وینکی مسلسل به طرف مادام و از مادام به سمت رز گرفت و گفت:
-نخیرم نمی شه بشینی همه ی ما وظیفه مون رو انجام دادیم ببین...
و مسلسل را دور تالار تمیز هافل چرخوند.
مادام عطسه ی بلندی کرد و گفت:
-حالانمی شه....اچچچچ فردا بکنم؟ همین الان از کلاس....اچچچچ ....
فرجو همون طور که سرش توی کتابش بود حرف مادام را تصحیح کرد:
-همین الان کار کردن را پیچوندی!
آنتو با ناراحتی رد پای گلی مادام را نشان داد و گفت:
-تازه با کفش هات اینجا رو هم کثیف کردی ، خودم سه ساعت مشغول سابیدنش بودم.
دورا که فرصت را مناسب دید شترقی نثار آنتو کرد و گفت:
-دَدی دَدی من گشنمه!
آنتو گفت:
-رز غذا آمادس؟دخترم گشنشه.
رز شونه هایش رو بالا انداخت و به وینکی که داشت مسلسلش را تمیز می کرد ، اشاره کرد.آنتو صدایش را صاف کرد وگفت:
-جناب ناظر مسلسل به دست! ما ناهار می خواهیم.
مادام هم که دید می تونه با شروع شدن غذا از زیر کار در بره در تاییدحرف آنتو گفت:
-روده بزرگم روده کوچیکمو خورد!
-منم!
-و منم!
-و همچنین منم!
سر میز خصوصی هافلپافوینکی همراه با بوقلمون سرخ شده از آشپزخانه بیرون آمد و بوقلمون رو روی میز گذاشت.
هافلیون سر بوقلمون ریختند و پس از چند دقیقه چیزیذ از بوقلمون باقی نماند.
آنتونین یه تکه بزرگ بر داشت و گفت:
- طعم عالیه رز!
بقیه هم با شور و شوق تایید کردندورز در اون طرف میز به این فرمت(
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smil476a77a4aec5f.gif)
)در امد.
بعد از ناهار نوبت به دسر لیمویی(!)رسید.همه مشغول خوردن بودند که صدای جیغ رز در امد:
-دو....دورا!
با فریاد رز همه به سمت دورا برگشتند. دورا کمرنگ شده بود و هیمن طور داشت کمرنگ تر می شد.آنتونین دستش را بالا اورد تا به دورا دست بزند ولی دست او هم کمرنگ بود.
بقیه هم به خود نگاه کردند همه در حال محو شدن بودند!
دورا که حالا به سختی دیده می شد جیغ زد:
-چه تو غذا ریخته بودی رز؟
رز که از ترس ویبره می رفت ، گفت:
-من؟نه من چیزی توش نریختم.
مادام با ترس گفت:
-وینکی نکنه تو ریختی؟
ولی وینکی پیدا نبود.تا چند دقیقه ی بعد هافلیون محو شده بودند...