی پر از تعجب به او نگریستند! هگرید ادامه داد :
_ ما تا هر جا که ادامه بدیم و حتی از قصر هم خارج شیم باز هم اونها می آن تا ما رو دست بسته تحویل ملکه شون بدن...تنها راه ما اینه که بایستیم و مبارزه کنیم!
دارن نیز که از این تعقیب گریز خسته بود سری به علامت تأیید حرف های هگرید تکان داد و گفت :
_ حق با هگریده... اونها انقدر ما رو تعقیب می کنن که بالاخره موفق بشن ما رو دستگیر کنن! چون این فرمان ملکشونه! ولی یه مشکل... چوب دستی ها چی؟؟ یعنی اونها کار می کنن ؟
چند ثانیه ایی بیش تر از به زبان آوردن این حرف توسط دارن نگذشته بود که همه چوب دستی ها را بیرون کشیدند!
جسی با صدای آرامی زمزمه کرد :
_لوموس!
نور بسیار ضعیفی از چوب دستی بیرون جهید و چند ثانیه بیش تر دوام نیاورد و از بین رفت...
آن ها اکنون به کمک بقیه بچه ها که بیرون قصر منتظر ایستاده بودند نیاز داشتند! پس هگرید با هرچه زودتر دست به کار می شد و آن ها را به روش خود باخبر می کرد!

حالا دیگر سایه هایی بروی دیوار دالان دیده می شد... وحشت چهره ها را در برگرفته بود... چوب دستی ها نیروی کمی داشتند و مطمئنا نمی توانستند با آن ها زیاد در مقابل دشمن دوام بیاورند!
هگرید گفت :
_بچه ها بهتره شمشیر هاتون رو هم دربیارید...چون فکر می کنم به اونا بیش تر نیاز داریم تا چوب دستی...

صدای یکی از نگهبانان به گوش می رسید :
_موش های کثیف... بالاخره گیرتون میندازیم....
نگرانی در چهره ها موج می زد...بقیه پس کی خواهند رسید ؟ سرانجام چه خواهد شد؟

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

دوستان براساس گفته جسی عزیز پیش برید...یعنی بعد از شکست دادن نگهبانان اون هم به سختی به سراغ ملکه برید!








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.