هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   3 کاربر مهمان





Re: ماجراهاي اسنيپ (یوگی) و دوستان
پیام زده شده در: ۲۰:۳۲ چهارشنبه ۶ آذر ۱۳۸۷
#98

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
مـاگـل
پیام: 705
آفلاین
اول یک خلاصه : تصویر کوچک شده

لرد برای امتحان سوروس و سر کار گذاشتنش و اینا یک اس ام اس بهش میده که توش گفته شده تو لردی و لرد توئه تو جات توی بیمارستان با اون عوض شده و منم پرستاریم که عذاب وجدان گرفتم.
حالا سوروس جوگیر شده و مصاحبه هاش توی تلوزیون پخش می شه.لرد برای دوئل با اون رفت ولی سوروس فرار کرد.در حال حاضر سوروس به مغازه ی خرید ردا رفته و با مادری روبرو شده که دنبال یک ادم ترسناک میگرده تا بچش رو بترسونه (اصطلاح لولو تصویر کوچک شده )

_________________________________________
سوروس که به شدت ناراحت شده بود غرشی کرد و گفت :خانم مگه نمی دونین ؟ تلوزیون مشنگا رو نگاه نمی کنین؟ من لرد ولدمورت جدید هستم

مادره:!!!! واای بیا بریم بچه جان..این اسمشو نبره جدیده..واای اینجا چی کار می کنه.ریختشو نگا..ا اون یکی لاقل قیافش قابل تحمل تر بود.اه چی دارم می گم..من !بیا بریم این الان می خورتت ها.

سوروس لبخندی زد و در حالی که بچهه را نوازش می کرد گفت :نگران نباشید .من لرد ولدمورت مردمی هستم.برای همین بین مردمم.الان ساعت خشن شدنم نیست.راستش تصمیم گرفتم برای جلب محبوبیت بیشتر یک ساعت خاص در روز مثلا ساعت پنج تا شش رو خشن باشم.

مادره :الان ساعت چنده؟

سوروس با خوشحالی ردایش را صاف کرد سپس گفت :الان ساعت پنج و 55 دقیقس .شما 5 دقیقه فرصت دارید خانم

مادر بچه با وحشت دست بچه اش را کشید و زیر لب گفت :ببین اگه اذیت کنی این اقائه می خورتت.مگه نه؟
بچه در حالی که سعی می کرد دستش را از دست مادرش بیرون بکشد به طرف ویترین ابنبات ها حرکت کرد و جیغ ویغ کنان گفت :
_این دماغ عقابی زشت! منو می خوره؟من از این نمی ترسم.من اب نبـــــــــــــــات می خواام.جیــــغغغغغ

سوروس با ناراحتی به بچه نگاه کرد و در حالی که به ساعتش خیره شده بود گفت :کوچولو اگه مامانتو اذیت کنی من می خورمتا! 5 ..4...3..2..1.(افکت تمام شدن ساعت پنج )
_کروشیــــــــــــو!! بچه ی لوس نانر! اگه بارتی بود..نمی ذاشتم اینطوری گستاخی کنه! کروشیو اواداکداورا.کروشیو کروشیو کروشیو..

پخـتتتتت(افکت پرت شدن دمپایی)!

مادره:
بچهه (له شده ):برو بابا من از تو نمی ترسم.دماغ عقابی زشت

سوروس با عصبانیت چوب دستی اش را بالا برد که مادر بچه دستش را کشید و از فروشگاه خارج شد
ملت درون فروشگاه:

همان لحظه تالار اسلیتــــــــــــــرییین:
_حرف نباشه! کروشیو بارتی همین الان میری زیر زمین.چرا فکر می کنی من این کارو قبول می کنم ؟

بارتی جغ ویغ کنان به طرف نارسیسا رفت و گفت :خاله بلا اگه شما بری با عمو سوروس اون موقع اونو می تونی بکشونی اینجا!!
_من با هرکســــــی نمی پرم بچه ی لوس .چون ممکنه رفتار زشت اون توی من اثر کنه.مخصوصا سوروس که بوی چربی میده .من اجازه نمی دم که لباسام میکربی بشه

نارسیسا در دل بارتی را تاییدکرد ولی از ترس بلا حرفی نزد.لرد که به شدت در اندیشه بود با خونسردی گفت :
_فکر بدی نیست...تو به سوروس نزدیک میشی و اونم که فکر می کنه لرده و تو عاشقی! بعد اونو با نقشه اینجا می کشونی و بعد می دیم تسترالا بخورنش!


ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۶ ۲۰:۴۸:۰۰

وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: ماجراهاي اسنيپ (یوگی) و دوستان
پیام زده شده در: ۱۵:۳۵ پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۷
#97

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۱ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۴ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۹۶
از سر رام برو کنار!!! :@
گروه:
مـاگـل
پیام: 296
آفلاین
لرد با عصبانیت فریاد کشید و با فریادش دیواره های خانه ریدل به لرزه در امد :
_ مردیکه بوقی خجالت نمیکشه .که نسبت به من برتری های زیادی داره؟ برتریش چیه؟اون مو داره من ندارم؟ با اون موها و دماغ عقابی زشتش ، می دونم همتون حرفمو تایید می کنین ..

بلاتریکس با وقار جلو امد و با لحن خشکی پاسخ داد :بله ارباب درست میگین ، اسنیپ گستاخه .این برنامه ی مزخرفم ..سیسی همین الان خاموشش کن.

لرد نگاه خشمناکی به بلا انداخت و به طرف اتاقش رفت .دقایقی بعد صدای رعب انگیز لرد در تالار اسلیترین طنین انداخت :
_شام کـــــــــــــــــــــــــــــــــو؟

آنی مونی با عجله به طرف اشپزخانه رفت و با صدای بلندی فریاد زد :سالازار سقطتت کنه اسنیپ که اعصاب ارباب رو خورد کردی یاد شام افتاد.وای حالا چی کار کنم؟

مورفین که روی کاناپه دراز کشیده بود و چای نباتش را هم می زد با صدای ضعیفی گفت :اژکالی نداره بچه ها بژارین یک مدتی بگژره شاید خواهر ژاده ژدیدم لرد بژی نبود ها؟

_______-

کمی ان ور تر سوروس اسنیپ با وقار در میان مغازه های کوچه ی دیاگون قدم می زد که توجهش به تابلوی درخشانی جلب شد :ردای نو
_هیوم ردای نو؟ من پول ندارم ، کروشیو بر تو اسنیپ تو دیگه لرد شدی صرف جویی بسه ،ارباب سوروس باید لباس نو داشته باشه تصویر کوچک شده

سپس با خود فکر کرد وقتی وارد مغازه می شود همه از هیبت وی به وحشت می افتند و مغازه را ترک می کنند.با این فکر لبخندی لبان باریکش را پوشاند و وارد مغازه شد .

صدای جیغ زنی اورا از حرکت باز داشت
زنه :بچه بیست بار بهت گفتم دستای اب نباتیت رو به این ردا ها نمال.همین الان خریدمشون .
بچه :مامان من ابنبات می خوااااااااام
زنه :بشین بچه رداتو کثیف کردی
بچه :مااامان بهت گفتم من ااب نبات می خوااام
مامانه :بیا اینجا ببینم

سپس دست بچه اش را گرفت و به طرف اسنیپ امد.اسنیپ که قیافه حق به جانبی به خود گرفته بود به طرف ردا ها حرکت کرد.
زن با عصبانیت دست بچه را کشید و رو به مغازه دار کرد و گفت :اقا شما این بچه رو دعوا کنید
مرد دهانش را باز کرد تا جوابی بدهد که سوروس با خوشحالی جلو امد و گفت :خانم بسپرینش به من
خانمه :شما؟ اقا ببخشید ولی من می خوام یک ادم خشن بچمو ادب کنه نه شما

سوروس که به شدت ناراحت شده بود غرشی کرد و گفت :خانم مگه نمی دونین ؟ تلوزیون مشنگا رو نگاه نمی کنین؟ من لرد ولدمورت جدید هستم


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۲۳ ۱۵:۴۲:۴۲

im back... again!


Re: ماجراهاي اسنيپ (یوگی) و دوستان
پیام زده شده در: ۲۰:۰۰ یکشنبه ۱۹ آبان ۱۳۸۷
#96

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
مـاگـل
پیام: 705
آفلاین
لرد قه قه وحشتناکی زد.تمام محوطه به لرزه در امد و بلاتریکس با لذت به صدای رعب انگیز لرد گوش می داد :
_موهاهاهاها ...سوروس همین الان اون لقب منو به من برگردون..موهاهاها تو شکست خوردی مرگخوار،موهاهاها ،حالا می کشمت و تکه تکت می کنم موهاهاها بعد می دم بارتی بخورتت موهاهاها

سوروس پوزخندی زد و گفت :عمرا بذارم لقب با ابهت لرد توسط توئه مشنگ زاده ی بوقی خز بشه .من می رم..اپاراتینگا به سوی کلبینگا..

و چند ثانیه ی بعد سوروس در مقابل چشمان خشمگین لرد ناپدید شد

لرد با عصبانیت به طرف بلا رفت و درحالی که موهایش را میکشید گفت :هیچ کاری نتونستی بکنی.من یک مشت احمق پاپتی رو دور خودم جمع کردم؟دیدی که باز لقب پر ابهت منو برداشت برد.

بلاتریکس در حالی که سعی می کرد موهایش را رها کند همزمان ردایش را که به دیوار کوتاهی گیر کرده بود ازاد کرد و با صدای محکمی گفت :سرورم ،هیچکس نمی تونه لقب پر ابهت شمارو خراب کنه.زیرا که شما بهترین و بزرگترین و قدرتمند ترین و..جادوگر قرن هستید.لقبتون هم مثل خودتونه.ارباب هیچ کس نمی تونه لقب شما رو خراب کنه همین طو رکه گفتم شما بهترین و .

لرد متوجه شد که اگر به بلا فرصت دهد تا صبح خوبی های اورا می شمارد پس با عصبانیت گفت :بسه بلا ، تا همین فردا وقت داری که سر سوروس رو برام بیاری.می فهمی؟ ارباب داره بهت دستور میده.خودتو جمع کن.کروشیو

در تالار اسلی :

مورفین با موهایی که به طرز وحشتناکی روی سرش سیخ شده بود از اتاقش بیرون امد و در حالی که سعی می کرد زیپ کاپشنش را ببندد ولی هردفعه وسط کار خوابش می برد رو به بارتی کرد و گفت :
_عمو ژون ، این ژه کاری بود کردی عمو؟ نگفجی عمو مورفین این ژوری دوش نداره پشرم؟ تصویر کوچک شده

بارتی با شیطنت به مورفین نزدیک شد و به فکر فرو رفت ...(چرا این جوری شد..نباید این جوری میشد.چجوری شد؟چی چی جوری شد؟کی کجا چی ..اصلا داشتم به چی فکر می کردم؟)
ناگهان با صدای بلندی گفت : عمو عمو فهمیدم.اون روغن موی اشنیپ بود .ولی طلشم شده فقط به موی اشنیپ می شازه

مورفین با عصبانیت گفت :عمو ژون چرا تو هم مش من حرف می ژنی ؟ تو نمی گی عمو فردا می خواد بره مدیر هاگوارتژ بژه باید خوشتیپ باژه؟ عمو ژونن..کارت بد بودژ
بارتی : عمو خاله بده رفته بیرون بژار استفاده کنیم بابا
مورفین : باژه پژرم پش برو اون چایی نبات منو بیار
بارتی: چـــــــــــــــــــــــــشم تصویر کوچک شده

در همین موقع بلاتریکس و لرد وارد تالار شدند.لرد نگاه عمیق و رعب انگیزی به بارتی انداخت و به طرف اتاقش رفت .بلاتریکس بی حس روی کاناپه نشست و به نارسیسا که مشغول نوشتن مشق های دراکو بود نگاه کرد .
نارسیسا با حوصله مشق های دراکو را نوشت و گفت :خوش خط نوشتم ؟ بلا یاد جوونی ها تصویر کوچک شده

بلا پوزخندی زد و به طرف اتاقش حرکت کرد.به نظر می رسید اوضاع ان طور که باید نیست.

دقایقی بعد ..جیـــــــــــــــــــــــــع

همه اسلیترینی ها در مقابل تلوزیون تالار مبهوت ایستاده بودند بارتی جیغ ویغ کنان گفت :اون عمو اسنیپه..وای خودشه توی تلوزیون


_____________________-
وقتم کم بود.خیلی تند تند نوشتم اگه بد شد بببخشید در نظر نگیرینش


ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۱۹ ۲۰:۳۷:۳۲

وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: ماجراهاي اسنيپ (یوگی) و دوستان
پیام زده شده در: ۴:۳۸ یکشنبه ۱۹ آبان ۱۳۸۷
#95

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۶ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۱۲ پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴
از جايي به نام هيچ جا
گروه:
مـاگـل
پیام: 788
آفلاین
در فضایی نه چندان بزرگ، در دو سمت زنگوله ی طلایی و بزرگ آویزان از سقف برج، دو مرد خسته ایستاده بودند. سو به دیوار تکیه زده بود و سر خویش را پایین انداخته بود. قطرات روغن موتور از موهای سیاهش می ریخت و با صدای چیک چیک به زمین اصابت می کرد. در سوی مقابلش ولدی در حالیکه چوبدستی بدست بود، آرام آرام به سوی دیگر زنگوله نزدیک می شد. بلاتریکس در حالیکه در پشت سر لرد، روی لبه پنجره نشسته بود. مشغول خوردن ذرت و تماشای صحنه بود:

بلا: آره ارباب...بزنش...تازه منم ترسوند...بزن املتش کن...شام نداریم ها...

سو سرش را بالا گرفت. دیگر قطرات روغن موتور نمی ریخت. تسبمی مصنوعی زد و گفت:

-لرد قلابی... بیا هنر جادوگری مون رو به رخ نکشیم...بدون چوبدستی...

ولدی با خشم چوبدستی اش را به عقب پرتاب کرد. چوبدستی مستقیم درون حلق بلاتریکس که در لبه پنجره نشسته بود فرو رفته. با جیغ طنین اندازی به پرتگاه فرو رفت. سو با اطمینان خاطر گفت:

-نگران نباش کچل... افکت جیغ بود..برای فضاسازی و اینا...رعب انگیز بشه صحنه...

در یک حرکت انتحاری سو به سمت لرد حمله ور شد، در حالیکه جفت پا درون شیکم لرد رفت، فکش را به شعاع سه متر باز نمود و کله لرد را بلعید. تقلا می کرد تا دهانش را کنار بکشد و کله کنده شود. خون سبز رنگ از پوست اطراف گردن لرد بیرون می زد و با صدای "پاف" مانندی به هوا بلند می شد و نشان اسلیترین را ظاهر می کرد.( اصالت و اینا)

.:::درون بدن اسنیپ:::.

لرد: اه اه...چه دندونایی داشت ها...اوه...حالم به هم خورده...اینجا که....وای وای وای...سو؟ تو دختر بودی من نمیدونستم؟! این جنین چیه اینجا؟! این چیه...چقدره قرمزه...چرا اینقدره وول میخوره....؟!

لرد تلاش می کرد که قلب سو را در حالیکه می طپید، گاز بگیرد. آرام آرام دهانش را به قلب نزدیک می کرد. فکش را جابه جا نمود و محکم بر روی قلب سو تکان داد:

لرد: بازم یادم رفت دندون مصنوعی ام رو بیارم... اشکالی نداره...نفس خودمو عشقه..یخ میزنه..خرد میشه قلبش....
اسنیپ در حالیکه تلاش می کرد لرد را کاملا ببلعد دست از خوردن کشید:

-بی احـــــــــــساس

لرد: تازه مونده...کله ات رو کار دارم...

.::: قسمت سر :::.

لرد با دهانش، به همراه تنفر و اکراه رشته های موی اسنیپ را از درون سوراخچه هایی به دور چشم و قرنیه اسنیپ گره میزد. با تنفر لب و دهانش را که روغنی شده بود را به کره چشم اسنیپ مالید و تف کرد. سپس در حرکتی انتحاری کله مبارک را از حلق سوروس اسنیپ بیرون کشید.

لرد در حالیکه روی سرش کچلش اثراتی از رشته های عصبی، معده و دست جنین یافت می شد قهقهه هایی سر داد. دست درون ردای خودش کرد و آینه ای کوچک جلوی اسنیپ گرفت، کله کچل اسنیپ که رشته های مو نقطه نقطه شده بودند در مقابل اسنیپ نمایان گشت:

اسنیپ:

همچنان که چشمانش گرد شده بود، لرد قدمی نهاد و جلو آمد، پس گردنی ای محکم به سو وارد نمود. روغن موتور کاسترول جی.تی.ایکس با شدت فراوان از گوشه چشم اسنیپ بیرون زد و در مقابل پاهایش ریخت.


"Severus...please..."
تصویر کوچک شده


Re: ماجراهاي اسنيپ (یوگی) و دوستان
پیام زده شده در: ۲۳:۲۱ جمعه ۱۷ آبان ۱۳۸۷
#94

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
مـاگـل
پیام: 392
آفلاین
مورفین همچنان که اینیگو را روی کول خود داشت ، به سمت انبار جاروها حرکت کرد تا هاگوارتز را تصرف کند . جاروی پرنده مورفین که شباهت زیادی به قلیان ماگلی داشت ، با دیدن مورفین از شدت خوشحالی شیهه کشید و پشت جاروهای دیگر پنهان شد . نزدیکترین جارو به مورفین ، جاروی اینیگو بود که مثل صاحب عالیقدر خود غرق در چرتیدن بود !

مورفین اینیگو را روی جارو گذاشت و نفسی تازه کرد :
- آخیـــــــــــــــــــــــــش ! عژب شنگین بودا !!!

پشت سر اینیگو سوار جارو شد ، درحالیکه دستهای اینیگو از یک طرف جارو و پاهایش از طرف دیگر آن آویزان بودند . جاررو پت پت کنان از زمین برخاست و سفر خود را به سوی هاگوارتز آغاز کرد .

**********

لرد سیاه خروشان و خشمگین به سمت بیگ بن پرواز می کرد . بلاتریکس که قدرت پروازی مانند لرد سیاه نداشت ، کمی نفس نفس زد و به دویدن ادامه داد ، تا اینکه به یاد آورد احتمالا مقصد لرد ، مقابل برج ساعت بیگ بن باشد . درنتیجه به آپارات روی آورد . طبیعتا زودتر از لرد به برج ساعت رسید .

همه جا سوت و کور و ساکت به نظر می رسید ! بلا از برج بالا رفت تا به بالاترین طبقه رسید . مردی با شنل سیاه و موهایی چرب منتظرش ایستاده بود . بلا با ترس به مرد نگریست . سوروس اسنیپ به آرامی به وی نزدیک شد :

- بلا ! عشق من ! تمام عمر عاشق یه نفر اشتباهی بودی ! من لرد ولدمورت عزیزت هستم

بلا که از زود رسیدن پشیمان شده بود به سمت در دوید ولی درب با صدای وحشتناکی بسته شد .

از بیرون برج و درست مقابل پنجره ای که پشت سر اسنیپ قرار داشت ، لرد سیاه پرواز کنان نزدیک می شد و وقتی بلاتریکس را اسیر دید ، همزمان با خشم ، رگ غیرتش نیز جنبیدن گرفت !

---------------

نمی دونم این چرا اینجوری شد ! لطفا نفر بعدی از این حالت درش بیاره !

لطفا نقد شود



ماجراهاي اسنيپ (یوگی) و دوستان
پیام زده شده در: ۸:۳۳ یکشنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۷
#93

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۶ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۱۲ پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴
از جايي به نام هيچ جا
گروه:
مـاگـل
پیام: 788
آفلاین
همچنان عربده های نامه در گوش ملت اسلی طنین می انداخت. بلاتریکس دچار تیک شده بود. . مورفین دستش را درون حلق اینیگو کرده بود که روی شانه هایش چرت میزد. دست آبکی اش را بیرون کشید و سیگار برگی را روی لب هایش قرار داد. بارتی در حالیکه از ترس قطرات سیلش از گوشه های پیژامه اش بیرون می ریخت به لرد خیره شد.

بلاتریکس: الهی ننه فدات بشه. نترس عزیزم...

و بارتی را در آغوش گرفت و به سوی مرلین گاه گام برداشت. لرد همچنان به پاکت نامه عربده کشی خیره شده بود که جلوی پایش افتاده بود. مورگان در حالیکه به لرد نزدیک می شد، سرفه آرامی کرد و گفت:

- ارباب...حالتون خوبه؟ میشه یه حرفی بزنید...
مورگان دزدکانه کنار پای لرد خم شد و پاکت نامه را به سمت خودش هل داد. چند تکه عکس از پاکت بیرون ریخت. صحنه هایی که اسنیپ با پیف پاف دیوانه ساز ها رو نابود می کرد و اتصال برق شونصد میلیون ولت به وزیر مردمی در دیدگان لرد و مورگان نقش بست. لرد آب دهانش را قورت داد. با صدایی محکم گفت:

- جنگ ما، جنگ حق علیه باطله. من به دنیای جادوگری اثبات می کنم که لرد ولدمورت درستکارترین جادوگر دنیاست.

بلاتریکس با شتاب در حالیکه بارتی را از روی آغوشش به سمت کاناپه ای پرتاب می کرد به مقابل لرد رسید. هفت بار سرش را در مقابل پای لرد به زمین کوبید. اشک ریزان التماس می کرد:

- سرورم. سوروس جو گیر شده. خواهش می کنم. ما شخصیت ها باید به رولینگ وفادار باشیم. اسنیپ نباید اینطوری بمیره. بهش رحم کنید.

لرد نعره کشید:

- ساکت باش بلا. رولینگ رو ولش کن. به هر حال سوروس باید بمیره، چه الان، چه بعدا. نشونش میدم. روغن گیریس فک کرده واقعا لرده. رو دادم بهش.
صدای خبرنگار تلویزیون در تالار اسلی طنین انداز گشت. سر همه اسلیترینی ها به سمت تی. وی چرخید. ساحره شنل پوشی دماغ درازی در حال گزارش از یک حادثه بود. دوربین تی.وی روی دو جارو سوراخ سوراخ و شکسته زوم کرده بود و قطرات خون روی بدنه چوبی جارو نمایان بود. ساحره اشک ریزان، با صدایی لرزان شروع به گزارش کرد:

جادوگران عزیز، ما هم اکنون در تقاطع بیگ بن لندن هستیم. در محل حادثه ترور ناگوار یگانه ریش قرن، مرد قدرت، آلبوس دامبلدور. . همانطوری که مشاهده کردید دامبلدور رو به همراه مینروا مک گونگال با دوازده تا آواداکداورا مصدوم کردند. هم اکنون این دو نفر با وضعیت ناگوری در سنت مانگو بستری هستند. دامبلدور به همراه مک گونگال از نایت کلاب ایست به سمت هاگوارتز بر می گشتند که وحشیانه ترور شدند. کارآگاهان وزارت در حال بررسی آوداکاداورهای شلیک شده هستند.

مورفین: هورا....مدرشه بی شاحاب شد.
لرد روی صورتش به دنبال ریش می گشت تا دستی بر آن بکشد. با خشم بر صورتش سیلی محکمی زد و به سمت اینیگو که روی شونه مورفین خوابیده بود چرخید، ریش طلایی اش را در دست گرفت و محکم کشید. ریش طلایی از جا کنده شد و در دستان لرد قرار گرفت.
اینیگو:
لرد: ریشش هم مثه خودش مصنوعیه.

در مقابل تی.وی قدمی برداشت. بارتی کوشولو روی کاناپه نشسته بود و مایوسانه به لرد خیره شده بود. لرد نعره ای کشید و تی.وی را از جا بلند کرد و به سمت مورگان پرتاب کرد. مورگان در حالیکه ابروانش را بالا انداخته بود، هیکلش را کمی تکان داد. تی.وی از کنار سرش عبور کرد و به دیوار سنگی تالار اصابت کرد.

مورگان زیر لب گفت: سوختی؟! کچل بوقی !

چوبدستی لرد تکانی خورد و اشعه هایی رنگارنگ بر صورت مورگان فرو نشست. موهای مورگان در حال سوختن و خاکستر شدن بود. در حالیکه جیغ می کشید به سمت مرلین گاه پناه برد.

قطرات اشک بارتی بار دیگر جاری شد. پستونک از دهانش بیرون افتاد:
- اهه..اهه اهن...ئــــــــــــه...

بلاتریکس با لبخند و نگاه مادرانه ای به سمت بارتی حرکت می کرد که با حرکت لرد سر جایش میخکوب شد. لرد لگدی به کاناپه زده بود و کاناپه چرخیده بود و بارتی زیر کاناپه مانده بود. صدای خفه بارتی از زیر کاناپه به گوش می رسید:

- اینجا تالیکه....من می ترسم...ئــــه...
لرد در حالیکه چشمانش قرمز شده بود و دود از گوش هایش بیرون می زد، از زمین بدون جارو به پرواز در آمد و به سمت دیوار سنگی حرکت کرد. دیوار با صدام بوووم مانندی شکافته شد.

---------------------------------------------------------------------------------------------------
لرد
مقصد: لندن- مقابل برج ساعت بیگ بن
هدف: دوئل با اسنیپ

بلاتریکس
مقصد: هر جا لرد بره
هدف: منصرف کردن لرد از دوئل

مورگان
*در جستجوی آب در مرلین گاه، جهت خاموش کردن آتش موهایش *

مورفین و اینیگو
ریاست بر هاگوارتز

بارتی
بیرون اومدن از زیر کاناپه

بقیه
شرکت در کلاس های هاگوارتز به مدیریت جدید مورفین و اینیگو


ویرایش شده توسط اینیگو ایماگو در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۱۲ ۱۰:۱۱:۵۷

"Severus...please..."
تصویر کوچک شده


Re: ماجراهاي اسنيپ (یوگی) و دوستان
پیام زده شده در: ۱۷:۱۶ شنبه ۱۱ آبان ۱۳۸۷
#92

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
لرد سیاه بارتی رو صدا زد . بارتی با یک بشکن خودش رو جلوی لرد ظاهر کرد.
لرد سیاه:
ای بوقی! تو نمیدونی تو تالار اسلی نمیشه غیب و ظاهر شد؟؟ زود برو پیاده بیا.

بارتی غرولندی کرد و دوباره بشکنی زد و غیب شد و از کنار آشپزخانه به سرعت به لرد رسوند.

لرد در حالی که دو دستش رو به پشت سر هم میزد ، قدم زنان جلوی بارتی رژه میرفت و با حرکت انگشت هایش به اون میگفت:

_هوم! بارتی کوشولو ...ای وفادار ترین مرگخوار من...الان به جایی رسیدیم که واجبه از خودت شجاعت زیادی نشون بدی. مثل گذشته!

بارتی خیلی خوشحال گفت:
بابایی قرار بمیری ایشالا که من دوباره بیام بهت خدمت کنم زنده ات کنم؟

لردسیاه: نه آی کیوی عزیزم! همین الان اسنیپ ادعای لردی کرد.
تو باید با نفوذی که در جامعه ی الکی خوش جادوگری داری ، همه رو به سمت اسنیپ متوجه کنی که اون رو دست گیر کنن.

بارتی: خب اگه اسنیپ دستگیر بشه چه فایده داره؟ تازه یکی از مرگخوارای وفادارتون هم کم میشه!

لرد سیاه:

نـــــــــــــــــــــــه! اون با این کارش که دیگه وفادار نیست که! تازه اون رو به جای من دستگیر میکنن ، اونوقت میتونم با یه هویت جعلی یه زندگی جدید رو شروع کنم که توش لرد نباشم. فهمیدی؟


در همین لحظه صدای جیغ و ویغ از همه طرف تالار شنیده شد و بلاتریکس در حالی که تو سر و صورت و کل بدنش میزد ، وارد لابی تالار شد:
مای لـــــــــــــــــــــرد! لرد ! لرد تحت تعقیب قرار گرفته!

کل ملت اسلی خودشون رو به بلاتریکس میرسونن و اون رو توجیه میکنن که از وقتی لرد به دنیا هبوط فرموده اند ، تحت تعقیب بوده و این چیز جدید نیست!

بلاتریکس بعد از خوردن آب قندی که که به زور به خوردش داداه بودند ، خیلی متشنج شروع کرد به صحبت:

_هوم...ارباب! مای لرد...چطور تونستین دیوانه ساز های آزکابان رو با یه طلسم خورد و خاکشیر کنین؟

لرد ولدمورت: هوم؟ کی؟ من؟ تکذیب میکنم!))

بلاتریکس: چطور تونستین تک و تنها وارد وزاتخونه بشید و تمام کارمندای آسپ رو بکشین ، بعد هم وزیر جادوگری رو نابود کنین؟

لرد ولدمورت آب گلوی اش را قورت داد و با ترس و لرز گفت:
کی؟ من؟ تکذیب میکنم!

لرد ولدمورت کم کم داشت نگران وضعیت موجود میشد که ناگهان جغدی گرومپز خورد به تیفار! نامه ی عربده زنی از پای اش به زمین افتاد و فریاد زد:

نقل قول:
_هوم! لردولدمورت قلابی! من تام ریدل حقیقی هستم و الان این رو فهمیده ام! من عنوان ام رو میخوام! زود باش پسش بده! من تو رو به یک دوئل دعوت میکنم

قربانت ، سوروس اسنیپ سابق .


اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


Re: ماجراهاي اسنيپ (یوگی) و دوستان
پیام زده شده در: ۲۳:۱۶ پنجشنبه ۹ آبان ۱۳۸۷
#91

کاساندرا تریلانی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۵ یکشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۱
گروه:
مـاگـل
پیام: 229
آفلاین
لرد متفکرانه بر سر کچل خود دست می کشید. مورفین داشت از اونجا رد می شد.


مورفین: اه این اشنیپه. چه مخوف شده. می گم لرد اشم شریالش شیه؟
لرد: هیچی پیام بازرگانی هست. برو بخواب که دیر شده
مورفین: باشه عزت زیاد
لرد: راستی اون آفتابه رو کجا گذاشتی؟ دیشب از درد خوابم نبرد.
مورفین: اگر خواشتی پیشم بیا تا بهت بدمش. البت یک فلزی اش هم تو کابینت حبوبات قایم کردم.


صدای تلپ تلپ قدم های مورفین تا انتهای راهرو شنیده شد و لحظه ای بعد چراغ ها خاموش شد. کله لرد سیاه در میان تاریکی می درخشید.

افکار لرد: این داره ادعای لردیت می کنه. باید بتونم یک سودی این وسط ببرم. یک نقشه اساسی و کنترل شده...


آزکابان


هوووووو شوووووایییییییییش[افکت باد و موج دریا]
قورچ قرچ تق! [صدای خرد شدن استخوان یک دیوانه ساز]
فوووورت! [صدای پخش شدن مغز دیوانه ساز]
موهاهاها [صدای قهقه های اسنیپ]

وزارت سحر و جادو


تاق [افکت کنده شدن در اتاق]
نـــــــــــــــــه...جیــــــــــغ...اه... - سانسور - پوووش [صداهایی جالب از وزیر]
موهاهاها [صدای قهقه های اسنیپ]


تالار اسلی


لرد از جاش بلند می شه به سمت کابینت حبوبات حرکت می کنه. پس از چند دقیقه تالار اسلیترین در هاله ای از سکوت فرو می رود. در تالار با صدایی بلند بر روی لولا چرخید و مردی در ردای سیاه در آستانه در نمایان گشت...

کمی آن طرف تر لرد کارش را تمام کرده و در کمال آرامش زیپش را بالا کشید. در حالی که متفکرانه از مرلینگاه خارج می شد، زمزمه کنان گفت: نقشه ای دارم از برایت من اکنون


ویرایش شده توسط كاساندرا تريلاني در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۱۰ ۲:۳۳:۲۶

در دست ساخت ...


Re: ماجراهاي اسنيپ (یوگی) و دوستان
پیام زده شده در: ۱۵:۲۶ پنجشنبه ۹ آبان ۱۳۸۷
#90

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
مـاگـل
پیام: 620
آفلاین
اسنیپ قهقهه ای می زنه و با خوشحالی میگه: ههه... یه نکته ی جدید یاد گرفتم! چه خفن!

.
.
.
.

اسنیپ پس از ساعت ها خنده و ذوق زده شدگی بالاخره تصمیم می گیره که پیامک PRIVET اش رو بخونه.

نقل قول:
من پرستاری هستم که موقع تولد تو ، به مادرت کمک می کردم تا تو به دنیا بیای .


- اه از این پیامک سرکاری ها!!

اسنیپ پیامک رو می بنده و میره که بخوابه. در همین لحظه ندای آسمانی بر اسنیپ نازل میشه .

ندای آسمانی: ای اسنیپ... بوق بر تو ، تو با این حرکت ارزشیت سوژه رو شهید کردی ! برو پیامکت رو با دقت بخون ، مگرنه خودت رو شهید و -سانسور- می کنم!

اسنیپ منصرف میشه و میره که پیامک رو دوباره بخونه.

نقل قول:
« سوروس عزیزم ،
من پرستاری هستم که موقع تولد تو ، به مادرت کمک می کردم تا تو به دنیا بیای . مادرت مروپ ، تو رو به من سپرد و گفت که یه روز مرد بزرگی میشی . منم چون دیدم بی مادر بزرگ میشی ، تو رو به خونواده اسنیپ سپردم که بچه ای نداشتن . بعد از طرف بیمارستان خیریه ، اومدن گفتن این خانومه بچه ش کو ؟ منم رفتم یه بچه سر راهی رو به جای تو معرفی کردم و اسم تو ، روی اون گذاشته شد .
آره پسر جون ، اسم واقعی تو ، تام ریدل هست و من حالا که دارم می میرم باید قبل از مرگ بهت اعتراف می کردم .
امضا : اییییک ... اااااااااههههههه .... فیشت ( این یعنی من مردم و
نتونستم اسممو بنویسم ) »


- ماآآآآآآآآآآآآآآآآآ... با این حساب من لردم!... یا حد اقل لرد ، لرد نیست!

همون طور که مشخصه اسنیپ در ابتدا به این در میاد ولی با فکر کردن به غذا ، خونه و سایر مزایای لردیت به این حالت تغییر چهره میده.



چند ساعت بعد...

لرد با لبخند ملیحی به اطرافش نگاه می کنه، همه چیز در صلح و صفاست ، ملت اسلی در گوشه ای مشغول تماشای تلویزیونهستند.

صدای تلویزیون: شنوندگان عزیز هم اکنون به گزارشی که به دستمان رسیده گوش فرا می دهیم.

صفحه ی تلویزیون سیاه میشه و پس از مدتی با یک تصویر از ارتفاع بالا پر میشه، یه نقطه ی سیاه مشغول فریاد زدن و ایناست، شدیدا همه جا به هم ریخته و خرابی شدیدی به وجود اومده، در همین لحظه دوربین روی نقطه ی سیاه زوم می کنه و چهره ی اسنیپ مشخص میشه که در حال فریاد زدن جملات زیره:

- من لرد ولدمورت هستم... من خیلی گولاخم... من ته گولاخیتم... ژوهاهاهاه...


لرد:

...


تصویر کوچک شده


Re: ماجراهاي اسنيپ (یوگی) و دوستان
پیام زده شده در: ۱۵:۰۸ چهارشنبه ۸ آبان ۱۳۸۷
#89

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
مورگان دکمه ی ارسال را فشرد.

گوشی زاغارت کا جوات مورگان لرزشی شدید کرد که ناشی از عمق احساست پیامک مزبور بود . لرد همچنان به گوشی خیره شده بود و نگاهش را از گوشی به مورگان و از مورگان به گوشی تغییر میداد.

_هوم! پس دودش کو؟ شعله ای ...پرتویی...؟! نمیشه که هویجوری پیامکه بره!

مورگان لبخندی از سر اجباری زد و درحالی که سعی میکرد به لرد نگاه نکند ، گفت:

_گوشی زاغارتیه ارباب! از این انتظارات نباید ازش داشت. میگم یه وام بدین یه نوکیا ان96 بگیرم واسه همیناست دیگه...تازه ماهواره رو هم میگیره!

دلنگ!

_ پیامک رسید ارباب!

لرد سیاه با قیافه ی حیرت زده به گوشی و سپس به مورگان خیره شد.

_خب! تو از کجا فهمیدی؟

مورگان:

----------------------------

کیلومتر ها اونطرف تر! بن بست اسپینر.


سوروس اسنیپ جلوی آینه ی دستشویی قرار گرفته و داره به شدت به موهای خودش روغن گیاهی و حیوانی و ماگلی () میزنه.

سوروس با شونه ی باریکی که در دستش داشت ، فرق وسط رو از فرق سرش باز میکنه و در همون حال غرولندکنان رو به آینه میگه:

_هوم! سوروس ببین چقدر بدبدختی! هر روز و هر روز باید موهاتو بشوری ، شونه کنی ، روغن بزنی... اونوقت تو کتاب ها یه کچل بیاد بشه لرد سیاه!

و به بالای آینه نگاه کرد . یک قاب عکس سیاه سفید (sepia) و تار عنکبوت بسته بالای آینه به دیوار متصل بود. درون قاب مرد مو وزوزی ای قرار گرفته بود که جای زخم عمیقی روی ابرویش به چشم میخورد.سوروس با نگاه به تابلو ادامه داد:

_ هوم! توبیاس مشنگ! آخه تو که موهات ویزویزی بود ، دیگه اصلا بیخیال بودی لااقل! اما من چی هرروز باید این همه گرفتاری بکشم. این لرد رو ببین، فقط یه جلادهنده میزنه و تموم!
تازه اون رو هم بلاترکیس براش میزنه...آخه این چه گرفتاری بود که منو ...

_sms آمده! خفاش شب! بیا sms آمده!

سوروس دستهایش رو خشک کرد و به سمت اتاق نشیمن رفت. گوشی اش رو برداشت.

New Message,* PRIVET NUMBER

سوروس: PRIVET NUMBER؟؟؟؟


-----------
* شماره ی خصوصی. میشه از مخابرات خواست که شماره ات برای طرف نیوفته.


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۸ ۱۵:۴۶:۵۲
ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۸ ۱۵:۵۶:۳۱

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.