هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


"خبرهای فوری جادوگران" تنها زمانی ظاهر می‌شود که وقایعی خاص در جامعه‌ی جادویی جادوگران در حال به وقوع پیوستن باشد. با ما همراه باشید تا از جدیدترین خبرها مطلع شوید.


اگر می‌خواهید از وقایعی که در جریان است جا نمانید، بهتر است هرچه زودتر در محل حادثه حضور پیدا کنید و خودی نشان دهید!


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۰:۵۸ چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۷

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲:۴۸:۱۶ سه شنبه ۵ تیر ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 706
آفلاین
سوژه ی نو که میاد به بازار کهنه میشه دل آزار!

پسران ریونی همهگی در خوابگاه دور هم جمع شده بودند و شروع به بد گویی دختران میکردند!که ناگهان در با شدت باز میشه و فلیت میاد تو و همون جور که نفس نفس میزنه میگه:

-یه خبر...
آلفرد:چه خبر؟
-دامبل قبلی استفاء داده !
گلگو:خب به ما چه دامبلا اینجورین دیگه موندگار نمیشن!

اما فلیت به حرفای اونا گوش نداد و چیزی زیر لب گفت و از اونجا بیرون رفت و بقیه هم به ادامه ی کارشون پرداختند.

سرسرای بزرگ...

دانش آموزان هاگوارتز مانند همیشه سر میز نشسته بودند و آماده بودند تا اولین لقمه را بریزند تو دهنشون که...

-عزیزان لطفا یه لحظه از خوردن دست بردارید و به من گوش فرا دهید.

بله مکگونگال که سعی داشت مانند دامبلدور سخن بگوید به روی سکو آمده بود با آنان سخن میگفت و دانش آموزان با قیافه هایی گرسنه و خشمگین به او نگاه میکردند.

-خودتون میدونید که دامبلدور از کارش استفا داده و کاندید های دامبلدور مثل مور و ملخ ریختند جلوی من و دارن بهم التماس میکنند که دامبلدور بشن.بیش از سیصد نفر به دست و پام افتادند و بالاخره من بین این همه شایسته ترین رو انتخاب کردم و او کسی نیست جز...پروفسور فلیت ویک!

ناگهان تمام بچه های ریون و حتی جغداشون از تعجب قاشق چنگالاشون افتاد پایین و همه با تعجب و هیجان به فلیت نگریستند.و
اما فلیت همان طور که صورتش رنگ به رانگ میشد از خوش حالی دو تا بال در آورده بود و به هیچ کدوم از اعضای ریون نگاه نمیکرد!

مکگونگال در ادامه ی حرفش:بله ، تا هفته ی دیگه فلیت ویک عزیز به دامبلدور تغییر هویت میدهند .حالا میتونید شروع کنید.

بقیه ی بچه ها بدون توجه شروع به پر خوری کردند تنها ریونی ها بودند که لب به غذا نمیزدند و ناراحت و حیرت زده عین برج زهر مار به یه جا خیره نگاه میکردند.


مری:فلـــــیت...من و تو ناظر این تالار بودیم!یادت نیست میخواستیم همه ی بچه های این تالار رو به مرگ بکشونیم؟چه نقشه ها که نکشیده بودیم...آخه چرا میخوای دامبل بشی؟

فلیت با هیجان خاصی گفت:من میخوام برای یه بارم که شده مزه ی ریش بلند رو بچشم تازه دلم میخواد که رئیس محفل شم تا پوزه ی مرگخوارا رو به خاک بزنم.در ضمن به جای این که بچه های ریون رو بچزونیم ، من محفلیا رو میچزونم

لیلی:دیگه من به کی گیر بدم که پستامو نقد کنه؟دیگه کی این همه امتیاز از گریف و اسلی و هافل کم میکنه؟

ولی فلیت ویک به حرف هیچ کدوم گوش نداد و هیجان زده از تالار خارج شد.

مری:من یه فکر دارم ما باید نزاریم که فلیت بره!
گابر:چجوری؟
مری:اونو دیگه نویسنده ی پست بعدی مشخص میکنه

...


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۲۱:۵۶ دوشنبه ۱ مهر ۱۳۸۷

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
مـاگـل
پیام: 1014
آفلاین
گابریل همون طور که فرار میکنه ، خودش رو به خوابگاه دخترا میرسونه ( بقیه داستان را در خوابگاه دختران دنبال کنید ) و خودش رو به آخرین تخت میرسونه و زیرش قایم میشه .

مری : چته تو ؟ نمیبینی دارم اندازه گیری دقیق میکنم ؟
گابر : منم از اینا چرا ...
مری : حرف نزن ... ببینم چی شده ؟
گابر : روح ... روح هزارتا روح حمله کردن به تالار ...
مری : کجا ؟ ... مگه میشه ؟ ببینم از فامیلای بینز نبودن ؟
گابر : نه باوووووو ! .. منتهی من یکیشون رو با طلسمایی که زدم درستش کردم و ترکوندمش !
مری : چی؟ درست کردی و ترکوندی ؟ ... بزار برم خودم ببینم ...

سپس از جلوی میز بلند میشه و اط روی لیلی و لونا که به حالت 180 درجه خوابیدن میپره و آنیت رو دور میزنه و پشت سر میزاره ، فقط تنها کسی که جلوشه آریاناس که اونم به هر زحمتی هست رد میکنه تا از پسرا تو گفتن همه اسامی کم نیارن .

مری پاورچین پاورچین خودش رو به جایی میرسونه که گابریل گفته اما همین که وارد آن راهرو میشه با جسد مرینا ( وای چه ترسناک ) روبرو میشه و همین که این صحنه رو میبینه در جا غش میکنه !

اندک زمانی بعد با پیدا کردن مری در حالی که غش کرده بوده و اینا ، پسران ریونی برای دفاع از دختران ریونی در خوابگاهشون ستاد حمایت تشکل میدن !

آلفرد : شماها نفهمیدین چی شده ؟
راجر : نه باب ! منتهی اگه من دو ثانیه دیر تر مرینا رو به مری نشون نداده بودم دار فانی رو وداع گفته بود و میرفت پیش بینز !
بینز : عمراً ما اینجا چیزی که زیاده داریم ساحره اس و اینا !
آلفرد: حالا این بحث ها رو ول کنین . ما همه مون از صبح چیزایی رو دیدیم که عجیب غریب بودن باعث شدن از ترس ازون در بریم ...
بینز : یعنی ... یعنی تو میگی که ...
آلفرد : دقیقاً دارم همین رو میگم ، احتمالا یه سری افراد غذاهای ما رو مسموم کردن تا ما کابوس ببینیم
بینز : تو وقاعاً اینطور فکر میکنی؟ خیلی باهوشیا ...


خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۹:۵۹ دوشنبه ۱ مهر ۱۳۸۷

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۸ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
از لرد سیاه اطاعت میکنم
گروه:
مـاگـل
پیام: 388
آفلاین
یه جایی در تالار


گابر آروم آروم درحالی که با عشوه مشغول راه رفتنه و مدام با استفاده از ورد رنگیوس چنجیوس رنگ لاک هاشو عوض میکنه و آدامس میترکونه و خلاصه کلاس میزاره و اینا.
در این حین به یاد یک تکنیک در کتاب چگونه کلاس بزاریم میفته و به حالت عجیبی در حین راه رفتن کله اشو تکون میده و کله اش بطور مضحکی تکون میخوره و رو تنش سنگینی میکنه.
بلاخره بعد از نیم ساعت و اندی گردنش درد میگیره و تصمیم میگیره حرکت دیگه ای رو امتحان کنه که ییهو بصورت انتحاری چشمش به یه شئ سفید میفته:
- جـیـــــــــــــــــــــــغ رووووووووووووح کمـــــــک
و با بیشترین سرعتی که باعث نشه کلاسش از دست بره به جهت مخالف میدوئه.
اما درست همون موقع صداش بلند میشه: جـــــــــــیغ، روح ها تالارو محاصره کردن. و به دو روحی که بهش نزدیک میشن نگاه میکنه
گابر با خودش: کاش میشد الان با چوبم یه کاری کنم روحا بترکن. اونوقت میشدم باکلاس ترین فرد هاگوارتز.
درنتیجه چوبشو در میاره و انواع وردهایی که بلده رو امتحان میکنه: اکسپلیارموس،کروسیو،جریوس،بمیوس،بنگیوس،ریدلیکیوس
ییهو روح سمت راست بطور انتحاری دارای جسم شد.(البته جسمی بدون دست و کلا خنده دار)
گابر: واااااااااااااااااااای، من به کمیته روحا کمک کردم. حالا میرم آزکابان. حالا باید فرار کنم. دیگه نمیتونم با کلاس باشم.
و همزمان درحالی که جیغ میکشید و گریه میکرد و تمام حرکات باکلاسیوس رو با هم انجام میداد به سمت در رفت.

در همین لحظه دفتر روزنامه تالار
زینوفیلیوس درحالی که تحقیقات خودش رو درباره اسنورکک شاخ چروکیده و نیروی شیطانی رخ شطرنج مینویسه معجون اکتشافی جدیدش رو امتحان میکنه و با رضایت هووم و هوووم میکنه.
قیییییژژز(افکت باز شدن در)
زینوفیلیوس به در نگاه میکنه و با دیدن چیزی که جلوی دره جیغش به هوا میره.
- نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــه، شاخ اسفنجی چرک دار بد شانسی میاره. بدبخت شدم. روزنامه ام دیگه فروش نمیره. بدبختی رو سر خونوادمه. اووه لونای بیچاره ی من.
و زاری کنان مشغول خود زنی خودش میشه قافل از اینکه مدام رو چوبدستیش میزنه
- آآآآآآآآآخ. اینم یه نمونه اش، شماره ویژه مجله ام آتیش گرفت. دیگه نمیتونم کار کنم. باید خودمو و لونا رو راحت کنم. لوووونا... جیگر بابا کجایی؟
و همزمان تو ذهنش انواع وردهای مرگبار رو مرور میکنه

در تالار گریف
استر:موهاهاهاها، بلاخره تونستم تالار ریون رو تصاحب کنم.


ویرایش شده توسط زنوفيليوس لاوگود در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۱ ۲۰:۰۸:۱۷
ویرایش شده توسط زنوفيليوس لاوگود در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۱ ۲۰:۱۹:۳۲


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۴:۴۷ دوشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۸۷

پروفسور فلیت ویک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۰ شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
از اين ستون به اون ستون فرجه!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 254
آفلاین
سوژه ي جديد!

نسيم ملايمي از پنجره به داخل خوابگاه پسران ريونكلا وزيد و دليلش تنها خلائي بود كه در تالار پس از ناپديد شدن غول دوست داشتني استاد مطرح طلسمها، به وجود آمده بود!

- هييعييي...هيععيي.. گراوپيِ استاد... كجا رفتي فرزند!؟ .. فكر نكردي بعد تو استاد بايد كف دست كدوم گوريل انگوري بشينه؟.. فكر نكردي اين بيگلي بيگلي خيلي تنها ميشه؟

- مي دونيد الان مي تونيم با گراپ كلاس خصوصي برگذار كنيم؟
- عهه عههه.. بچه تو خجالت نمي كشي ..بي ناموس..بوقي.. بگم آنيتا بياد بلاكت كنه؟.. فكر اين فروم نيستي فكر خودت باش.. تنها نتيجه ي اين كلاس زحمت براي ما..
- چرا؟
- چون بعدش بايد حلوا بپزيم..

فليت ويك از روي تختش كه به اندازه ي سبد گربه ها بود پايين پريد و دوان دوان به سمت تخت وسيع گراپ رفت. سپس بااستفاده از كله ي آلفرد روي تخت پريد.

نوارها و پرچمهاي سياه كه مزين به چهره ي گولاخ گراوپ بودند يكي پس از ديگري در و ديوار خوابگاه رو پوشاندند.( البته در اين بين اشتباها راجو هم جز در و ديوار حساب شد)

- و ما با غم از دست دادن يك موجود بزرگ..اوهووو اوهوو.. در اين جا جمع شده ايم كه اوهووو اوهوو
- زرت زرت زرت..
- بچه خجالت بكش

آلفرد با ايما و اشاره به فليت كه الان تنها پسر غير خودشه به در اشاره مي كنه. پيركوتوله مقاديري چشماشو تنگ و گشاد مي كنه و به آلفرد و بعد به در نگاه مي كنه..

- خب برو درو باز كن ديگه حتما الكه اومده مي گه دست دست

تك تك تك تك..( صداي قدم برداشتن فليت و آلفرد) قيييييژژ

-
- آسپ.. آسپ.. واي.. مي خواد بياد منو بكشه كمك كمك..
فليت ويك همونطور جيغ زنان مي دوه و با سرعت زياد قل قل مي خوره و تلپ ميوفته بغل يه بانوي متشخص..
هر دو با هم:

طبقه ي بالا خوابگاه پسرا
آلفرد پاورچين پاورچين و با دقت از پشت در بيرون مياد و به راهروي خالي نگاه مي كنه تا ببينه اين آل سو كجاست كه قصد كشتن يه ريوني رو داره.
آلفرد ابتدا به سمت چپ بعد به راست بعد به بالا و در آخر به پايين نگاه مي كنه ناگهان..
- يا ريش مرلين.. كمك ... يه سياهچاله ..يه سياهچاله ي نجومي..مي خواد منو بخوره كمك..

راجر همراه اون پارچه هاي سياه لي لي كنان نزديك مياد..
- هين؟

------------------------
چرا من اينجا توضيح ندادم؟
سوژه حمله بوگارتهاست به تالار ريونكلا..همين


ویرایش شده توسط پرفسور فليت ويك در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۵ ۱۷:۲۵:۵۱

[img align=left]http://panmedi.persiangig.com/DA/Modereator.p


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۹:۴۵ شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۷

گراوپold3


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۳ شنبه ۵ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۳۲ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۷
از لای ریشای هاگرید!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 156
آفلاین
قزوبانوس جوان در حالیکه یک نیزه به دست داشت وارد اعماق جنگل شد تا بلکه یک موجود سیفیت پیدا کند تا نسلشان منقرض نشود
قزوبانوس : ای بابا ، حالا من تو این جنگل بوقی چجوری یک موجود سیفیت پیدا کنم؟

و در ذهنش روع کرد به لیست کردن افرادی که میشناخت سفیت هستند :
_ اولیش سنتور ، دومیش تک شاخ ، سومیش رو ... این چیه دیگه؟

نگاه قزو ( چون سخت بود مختصرش کردم ) به موجود دو پای سیفیتی افتاد که پشتش به وی بود و و می لرزید!

قزو : ای جان! این چقدر سیفیته ! خدا از بهشت واسمون فرستاد!

در همین موقع راجر بر می گرده و قزو رو میبینه : واو ... تو دیگه کی هستی؟ اسمت تو لیست شخصیت ها هست؟

قزو : برو بینیم باو ... به نظرم تو باید آدمیزاد باشی ! ما تو افسانه های بچه هامون دو تا قهرمان داریم به اسم پرسی ویزلی و آلبوس دامبلدور( حدس بقیه داستان با شما ) . ولی الان بحثش جداست!
سپس در حالیکه راجر را بر روی دوشش انداخته بود ، خوشحال از اینکه اینقدر زود به نتیجه رسیده است ، به طرف دهکده خودشون بر گشت.

تالار راون
تمامی اعضای راون طناب پیچ شده روی صندلی بسته شده بودن و گابر هم با یک چماغ جلوشون رژه میرفت.
_ مگر من به شما نگفتم نباید تا پایان هاگوارتز و قهرمانی ما از تالار خرج بشین؟ حالا ک روز هاگوارتز رو از دست دادیم!
و با اتمام این حرف چماغش رو تا ته میکنه تو دماغ آلفرد و باعث میشه که جمجش بترکه!
ادی و جمعی از دختران :

در همین اثنا ، صدای جیغ وحشتناکی شنیده شد ، جیغی زجر آور ، کشنده و حاوی اینکه جیغ زننده زیر فشار هست()
گابر که گوشش تیز شده بود زیر لب گفت :
_ صدای راجره! میشناسمش!از توی جنگل صداش میاد!


[img align=right]http://signatures.mylivesignature.com/54486/280/4940527B779F95


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۹:۱۷ دوشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۷

محمد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۱ سه شنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۰۸ یکشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۷
از همین نزدیکی ها
گروه:
مـاگـل
پیام: 29
آفلاین
پسران ریونی با جماعت مدیر و یک عدد ناظر استکباری به نام گابر که در میان آنها قرار داشت روبرو شده بودند و به این فکر میکردند که چگونه مدیران متوجه حضور آنها در جنگل ممنوعه شده اند که با پیوستن ادی به جمعی که در مقابل آنها قرار داشت به نتایجی رسیدند.در این میان گابر چند قدمی به جلو برداشته و به راجر نزدیک شد و در حالی که بسیار خوف انگیز به نظر می رسید سعی داشت چوب دستیش را در چشم راجر فرو کند که با عکس العمل بارون روبرو شد.
بارون:شما در برابر دیدگان مدیران حق دعوا و اینا ندارید .اگه خیلی دوست دارید میتونید برید وسط جنگل ممنوعه به همدیگه حال بدید.

خارج از رول

ناظر:به هم حال بدید یعنی چی بوقی, اونم از زبان مدیران
نویسنده:به مرلین من تقصیری ندارم.از فرمایشات خود بارون هست اینجا میتونید ببینید.

داخل رول

در این میان عله بدین وضع به راجر خیره شده و راجر نیز اینجوری به او نگاه میکرد.دقیقا زمانی که عله به منفجریت نزدیک شده بود به حرف آمد تا خود را تخیله کند.
عله:راجر تو دیگه مدیر نیستی, شما ریونی ها هم تا 10 دقیقه دیگه اگه توی خوابگاهتون نبدید بلاک میشد.
و بدین ترتیب عله در حالی که دست به منوی خود میبرد به همراه سایر مدیران از جلمه بارون که سعی داشت مسئولیت بلاک کردن ریونی ها را بر عهده بگیرد از آنجا دور می شود.
راجر:نه, من دیگه نمیتونم کاری بکنم . من حاضر نیستم این ننگ رو قبول کنم.
فلیت در حالی که سعی داشت راجر را آرام کند:نگرن نباش, همه چیز که مدیریت نیست.ما میتونیم در کنار هم رول های قشنگی بزنیم
راجر:رول چیه؟؟
ملت ریونی:
فلیت:نمایشنامه..ایفای نقش...رول..
راجر:آره فکر کنم یه همچین چیزی تو سایت وجود داشت.قبلا که مدیر نبودم اونجا هم فعالیت میکردم ولی از وقتی مدیر شدم رول زدن یادم رفته.
فلیت در حالی که سعی میکرد ملت را متوجه بازگشتن کند:خوب بهتره برگردیم.داخل تالار بیشتر در این مورد حرف میزنیم.
راجر:نه به هیچ وجه, من دیگه حاضر نیستم هیچ کس رو ببینم.من میخوام از این به بعد داخل همین جنگل زندگی کنم.
و بدین ترتیب راجر در عرض چند ثانیه به اعماق جنگل رفته و از نظرها ناپدید میشود.
فلیت:ولش کنید یه خورده میره جلوتر ,میترسه بر میگرده.
وبدین ترتیب ملت ریونی به اتفاق گراوپ به تالار ریونکلاو باز میگردند.

اعماق جنگل

حیواناتی که شبیه به گلگومات و کینگ کنگ و امثال آن هستند البته با این تفاوت که بسیار خوفناک تر ند دور هم جمع شده اند.این حیوانات قزویانوس نام دارند و رولینگ هیچگاه از آنها سخنی به میان نیاورد ولی آنها همیشه وجود داشتند.
یک قزویاونس پیر رو به یک قزویانوس جوان:ای قزویانوس جوان, مدت هاست که هیچ موجود سفیدی در این جنگل یافت نشده.این باعث شده جمعیت ما در اثر تامین نشدن اصلی ترین نیازمان به نصف کاهش یابد و عده زیادی هم دچار مشکلات روحی شده اند.تو ماموریت داری به میان جنگل بروی و یک موجود سیفیت برای ما یافت کنی.اگر به زودی هیچ کلاس خصوصی تشکیل ندهیم نسلمان منقرض میشود.
قزویانوس جوان تعظیمی کرده و از آنجا دور شده و به میان جنگل می رود.


تصویر کوچک شده در حال بارگذاری...


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۸:۱۳ یکشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۸۷

گراوپold3


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۳ شنبه ۵ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۳۲ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۷
از لای ریشای هاگرید!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 156
آفلاین
ادی با نوک پاش یک خط روی خاک میکشه و با لبخندی شیطانی میگه :
_ با شماره سه مسابقه شروع میشه...شما باید تا اون دوتا درخت های اونجا بدویین و دستتونو بزنین و برگردین آماده باشین ... 1 ...2...3! حرکت!
در همین موقع تمامی بروبچز ریون کلاوی شروع می کنن به دویدن به طرف درخت ها!
ادی پوزخند میزنه و موبایلش رو در میاره تا یک زنگ بزنه.
_ الو گابریل؟ سلام... بچه ها کجان؟ والا من نمیدونم الان دارم توی کلاس گیاه شناسی تحقیق می کنم ... ولی مثل اینکه دیشب قرار بود برن جنگل! جنگ نه ... جنگل! آره درسته ... من فعلاً کار دارم بعداً بهت زنگ میزنم!

در همین موقع بروبچز ریونی با سرعت بر میگردن . گراوپ داد میزنه :
_ من شد اول! من خواست جایزه! من خواست مجله لخت
ادی : بیا گراوپ جون ...! بیا این مجلتو بگیر به بقیه هم نشون نده دلشون آب بیفته!

بروبچز : بزار ما هم ببینیم گراوپ!
گراوپ : برو بابا! خودم دارم عشق می کنم!

گراوپ همینجوری با ولع ورقه ها رو عقب و جلو می برد و از اون صفحه هایی که بیشتر از همه خوشش می اومد یک ماچ گنده می گرفت

ادی دستاش رو به هم زد تا توجه بچه ها رو جلب کنه سپس گفت :خب خب خب... ببینید دوستان حالا اگه گفتید وقت چیه؟ درست وقت یک پیک نیک جالب و عالی تو عمق جنگله!

گراوپ داد کشید : من دوست داشت جنگل ... من یاد داشت جنگل عین کف دست!

در جنگل
گراوپ در جلو راه میرفت و بروبچز راونی هم همچنان پشت سرش حرکت می کردند...
راجر زیر لب گفت : ولی من می ترسم... این کار های ما عاقبت خوبی نداره ها! آخرش گابر میفهمه مدیرا هم منو برکنار میکنن!
فلیت ویک با صدای جیغ جیغی اش داد کشید: مردک بی شعور من کلاس های امروزم رو ول کردم فقط به خاطر تو! اون وقت تو داری میگی من از عاقبتمون می ترسم! کجا رسیدیم گراوپ؟

گراوپ خواست جواب بده که ادی جیغ کشید و به پشت سرش اشاره کرد ...
بروبچز :
راجر :


[img align=right]http://signatures.mylivesignature.com/54486/280/4940527B779F95


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۷:۰۴ شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۸۷

پروفسور فلیت ویک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۰ شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
از اين ستون به اون ستون فرجه!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 254
آفلاین
راجر غمزده و دپسرده به تابلوي رونا ريونكلا روي ديوار خيره شده و بقيه ي پسرا قهقهه هاي شيطاني مي زنن كه ناگهان صدايي توجه ها رو به خودش جلب مي كنه...
- اصلا فكر اينو كرديد كه چطور بايد از جلوي آستاكبار و منوي مديران رد بشين تا به جنگل ممنوعه برسيد؟
- به سختي
- قررر..من مي ترسم اين صداي كيه؟
- منم...اينجا نشستم ..روي شصت پاي گراپ..
پسران ريونكلا با نيش باز و چشم در اومده به شصت پاي گراپ نگاه مي كنن و در كمال تعجب موجود ريزي رو روش مي بينن!
- سلام..!
- قرررر... اين چيه؟ يه جور مگسه جهش يافته ست؟
بلافاصله زبون تره ور توي دهنش پاپيون مي شه و موجود ريز از روي شصت پاي گراپ مي پره روي سر تره ور...
- قرررررچ..!
- بوقي ها من استادتونم ...اومدم كمكتون...
- خب حالا ما بايد چي كار كنيم؟
- من يه فكري دارم...

در خروجي تالار ريون!
گرومپ....گرومپ.!
با قدم هاي سنگين گراپ هاگوارتز به شدت مي لرزه و چندين تابلو و زره و كوزه و اينا از روي ديوار ميوفته پايين و شصت تيكه مي شه..
- گراپ خواست بره جنگل.. گراپ خواست بره جنگل!
گراپ در حالي كه با صداي نكره اش اين جمله رو تكرار مي كنه از جلوي گابر رد مي شه و يك لبخند مليح هم به گابر مي زنه..
- هووووي غول غارنشين..كجا داري مي ري؟
- گراپ خواست بره جنگل..
- اينو كه فهميدم براي چي داري مي ري اونجا؟
- مرلينگاه اينجا براي گراپ مناسب نبود ..گراپ مي خواد بره در آغوش طبيعت!
- ايشششش
-
گراپ خنده ي غولانه اي مي كنه و همونطور كه اون جمله رو تكرار مي كرد به راهش ادامه مي ده..گرومپ..گرومپ..! گراپ در سرسراي ورودي با عده اي از مديران برخورد مي كنه.
عله:‌ غول نفهم كجا داري مي ري؟
گراپ: دوست هاگر اصلا هيچي نفهميد.. گراپ مدام گفت كه خواست بره جنگل..
ليلي: گراپ چرا جيبهات باد كرده؟ توشون چي گذاشتي؟ قاچاق؟ هان هان هان؟
گراپ:‌ اينا آذوقه ي گراپ بود!
كوئي: بارون چندتا كنترل اف پنج بزن ببين چي ميشه..
مديرا رو به كوئي:
عله: گراپ هر وقت راجرو ديدي بهش بگو بياد اين دسترسي ها رو بده تا اخراج نشده..
ناگهان جنب و جوشي در جيب گراپ پديدار ميشه و توجه مديرا رو به خودش جلب مي كنه..
مديرا با هم: اون چيه كه داره تكون مي خوره!؟
گراپ: بوقي ها به مسائل شخصي گراپ هم كار دارن!!

كمي بعد جنگل ممنوعه
- خب ديگه بريزيد پايين اينجا آخر خطه..
بلافاصله يكي پس از ديگري پسران ريونكلايي از درون جيب هاي گراپ به بيرون سرازير شدند و شادي كنان قهقهه هاي شيطاني سر دادند. كمي بعد فليت ويك هم از توي گوش گراپ بيرون اومد و به همراه ديگران قهقهه زد!
- راجر بوقي... داشتي همه چيزو خراب مي كردي براي چي داشتي مي رفتي بيرون هان؟
- عله منو اخراج مي كنه!
- بوقي ترسو... هي گراپ دفعه ديگه آروم تر برو وقتي تند مي رفتي از داخل تحت ضربات هولناك قرار مي گرفتيم..
- خب حالا بايد چيكار كنيم؟



Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۹:۵۳ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷

گراوپold3


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۳ شنبه ۵ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۳۲ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۷
از لای ریشای هاگرید!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 156
آفلاین
سوژه جدید
خوابگاه پسرونه راونکلاو از هر زمان دیگری به هم ریخته تر بود. تخت های آبی رنگ به هم ریخته و جزوات استاید هاگوارتز ولو شده بر روی میزی گرد و خاک گرفته بر روی خوابگاه افتاده بودند.
مبلمان زیبا ولی خاک گرفته درست رو به روی شومینه خاموش و سرد قرار گرفته بودند و نسیم سرد از لای پنجره ی نیمه باز خوابگاه خرامان خرامان به داخل خوابگاه وارد می شدند.

در کنده کاری شده به شدت باز شد و تمامی پسر های راونکلاو که تازه از هاگوارتز برگشته بودند خسته بر روی مبل های خاک گرفته ولو شدند.

آلفرد در حالیکه روی کاناپه ی سه نفره ای ولو می شد با خستگی گفت : ای بابا ! این کلاس ارزشی بارتی کراوچ هم فقط مسخره بازیه! باو این کلاسو باید بگیم یا جمع کنن یا کلاً استادش رو رد کنن بره دیگه!

تره ور هم در تائید حرف آلفرد در حالیکه رد مگسی رو تو هوا دنبال میکرد گفت : درست می گی آلفرد ... اگر می ... فووووورت(صدای نابود شدن مگس ) اگر می شد که دیگه هاگوارتز شرکت نکنیم خیلی خوب میشد!
با گفتن این جمله توسط تره ور ، صورت راجر به دلایل نا معلوم خیس عرق میشه!

فلش بک
راجر به شدت به صندلی طناب پیچ شده و یک چماغ هم رفته تو دهنش!
گابریل در حالیکه هر دقیقه یک کروشیو نثار راجر می کرد با لحن عصبانی شروع به حرف زدن میکنه :
_ بار آخر من و تو باشه که ببینم کسی رو تحریک کرده باشی که تو هاگوارتز فعالیت نکنه ، و وای به حال اون روزی که یکی از پسرا توی هاگوارتز شرکت نکنه و من ، تو رو مسئول این کار ها می دونم.

زمان حال ، خوابگاه پسران
ملت در حال شکایت از هاگوارتز بودند که ادی ماکای از گوشه دنج و تاریک خوابگاه بیرون میاد ، طوری که صورتش همچنان در سیاهی باقی بمونه.
_ هوووم ... خب خب خب! میبینم که پسرا همچی همچی هم از هاگوارتز راضی نیستند ، من برای فردا به مدت یک هفته یک سفر تفریحی رو به جنگل ممنوعه طرح ریزی کردم و در ضمن مسابقه ای هم تو این بین اجرا میکنم که خودتون خود به خود باهاش آشنا می شین.
کریچر دست نحیفش رو بالا میبره و با صدای ریزی میپرسه : جایزه هم داره ؟ جایزش چیه؟
لبخندی شیطانی بر لبان کریچر نقش بسته بود و زیر لب خطاب به تمامی اعضای راون گفت : یک مجله لخت
با گفتن این جمله تمامی اعضای راون به طرف لباس هایشان دویدند ولی در این بین ادی ، با دست زدن بکس رو دعوت به سکوت کرد و گفت : در ضمن باید بگم که دخترا الی الخصوص گابریل نباید از این موضوع با خبر بشه!
فریادی مسرت بخش فضا را پر کرد ، و در این بین تنها کسی که خوش حالی نمی کرد ، راجر بود که تک و تنها روی مبل نشسته بود و به عاقبت شوم خودش فکر می کرد.


[img align=right]http://signatures.mylivesignature.com/54486/280/4940527B779F95


Re: اشياء قيمتي ريونكلا
پیام زده شده در: ۱۷:۰۰ پنجشنبه ۶ تیر ۱۳۸۷

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
مـاگـل
پیام: 1323
آفلاین
_ به به! کاش از خدا یه چیز دیگه میخواستم!

دوربین زوم اوت میکنه و ملت یه آدم فقیر بیچاره حیوونکی رو میبینن که در جمع اوتوبوسی که پر از جوات بود واستاده و از اینکه خدا در دستش یه کیف پر از پول قرار داده، این شکلی شده:

ایستگاه بعدی طرف پیاده میشه و خوش و خرم اول میره سمت مغازه لباس فروشی، یه دست لباس گولاخ!( چو! تو ترکی!!) میخره و میپوشه و یه مشت گالیون میریزه رو پیشخون مغازه داره! و با یه عینک دودی خفن میره پی کارش!!!


ساختمون حذب:

_ اوه سرژ! سرژ! سرژ! سِِِِِِــــــــــــــــــــــــرژ! با تو ام بوقی!

سرژ سرشو از تو اتاقش می یاره بیرون و میگه:
_ تو فسیل شدی، هنوز نفهمیدی وقتی دارم از تو ریشم پشه در می یارم، نباید مزاحمم بشی؟؟

ققی بال و پری میزنه و یه صحنه عشوه ققی ای می یاد و میگه:
_ سرژي!! آخه خبر خوشحال کننده ای دارم!
_ خب بگو!
_ آنیتا! آنیتای بابا ققی! انیت وینگیلی! آنیت کوچولو...
_ دهه! همچی میگه انگار 6 ماهشه! خب چی شده؟!
ققی مژه ای میزنه و میگه:
_ انیتای بابا بهم خبر داده که داره بر میگرده!!

سرژ یه نگاه:" الان این خیلی مهم بود" به ققی میندازه و تا می یاد حرفی بزنه، زنگ به صدا در می یاد!

ققی ییهو بال و پری میزنه و درو وا میکنه و ملت میبینن که یه آدم با لباس خفن با یه کیف سامسونت پشت دره!

ققی خیلی رسمی و این حرفا:
_ بفرمایید؟! کاری داشتین؟!

طرف عینکشو بر میداره و داد میزنه:
_ منم بابا سومی! آنیت!

بعد ییهو دوربین میره آسمونو نشون میده!

--------
خب! ورود خودم گلباران!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.