هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: شبی از شبهای راونکلاو
پیام زده شده در: ۹:۵۶ جمعه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۹

ماریه تا اجکامب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۳ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۴۴ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶
از ...........
گروه:
مـاگـل
پیام: 275
آفلاین
همان شب

اخه روونا اگه یکی مارو اینجا ببینه چی؟

نترس اتفاقی نمیفته البته اگه تو این قدر حرف نزنی.
با این جمله لونا ساکت شد.

ماریه تا: روونا می دونی می خوای چی کار کنی؟

اره.همون کاری که اونا با ما کردن.

دیگه تقریبا به ورودی تالار اسلایترینی ها نزدیک شده بودند.دخمه ان هم در ان تاریکی شب واقعا ترسناک به نظر میرسید.

روونا: بچه ها یه کم عقب وای سین تا کارمو شروع کنم بعد زودی از اینجا میریم منم از اینجا خوشم نمیاد نمی دونم سالازار چه فکری کرده بود که این جارو کرده تالار اسلی ها.

روونا زیر لب ورد هایی گفت که کسی متوجه نشد بعد همگی به سرعت از انجا خارج شدند.در اخرین لحظه روونا برگشت و نگاهی خبیثانه به مار اسلی انداخت


فردا

در حالی که اعضای اسلایترین بعد از گذراندن یک روز نسبتا معمولی به تالار خود می رفتند روونا نیز ارام ان ها را تعقیب می کرد.

بچه ها جلوی مار توقف کردند و صبر کردند تا مار رمز را از ان ها بپرسد.

_ اول ققنوس بود یا اتیشش؟

_ببخشید؟

_ سوالمو یه جور دیگه میگم : اول مرغ بود یا تخم مرغ؟

اعضای اسلی با تعجب به هم نگاه می کردند.این مار چش شده بود؟
بعد یکی از اعضا بی توجه به سوال او گفت: اصیل زاده.
مار صدای خروس در اورد.اسلی ها کاملا گیج شده بودند که با صدای خنده ی روونا از جا پریدند.

_پس کار تو بود الان نشونت می دم.و با سرعت به طرف روونا رفت اما روونا خود را عقب نکشید .وقتی دانش اموز از بدن روونا رد شد انگار اب سرد رویش ریخته بودند.

روونا برای اولین بار خوشحال شد که روح است . باید در در خواستش که از بچه های ریون خواسته بود برایش بدن جور کنن تجدید نظر می کرد.

در همان لحظه بقیه ی ریونی ها هم سر رسیدند.دعوا داشت بالا می گرفت که بارون خون الود سر رسید.

_به کجا چنین شتابان؟ چه خبر شده دوستان اصیل زاده ی من؟

_ اون (اشاره به روونا) ورودی تالارو خراب کرده نمی تونیم بریم تو. مار به جای پرسیدن رمز سوالای عجیب می پرسه.

_اری بانوی گران قدر؟ راست میگویند؟

روونا:اره و تا نیم تاج منو پس ندن ورودی تالارو درست نمی کنم

بارون با تعجب رو به اسلایترینی ها گفت: شما به خودتون میگین اصیل زاده ؟این چه کاری بود کردید؟ دزدین دیهیم روونا ریونکلای بزرگ. واقعا شرمنده کننده ست.

یکی از اسلی ها گفت: کودوم دیهیم؟ما دزدی نکردیم.

لینی گفت: دروغ نگو مدرک داریم.ملت ریون هم سر تکان دادند.
الکساندر کاغذی رو که از دهان عقاب بیرون کشیده بودند به ان ها نشان داد.

_رنس نیمه اصل؟ این دیگه چیه؟

ماریه تا با بی صبری گفت: همون پرنس نیمه اصله. کودوم گروه پرنس نیمه اصل داره؟معلومه شماها که به استفاده از کتابش وارد تالار ما شدین و دیهیم رو دزدیدین.

_ما تا حالا حتی اون کتاب رو هم ندیدیم.

یکی از اسلی ها با اوقات تلخی گفت:مگه کتاب جی کی رو نخوندین؟ اون کتاب الان دسته....

لونا و لینی با هم داد زدن: ............. گریفندوری هاست

ملت ریون باورش نمی شد.همه برگشتند تا به طرف تالار گریف بروند.

_پس ما چی؟ چه جوری بریم تو؟

ماریه تا گفت: رمز اینه دایره هیچ نقطه ی شروعی نداره.کارمون که تموم شد میایم درستش می کنیم .
و با عجله همراه بقیه به طرف تالار گریف رفت..........


معصومیت قدرتی دارد که شیطان نمی تواند تصور کند


Re: شبی از شبهای راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۳:۳۱ سه شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۹

الکساندر پردفوتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۶ یکشنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۰۵ پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۱
از دست رفته کسی که با الکس کل کل کنه! :دی
گروه:
مـاگـل
پیام: 152
آفلاین
- رنس نیمه اصیل است ؟! یعنی چی ؟! اصلا معنی نمیده !

لونا چشمانش را نازک کرد و پاسخ داد :

- فکر کنم اولش پرنس نیمه اصیل بوده !

لینی گفت : اِ . . . چه جالب ، راس میگی ! خب ولی این چه معنی داره ؟

لونا : نمیدونم . . . به نظرم این کلمه آشناست . . . همین کلمه ی پرنس نیمه اصیلو میگم . به نظرم یه جایی شنیدمش .

لینی : آها ! فکر میکنم یادم اومد ! این اسم توی کتاب های عله بود ! توی کتاب شیشم !

لونا : آهان ! منم یادم اومد ! همون صاحب اون کتاب معجون سازی مرموز ! پس اگه این درست باشه که . . . که . . . این کار رو اسلیترینیا کردن !

در همین لحظه روونا از تالار بیرون آمد و با ناله گفت :

- بدبخت شدم ! نیم تاجم پیدا نشد ! انگار گم و گور شده !

لینی گفت : روونا ما میدونیم پیچوندن تاجت کار کیه . . .

- چــی ؟! شما میدونین کدوم عوضی این کارو کرده ؟! بگین تا برم نفله ش کنم ! بگین تا برم هشتبلکوتش کنم !

لونا نفس نفس زنان گفت :

- روونا خونسرد باش ! کار اسلیترینیاست ! ما مدرکم داریم ! میتونیم با دلیل و مدرک پیش مدیر بریم و تاج تو رو پس بگیریم و پدر اسلی ها رو در بیاریم !

روونا : من حالیم نی ! من تاجمو میخوام ! همین الآن بریم تالار اسلی ! همـین الـآن ! تا به حال سابقه نداشته کسی جرئت کنه تاج بانوی محترمی مثل منو بدزده ! این یه اهانته !

چند دقیقه بعد ، روبروی در تالار اسلی . . .

- رمز ورودی ؟! عوضی کپک زده ! خیار چنبر عقب افتاده ! نه ؟ اینا نیستن ؟! پس . . . بچه ها چه طوری بدون رمز وارد تالارشون بشیم ؟!

روونا لحظه ای فکر کرد ، سپس ناگهان با بدجنسی گفت :

- خیله خب ! حالا که شما تاج منو دزدیدین و ورودی تالار ما رو خراب کردین ، منم یه بلایی سر ورودی شما بیارم که بهم التماس کنید درستش کنم ! حالا ببینید . . .

ادامه بدین . . .


"Only Raven"


Re: شبی از شبهای راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۷:۵۵ دوشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۹

روونا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۱۱ دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۱
از ل مزل زوزولـه .. گاو حسن سوسولـه!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 553
آفلاین
ادامه داستان

صبر کن ببینم، این چیه ؟ انگار واقعا یه چیزی تو دهنش گیر کرده !
- خب چه جوری درش بیاریم ؟

- آهان فهمیدم. لونا تو منقارشو باز کن، منم سعی می کنم کاغذه رو بکشیم بیرون. آماده ای؟
- آره. برو !

با شروع عملیات سیستم امنیتی عقاب ریونکلا فعال شد، و شروع به جیغ زدن کرد. لحظه ای بعد روونا در کنار در ایستاده بود .

- معلومه شماها این موقع شب دارین چیکار می کنین؟
- آ...مم هیچی !

- روونا یه چیزی تو منقار این عقابه گیر کرده، ما نمی تونیم درش بیاریم. ( لینی چپ چپ لونا را می نگریست )
- خب اینکه کاری نداره. وایسین کنار بینم : اکسیو. کاغذ براحتی در دستان او جای گرفت.


- بیا بگیرش. و تکه کاغذ را در آغوش باز شده لونا انداخت.
- مطمئنی نمیخوای ببینی چیه؟

- نه، من فقط میخوام بخوابم. شما هم زودتر بخوابید فردا کلی کار داریم !
لینی که پس از این مدت کوتاه تازه لب به سخن گشوده بود گفت: روونا ؟

- هووم؟
- پس دیهیمت کجاست؟

- جان؟
- منظورم نیم تاجته؟


- ایناهاش دیگه، دقیقا اینجا ! اِ پس کوشِش؟ نیم تاجم کو ؟ من نیم تاجمو می خوام ! و به داخل تالار رفت تا ملت را برای پیدا کردن نیم تاجش بسیج کند.


در این حال لونا با تاسف شروع به باز کردن چین و چروک و تاهای کاغذ شد تا اینکه کاغذ کاملا متن میهمانش را بطورت 2 بعدی نشان میداد. روی تکه پاره شده کاغذ نوشته شده بود : رنس نیمه اصیل است !

0000000000000000000000
توضیحات: اونجوری که از ظواهر پیداست، گروهی از جاسوسان اسلیترینی کتاب مخوف معجون سازی پیشرفته ، نوشته باتیلدا باگشات ، ویرایش اول و آخر سوروس اسنیپ رو پیدا میکنن، و سعی می کنن با طلسم های موجود در کتاب وارد تالار ریونکلا شده و دیهیم روونا رو بدزدن. اما در آخرین لحظه عقاب روی در کتاب رو مثل یه سیب گاز میزنه و یه تیکه از کاغذ کتاب توی دهن عقاب میمونه. ادامه ش با خودتون، هر جور حال کردین ادامه بدین.


»»» ارزشـی متفکــر «««
.
.
.

باید که شیوه ی سخنم را عوض کنم!
شد..شد! اگر نشد دهنم را عوض کنم!!

I have updated a new yahoo account, plz add the last one!


Re: شبی از شبهای راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۶:۳۴ شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۹

الکساندر پردفوتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۶ یکشنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۰۵ پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۱
از دست رفته کسی که با الکس کل کل کنه! :دی
گروه:
مـاگـل
پیام: 152
آفلاین
ساعتی بعد ، تالار خصوصی ریون

لونا آهی کشید و گفت :

- لینی ، اینطوری که نمیشه !

لینی که داشت مقاله ی تاریخ جادوگریش را تمام میکرد گفت :

- هوووم ؟ چه طوری نمیشه ؟

- همین طوری دیگه . که همه خیلی آسون میتونن وارد تالار ما بشن . خدایی نامردیه !

لینی : خب راس میگی ، نباید اینجوری باشه ! ولی به نظرت چه کاری از دست ما بر میاد ؟!

لونا : هوووم . . . نمیدونم ! من یه لحظه میرم بازم یه نگاهی به عقاب بندازم .

لینی : از نظر من که وقت طلف کردنه باو ! بیا مقاله ی بینز رو بنویسیم .

لونا : با این حال من میرم یه بررسی کنم .

لینی با بیخیالی گفت : « باوشه ! » و لونا به سمت در تالار رفت . لونا در دلش آرزو میکرد که کاش بتوان عقاب ورودی ریونکلا را درست کرد اما امید چندانی نداشت . هرچند که میدانست بیهوده است اما به سوی عقاب رفت و آن را خوب بررسی کرد .

عقاب گفت : « میخوای وارد بشی ؟ بگو پشه ها کجا میخوابن ؟ »

ناگهان لونا خشکش زد .

- لینی ! لینی ! زود باش بیا !

دقیقه ای بعد

لینی : چی شده لونا ؟!

لونا : لینی ! وقتی که عقابه منقارشو باز کرد و از من سوال ورودی رو پرسید یه کاغذی توی دهنش دیدم ! یه کاغذ که مثله این که یکی توی دهن عقابه مچالش کرده بود !

><><><><><

توضیح : اون کاغذه یه مدرکه که نشون میده که یکی از گروها ( به دلخواه خودتون گریف یا اسلی یا هافل ) توی طلسم کردن عقاب دست داشته و لونا و لینی به فکر انتقام از اون گروه میفتن !


"Only Raven"


Re: شبی از شبهای راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۷:۴۰ پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۸۹

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
صبح روز بعد ، کلاس تاریخ جادوگری:

لونا که هنوز در فکر در تالارشان بود دستش را زیر شانه اش گذاشته بود و به بیرون خیره شده بود.

لینی نیز به همراه لیسا دستانشان را زیر نیکمت گرفته بودند و نون بیار کباب ببر بازی میکردن.

لونا که حوصله اش سر رفته بود ، نگاهی به آن دو کرد و گفت: چه بازی میکنین؟

لیسا که با دقت فراوان منتظر کوچک ترین لرزشی از سمت دستان لینی بود تا سریع دستش را بکشد بلافاصله گفت: نون بیار کباب ببر.

لونا با تعجب پرسید: نون بیار کباب ببر؟ ینی اگه نون بیارم بهم کباب میدین؟

لینی با پیروزی دستش را محکم روی دست لیسا کوبید و گفت: نه احمق این فقط یه اسمه.

لونا دوباره به دستان آن ها نگاهی انداخت و اینبار لیسا دستانش را زیر دستان لینی گذاشت.

- چرا هر بار جای دستاتون با هم عوض میشه؟

- بازیه دیگه نمیشه که همش یه نفر بزنه ، باید طرفم فرصتی برای زدن داشته باشـ... اوخ! یکم آروم تر بزن.

لینی لبخند شیطانی زد اما بلافاصله با دیدن قیافه ی پروفسور بینز که از جایگاهش به آن سه خیره شده بود ، گلویش را صاف کرد و ساکت شد.

لونا بعد از چند مین که حواس پروفسور بینز پرت شد ، زیر لبی گفت: چرا اسمشو این گذاشتن؟

لیسا آهی کشید و گفت: لونا چه فرقی برات داره؟

لونا کمی فکر کرد و گفت: شاید دست رو نون در نظر گرفته ، بعد وقتی طرف میزنه رو دستت ، اگه وحشیانه بزنه ...

در این لحظه لیسا نگاهی به لینی انداخت و لینی خودش را به نفهمی زد و لونا ادامه داد:

- دست طرف مقابل سرخ میشه و این سرخ شدن رو به سرخ شدن کباب تشبیه کرده.

لینی و لیسا با حالت به لونا خیره شدند.

دقایقی بعد:

لونا دستانش را بلند کرد و با اشاره ی پروفسور بینز شروع به صحبت کرد: اگه کسی بتونه رمز ورودی یکی از گروهارو بگه ، اونوقت میتونه وارد اون تالار شه؟

پروفسور بینز نگاهی موشکافانه به لونا انداخت و گفت: بله میتونه!

همه ی ملت حاضر در کلاس با نگاهی که برقی در آن نمایان بود ،
به اعضای ریونی خیره شدند.




Re: شبی از شبهای راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۹:۵۰ پنجشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۸۹

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲:۴۸:۱۶ سه شنبه ۵ تیر ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 706
آفلاین
سوژه جدید:

لونا ، لیسا و لینی در راهروهای هاگ به سمت تالار به راه افتادن. شب بود و تنها منبع روشنایی راهروهای هاگوارتز مشعل هایی بود که در این لحظه بدست ارشدها و اساتید ( الان در این پست ناظر رو ارشد فرض گرفتم! ) تزئین شده بودند و شاخه های انبوهی که در کناره های راهروها دیده میشد.

لونا خمیازه ای کشید و گفت: یعنی چی که بر خلاف قانون مارو تا این موقع بیرون نگه داشتن که براشون تزئینات و اینارو بکنیم!

اما نه لینی و نه لیسا جواب او را ندادند زیرا هر دو خسته بودند و توان سخن گفتن نداشتند.

بالاخره به در تالار رسیدند و منتظر شدند تا عقاب سوالی از آن ها بپرسد تا پاسخش را بگویند و در خوابگاهشان ، زیر پتوی گرم و نرم آبی رنگ فرو روند تا زمانی که صبح شود.

عقاب پرسید: اول اژدها بوده یا تخم اژدها؟ (!)

لونا بلافاصله گفت: یک دایره هیچ نقطه شروعی نداره.

اما عقاب در را به روی آن ها باز نکرد.

- ما که جواب درستو گفتیم میشه درو باز کنی بریم تو؟

بعد از کمی ور رفتن به عقاب و اینکه در رو باز کن و اینا متوجه شدن که این جواب ، جواب مورد نظر عقاب نیست.

لونا کمی فکر کرد و گفت: ای بابا خودم یادمه وقتی با هری اومده بودیم اینجا همین جوابو دادم و در باز. البت سوال فرق داشت ولی مثل همین میشد جوابش.

لیسا با ناراحتی گفت: من خوابم میاد. زودباشین یه جواب درست بدین بره پی کارش.

لینی گفت: اول تخم اژدها بود ...

بعد از اینکه دید در هیچ تکانی نخورد گفت: خب باوشه اول خود اژدها بوده!

بلافاصله در باز شد و آن ها با خوش حالی وارد تالار شدند.

لونا ایستاد و گفت: یه مشکلی پیش اومده.

لینی دست لونا را گرفت و او را کشید و گفت: هیچ مشکلی پیش نیومده تو جواب اشتباه دادی.

- به نظر منم مشکلی پیش اومده ، چنین جوابی اصلا هوشمندانه نیس.

- به نظر من یکی دست کاریش کرده!

- شمارو نمیدونم ولی من که دارم میمیرم از خستگی ، اگه میخواین میتونین همین جا تا صبح وایسین ببینین مشکل چیه من که رفتم!

لیسا به پشت لونا زد و گفت: فردا در موردش فکر میکنیم.

و به همراه لینی به سمت خوابگاه رفت. لونا برای آخرین بار نگاهی به در که هم اکنون بسته بود انداخت و به دنبال بقیه رفت ...

------------------

هیچی دیه یکی عقابه رو طلسم کرده و جوابای خنگولانه باید بهش داد تا بشه رد شد و دیه تالار خصوصی نیس و عمومیه چون هرکی میتونه جواب بده و بیاد داخل


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: شبی از شبهای راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۱:۲۶ جمعه ۹ مرداد ۱۳۸۸

ترورس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۱ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۵:۱۸ چهارشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۹
از این سبیل ها خوف نمی کنی یابو !
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 209
آفلاین
لونا ، لینی و لیسا در یه لحظه متوقف شدن و به گابر خیره شدن.

-

لیسا با شک میگه: نکنه شاهدت یه سوسک که خریدیش.

گابر میاد حرف بزنه که یهو ابولهل از پشتش(!)در می یاد:دختر مونگل سوسک هفت جد ابادته!

گابر:ای فرو مایه قرار بود خیلی خفن از تو رونمایی بکنم.

ابولهل:مگه من جاروی پرنده ام که می خوای رو نماییم بکنی!

در همین هنگام لینی لونا و لیسا سخت در پی راهی برای فرار از این مخمصه بودند اما مغز هایشان یاری یشان نمی کرد.

گابر بر میگرده سمت اون سه دختر:خب دیه تیموم شد مدرکارو رد کن ویاد.

درهمین لحظه بحرانی مغز لونا به کار می افته:خوب ما در هر صورت این مدارکو بهت نیدیم!

گابر:منم یه راست میرم پیش دامبلدور.

لینی:ولی به نظر میاد اول باید از این اتاق خارج شی و خوب باید با یه ابولهول بری دفتر دامبلدور که میشه نتیجه گرفت از چنگ ما نمی تونی در بری.

گابر میخنده:ها ها ها هر هر هر ... یه ابولهول رو میتونید شکست بدید!

همه چوب هاشونو در میارن و به هم نگاه میکنن.

گابر فریاد میزنه:وینگاردیوم لویوسا.

مدارک از دست لیسا میپره بیرون ولی به دست هیچ کس نمیرسه و از پنجره می افته پایین.

دخترا به این حالت به پنجره نگاه می کنن و میرن از پنجره ببینن مدارک کجا افتاده و وقتی از پنجره سرشونو بیرون میکنن درمی یابن که هفت خان رستم برای پس گرفتن مدارک لازمه.
پسرهای ریون استاده بودند و همه داشتن به مدارک نگاه می کردن که مرلین خم شد و مدارکو بر داشت و بلند بلند خوند.

الفرد:یعنی با این میریم خارجه تحصیل میکنیم.

مرلین:درسته با این مدرک خوشبخت میشیم.

ترورس:میریم فرنگ با دخترای فرنگی...

در همین موقع بالای سر پسرا دخترا واستاده بودند و به این گریه میکردند که باز هم باید در این قلعه از مد افتاده بشینند و برای تفریح سبزی پاک کنند.


خدا يكي ؛ زن يكي ، يكي !

"تا دنیا دنیاست ابی مال ماست / ما قهرمانیم جام تو دست ماست"


Re: شبی از شبهای راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۵:۵۲ پنجشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۸

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
بگو یک کلمه از پست گویندی نفهمیدم پس از لونا ادامه میدهیم!

[spoiler=خلاصه سوژه]دامبلدور قصد داره از هر گروه یک نفر رو برای تحصیل به خارج از کشور بفرسته و اون کسی که از ریون انتخاب شده گابریل دلاکوره. این وسط فقط لیسا ، لونا و لینی از ماجرا خبر دارن و مدرک رو از گابر میدزدن. این در حالیه که گابر تا سه روزه دیه باید بره و بدون مدرک اجازه رفتن نداره. این وسطم بین لیسا ، لینی و لونا دعوا شده که کدوم اسمشونو تو مدرکه بنویسن و برن. گابر میدونه که مدارک رو اون سه تا دزدیدن اما مدرکی برای افشاسازی نداره ، اما ابوالهولی که پشت سرشه ، انگار از همه چیز با خبره![/spoiler]

- اممم تو واقعا میتونی شاهد من بشی؟

ابوالهول بادی به غبغب انداخت و گفت: آره اشکالی داره؟

گابر که از خوش حالی سر از پا نمیشناخت بلافاصله گفت: در عوض چی میخوای؟

- هوووم یه ابوالهول چه آرزویی داره جز اینکه ...

با نشانه ی ابوالهول گابر جلوتر رفت و گوششو به اون نزدیک کرد.

- موافقم.

یکی از کلاسا:

لیسا مدارک به دست از این میز به اون میز میپرید و لونا و لینی هم به دنبالش.

لینی نفس نفس زنان گفت: لیسا زودباش بده ، من ناظر ریونم ، من آستاکبار دارم ، من باید برم!

لونا پشت سرش فریاد زد: نخیرم من گولاخ ترم. من ناظر ریونم ، من مشاور ایفای نقشم ، من من من!

لیسا مدارکو بالاتر گرفت و گفت: منم ناظرم ، من خوشگل ترم ، مال خودمه! بتون نمیدم.

- غـــــــــیـــــــــــــژ

هر سه با تعجب دست از تلاش کشیدن و به در خیره شدن.

گابر به حالت در آستانه ی در نمایان شد. لیسا بلافاصله مدارکو پشت سرش قایم کرد و همراه لینی و لونا از رو نیمکت پرید پایین.

گابر تابی به موهاش داد و گفت: مدارکو بدین تا مدرکتون نکردم. میدونین از چی حرف میزنم پس خودتونو به نفهمی نزنین!

هر سه نگاهی به هم انداختن و لونا گفت: خب آره دست مائه. ولی تو هیچ مدرکی نداری که اینو ثابت کنی.

سپس رو به لینی و لیسا گفت: بریم بچه ها!

و به دست در راه افتاد اما گابر ادامه داد: من شاهد دارم.

لونا ، لینی و لیسا در یه لحظه متوقف شدن و به گابر خیره شدن.

-




Re: شبی از شبهای راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۹:۳۴ چهارشنبه ۲۴ تیر ۱۳۸۸

گویندالین مورگن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۸ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۸
گروه:
مـاگـل
پیام: 43
آفلاین
ابوالهول، روی یک جعبه ی چوبی نشسته بود و پیپ می کشید.
- راستش رو بخوای، دلم یه دادگاه آدمی می خواد. می گن بعضی وقت ها هیجان انگیز می شه.
گابر در حالی که دستاش از خوشحالی می لرزید و این لرزش اینگونه بود که دست هاش مسافت بین کمر تا زمین را در مدت سه ثانیه، با چرخش کمر طی می کردن. سعی در تصور نکنید.
گابر رفت سر اصل مطلب:
- خب، چی بهت بدم در عوض؟! خب...یه گنج خوبه؟
قیافه ی ابوالهول دیدنی بود، از اون یکی نظر.
گابر ادامه داد:
- یه چندتا گنج می آرم اینجا قایم می کنیم و تو نگهبانشون می شی. من هم چند نفر رو خر می کنم تا بیان دنبال گنج ها...

یک ساعت بعد، چند مرد همچی بادی بیلدینگ، اومدن و به دستور گابر، قفسه رو برداشتن. بردنش به دفتر دامبلدور.

دامبل که مدام بیرون پنجره رو نگاه می کرد، هی می گفت:
- باب اون پایین دعوا شده! می خوام برم... این دیوونه کی می آد؟ اصلا من کی گفتم قاضی می شم؟
- ما هم راضی ایم به مرلین! اصلا دیگه بریم!
می خوان برن اون سه تا که قفس مستقیما به پیشونی هاشون می خوره. گابر از میون بادی بیلدینگ ها بیرون می پره:
- سلامی به گرمی مرلین و آفتابه ی گرمش تو سرمای سخت زمستون.
خلاصه جلسه شروع می شه و کلا می شه گفت اصلا شروع نمی شه و اساسا و کلا به گیس کشی کشیده می شه. دامبل همه رو می اندازه بیرون و یه پاکت جلوشون می اندازه: یه وقت برای دادگاهی که وقتی هری دوران بی کاریش رو می خواست یه جوری سپری کنه، رفت.
دامبل هم از همون جا، خودش رو از پنجره پرت کرد تا بلکه به دعوا برسه . تا این لحظه، کسی احتمال نمی ده که رسیده باشه.


هنوز در همین نزدیکی شاید منتظر ماست
یک جاده


Re: شبی از شبهای راونکلاو
پیام زده شده در: ۲۳:۰۵ سه شنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۸

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲:۴۸:۱۶ سه شنبه ۵ تیر ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 706
آفلاین
خوابگاه دختران:

گابریل بر روی تخت خود دراز کشیده بود و در حالی که قلم پری درون دهنش بود سخت به فکر فرو رفته بود.

« این قدر میرم پیششون و میگم بدن تا آخر کلافه شن بدن ، اوهوم این خوبه! »

از روی تخت پایین پرید و از خوابگاه دخترا خارج شد.

وسط کلاس موجودات جادویی:

گرابلی وسط کلاس وایساده بود و در حال توضیح درس بود. گابر به آرومی خودشو به لینی ، لونا و لیسا نزدیک کرد و طوری که فقط اونا بشنون گفت: مدارکو بدین وگرنه مدرکتون میکنم.

لیسا نگاهی از روی تعجب به گابر انداخت و هر سه از گابر دور شدند.

سر میز ناهار:

گابر ، لونا و لینی و لیسا رو گوشه ی میز پیدا کرد و به سرعت خودشو به اونا رسوند و آروم کنارشون نشست.

- مدارکو بدین تا مدرکتون نکردم.

لیسا ، لینی و لونا با بیخیالی آخرین لقمه شان را خوردند و از سر میز بلند شدند.

شب ، کنار شومینه:

گابر به لینی ، لونا و لیسا که روی مبلی جلوی شومینه نشسته بودن نزدیک شد و از پشت بهشون گفت:

- مدارکو بدین تا نیومدم مدرکتون کنم.

لینی خمیازه ای کشید و گفت: منم خوابم میاد ، بیاین بریم بخوام

هر سه رفتند و گابر رو اونجا تنها گذاشتن.

خوابگاه دختران:

گابر دوباره روی تخت دراز کشیده بود و در حال فکر کردن بود.

« نباید این طوری بگم ، بهتره برم ازشون خواهش کنم شاید این طوری بدن. »

صبح روز بعد ، باغ وحش:

گابر پیش لیسا ، لینی و لونا رفت و قیافه ای ناراحت به خود گرفت و گفت:

- خواهش میکنم اون مدارکو بدین ، پیلیز ، خواهش ، پیلیز ، خواهش ، پیلیز بدین. من که قربونتون میرم ، من که دوستون دارم ، من که عاشقتونم ، من که واستون میمیرم ، من که بیشتر از چشام بهتون اعتماد دارم ، من که ...

اما با دیدن لونا ، لینی و لیسا که از او دور میشدند دست از صحبت کشید و با ناراحتی گفت: حالا چی کار کنم؟ باید حتما یه شاهد پیدا کنم که بگه اونا این کارو کردن. اما کی؟!؟!

- من!

گابر برگشت و به ابوالهولی که در قفس مقابلش ایستاده بود نگاه کرد.


Only Raven !


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.