يه سري نكته بگم:
* اين سوژه اوايل طنز و جدي قاطي بود. چون اصلا وحشي بازي هاي لودو منطقي نبود و جنبه طنز داشت ولي هر چي جلوتر رفتيد سوژه جدي تر شد و اين دو پست آخر هم كه سوژه كاملا جدي بود! الان هم كه گمون نكنم ديگه بشه به حالت طنز برگردوندش!
* وقتي پستاي همديگه رو ميخونيد به شخصيت ها توجه كنيد كه چجورين و چه مدلي عكس العمل نشون ميدن! براي مثال تو پستاي ريتا، ريتا يه دختر شجاعه كه روحيه قوي اي داره و گريه نميكنه! تو پستاي پيوز، ريتا احساسيه و گريه ميكنه! بعد اين دو پست پشت سر هم قرار ميگيره و ناهماهنگي زشتي تو شخصيت ها و داستان هست. به اين چيزا دقت كنيد.
* عادت نكنيد كه زير پستاتون بنويسيد كه چه فكري تو سرتونه و دوست داريد چه اتفاقي بيفته! مثلا زير نويس پست زر، شايد من كه نفر بعدي هستم كه رول مينويسم نخوام كه راهزن ها زده باشن تو سر البوس! شايد بخوام لودو زده باشه تو سرش!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f87046ed246c.gif)
پس ادامه داستانو بسپريد نفر بعدي و كمكش نكنيد. قشنگي رول ادامه دار به همينه!
* گويا حواستون نيست كه اينا ميتونن آپارات كنن ها؟
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smil4b45f0db7e235.gif)
اين رو هم بايد ماسمالي كنم. اينا افسون شدن كه نتونن اپارات كنن!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil523d8d9c38ec2.gif)
-----------------------------------------
مرد لبخند كج و كوله اي زد: تو كه زنده موندي پسرك!
از جلوي در كنار رفت تا اندو بيرون بيان! نور و رنگ سبز دور و اطراف چشماي البوس رو ميزد. دست ريتا رو گرفته بود و به سختي جلو ميرفت. تقريبا وسط جنگل بودن و روبروشون يه كلبه كوچيك به چشم ميخورد.
چوبدستي مرد با حالت تهديد آميزي به كمر ريتا فشار مي آورد و قدم هاي او رو تندتر ميكرد. در كلبه رو با صداي گوشخراشي باز كرد و هلشون داد تو! كلبه به هم ريخته و نامنظم بود و البته پر از بطري هاي نوشيدني!
- خوش اومديد!
به سمت صدا چرخيدن. درست پشت سرشون مردي روي كاناپه كهنه نشسته بود و سيگار ميكشيد. كچل بود و لباسهاي مندرس و كهنه اي به تن داشت. ريتا خيره به مرد بود و البوس مدام دور و اطراف رو زير نظر داشت!
- هه... شما چتونه؟ بشينيد. راحت باشيد! الان مثلا فكر كرديد افتاديد دست يه سري گرگينه؟
لحن و صداي كثيفي داشت كه حال هر ادمي رو به هم ميزد. هر دو هنوز ايستاده بودند و با شك و ترس به حرفهاي او گوش ميكردن.
اشاره اي به پشت سر اندو كرد و مردي كه اونها رو اورده بود با فشار دست اوندو رو نشوند!
- به حرفم گوش كنيد... هميشه به حرفم گوش كنيد. دوس ندارم چيزي رو دوبار تكرار كنم! من با شما خوبم اگه ادم باشيد. اينجوري لااقل يه سرپناهي داريد و بهتر از اينه كه شبو تو جنگل بخوابيد! اين جنگله منه...
چيزي تو سر البوس صدا ميكرد. گويا با يه تيكه سنگ ميزدن به ديوار كلش! نميتونست سرشو نگه داره... زمزمه كرد:
- ما سرگردون نيستيم. بايد بريم خونه! ما هيچ منفعتي برا تو...
مرد با پاش ميز جلوشو چپه كرد و فرياد زد: خفه شو نفله (
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smil4b45f0db7e235.gif)
) هيچ وقت وسط حرف من نپر! هيــــچ وقت!
محتواي بطري ها ريخت روي پاشون! البوس سرش پايين بود و فقط با خشم به پاچه هاي خيس شلوارش نگاه ميكرد.
- من فقط ميخوام كمي برام نقش بازي كنيد. اينكارو بكنيد... بعدش آزاديد تا بريد! كمي اونطرفتر يه سري ادم عوضي ميخوان تو كار من دخالت كنن! ميخوام خودتونو خوني و درب و داغون كنيد و بندازيد وسط راه اونا! مي خوام نقش مشنگا رو بازي كنيد. فقط مي خوام چند دقيقه وقتشونو بگيريد تا ما بتونيم از جنگل خارج شيم! نميخوام باهاشون درگير شم.
ريتا فرياد زد: اونا ما رو ميكشن! فكر كردي به دو تا مشنگ رحم ميكنن؟
"شــــــــق!"
- اينو زدم تا ديگه بلبل زبوني نكني!
آلبوس با عصبانيت از جا بلند شد ولي فشار دست اون مرد، دوباره سر جا نشوندش!!
---------------------------------
حالا اينكه قراره چي بشه رو با هوش خودتون كامل كنيد!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f6c91016fc30.gif)
حس كتابي نوشتن نبود!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f87046ed246c.gif)
كوتاه نويسي فراموش نشه