هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


"خبرهای فوری جادوگران" تنها زمانی ظاهر می‌شود که وقایعی خاص در جامعه‌ی جادویی جادوگران در حال به وقوع پیوستن باشد. با ما همراه باشید تا از جدیدترین خبرها مطلع شوید.


اگر می‌خواهید از وقایعی که در جریان است جا نمانید، بهتر است هرچه زودتر در محل حادثه حضور پیدا کنید و خودی نشان دهید!


در حال دیدن این عنوان:   3 کاربر مهمان





Re: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۹:۱۳ شنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۶
#40

سلسیتنا واربکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۷ دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱:۰۶ شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۲
از قبرستون!
گروه:
مـاگـل
پیام: 125
آفلاین
صدای گرم سلستینا راهرو را پر کرده بود:وزین پس بشد سرور آن گریف اسلی خان.ببود چون که او از اصیل زادگان.
یکی از تعقیب کنندگان با عصبانیت به دیگری گفت:چرا اون دهنش رو نمیبنده؟حوصله ام سر رفت.
دیگری گفت:آروم باش لارتن.این به نفع ماست که اون صدای ما رو نمیشنوه.
گویی ذکر این نکته از سوی استرجس طلسم را شکست و بوی خطر به مشام سلستینا رسید.چرا که آوازش را قطع کرد و با سوءظن به تاریکی چشم دوخت.چوبدستیش را کشید و چشمانش را در جستجوی عامل صدا تنگ کرد:ی اونجاست؟بهت اخطار میکنم...
سارا به آرامی زمزمه کرد:استیو پفای.
سلستینا نور سرخ رنگ را دید ولی قبل از هر عکس العملی بدنش لخت بر روی زمین افتاد و بیهوش شد.سارا با شادی او را نامرئی کرد و بوسیله چوبدستی بلند کرد:نگفتی چه اخطاری میکنی بچه پر رو؟
==============
آرامیس با بی حوصلگی بچه ها را زیر نظر گرفت.هیچ کس در سالن نبود که بتواند با او حرف بزند.بلا که در حال صحبت کردن با رودولف بود.رابستن و آنتونین هم که داشتند با سوسک هایشان مسابقه میدادند.مده آ مشغول مطالعه یک کتاب معجون سازی بود.سلستینا هم...راستی سلستینا کجا بود؟این سوال را با صدای بلند پرسید و با نگاه متعجب بقیه مواجه شد.بلا گفت:حواست پرته ها آرامیس!سلسی تمرین کوییدیچ داشت.
آنتونین مخالفت کرد:نه.مگه من رو نمیبینی؟یا تئو رو؟تمرین خیلی وقته تموم شده.
مده آ بالاخره کنجکاو شد و سرش را از روی کتاب بلند کرد:یعنی کجا رفته؟
رودولف با خنده پرسید:نکنه با یکی قرار داشته؟
رابستن خنده اش گرفت:تو رو خدا این رو نگو که میمیرم از خنده.واقعا به سلسی میاد؟
بلا کم کم داشت نگران میشد:یعنی چی؟کجا میتونه رفته باشه؟نکنه قضیه گریفی ها باشه؟
بلافاصله نگرانی جای خنده و سرخوشی را گرفت.دیگر همه از قضیه دعوا خبر داشتند.نمیدانستند چه اتفاقی افتاده است.درب تالار چرخید و سامانتا وارد شد.نگاهی که در چشمانش بود خشمناک و آتشین بود.نامه ای را به مست اسلایترینی ها پرتاب کرد و با خشم تمام گفت:بخونید!از طرف گریفی هاست.
بلا نامه را قاپید و با صدای بلند شروع به خواندن آن کرد.با خواندن هر سطر از آن خشم بیشتری در صدایش موج میزد...
=====
دیدم اینجا خوابیده گفتم دوتا پشت هم بزنم.اگه ایراد داره بی خیالش شید از قبلی ادامه بدید.ولی لطفا!محض رضای سالازار اسلایترین یه فکری به حال تالار بکنید!


[url=http://i18.tinypic.com/62gd2fc.gif]عضو تیم پ


Re: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۱:۰۶ چهارشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۸۶
#39

سلسیتنا واربکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۷ دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱:۰۶ شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۲
از قبرستون!
گروه:
مـاگـل
پیام: 125
آفلاین
سلام.اینجا حدودا 5 ماهه که کسی پست نزده گفتم یه سوژه بدم بلکه این تاپیک هم در راه خدا فعال بشه:
=====
سوژه جدید:جنگ داخلی هاگوارتز.قسمت اول.گریفندور.اسلایترین.
_:آخ!
صدای فریاد آنتونین که با پرتویی صورتی رنگ در هوا به پرواز در آمده توجه چند دانش آموز را که در آن اطراف بود جلب کرد.آنتونین دالاهوف که در حال قدم زدن بود با افسونی ناگهانی که از سوی یک پسر گریفندوری روانه شد در بلند شد و پس از برخورد با دیوار به روی زمین غلطید.پسر گریفی لبخندی زد و با لحنی نامطبوع به تعدادی از دوستانش گفت:من شرط رو بردم.تونستم آنتونین دالاهوف رو طلسم کنم و ضربه هم نخورم.
تئودور که مشغول صحبت با آنتونین بود از حمله ناگهانی به دوستش خشمناک شد و چوبدستیش را کشید:زیاد مطمئن نباش پسر.
گروه پسران گریفندوری به سمت تئودور چرخیدند.آنها 14 نفر بودند.پسری که موهای نارنجی داشت و لارتن خوانده میشد پوزخندی زد و چوبدستیش را در آورد:پسر تو میخوای تنهایی با همه ما درگیر بشی؟
_:اون تنها نیست.
صدایی سرد و دخترانه از پشت تئودور این را گفت.تئودور برگشت و در کمال شگفتی سلستینا واربک را پشت سر خود دید که با چهره ای خشمگین و چوبدستی به دست در مقام دفاع از دوستانش بر آمده بود.پسر دیگری که جوزف نام داشت.با خنده ای موذیانه پرسید:دونفر که یکیشون هم دختره؟این یعنی به هر نفرتون...
سلستینا به سردی حرفش را قطع کرد:7 نفر میرسه اگه تو کله پوک رو هم حساب کنیم.
از شنیدن این حرف جوزف غضبناک رو به سلستینا فریاد زد:تارنتالگرا.
سلستینا بلا فاصله فریاد زنان گفت:پروته گو.
و این سر آغاز دوئلی بی پایان بود...
شاید یک ساعتی از مبارزه آنها میگذشت.آنتوین به هوش آمده بود و به آندو کمک میکرد.تعداد گریفندوری ها به 6 نفر تقلیل یافته بود و در این میان سلستینا و تئودور و آنتونین هم بی نصیب نماندند.گوشه لب سلستینا پاره شده،خراشی عمیق و خون آلود بر روی گونه تئودور به وجود آمده بود و بر آمدگی روی پیشانی آنتونین حکایت از برخورد محکمش با دیوار داشت..
در همین لحظه.
_:چه خبره؟
ناگهان همه دست از مبارزه کشیدند و سلستینا طلسم یک گریفندوری را که به سمت تئودور میرفت منحرف کرد و با لبخندی آرام گفت:یکی طلبم!
آوای خشمناکی که از آنها علت دعوا را پرسیده بودمتعلق به کسی نبود جز پروفسور مک گونگال.
تئودور زیر لبی گفت:گاومون زایید.
مک گونگال با عصبانیت لارتن را که از همه کمتر آسیب دیده بود فرخواند:کرپسلی.اینجا چه خبره؟
لارتن با مظلوم نمایی لبش را ورچید:پروفسور اونا یهویی با نامردی به ما حمله کردند.
سلسیتنا دیگر طاقت نیاورد:نامردی؟تو به 14 نفر برابر 3 نفر میگی نامردی؟پس تو یکی که از اون دخترای اوا خواهری!
لارتن سرخ شد و مک گونگال عصبانی تر از پیش پرسید:درسته کرپسلی؟شما 14 نفری به 3 نفر حمله کردید؟
جوزف در مقام دفاع از دوستش بر آمد:پروفسور اونا به ما حمله کردن.
مک گونگال نگاه پرسشگرش را به تئودور که به نوعی رهبر به حساب میامد دوخت و او در جواب با لحنی مودبانه که زیرکی در آن موج میخورد گفت:پروفسور میخواستم بدونم تمام اعضای گریفندور وقتی 14 نفره به سه نفر حمله میکنن در نهایت شکست میخورن و به شیش نفر تقلیل پیدا میکنن؟البته به من مربوط نیست.به هر حال...
آنتونین که خوب متوجه علامت تئودور شده بود زیر لبی چیزی شبیه پروفسور اسنیپ گفت.مک گونگال که از چشمانش آتش میبارید به آن سه گفت:این ماجرا از اینجا درز نمیکنه.وشماها...
رو به اعضای گریفندور گفت:امشب برای مجازات در دفتر من حاضر میشید.حالا هم کلاستون با منه یالا بیاید.
پس از رفتن اعضای گریفندور که در چشمانشان میشد برق نفرت و انتقام را خواند و مک گونگال که صورتش از شدت خشم سرخ بود سلسیتنا،آنتونین و تئودور هرسه از خنده روی چمن هاگوارتز ولو شدند.
سلسیتنا در میان خنده هایش به زور گفت:شرط میبندم موهای لارتن کم کم داشت به قرمز تغییر رنگ میداد.
آنتونین نیز با خنده حرف های او را تایید کرد:و الیور هم داشت شبیه همون سرخگونی میشد که باهاش سر و کار داره.
تئودور اما در حالی که میخندید نکته ای را متذکر شد:ولی یادتون نره که به احتمال زیاد اونا انتقامشون رو میگیرن.توصیه میکنم تنهایی هیچ جا نرید.
سلسیتنا و آنتونین اما این حرف تئودور را جدی نگرفتند.
=====
حق با تئودور بود.5 سیاهپوش که برق طلایی رنگ آرم گریفندور بر روی ردایشان آشکار بود،در حال تعقیب کردن سلستینا بودند که داشت از زمین کوییدیچ باز میگشت...
==========
ماجرا مبارزه بچه های گریفندور و اسلایترین رو نقل میکنه که بالاخره بچه ها رمز تالار همدیگه رو گیر میارن و دعوا بالا میگیره.از طرفی اساتید هم حضور ندارن چون توسط چند تا از بچه ها طلسم بیهوشی روشون اجرا شده تا یه کم با همدیگه حال کنن!!


[url=http://i18.tinypic.com/62gd2fc.gif]عضو تیم پ


Re: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۲:۱۸ جمعه ۱ دی ۱۳۸۵
#38

ابركسس مالفويold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۵ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۵۷ شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۵
از پيش سمانه جون...!!!
گروه:
مـاگـل
پیام: 66
آفلاین
بلا:عجب سيريش هايين ها......

لوسيوس: آره..ولي ما نبايد با آواداكداورا او نارو از خودمون دور كنيم.... هرچي باشه لرد به اونا نياز داره...

بلا:پس بذاريم بيان مارو تيكه پار كنن؟

لوسيوس:بيهوششون ميكنيم....

بلا:واي مالفوي تو چرا نمي فهمي اونا قوي تراز اونن كه بيهوش بشن...

لوسيوس:باهم بيهوششون مي كنيم ....هر وقت گفتم باهم.....حالا!

و هردو طلسم بيهوشي رو هم زمان به طرف تكشاخي كه آنهارا تعقيب مي كرد فرستادند و تك شاخ شيه اي كشيد و روي زمين افتاد....ولي هنوز دو تكشاخ ديگر آنهارا تعقيب مي كردند كه پس از دو دقيقه آن دو نيز بيهوش روي زمين افتادند....

بلا:اين طوري بهتره حالا مي تونيم خون يكي از اونا رو بگيريم.

و دو سه بطري از داخل جيب ردايش بيرون آورد....

لوسيوس:نه...بلا...صبر كن .........


ادامه دارد.......


[size=large][color=00


Re: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۹:۱۲ چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۵
#37

توبیاس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۰ یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۵
از پیش پدرخوانده
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 294
آفلاین
مایلز عزیز میدونی یکجورایی پستتون در هاله از ابهام قرار داشت
من نمیخوام نقد کنم ولی مثلا باسیلیسک کجای جنگل ممنوعه باید باشه جای باسیلیسک اونجانیست.
هرچند شما تازه عضو اسلی شدید و هنوز با شخصیت ها آشنا نشده اید.
در مورد سوالتون باید بگم که بله شما میتونین پست منو ادامه بدین.
منظور از ادامه دارد یعنی اینکه پست به اتمام نرسیده وشما میتوانید آن را ادامه بدهید.
پس با اجازتون من ادامه میدم پست خودمو
با تشکر
__________________________________________________

_ لوسیوس کمک کن
_ آواداکداوارا
صدای شیه ی اسب شنیده شد. تک شاخ با نقره ایمرده بود.
_ عالیه به اندازه ی تعداد انگشت ها هستند ولی ما به همین راحتی میکشینمشون میدونستی هر 300 سال تولید مثل می کنند؟
_ به درک بلا حالا جواب لرد رو چی بدیم؟
_ می تونستی نکشیش..
_ جون خادمان لرد از جون تک شاخ مهم تره
_ آره ولی جون من از جون خودش مهم تر نیست.
در همین موقع صدایی از پشتشون شنیده شد.
ناگهان تک شاخ بال نقره ایی از پشت بوته ها بیرون آمد و با نگاه هایی خشمگین به آنها نگریست
_ میدونی چیه لوسیوس؟ ککم نمیگزه که اونا مارو محاصره کردن
و در همین هنگام 7 تک شاخ دیگر از 7 طرف مختل بیرون آمدند و عملا راه فرار آنها را مسدود کردند.
_ و میدونی بلا من هم یک نظر دارم
_ بگو
_ گاومون زایید.
_ موافقم ولی یک نقشه دارم
اسب ها ناگهان یک قدم جلو گذاشتند
_ یکیشون میکشی و من هم یکیشونو اون دوتای که به هم چسبیدن رو میبینی؟ سمت راستیه مال من چپیه مال تو
_ به ریسکش میارزه آواداکداورا
_ آواداکداورا
_ بدو بلا سریع ع ع ع ع ع ع ع
و بلافاصله از انجاگذشتند.
اسب ها که خونشان به جوش آمده بود بالافاصله به دنبال آنها آمدند.
_________________________________________________

ادامه اش با شما یا خودم به هر حال:
ادامه دارد...


فقط فروم وجود دارد و کسانی که از زدنش عاجزند

[b]فقط اسل


Re: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۶:۱۰ چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۵
#36



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۹ دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۳۹ چهارشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۶
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 15
آفلاین
خب من تازه وارد شدم و نمی دونم که این ادامه دارد یعنی چی؟ یعنی فقط خودش ادامه بده؟ یا معنیش اینه که نفر بعدی ادامه بده؟
به هر صورت من ادامه دادم.
--------------------------------
بلاتریکس متعجب موند ولی سریع به خودش اومد و پا به فرار گذاشت. ولی پس از 2 ثانیه تک شاخ تلو تلو خورد و کنار بلا به زمین افتاد. بلا به سوی لوسیوس رفت.
لوسیوس: چی شد؟؟؟ چرا حمله کرد؟؟
بلا با عصبانیت و تلخی گفت: اگه می دونستم که حتماً بهت می گفتم
لوسیوس هم با تلخ رویی گفت: خب حالا وقت دعوا نیست. بریم خونشو بگیر...........
لوسیوس حرفش را نسوه گذاشت و به سرعت دوید. از دور فریاد زد: بلا سریع بیا.
بلا هم به دنبالش دوید. خواست بپرسد چرا که لوسیوس امانش نداد و گفت: هیچی نگو. بعدا برات توضیح می دم.
- ساش شاس ساکاسا(کی اینجاست؟؟؟)*
لوسیوس که حالا مطمئن بود که صدایی شنیده با سرعت بیشتری دوید. ولی باسیلیسک سریع به پشت او رسید و گفت:
ساش ساش ساکا هاش سا هاش ساهاس اسش(شما کی هستید؟؟ از مرگ خواران؟)
لوسیوس از سرعتش کم کرد. معجونی را از جیبش در آورد و سر کشید و با زبان مار ها گفت:
- ساهشاس(آره)
(از این به بعد "-" به معنای گفتن مار و "--" به معنی گفتن لوسیوس به زبان مارها است)
- کاهاس(خوبه)
-- ساهاشایساشهاس( چی کار داری؟)
- ساهاشساس هاسکاس ماکاس پاساکاس( من محافظ اینجا هستم.)
-- ناهاساش کاساس هاشساش( پس چرا به ما کمک می کنی؟؟)
- نیساشهاسشسش هاش سایش اشسیسشسشا(من از طرف لرد محافظ اینجام که فقط مرگ خوارا بیان تا مأموریتشونو به خوبی انجام بدن)
لوسیوس دیگر از حرف زدن به زبان مارها دست برداشت و تمام مکالماتشان را به زبان عادی به بلا گفت.
بلا: پس حالا ما یه کمکم داریم. خب حالا بریم سراغ....
ولی صدای خش خشی مانع از ادامه دادن صحبتش شد
--------------------------------------------
خوب بود؟؟؟؟ اگه داستانو خراب کرده حذفش کنید



Re: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۹:۱۷ دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۵
#35

توبیاس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۰ یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۵
از پیش پدرخوانده
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 294
آفلاین
لوسیوس در حالی که جلوی شومینه نشسته بود و قهوه می خورد گفت: از وقتی که از آزکابانلعنتی فرار کردم خیلی حالم گرفته شده. راستی سوروس بابات هنوزم از اون معجون های عشقی میزنه؟
سووس از روی کاناپه جواب داد: آره هنوز زندست ولی باید راضی اشکنم برای چی میخوای؟
_ لرد سیاه برای به قدرت رسیدن کامل به خونی که از رگ اصلی قلب تک شاخ میاد نیاز داره و مدونی که تک شاخ یک حیوون مسخره و تند روییه پس باید از این معجون هاش در غذاش که شامل علف شیرین اسپانیایی و گل بنفشه سبز رنگ هست قاطی کنیم و بهش بخورانیم. این تک شاخی که ما سوژه قرار دادیم میشه گفت یکی از مهم ترین نوع تک شاخ ها به نام بال نقره ایه. تا حالا لرد سیاه موفق به گرفتن یکی از آن ها شده ولیچون با طلسم مرگ کشته شده خونش عصاره اصلی را نداشت. این معجون باعص می شود تا وقتی تک شاخ آنر ا بنوشد احساس دوستی با انسان ها را بکند و فقط مخصوص تک شاخ ها می باشد. بلاتریکس قبول کرده این کار رو انجام بده. باباتو راضی می کنی سه وه روس؟
_ باشه ، فقط من معجونو آماده می کنم بقیه اش با شما

*********
جایی دور در جنگل های ممنوعه
_ خوب بلاتریکس آماده ای؟
_ آره لوسیوس معجون رو روغذاش ریختم همیشه غذاش رو پنج ساعت قبل آماده میکند.
_ خوبه

لعد از 10 دقیقه:
هی نگاه بلاتریکس اون حیوونو میبینی؟ چقدر زیباست
_ موافقم
تک شاخ بال نقره ای مشغول خوردن غذایش شد و بعد از 1 ساعت و نیم انتظار غذایش رو به اتمام رساند و بعد از پنج دقیقه ناگهان گیجی به وی روی آورد.
_ خوب لوسیوس من میرم
_ موق باش بلاتریکس
بلاتریکس از پشت بوتته ها بلند می شود و به سوی تک شاخ میرود ولی ناگهان تک شاخ رم می کند و به سوی بلاتریکس یورتمه می رود .

ادامه دارد...


فقط فروم وجود دارد و کسانی که از زدنش عاجزند

[b]فقط اسل


Re: خون تک شاخ
پیام زده شده در: ۱۶:۲۰ دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۵
#34

ملیندا بوبینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۸ شنبه ۱۵ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۲۶ پنجشنبه ۲ فروردین ۱۳۸۶
از Canada
گروه:
مـاگـل
پیام: 137
آفلاین
اسنیپ مرتب در طول اتاق بالا و پایین و می رفت و با این کار دراکو را بیشتر عصبانی می کرد. بالاخره خون بلاترکیس به جوش آمد و با داد و فریاد گفت:
"چته ...چرا اینقدر راه می ری؟"
اسنیپ جوابی نداد و به قدم زدن ادامه داد. پس از گذشت مدت کوتاهی به حرف آمد و گفت:
"تو این فکرم ممکنه کسی از سفیدها شما دو تا رو موقع فرار دیده باشه؟"
مالفوی که معلوم بود غرق در فکر است جواب داد:
"نمی دونم...گمون نکنم...آخه موقع دویدن فقط حواسم به این بود که از دسترس اون سانتورهای احمق دور بمونیم!تو چی می گی بلا به نظرت کسی ما رو دیده؟"
بلاترکیس با حرکت سرش جواب منفی داد...

***
هوا دیگه کم کم داشت روشن می شد، نسیم ملایمی می وزید.
هاگرید جسد بی جان تک شاخ رو با خودش حمل می کرد و با هر قدمی که بر می داشت قطره ای از خون تک شاخ بر روی زمین می چکید...


ویرایش شده توسط ملیندا بوبین در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۱۵ ۱۶:۲۵:۲۴

ماهی تابه ای که با آن می توان نیمرو را به شکل قلب در آورد.
تصویر کوچک شده


Re: خون تک شاخ
پیام زده شده در: ۱۰:۳۴ جمعه ۵ آبان ۱۳۸۵
#33

بارتیموس کراوچ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۳ جمعه ۹ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۱۷ دوشنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۶
از تالار اسلیترین
گروه:
مـاگـل
پیام: 165
آفلاین
تاپیک ارزشی بید چرا پست جدی می زنی جیگر می رفتی تاپیک جدید می زدی.
*************************************************
دراکو با سرعت سرش را برگرداند، شیشه را برداشت و تا انجا که وقت یاریش میکرد آن را از خون پر کرد.
با تمام قدرت ردای بلا را کشید و گفت:
- بدو ؛ فرار کن .
جارویش رو برداشت و پا به فرار گذاشت.
بلا هم پشت سر او شروع به دویدن کرد :
- چرا پرواز نمی کنیم؟
دراکو که به نفس نفس افتاده بود با هق هق گفت:
- باید از دیدشون خارج بشیم بعد ؛ مگه یادت رفته اسنیپ چی گفت؟
آنها با تمام قدرت می دویدند ؛ اطرفشان هر لحظه تاریک و تاریک تر می شد و درختها بزرگو بزرگتر .
سانتور ها داشتن به دو دونده ی ناشناس می رسیدند، بلا و دراکو هم دیگه نمی تونستن بدون و از نفس افتاده بود .
ناگهان رعدی قرمز رنگ در آسمان سیاه جنگل نمایان شد.
بلا با ترس گفت:
- وای ____ کی اونا رو خبر کرده ؟
دارکو نفس عمیقی کشید و گفت:
-یه سانتور دیوانه هست که با جادوگرها ارتباط داره البته از گله ی سناتور ها طرد شده بود معلوم نیست چطوری جرئت کرده به جنگل بیاد.
بلا:
- تا کی بدویم اونا دارن به ما می رسن سفیدا هم که خبر دار شدن باید پرواز کنیم.
دارکو هم که دید دیگه هیچ راهی ندارن با سر گفته های او را تایید کرد .
آنها دویدند تا به فضایی کوچک و خالی از درخت رسیدند ؛ دراکو شیشه ی خون تک شاخ را در ردایش جا داد و روی جارویش نشست ، بلا هم با سرعت همین کار را کرد و به این ترتیب انها در آسمان سیاه و بی ستاره ی شب گم شدند .

--------------------------------------------------------------------------
هاگرید به سمت سانتور ها رفت و شروع به صحبت کرد ؛ بعد از چند دقیقه به طرفه پروفسور مک گونگال و لوپین رفت و گفت:
- اونا دو نفر بودن با ردای جادوگری اما وقتی سانتور ها رو دیدین بجای اینکه با جارو پرواز کنن و با چوب به طرف اونها طلسم بفرستن با پای پیاده پا به فرار گذاشتن و بعد از حدود یه ربع دویدن وقتی سانتور ها کاملا به اونها نزدیک شده بودن با جاروهاشون فرار کردن.
چهر هی پر از چین و چروک مک گونگال در هم فرو رفت نگاهی به تک شاخ بیجان که خون از کمرش می ریخت و درخت ها کرد :
-صد درصد کاره سیاه ها بوده اما چرا نمیخواست ما بدونیم کار اونا بوده؟
هیچ کس جوابی نداد، هاگرید روی زاونوهایش نشست ، تک شاخ بی جان را از روی زمین بلند کرد و به بیرون جنگل برد تا جایی خاکش کند.


ویرایش شده توسط بارتیموس در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۵ ۱۲:۰۱:۲۵
ویرایش شده توسط بارتیموس در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۵ ۱۲:۱۵:۳۱
ویرایش شده توسط بارتیموس در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۵ ۱۶:۴۳:۳۷
ویرایش شده توسط بارتیموس در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۵ ۱۷:۰۸:۵۲

[مواظب افکارت باش که تبدیل به گفتار می شود.
مواظب گفتارت باش که تبدیل به رفتارت می شود.
مواظب رفتارت


Re: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۲:۲۰ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۸۵
#32

آرامیس بارادا old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ پنجشنبه ۸ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۲۶ یکشنبه ۸ دی ۱۳۸۷
از مخوفستان
گروه:
مـاگـل
پیام: 137
آفلاین
داستان جدید

دفتر تاریک بود. نور لرزان شمع چهره رنگ پریده و سرد اسنیپ را روشن می کرد. صدای همچون یخ او سکوت شوم را می شکست: یه شیشه کافیه... نذارین بفهمن کار یه جادوگر بوده...
دراکو همان طور که با نگرانی به او چشم دوخته بود، سرش را به علامت تایید تکان داد. بلاتریکس که متفکرانه یک بطری را نگاه می کرد حرفی نزد.
اسنیپ ادامه داد: هر چی کمتر از جادو استفاده کنین بهتره... یادتون باشه، این مساله خیلی خیلی مهمه.
دراکو گفت: خیالتون راحت باشه قربان. ما... (نگاهی به بلاتریکس انداخت) به خوبی از عهده این کار بر می یایم.
اسنیپ پوزخند زد: امیدوارم!

***

شب بود. ماه کامل در پهنه سورمه ای رنگ آسمان می درخشید و با نور کمرنگ خود زمین را روشن می کرد. نسیم ملایمی از میان درختان جنگل ممنوعه می گذشت و برگ های خشکیده درختان را به لرزه در می آورد. صدای سنگین سکوت در زوزه گرگی گم می شد.
در میان ظلمات شب، دو لکه نورانی معلق وارد جنگل شد. دراکو و بلا شنل ضخیم را دور خود پیچیدند و کوشیدند از میان ریشه های بر آمده درختان، راه خود را بیابند.
دراکو زیر لب گفت: این تیر کمون هاگرید خیلی بزرگه. دو نفری هم نمی تونیم یه تیر باهاش بندازیم.
بلا با خشونت گفت: فعلا بذار تک شاخشو گیر بیاریم، کشتنش پیش کش.
او با حرکتی عصبی اطراف را نگاه کرد: عمرا بدون جادو بشه گرفتش.
- معلومه که نمی شه. بذار ببینم، اون جادوی تله شیطانی چی بود؟
- اون؟ اون جادوی سیاه قوی ایه. حتما می فهمن کار یه جادوگر بوده. اونم از نوع سیاهش.
- حالا یه کاریش می کنیم. بفهمن بهتر از اینه که بدون شیشه خون تک شاخ برگردیم پیش اسنیپ.
بلا شانه هایش را بالا انداخت و مشغول طراحی تله شیطانی شد.

***

جنگل ساکت بود. صدای گاه گاه خش خش برگ ها دراکو و بلا را از جا می پراند. صدای نفس هایشان فضا را پر کرده بود و قلبشان انگار می خواست از سینه بیرون بزند.
دراکو ناگهان به نقطه ای اشاره کرد: ببین...
- اومد... تیر کمونو آماده کن.
حالا هر دو به وضوح صدای سم های نرم اسب تک شاخ را می شنیدند. اسب به محوطه تله شیطانی نزدیک شد. سم هایش را روی زمین کشید.
- برو تو دیگه... برو تو...
دراکو به زحمت تیر کمان را بالا برد. بلا عصبی بود.
- معطل چی هستی؟ برو تو...
تک شاخ سر زیبایش را تکان داد و شیهه ای غم انگیز کشید. بعد آهسته وارد محوطه تله شد.
بلا نفس راحتی کشید. تک شاخ که در میان دیوار های نامرئی گیر افتاده بود، با بی قراری دور خود می چرخید.
دراکو به سختی تیر را پرتاب کرد. تیر از دیوار نامرئی عبور کرد و به پهلوی اسب خورد و او را روی زمین انداخت.
بلا سراسیمه بلند شد: زود باش.
او تله شیطانی را خنثی کرد و به سمت اسب تک شاخ دوید. در راه شیشه کوچکی از جیب ردایش بیرون آورد. دراکو هم تیر کمان را روی زمین انداخت و دنبال او دوید: مرده؟
- فکر کنم.
بلا کنار اسب زانو زد و با احتیاط تیر را از بدن نقره ایش بیرون کشید. خون از محل برخورد تیر بیرون زد. او با سرعت شیشه را زیر خون گرانبهای تک شاخ گرفت. شیشه ذره ذره پر می شد.
دراکو با بی طاقتی این پا و آن پا می شد: زود باش... زود باش...
- باشه... باشه...
دستی که شیشه را گرفته بود می لرزید. خون ذره ذره وارد شیشه می شد. دراکو هم کنار او زانو زد.
ناگهان تیری به سرعت آمد و درست بالای سر بلا به درختی برخورد کرد. بلا نفسش را در سینه حبس کرد و شیشه از دستش افتاد. خون تک شاخ از شیشه بیرون ریخت و آرام آرام روی زمین پخش شد. آن ها آهسته برگشتند...

-------------------------------------------------------
این تاپیک برای پست های جدی کار خودشو دوباره شروع کرده. برای همین، دیگه جای پست های طنز و ارزشی و چرت و پرت و ... این جا نیست. جدی نوشتن هم به مهارت احتیاج داره. واسه بچه های اسلی بده که نتونن جدی بنویسن!


تصویر کوچک شده


Re: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۲:۳۸ پنجشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۸۵
#31

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 1506
آفلاین
اندکی توضیح:من همون شون پن قدیمی هستم.البته از وقتی که بلاترکیس لطف کرد و چندتا طلسم شکنجه گر برام کادو فرستاد! نظرم عوض شد و تصمیم گرفتم به طور کل اسلایترینی بشم.میدونم که پست هام نقص های زیادی خواهد داشت چون من خیلی وقته از رول دور بودم ولی امیدوارم بتونم خودم رو به سطح بقیه برسونم.
=====================================
مکان:تالار خصوصی اسلایترین
زمان:بعد از مرخص شدن از بیمارستان!
بلیز خسته و کوفته در حالی که مچ پاش رو میماله روی یکی از صندلی های کنار شومینه نشسته و غر غر میکنه.
ایگور با کوله باری از کتاب نزدیک بلیز میشه و بارش رو روی میز جلوی اون خالی میکنه!
ایگور:این معلم ها یه کم کمتر تکلیف بدن چیزی از معلم بودنشون کم میشه؟
بلیز میاد جواب بده که ایگور میگه:کی با تو حرف زد؟دوباره هوس کتک کردی؟
و بعد رو میکنه به طرف پانسی و میپرسه:نه جداً چیزی ازشون کم میشه؟
پانسی هم کوله خودش رو باز میکنه و میره سر وقت مقاله ای که باید برای درس معجون سازی بنویسه. بلیز که میبینه هیچ کس توجهی بهش نداره با ناراحتی از جاش بلند میشه و میره طرف پنجره.هوای بیرون صافه و جون میده برای گردش کنار دریاچه.ولی بلیز نه حال گردش رو داره و نه وقتش رو.اون هم مثل بقیه باید به انجام کوهی از تکالیف بی پایانش بپردازه.نگاهی میکنه و میبینه همه سرشون توی کار خودشونه.مایکل داره با یه طومار درباره ستاره شناسی ور میره و جاگسن هم به طرز مشکوکی توی کیفش دنبال چیزی میگرده.بلیز بدون اینکه سر و صدا کنه میره طرف جاگسن تا ببینه داره چیکار میکنه.البته سعی میکنه نیتش رو مخفی کنه چون هنوز مچ پاش حسابی درد میکنه!
جاگسن:هوی بلیز چی میخوای؟
بلیز: هیچی داشتم رد میشدم!
جاگسن در کیفش رو میبنده و میگه:جدی؟ببینم به نظرت من نفهمم؟!
بلیز که میبینه اوضاع داره خراب میشه میگه:نه بابا این چه حرفیه،من فقط داشتم...
جاگسن با عصبانیت میپره و یقه بلیز رو میگیره و میگه:زودباش نامه من رو پس بده!!!!
بلیز: نامه؟نامه دیگه چیه،ولم کن بابا!
جاگسن میخواد با مشت بزنه توی صورت بلیز که در همین لحظه یکی داد میزنه:کـــــــــی این در رو خـــــراب کرده؟بلــــــــــــــیز میکــــــــــــشمت...!
---------------------------------
از همین جاها ادامه بدین لطفاً!








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.