ادامه ی پست لاوندر ..خب آخر پستش یه چیزی بود تو مایه های مثل سرب سنگینه ! یادم نمی آد بقیش رو !
^^^^^^^<<<<<<<<*>>>>>>>>>^^^^^^^^
آماندا که بعد از حرف سینی ( چی چی رو هورا !؟ فکر کنم مرد ...) کلی از خودش پشیمون شده بود تو فکر رفتن بود ( فراااار ؟!!!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil52413a50bb0ac.gif)
) . اشک تو چشاش حلقه کرده بود . اون چحوری میتونست این قدر ظالم و بیرحم باشه ؟...
به هر حال تو این افکار آدم و شاید هم انسان شدنانه بود که یه فکری تو مخش جرقه زد :
من از خودم شرمندم ..ببخشید خود جونم !!!
خود جونش : ما چاکر شوماییم ! ما دربست مخلصتیم آبجی !
چرا عرذ خواهی آبجی من ؟! (عذر )
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil5241376de3ded.gif)
خود آماندا تو ذهنش : من خیلی بچه بدی بودم ! میدونی ؟ من آدم شو نیستم ! من من من استر رو کشتتتتتم !
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil524137af26c3c.gif)
خود جون (
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smil4b45f0db7e235.gif)
) : نکشتیش دیگه ! دِ نکشتیش دیگه ! مگه ندیدی گفتن زندس ؟
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil523d4e36214a0.gif)
دیگه من از جسمی که اینقده حساس باشه خوشم نمی یاد . راسی !
میخوای فرار کنی که دیگه چشم هیچ کدوم از امین آبادی ها تو رو نبینه ؟
آماندا : اوهوم اوهوم ! تو از کجا میدونستی که من به این فکر میکنم ؟!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil523d8518e85b8.gif)
خود جون : خب دیگه نشود دیگه ! ما ناسلامتی ذهن حضرت عالی هسیم دیگه !
آماندا : آهان ! حالا بگو چجوری فرار کنم ؟! از اینجا خیلی محافظت میکنن . اونم با انواع جادو های نوین و روز !
خود جون : ببین ..تو باید وقتی استر رو میبیرن قایم میکنن برش داری بندازیش تو یه دره .
آماندا : آخه آخه بعد میمیره واقعا ! من نمیخوام قاتل شم !
خود جون : آخه تو کارمون نبود دیگه ! گوشاتو وا کن بشنف ببین چی میگم : من میخوام همین امشب کار استر رو تموم کنم ..پایه ای یا نه ؟ البته بگم مجبوری باشی چون در غیر اینصورت خودم تهنا تهنا کارش رو میتمومم و علاوه بر اون حال تو رو هم ...
آماندا : نه ! جان عمم نه ! من جونمو دوست میدارم ! من هنوز جوونم آرزو دارم واس خودم ! ...نه ...یعنی دارما ولی این جمله ها دیگه بس گقتم خزید ! باید دنبال یه تکیه کلام دیگه باشم !
خود جون : تو پایه شو .خودم تیکه کلومت رو پیدا میکنم .
آماندا : پایه ؟! پایه ی میز یا صندلی ؟!!!! بعدشم مگه تکیه کلامه گم شده ؟!
خود جون :
آماندا : باشه قبول . حالا این دره رو از کجا گیر بیاریم ؟
خود جون : تو کاری نباشه ! من تپه ای رو سراغ دارم که از دره بدتره . اونقدر که اگه یکی بخواد رو چمناش دراز بکشه از هوای آزاد لذت ببره - اگه نا خواسته باد بهش بخوره و بندازدش پایین - گردنش سه سوته مرخصه !
آماندا : یعنی میمیره ؟
خود جون : دِ آره دیگه ! بابا تو چگزه مخ بودی ما خبر نشتیم !
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil523d3f85e79a6.gif)
***********
و بدین ترتیب آماندای قصه ی ما مجبور به انجام اعمال ناشایست و البته به طور کاملا ناخاسته شد .
***********
دو ساعت بعد - مکان قایم شده کردنه استر نیمه جون !
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smil4b45f0db7e235.gif)
آماندا : خب خود جون ! اینجا غار علی بابائه و استر هم توی یه قالیچه پرنده پیچیده شده !
خود جون : خب برش دار ببر بندازش رو چمنای اون تپه !
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f6c91016fc30.gif)
مطمئنا" این داستان ادامه دارد !
خیلی ببخشید که شاهکار نشد !