- حال شما را خواهم آموخت که تفرج شبانه چه حسن ها و چه کراماتی همی دارد! من اکنون خواهم رفت تا مقدار مبسوطی پیاز خاصه جناگل(جنگل ها) هاگوارتز را همی آورم تا شما تناول(یادم نبود با کدوم ت می نویسن!) کنید. روا نیست میهمانی امشب بدون آذوقه همی گذرد!
پس فلچر از دخمه خارج همی گردید و بانو نوریس را به پاس دادن آن دو گمارد. پس چنین شد که رنگ از رخساره فرانکلین بپریدندی و رو به هارولد نجوا کردندی:
- یا هارولد به دادم رس! پس کدامین پارتی به خلاص کردن ما تواناست؟ از نوزادی زخم معده مرا عارض بوده. پس پیاز چگونه همی خورم؟ آن هم پیاز جناگل هاگوارتز که طبیبی نقل می کرد به لطف شیره آن از حجرات(سنگ ها) مرمر رسوب زدایی همی کنند!
هارولد اندکی با لبخند ملاحت بار(ملیح!) به او همچون نگه کردن عاقل اندر سفیه همی نگریست و سپس همی گفت:
- ای یار ساده و دنیا نادیده من! همانا فتاح مشکلات در پیش حضورت همی ایستاده! به من همی گویند هارولد پاتر بن الکساندر بن ذالذالک! هم الان از اینجا خواهیم همی رفت! لکن پس از اینکه من به تو قدرت و شوکت پارتی را در این زمانه به حالت جلی نشان همی دادم!
سپس هارول دست خود را به اندرون ردای طلبگی اش فرو همی برد و گوشی سامسونگ خویش را عیان ساخت! فرانکلین از این حرکت در عجب شد و همی گفت:
- عجبا! مگر در دارالطلاب همراه داشتن دورگو همراه خطایی بس نا بخشودنی نیست!؟
هارولد بر پشت شانه وی ضربتی همی زد و بگفت:
- هنوز بسیار مانده تا تو رسم روزگار فراگیری! اکنون به تو خواهم آموخت آنچه آموختنی ست را! (این جمله رو یه جا شنیدم!)
سپس از اندرونی دفترچه، نمرات مربوط به فرگوس فینیگان! رئیس وقت دارالطلاب (
) را همی جست و اقدام همی کرد.....
.....همانا دارنده نمرات مورد نظر شما در حد فاصله شبکات مربوطه موجود همی نمی باشد!............
این صوت شوم ساحره ای همی بود که در دورگو سخن می گفت و با این سخن رفته رفته رنگ هارولد نیز بسان زردآلویی رسیده درآمد و فرانکلین چون او را بدینگونه بدید، فریاد برآورد:
- ...............................